ویکیکودک:زبان فارسی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Alborzagros (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۳:
زبان و ادبیات فارسی به دلیل ویژگی محتوایی عرفانی و اخلاقی و ارزشهای انسانی و فطری، در تمام دوران تاریخ خود، زبان شعر و ادب، زبان دل، زبان علم، زبان سیاست و زبان صلح در میان مردم این مناطق بوده است. زیرا زبان عرفان به ویژه از نوع دینی و اسلامی آن، از کشش و جاذبه نیرومندی برخوردار است و صلحی که عرفان ایرانی جست و جوگر آن بوده است، و زیبایی و رمز داری که از آن حاصل میشود، در کمتر ادبیاتی یافت میشود.
بسیاری از ایران شناسان و استادان زبان فارسی اروپایی، اعتقاد دارند که فرهنگ اسلامی ایرانی یکی از بهترین شاهکارهای ادبیات جهان را در دل خود
ترجمه و تالیف صدها کتاب و مقاله از سوی غربیها و ایرانیهای مقیم کشورهای اروپایی و آمریکا در باره آثار جاودان و جهانی ادب فارسی، مانند شاهنامه فردوسی، آثار نظامی گنجوی، گلستان و بوستان سعدی، اشعار عرفانی حافظ، رباعیات حکیم عمر خیام، آثار مولانا و صدها ایران شناس و ایران دوست غیر ایرانی را به خود شیفته و مشغول کرده است و بسیاری از دانشجویان این رشته را به سوی خود جلب کرده است
== در چه کشورهایی به آن زبان صحبت
در کشورهای ایران، افغانستان و تاجیکستان مردم به زبان فارسی صحبت میکنند و فارسی مینویسند. در کشورهای دیگر جمعیت مردم فارسی
=== از انقراض حکومت ساسانی تا پایان قرن سوم هجری، آغاز ادب فارسی ===
:اگر چه ادبیات پهلوی در برابر نفوذ و رسمیت زبان عربی اندک اندک راه ضعف و فراموشی میپیمود لیکن لهجههای محلی دیگر ایران با آمیزش با زبان عربی آماده ایجاد ادبیات کامل و وسیعی میشد و از آن جمله بود
لهجه کردی، لهجه فارسی (معمول در فارس)،
لهجههای مرکزی ایران، لهجه طبری، لهجه گیلی و دیلمانی،
لهجه
لهجه عمومی مشرق ایران و شعب آن از این میان ثروتمندترین لهجههای ایرانی بود و چون بازمانده لهجههای ادبی مهمی مانند پهلوی اشکانی (پهلوی شمالی)، سغدی قدیم، تخاری و خوارزمی قدیم بود بزودی و با کوچکترین رسمیت سیاسی میتوانست بهترین وسیله ایجاد ادبیات جدیدی در ایران گردد و این امر خوشبختانه بیاری یعقوب سر لیث صفار(۲۵۴ـ۲۶۵) مؤسس سلسله مشهور صفاری در اواسط قرن سوم هجری بشرحی که در تاریخ سیستان بتفصیل آمده است صورت گرفت و با ظهور شاعرانی مانند محمد بن وصیف سگزی دبیر یعقوب و بسام کورد (کرد) از خوارج سیستان که بصلح نزد یعقوب رفته بود و محمد بن مخلد سگزی از فاضلان عهد یعقوب نخستین اشعار عروضی پارسی سروده شد.
'''از انقراض حکومت ساسانی تا پایان قرن سوم هجری --> نفوذ لغات عربی در لهجات ایرانی'''
پیداست که این نفوذ سیاسی و دینی و همچنین مهاجرت برخی از قبایل عرب بداخله ایران و آمیزش با ایرانیان و عواملی از این قبیل باعث شد که لغاتی از زبان عربی در لهجات ایرانی نفوذ کند. این نفوذ تا چند قرن اول هجری بکندی صورت
در این میان بسیاری اصطلاحات اداری (دیوان، دفتر، وزیر...) و علمی (فرجار، هندسه، استوانه، جوارشنات، زیج، کدخداه...) و لغات عادی لهجات ایرانی بسرعت در زبان عربی نفوذ کرد و تقریباً بهمان نسبت که لغات عربی در لهجات ایرانی وارد شد از کلمات ایرانی هم در زبان تازیان راه یافت.
باید بیاد داشت که نفوذ زبان عربی بعد از قرن چهارم هجری و خصوصاً از قرن ششم و هفتم ببعد در لهجات ایرانی سرعت و شدت بیشتری یافت.
نخستین علت این امر اشتداد نفوذ دین اسلام است که هر چه از عمر آن در ایران بیشتر گذشت نفوذ آن بیشتر شد و بهمان نسبت که جریانهای دینی در این کشور فزونی یافت بر درجه محبوبیت متعلقات آن که زبان عربی نیز یکی از آنهاست، افزوده شد.
دومین سبب نفوذ زبان عربی در لهجات عربی در لهجات ایرانی خاصه لهجه دری، تفنن و اظهار علم و ادب بسیاری از نویسندگانست از اواخر قرن پنجم به بعد.
جنبه علمی زبان تازی نیز که در قرن دوم و سوم قوت یافت از علل نفوذ آن در زبان فارسی باید شمرده شد.
این نفوذ از حیث قواعد دستوری بهیچروی (بجز در بعض موارد معدود بی اهمیت) در زبان فارسی صورت نگرفته و تنها از طریق مفردات بوده است و حتی در مفردات لغات عربی هم که در زبان ما راه جست براههای گوناگون از قبیل تلفظ و معنی آنها دخالتهای صریح شد تا آنجا که مثلاً بعضی از افعال معنی و وصفی گرفت (مانند:لاابالی=
چنانکه در شواهد ذیل
ببوستان ملوکان هزار گشتم بیش گل شکفته برخسارکان تو ماند
سطر ۴۵ ⟵ ۴۳:
گر چنین حور در بهشت آید همه حوران شوند غلمانش
(سعدی)
زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون
سطر ۵۶ ⟵ ۵۴:
(ازرقی)
گذشته از این نزدیک تمام اسمها و صفتهای عربی را که بفارسی آوردند با علامتهای جمع فارسی بکار بردند (مانند: شاعران، حکیمان، زائران، امامان، عالمان. نکتها، نسخها، کتابها...)
بدین جهات باید گفت لغات عربی که در زبان فارسی آمده بتمام معنی تابع زبان فارسی شده و اصولاً تا اواخر قرن پنجم جمعهای عربی نیز بنحوی که امروز میان ما معمول است تقریباً مورد استعمالی نداشته است.
== حرفهای الفبای فارسی ==
الف
سطر ۱۱۹ ⟵ ۱۱۷:
و
هٔ
== تلفظ آن ==
الف (اَ اِ اُ آ)
ب (بـ ب)
پ (پـ پ)
ت (تـ ت)
ث (ثـ ث)
ج (جیم) (جـ ـجـ ج)
چ (چـ ـچـ چ)
ح (حـ ـحـ ح)
خ (خـ ـخـ خ)
د (دال)
ذ (ذال)
ر (ر)
ز (ز)
س (سین) (سـ س)
ش (شین) (شـ ش)
ص (صاد) (صـ ص)
ض (ضاد) (ضـ ض)
ط (ـطـ ط)
ظ (ـظـ ظ)
ع (عین) (عـ ـعـ ع)
غ (غین) (غـ ـغـ غ)
ف (فـ ـفـ ف)
ق (قاف) (قـ ـقـ ق)
ک (کاف) (کـ ـکـ ک)
گ (گاف) (گـ ـگـ گ)
ل (لام) (لـ ـلـ ل)
م (میم) (مـ ـمـ م)
ن (نون) (نـ ـنـ ن)
و (واو) (ـو و)
ه (هـ ـهـ ـه ه)
ی (یـ ـیـ ـی ی)
==
[[Category:کودکان]]
[[Category:کودکان زبانها]]
'''جمله:'''
انسان همیشه مقصودخود را به صورت جمله بیان
مثال:ابوعلی سینا از بزرگترین دانشمندان ایران است.
سطر ۱۶۹ ⟵ ۱۶۵:
هیچکس به دلیل رنگ و نژاد بر دیگری برتری ندارد.
'''انواع جمله:'''
مثال:فردا سالگرد پیروزی مردم نیکاراگوئه است.
مثال:فردا چه روزی است؟
مثال:همه در جای خود بایستند.
مثال:چه باغ باصفایی!
------------------------------------------------------------------------
'''جمله، نهاد، گزاره:'''
هرجمله به دو قسمت تقسیم
قسمت
میگوییم.
قسمت
مثال:کوروش بابل را فتح کرد
کوروش=نهاد بابل را فتح کرد =گزاره
'''فعل:'''
در هر گزاره یک جزء اصلی وجود دارد که بدون وجود آن جمله ناقص و ناتمام است که به آن فعل
مثال:فصل تابستان گذشت.
فصل آن
گفتیم در گزاره کلمه اصلی «فعل» است. هر
فعل
زمان دارای سه مرحله است:
گذشته، اکنون، آینده
اکنون یا حال وقتی است که در حال گفتن جمله هستیم.
گذشته یا ماضی
فعل علاوه بر زمان بر یکی از سه شخص «گوینده»،
«شنونده»، «دیگرکس» نیز دلالت دارد.
مثال:در فعل «
یکی مفهوم انجام دادن کار که «رفتن»
هر فعل سه
فعلی که به یک تن نسبت داده
مثال:آن مرد با عجله آمد
فعلی که به بیش از یک تن نسبت دادهه
دانش آموزان با عجله رفتند
با توجه به مسایل مطرح شده
«آمدن» را درزمان گذشته بنویسیم.
آمدم ـ آمدی ـ آمد
آمدیم ـ آمدید ـ آمدند
که در هر کدام از این شش صورت
پس تعریف هرکدام از شش صورت فوق
'''آمدم=اول شخص مفرد
سطر ۲۶۵ ⟵ ۲۶۰:
آمدند=سوم شخص جمع'''
درهر فعل جزئی ازآن معنی اصلی را در بر دارد و در همه صورتها تغییر نمی کندکه به آن ماده فعل
جزء دیگر فعل که در هر شش صورت حضور دارد.
سطر ۲۷۱ ⟵ ۲۶۶:
جزئ دیگر فعل که در هر صورت با صورت قبل تفاوت دارد
'''شناسه نامیده'''
م ـ ی ـ یم ـ ید ـ ند
که به آنها شناسه
ماده فعل:
'''ماده ماضی، ماده مضارع'''
قبلا مطرح کردیم که ماده فعل، جزئی از فعل است که در همه صورتها ثابت میماند و حالا اضافه میکنیم که در زبان فارسی هر فعل دو ماده مختلف دارد که هر کدام برخی از صورتهای فعل را میسازند.
برای مثال فعل «نوشتن» را در نظر میگیریم، برخی از صورتهای این فعل که رد گفتار و نوشتار بکار میبریم اینها
هستند:
'''نوشتم، مینوشتم، نوشتهام، نوشته باشم، نوشته بودم،
مینویسم، بنویس، بنویسیم.'''
جنانکه ملاحظه میشود این صورتها از فعل «نوشتن» به دو دسته تقسیم شدهاند، در دسته اول جزئی که ثابت است و تغییر نمیکند «نوشت» است و در دسته دوم «نویس» ،از نظر زمان فعلهایی که جزء ثابت آنها «نوشت» میباشد، برزمان گذشته دلالت میکنند و فعلهایی که جزء ثابت آنها «نویس» میباشد، زمانهای حال و آینده را میسازند، بهمین دلیل ماده صورتهای اول را «ماده ماضی» و ماده صورتهای دوم را «ماده مضارع» مینامیم پس در زبان فارسی هر فعلی دو ماده دارد: یکی ماده ماضی و دیگری ماده مضارع همه صورتهایی که معنی حال و آینده از انها بر میآید از ماده مضارع ساخته میشوند.
'''نهاد. فاعل:'''
گفتیم نهاد قسمتی از جمله است که درباره آن خبر میدهیم و گزاره خبری است که درباره نهاد میدهیم.
حال میگوییم:
خبری که درباره نهاد میدهیم بیان یکی از این چهار حالت است.
'''۱. انجام دادن یا انجام دادن عملی، مانند:خوردن، شکستن،
پختن'''
'''۲. پذیرفتن عملی، مانند خورده شدن، شکسته شدن، پخته شدن'''
'''۳. داشتن صفتی، مانند دانا بودن، سفید بودن، گرم بودن'''
'''۴. پذیرفتن صفتی، مانند دانا شدن، گرم شدن، بیمارشدن'''
درحالت اول کلمهای که نهاد قرار بگیردکننده کار هم هست
مثلا اگر «'''اکبر» نهاد''' قرار بگیرد انجام دهنده عمل خوردن هم هست. «اکبر چای را خورد»
درحالت دوم کلمهای که نهاد قرار بگیرد پذیرنده کار است. مثلا «آش پخته شد»
در حالت سوم کلمهای که نهاد قرار بگیرد پذیرنده صفت است مثلا «هوشنگ بیمار شد»
به این جمله توجه کنید:
'''سعدی گلستان را نوشت'''
در این جمله، نهاد، یعنی قسمتی از جمله درباره آن خبری دادهایم کلمه «سعدی» است. فعلی که در گزاره آمده، کاری است که از سعدی سرزده است. یعنی عمل «نوشتن گلستان» را سعدی انجام داده است. پس او کننده کار است، در دستور زبان به کننده کار، فاعل میگوییم، پس:
'''«فاعل کلمهای است که انجام دادن کاری را به آن نسبت دهیم»'''
***************************************************************
در جمله «جواد به سرعت آمد» جواد، نهاد است، زیرا درباره او خبری میدهیم، این کلمه فاعل هم هست زیراانجام دهنده
عمل آمدن است، کلمه جواد اگر در جمله دیگری قرار بگیرد ممکن است نهاد یا فاعل نباشد. مثلا در جمله دیگری قرار بگیرد ممکن است نهاد یا فاعل نباشد، مثلا در جمله «کتاب جواد را آوردم». امااگر کلمه «جواد» را به تنهایی در نظر بگیریم، متوجه میشویم که این کلمه نام کسی است از این جهت کلمه «جواد» اسم است.
درجمله «گاو شیر میدهد» کلمه «گاو» علاوه بر اینکه نهاد جمله و فاعل آن است، چون بر حیوانی نیز دلالت میکند، پس
«اسم» هم هست. پس اسم کلمهای است که برای نام بردن کسی یا چیزی بکار میرود.
چیزی که به وسیله «اسم» نام برده میشود:
گاهی
گاهی حیوانی است. مانند خرگوش، گاو، اسب، پلنگ
گاهی مکانی است. مانند کوه، دشت، رود، تهران، پاریس
گاهی گیاهی است. مانند درخت، چمن، بید، سرو
گاهی نام ستارگان است. مانند ماه، خورشید، زهره، عطارد
گاهی نام اشیاء است. مانند صندلی، کاغذ، میز، مداد، تخته
گاهی نام حالتی است که در کسی یا چیزی وجود دارد مانند
سفیدی، سرما، گرما، رنج، شادی
ویژگیهای اسم
عام. خاص
گاهی اسم تنها بر یک فرد معین دلالت میکند، وقتی که میگوییم «فرهادآمد» مقصود ما یک شخص معین است و یا
در جمله «مشهد از شهرهای مذهبی ایران است» کلمه
«مشهد» و «ایران» به یک شهر و کشور معین دلالت میکند،
اما وقتی میگوییم «گربه دشمن موش است» مقصود تنها گربه خانه خودمان نیست بلکه به هر گربهای دلالت میکند.
اگر با اسم تنها یک فرد معین را بتوانیم نام ببریم به آن اسم خاص میگوییم اما اگر بتوانیم اسم را نوعی به کار ببریم که شامل افراد متعدد باشد آن را اسم عام مینامیم، پس اسم خاص کلمهای است که برای نام بردن یک کَس معین یا یک چیز معین بکار میرود و اسم عام به کلمهای میگوییم که با آن کسان یا چیزهای همنوع را میتوان نام برد.
ممکن است یک «اسم خاص» برای نامگذاری چندین کس یا چیز بکار میرود. «فاطمه» اسم خاص است، اماهزاران نفر ممکن است فاطمه نام داشته باشند، باید بدانیم که هر بار اسم خاصی مانند فاطمه را در گفتار و یا نوشتار به کار میبریم
منظور ما فرد معینی است نه اینکه همه خانمهایی که نام آنها فاطمه است.
ذات. معنی
گاهی چیزی که نام برده میشود خود به خود وجود دارد، مانند دیوار، کتاب. اما گاهی وجود آن چیز مستقل نیست
بلکه وابسته به چیز دیگری است یا در چیز دیگری وجود دارد
مانند: سرخی، سرخی به تنهایی وجود ندارد و در چیزهای دیگر میشود او را دید مثل گل، پارچه،...
به چیزی که به خودی خود وجود داشته باشد اسم ذات و به اسمی که بر مفهومی دلالت می کندکه وجودش در چیز دیگری است و نام حالتی یا صفتی است اسم معنی میگوییم.
مفرد. جمع
گاهی اسم برای نام بردن یک شخص یا یک چیز است در این حال مفرد است. در جملههای مرد آمد، چراغ روشن شد،
درخت سایه دارد، اسمهای مرد، چراغ و درخت مفرد هستند.
اما گاهی به وسیله اسم، چند شخص یا چند چیز را نام میبریم در جملههای مردان آمدند، چراغها روشن شدند، درختان سایه دارند، اسمهای مردان، چراغها و درختان، جمع هستند چون بیشتر از یک شخص یا چیز دلالت میکنند. اسم جمع علامتی دارد که در پایان آن میآید، علامت جمع اسم در فارسی «ان» و «ها» میباشد.
ضمیر
گاهی به جای آنکه کسی یا چیزی را نام ببریم ، یعنی اسم اورا
«
اینجا این کلمه «
ضمایر شخصی برای اول شخص «
ضمایر شخصی برای دوم شخص «
ضمایر شخصی برای سوم شخص «
گاهی به جای «
ضمیر اشاره:
به کلماتی که با آنها چیزی یا کسی را نشان
کلمه این ضمیر اشاره است وبه جای اسم «
مفعول
فاعل کسی است که فعل را انجام
صفت:
گاهی اسمی که د رجمله فاعل یا مفعول واقع
قید
به این چند جمله توجه کنید
فریدون زود آمد
فریدون شتابان آمد
فریدون سرافکنده آمد
فریدون نوامیدانه آمد
فریدون آهسته آمد
فعلی که در همه این
پس جمله
همچنانکه صفت برای بیان حالت یا چگونگی اسم
|