ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول/پذیرش و گسترش اسلام در ماوراءالنهر
ابومسلم و انقلاب عباسی | پذیرش و گسترش اسلام در ماوراءالنهر | ماوراءالنهر پیش از اسلام |
ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول |
دیدیم که برخلاف ایران که تسخیرش از سوی اعراب تنها ده سال طول کشید، ماوراءالنهر حدود یکصد سال در برابر اعراب مقاومت کرد.
بی شک گسترش اسلام در آغاز به صورت تبلیغ فردی و از سوی مبلغین دینی نبوده، بلکه به اصطلاح «دین از پشت سر شمشیر آمده»، یعنی ابتدا این سرزمین با جنگ تسخیر و تابع خلافت اسلامی شده، اعراب بر خراسان و ماوراءالنهر حاکم گشته و به کار حکومت، جمعآوری مالیات و خراج و یا تعیین افراد محلی به مدیریت کارهای اداری شروع کردهاند و بعد مردم به تدریج به اسلام گرویده اند. یعنی میتوان گفت که بدون حمله و تسخیر سرزمینهای غیر مسلمان گسترش اسلام دسترس نمیشد. تردیدی نمیتوان به دل راه داد که بدون حمله اعراب و حاکمیت سیاسی و دینی عربی-اسلامی، مسلمان شدن ایرانیان و مردم ماوراءالنهر نیز قابل تصور نمیبود. اما پس از حمله و اشغال ایران و سپس ماوراءالنهر و برقراری حاکمیت اعراب، قبول اسلام از سوی مردم ایران و یا ماوراءالنهر اصولاً نه همیشه و نه تنها زیر تهدید مستقیم شمشیر عرب، بلکه علیالاصول از راههای غیر مستقیم بوده است.
یکی از این راههای غیرمستقیم «جزیه» و یا مالیات سرانه بود که از غیر مسلمانان «اهل کتاب» یعنی مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان میگرفتند.
در دوران حاکمیت اعراب، مالیات (با نامهای مشابهی مانند مالالصلح، خراج، ضربیه، باج، غنیمت) به طوری تنگاتنگ با دین اسلام مرتبط شده بود. اینها درآمد اصلی دولت بودند. نوعی مالیات مخصوص هم بود که «جزیه» نامیده میشد. این مالیات اضافی را اعراب در سرزمینهای فتح شده از غیرمسلمین «اهل کتاب» میگرفتند. این موضوع را در صفحات پیش بطور مختصر شرح دادهایم.
تا اواخر امویان نه تنها از غیر مسلمانان، بلکه حتی از کسانی که به تازگی مسلمان شده بودند نیز جزیه گرفته میشد.
تنها در دوره خلیفه عمر دوم که مردی بسیار مؤمن بود، نه فقط تکلیف جزیه از دوش نومسلمانان برداشته شد، بلکه حتی کسانی که تازه به اسلام گرویده بودند، از مجبوریت ختنه نیز معاف گشتند.[۱] این باعث اعتراض اعرابی گردید که درآمدشان به همین دلیل کمتر شده بود. در دوره جانشین عمر دوم یعنی یزید دوم، حاکم جدیدی به خراسان اعزام شد که جزیه بر نو مسلمانان را دوباره جاری کرد و شرایط آنان را سخت تر نمود.
روایتی از تاریخ طبری مربوط به سال ۱۱۹/۸۲۸ و دوره ولایتداری اَشرَس بن عبدالله در خراسان، رابطه جزیه و اسلام آوردن ماوراءالنهر را به شکل زندهای توضیح میدهد.
به قول طبری، در نتیجه برقراری دوباره جزیه «…آنها (مردم سغد) مقاومت کردند و هفت هزار کس از مردم سُغد کناره گرفتند و در هفت فرسخی سمرقند جای گرفتند».[۲] سغدیان و به ویژه دهقانان و تاجران ثروتمند مقاومت نمودند و موطن خود را ترک نموده، گریختند. شاهزاده فرغانه ابتدا به آنان در شهر «اسفره» پناه داد، اما دیری نگذشته بود که آنان را به اعراب لو داد. در نتیجه، فراریان سغدی که در شهر خجند غافلگیر شده بودند، ابتدا با پرداخت مبلغ هنگفتی به عنوان خراج، جان و آزادی خود را خریدند و آنگاه برخلاف عهدنامهای که بسته شده بود، به دست اعراب قتلعام گشتند.
طبری مینویسد (کوتاه شده از سوی م):
«گوید: اشرس هنگام ولایت داری خراسان گفت: یکی را بجویید که متقی باشد و فاضل که او را سوی مردم ماوراءالنهر فرستم که آنها را به اسلام بخواند. ابوالصیداء صالح بن طریف وابسته بنی ضبه را بدو نشان داد، اما ابوالصیداء گفت: من در زبان فارسی مهارت ندارم. پس ربیع عمران تمیمی را بدو پیوستند.
(…) ابوالصیداء گفت: میروم، به شرط آنکه هر که اسلام بیاورد، جزیه از او گرفته نشود (…)
اشرس گفت: چنین باشد (…)
گویند: پس ابوالصیداء مردم سمرقند و اطراف آن را به اسلام خواند، به شرط آنکه جزیه از آنها برداشته شود، و کسان با شتاب به مسلمانی روی آوردند. غورک (پادشاه سمرقند،م) به اشرس نوشت که خراج کاستی گرفته. اشرس به ابی العمر طه نوشت که خراج مایه قوت مسلمانان است، شنیدهام که مردم سُغد و امثال آنها از روی دلبستگی اسلام نیاوردهاند، بلکه برای فرار از جزیه به مسلمانی رو آوردهاند. بنگر که هر که ختنه کرده و فرایض را بپا داشته و اسلامش نکو شده و سورهای از قرآن را آموخته، خراج از او بردار».[۳] احتمالاً اکثر غیر مسلمانانی که برای پرهیز از پرداخت مالیات اضافی سغد را ترک کرده، به روستاهای دورتر گریخته بودند، یا کشته شدند و یا بعد از مشاهده استقرار خلافت به شهر و خانه خود برگشته، خود را به روند اوضاع تسلیم نمودند.
این روایت مربوط به اواخر امویان است. از آن دوره به بعد، اصولاً دیگر گرفتن جزیه و خراج اضافی از نومسلمانان قطع شد. از سوی دیگر نومسلمانان هم دیگر «کهنه مسلمان» شده بودند و اکثریت مردم ماوراءالنهر و خراسان اسلام آورده بود.
در شرایط حاکمیت اعراب و دین اسلام، برای طبقه بالا و میانه حال شهری مانند اشراف محلی، دهقانان، زمین داران، تاجران، صاحبان دکان و کاروانسراها و یا «عاملان» یعنی مسئولان جمعآوری مالیات، دبیران دیوان و غیره که اغلب به کار و فعالیت خود ادامه میدادند، گرویدن به اسلام در عمل یکی از شرایط حفظ دارایی، کار و موقعیتشان و برای «راحتی خاطر» در مقابل فشار اجتماعی و سیاسی محیط زندگی بود. از این جهت هم باید باشد که در ماوراءالنهر نیز مانند خراسان و دیگر سرزمینهای ایرانی، تغییر دین در درجه نخست ابتدا در شهرها اتفاق افتاد، در حالی که مردم روستاها و سرزمینهای دوردست یا کوهستانی آداب و رسوم خود را برای مدت طولانی تری حفظ کردند. فتح یک سرزمین طبیعتاً از تغییر دین یا زبان و فرهنگ مردم آن سرزمین آسان تر است. به گفته بارتولد دویست سال پس از نخستین حملههای اعراب به ماوراءالنهر میتوان «مردم ماوراءالنهر را مسلمانان خوبی به شمار آورد که خود برای «جهاد» وارد جنگ با همسایگان تُرک خود میشدند».[۴] مثلاً در لشکرکشی به تالاس (قرقیزستان کنونی) برای جنگ با چینیان و ترکهای قارلوق، فرمانده مستقیم لشکر عربی یک عرب، اما فرمانده اصلی این عملیات ابومسلم یعنی یک ایرانی نومسلمان بود که احتمالاً در آن روزها در مرو قرار داشت. از سوی دیگر در لشکر مسلمانان اکثر سربازان نه عرب، بلکه ایرانیان و ترکان نومسلمان بودند. اما به نظر میرسد که هنوز نمیتوان با اطمینان از اسلام آوردن اکثریت مردم سخن گفت. ظاهراً مانند بسیاری موارد مشابه، در وهله نخست مردمان یکجا نشین و بخصوص شهری، اهل لشکر و دیوان «مسلمانان خوب» شدهاند و نه کوچ نشینان، روستائیان و مردم نقاط دوردست که امکان، نیاز و یا مجبوریتی برای تغییر دین خود نداشتند. اما اکثر مورخین بر آنند که تا قرن دهم یعنی در دوره اوج قدرت و نفوذ سامانیان اکثر مردم به اسلام گرویده بودند.
ترک ها و اسلام ویرایش
آن دسته بزرگ ترکهای دشتهای آسیای مرکزی که هنوز کوچ نشین بودند، حدود صد سال بیشتر لازم داشتند تا به اندازه قابل توجهی مسلمان شوند. در اینجا هم مسلمان شدن ترک های یکجانشین سمرقند، بخارا یا بلخ و خوارزم و کاشغر سریع تر از ترکان کوچ نشینان دشتها انجام گرفت. از سوی دیگر مسلمان شدن ترکهای دشت نشین که هنوز اکثریت بزرگ ترکهای آن دوران تاریخ را تشکیل میدادند، ویژگیهای خود را داشت و از فراز و نشیبهای پذیرش اسلام از سوی ترکهایی که در ماوراءالنهر و خوارزم یکجا نشین و مسلمان شده بودند، فرق میکرد.
دیدیم که طایفههای ترک در دشتهای اوراسیا منبع مهمی برای اسیر گرفتن و فروش آنها به عنوان برده («غلام» و یا «مملوک» جهت استفاده همچون نیروی جنگنده، سرباز و خدمتکار و یا «کنیز» برای خدمات خانگی) بودند.
طبعاً اسیر گرفتن کوچ نشینان «کافر» با بهانه «جهاد»، هم ممکن و از نظر دینی ثواب و هم از نظر مالی پرفایده بود، در حالی که کسی را که مسلمان شده بود، معمولاً اسیر نمی گرفتند.
دویست سال پس از نخستین یورشهای اعراب به ماوراءالنهر، خود اعراب در حمله به دشتهای آن سوی سیردریا (مسکن اصلی ترکهای قارلوق و قپچاق (یا قبچاق)، یعنی قرقیزستان، قزاقستان و کاشغر کنونی) و یا خوارزم (محل تجمع اصلی ترکهای اُغوز در آن دوره) و اسیر گرفتن و فروش بردگان آنان چندان سهیم نبودند. این کار را اساساً دولت سامانی و یا حتی خود ترکان یکجا نشینی میکردند که دیگر مسلمان شده بودند. به تشخیص گلدن «جهاد در آسیای مرکزی، آسیای جنوبی و آفریقا بیشتر از آنکه کار اجنبیان مسلمان (یعنی اعراب،م) باشد، از سوی مردم بومی محل انجام میشد که مسلمان شده بودند».[۵] استخری مینویسد ترکها «از تبارهای گوناگونند. آنها علیه مسلمانان میجنگند. آن ترکان که اسلام آوردهاند، با آنها (ترکان کافر،م) میجنگند و آنان را به اسارت میگیرند».[۶]
دو نکته قابل توجه دیگر را هم باید در نظر داشت. یکم این که ترکهای کوچ نشین که به صورت قبیلههای پراکنده در چادرها میزیستند، اکثراً نه به صورت فردی، بلکه یکجا و به دنبال تصمیم رییس قبیله خود، مسلمان میشدند، بی آنکه اطلاع چندانی از این دین نو داشته باشند. مثلاً ابن الاثیر نوشته است که در سال ۴۳۵/۱۰۴۳ اهالی «ده هزار چادر ترکان کافر که شبانه به شهرهای مسلمان بالاساغون و کاشغر هجوم میکردند، اسلام آوردند».[۷] احتمالاً در اینگونه حالتها ملاحظات سیاسی و اقتصادی مانند رقابت میان قبیلهها، دفع خطر حمله از سوی طایفههای رقیب یا بهبود روابط تجاری نیز نقش مهمی بازی کرده است.
آخرین لشکرکشی مهم امیر اسماعیل سامانی به دشتهای آسیای میانه در اواخر قرن نهم بود. پس از نبرد سال ۲۸۰/۸۹۳ در تالاس (قرقیزستان کنونی) بر ضد ترکهای قارلوق که با پیروزی معروف سامانیان پایان یافت، ترکها علی الاصول از رویارویی با مسلمانان دست کشیدند. عامل مهم و دیگری هم که باعث قطع مخاصمات گردید، این بود که باقیماندههای آخرین دولت قبیلهای ترکهای غربی یعنی تورگش دیگر سالها بود که متلاشی شده بود. از آن تاریخ به بعد قبول اسلام از سوی ترکان چادرنشین اصولاً نه از راه جنگ، حمله، غارت و جزیه، بلکه به صورت صلح آمیز و حتی داوطلبانه، گروهی (به عنوان قبیله) و یا با تبلیغ و تشویق تاجران و دیگر مسلمانان یکجا نشین (مخصوصا از ماوراءالنهر و ایران) انجام گرفت. در این رهگذر، انگیزه تجارت، شرایط و حقوق برابر برای همه مسلمانان و روحیه «برادری اسلامی» که در نهایت به یکجا نشین شدن بیشتر ترکها انجامید، نقش مهمی بازی کرده است. یک نمونه این روند، اسلام آوردن داوطلبانه ساتوق بوغراخان، خاقان دولت قراخانیان در کاشغر و بالاساغون است. در همین دوره هم هست که به قول مورخ عرب، ابن اثیر، «ترکهای دویست هزار چادر، اسلام آورند».[۸]
نکته مهم دوم این است که اسلامی که به دشتهای اوراسیا نفوذ کرده و از راههای گوناگون بالاخره مورد قبول ترکهای کوچ نشین قرار گرفت، اسلامی ایرانی و به ویژه اسلام ایرانی ماوراءالنهر بود که خود را با شرایط مخصوص ترکها و آداب و رسوم پیشا اسلامی آنها هماهنگ کرده بود. با این ترتیب ترکها چه در خود ماوراءالنهر و چه در دشتهای اوراسیا بیشتر از اعراب، تحت تأثیر تجار و صوفیان نو مسلمان ایرانی و یا دیگر ترکان نومسلمان و یکجا نشین قرار گرفته، از آن طریق اسلام را آموختهاند. یکی از نشانههای روشن این تأثیر، لغات دینی اسلامی است که ترکها از فارسی (و نه عربی) گرفته و هنوز هم در زبانهای اُزبکی، ترکمنی و یا قزاقی و قرقیزی و همچنین ترکی ترکیه بکار میبرند. از آن جملهاند لغاتی مانند «پیغمبر» (بجای «الرسول» و یا «النبی» عربی)، «نماز» (بجای «الصلوه»)، «آبدست» (بجای «الوضو») و یا «اوروج» (شکل تغییر یافته «روزه» بجای «الصوم») و غیره.
از میانههای سده دهم میلادی به بعد، تفسیر اسلام که رنگ فرهنگ تصوف ایرانی داشت، در قبول اسلام از سوی جمعیتهای ترک زبان نقش مهمی بازی کرد. متصوفین ترک که در حلقههای تصوف ایرانی تربیت یافته بودند نیز در این رهگذر تأثیر مهمی گذاشتند. صوفی معروف آسیای مرکزی احمد یَسَوی (از قزاقستان کنونی) یکی از معروف ترین چهرههای این گروه از متصوفین ترک بود.
اما ماوراءالنهر به سوی تحولات بزرگ و جدید سیاسی، قومی و زبانی در حرکت بود: سقوط سامانیان، گسترش حکومت قراخانیان در قرقیزستان و کاشغر کنونی به ماوراءالنهر و تاسیس دولت غزنویان در خراسان. در سقوط سامانیان عامل دیگری هم تأثیر معینی داشت: مذهب.
در قرن دهم میلادی، دیگر بخش بزرگتر سربازان سامانیان و دستکم نیمی از فرماندهان آنان نیز عبارت از همان غلامان سابق ترک بودند که تا مقام «حاجب سالار» یعنی سپهسالار پیش رفته بودند. «سربازان دربار بخارا و سمرقند ترک بودند».[۹] اکثر آنها، هم مهارت جنگی و فرماندهی داشتند و هم مجموعاً به سامانیان وفادار بودند. اما وقتی اختلافات داخلی خانواده سامانیان و از آن جمله اختلافات مذهبی سنی و اسماعیلی و همچنین فشارهای خارجی بیش از پیش فزونی یافت، دولتداری سامانی متزلزل شد و یکی از سپهسالاران سامانی در خراسان به نام «سبکتکین» که امیر غزنه (در افغانستان کنونی) بود، قبضه قدرت سامانیان را به دست خود گرفت.
این بنیانگذار دودمان غزنویان و پدر سلطان محمود غزنوی که اصلاً از منطقه «ایسیق کول» در قرقیزستان کنونی و ظاهراً از ترکان قارلوق بود، به روایتی از سوی طایفه دیگری از ترکها به نام «تُخسی» اسیر گرفته شده و در بازار بردگان به سامانیان فروخته شده بود. از نگاه مذهبی اکثر مردم به اسلام گرویده بودند. اما این بار ضدیتها به درون خود مسلمانان رخنه کرده بود: در یک طرف سنیها، در طرف دیگر شیعهها (اسماعیلیها، دوازده امامیها و علویها) و در طرف سوم «خوارج» و یا «خارجیها» که نه از سنیها پیروی میکردند و نه از شیعیان.
زیرنویسها ویرایش
[1] Tabari, quoted by Barthold: Turkestan, p. ۱۸۸
[2] Ibid. , ۱۸۹ [۳] طبری: تاریخ طبری (چاپ اول، جلد نهم)، ص. ۲۲۵-۲۲۶
[4] Barthold: Turkestan, p. ۲۱۸
[5] Golden: Introduction, p. ۲۱۲
[6] Istakhri, quoted by Golden: Introduction, p. ۲۱۱
[7] Ibn al-Athir, quoted by Golden, p. ۲۱۳
[8] Ibn al-Athir, quoted by Golden: Central Asia in World History, p. ۷۰
[9] Ortaylı: Türklerin Tarihi, s. 125