ویکی‌کودک:زبان فارسی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Alborzagros (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳:
زبان و ادبیات فارسی به دلیل ویژگی محتوایی عرفانی و اخلاقی و ارزش‌های انسانی و فطری، در تمام دوران تاریخ خود، زبان شعر و ادب، زبان دل، زبان علم، زبان سیاست و زبان صلح در میان مردم این مناطق بوده است. زیرا زبان عرفان به ویژه از نوع دینی و اسلامی آن، از کشش و جاذبه نیرومندی برخوردار است و صلحی که عرفان ایرانی جست و جوگر آن بوده است، و زیبایی و رمز داری که از آن حاصل می‌شود، در کمتر ادبیاتی یافت می‌شود.
 
بسیاری از ایران شناسان و استادان زبان فارسی اروپایی، اعتقاد دارند که فرهنگ اسلامی ایرانی یکی از بهترین شاهکارهای ادبیات جهان را در دل خود دارد.دارد؛ و می‌گویند که زبان و ادب فارسی، حاوی عالی ترین احساسات و تمدن انسان امروزی است که ارزش این زبان و نیاز به محتوای ادبی آن را بیش از پیش در میان جهانیان نمایان می‌سازد.
 
ترجمه و تالیف صدها کتاب و مقاله از سوی غربی‌ها و ایرانی‌های مقیم کشورهای اروپایی و آمریکا در باره آثار جاودان و جهانی ادب فارسی، مانند شاهنامه فردوسی، آثار نظامی گنجوی، گلستان و بوستان سعدی، اشعار عرفانی حافظ، رباعیات حکیم عمر خیام، آثار مولانا و صدها ایران شناس و ایران دوست غیر ایرانی را به خود شیفته و مشغول کرده است و بسیاری از دانشجویان این رشته را به سوی خود جلب کرده است .
 
== در چه کشورهایی به آن زبان صحبت میمی‌کنند؟ کنند؟==
در کشورهای ایران، افغانستان و تاجیکستان مردم به زبان فارسی صحبت می‌کنند و فارسی می‌نویسند. در کشورهای دیگر جمعیت مردم فارسی زبان‌زبان کم است.
 
=== از انقراض حکومت ساسانی تا پایان قرن سوم هجری، آغاز ادب فارسی ===
:اگر چه ادبیات پهلوی در برابر نفوذ و رسمیت زبان عربی اندک اندک راه ضعف و فراموشی می‌پیمود لیکن لهجه‌های محلی دیگر ایران با آمیزش با زبان عربی آماده ایجاد ادبیات کامل و وسیعی می‌شد و از آن جمله بود
 
لهجه کردی، لهجه فارسی (معمول در فارس)،
:اگر چه ادبیات پهلوی در برابر نفوذ و رسمیت زبان عربی اندک اندک راه ضعف و فراموشی می‏پیمود لیکن لهجه های محلی دیگر ایران با آمیزش با زبان عربی آماده ایجاد ادبیات کامل و وسیعی می شد و از آن جمله بود
 
لهجه‌های مرکزی ایران، لهجه طبری، لهجه گیلی و دیلمانی،
لهجه کردی، لهجه فارسی(معمول در فارس)،
 
لهجه هایسگزی، مرکزیلهجه ایران،خراسانی، لهجه طبری،سغدی، لهجه گیلیخوارزمی و دیلمانی،جز آن.
 
لهجه سگزی، لهجه خراسانی، لهجه سغدی، لهجه خوارزمی و جز آن.
 
لهجه عمومی مشرق ایران و شعب آن از این میان ثروتمندترین لهجه‏های ایرانی بود و چون بازمانده لهجه‏های ادبی مهمی مانند پهلوی اشکانی (پهلوی شمالی)، سغدی قدیم، تخاری و خوارزمی قدیم بود بزودی و با کوچکترین رسمیت سیاسی می‏توانست بهترین وسیله ایجاد ادبیات جدیدی در ایران گردد و این امر خوشبختانه بیاری یعقوب سر لیث صفار(254ـ265) مؤسس سلسله مشهور صفاری در اواسط قرن سوم هجری بشرحی که در تاریخ سیستان بتفصیل آمده است صورت گرفت و با ظهور شاعرانی مانند محمد بن وصیف سگزی دبیر یعقوب و بسام کورد(کرد) از خوارج سیستان که بصلح نزد یعقوب رفته بود و محمد بن مخلد سگزی از فاضلان عهد یعقوب نخستین اشعار عروضی پارسی سروده شد .
 
لهجه عمومی مشرق ایران و شعب آن از این میان ثروتمندترین لهجه‌های ایرانی بود و چون بازمانده لهجه‌های ادبی مهمی مانند پهلوی اشکانی (پهلوی شمالی)، سغدی قدیم، تخاری و خوارزمی قدیم بود بزودی و با کوچکترین رسمیت سیاسی می‌توانست بهترین وسیله ایجاد ادبیات جدیدی در ایران گردد و این امر خوشبختانه بیاری یعقوب سر لیث صفار(۲۵۴ـ۲۶۵) مؤسس سلسله مشهور صفاری در اواسط قرن سوم هجری بشرحی که در تاریخ سیستان بتفصیل آمده است صورت گرفت و با ظهور شاعرانی مانند محمد بن وصیف سگزی دبیر یعقوب و بسام کورد (کرد) از خوارج سیستان که بصلح نزد یعقوب رفته بود و محمد بن مخلد سگزی از فاضلان عهد یعقوب نخستین اشعار عروضی پارسی سروده شد.
 
'''از انقراض حکومت ساسانی تا پایان قرن سوم هجری --> نفوذ لغات عربی در لهجات ایرانی'''
 
پیداست که این نفوذ سیاسی و دینی و همچنین مهاجرت برخی از قبایل عرب بداخله ایران و آمیزش با ایرانیان و عواملی از این قبیل باعث شد که لغاتی از زبان عربی در لهجات ایرانی نفوذ کند. این نفوذ تا چند قرن اول هجری بکندی صورت میگرفتمی‌گرفت و بیشتر ببرخی از اصطلاحات دینی (مانند: زکوة، حج، قصاص...) واداری (مانند: حاکم، عامل، امیر، قاضی، خراج...) و دسته‏ییدسته‌ای از لغات ساده که گشایشی در زبان ایجاد میکردمی‌کرد یا بر مترادفات میافزودمی‌افزود (مانند: غم، راحت، بل، اول، آخر...) منحصر بود و حتی ایرانیان پاره‏ایپاره‌ای از اصطلاحات دینی و اداری عربی را ترجمه کردند مثلاً بجای «صلوة» معادل پارسی آن «نماز» و بجای «صوم» روزه بکار بردند.
 
در این میان بسیاری اصطلاحات اداری (دیوان، دفتر، وزیر...) و علمی (فرجار، هندسه، استوانه، جوارشنات، زیج، کدخداه...) و لغات عادی لهجات ایرانی بسرعت در زبان عربی نفوذ کرد و تقریباً بهمان نسبت که لغات عربی در لهجات ایرانی وارد شد از کلمات ایرانی هم در زبان تازیان راه یافت.
باید بیاد داشت که نفوذ زبان عربی بعد از قرن چهارم هجری و خصوصاً از قرن ششم و هفتم ببعد در لهجات ایرانی سرعت و شدت بیشتری یافت.
نخستین علت این امر اشتداد نفوذ دین اسلام است که هر چه از عمر آن در ایران بیشتر گذشت نفوذ آن بیشتر شد و بهمان نسبت که جریانهای دینی در این کشور فزونی یافت بر درجه محبوبیت متعلقات آن که زبان عربی نیز یکی از آنهاست، افزوده شد.
 
دومین سبب نفوذ زبان عربی در لهجات عربی در لهجات ایرانی خاصه لهجه دری، تفنن و اظهار علم و ادب بسیاری از نویسندگانست از اواخر قرن پنجم به بعد.
 
جنبه علمی زبان تازی نیز که در قرن دوم و سوم قوت یافت از علل نفوذ آن در زبان فارسی باید شمرده شد.
 
این نفوذ از حیث قواعد دستوری بهیچروی (بجز در بعض موارد معدود بی اهمیت) در زبان فارسی صورت نگرفته و تنها از طریق مفردات بوده است و حتی در مفردات لغات عربی هم که در زبان ما راه جست براههای گوناگون از قبیل تلفظ و معنی آنها دخالتهای صریح شد تا آنجا که مثلاً بعضی از افعال معنی و وصفی گرفت (مانند:لاابالی= بی‏باکبی‌باک. لایعقل= بی‏عقل،بی‌عقل، لایشعر= بی‏شعور،بی‌شعور، نافهم...) و برخی از جمعها بمعنی مفرد معمول شده و علامت جمع فارسی را بر آنها افزودند مانند: ملوکان، ابدالان، حوران، الحانها، منازلها، معانیها، عجایبها، موالیان، اواینها...
چنانکه در شواهد ذیل می‏بینیممی‌بینیم:
 
ببوستان ملوکان هزار گشتم بیش گل شکفته برخسارکان تو ماند
سطر ۴۵ ⟵ ۴۳:
 
گر چنین حور در بهشت آید همه حوران شوند غلمانش
(سعدی)
 
زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون
سطر ۵۶ ⟵ ۵۴:
(ازرقی)
 
گذشته از این نزدیک تمام اسمها و صفتهای عربی را که بفارسی آوردند با علامتهای جمع فارسی بکار بردند (مانند: شاعران، حکیمان، زائران، امامان، عالمان. نکتها، نسخها، کتابها...)
 
بدین جهات باید گفت لغات عربی که در زبان فارسی آمده بتمام معنی تابع زبان فارسی شده و اصولاً تا اواخر قرن پنجم جمعهای عربی نیز بنحوی که امروز میان ما معمول است تقریباً مورد استعمالی نداشته است.
 
== حرف‌های الفبای فارسی ==
الف
 
سطر ۱۱۹ ⟵ ۱۱۷:
و
 
هٔ
ه
 
== تلفظ آن ==
ی
الف (اَ اِ اُ آ)
ب (بـ ب)
پ (پـ پ)
ت (تـ ت)
ث (ثـ ث)
ج (جیم) (جـ ـجـ ج)
چ (چـ ـچـ چ)
ح (حـ ـحـ ح)
خ (خـ ـخـ خ)
د (دال)
ذ (ذال)
ر (ر)
ز (ز)
س (سین) (سـ س)
ش (شین) (شـ ش)
ص (صاد) (صـ ص)
ض (ضاد) (ضـ ض)
ط (ـطـ ط)
ظ (ـظـ ظ)
ع (عین) (عـ ـعـ ع)
غ (غین) (غـ ـغـ غ)
ف (فـ ـفـ ف)
ق (قاف) (قـ ـقـ ق)
ک (کاف) (کـ ـکـ ک)
گ (گاف) (گـ ـگـ گ)
ل (لام) (لـ ـلـ ل)
م (میم) (مـ ـمـ م)
ن (نون) (نـ ـنـ ن)
و (واو) (ـو و)
ه (هـ ـهـ ـه ه)
ی (یـ ـیـ ـی ی)
 
==تلفظ دستورزبان آن ==
الف ( اَ اِ اُ آ )
ب ( بـ ب )
پ ( پـ پ )
ت ( تـ ت )
ث ( ثـ ث )
ج ( جیم ) ( جـ ـجـ ج )
چ ( چـ ـچـ چ )
ح ( حـ ـحـ ح )
خ ( خـ ـخـ خ )
د ( دال )
ذ ( ذال )
ر ( ر )
ز ( ز )
س ( سین ) ( سـ س )
ش ( شین ) ( شـ ش )
ص ( صاد ) ( صـ ص )
ض ( ضاد ) ( ضـ ض )
ط ( ـطـ ط )
ظ ( ـظـ ظ )
ع ( عین ) ( عـ ـعـ ع )
غ ( غین ) ( غـ ـغـ غ )
ف ( فـ ـفـ ف )
ق ( قاف ) ( قـ ـقـ ق )
ک ( کاف ) ( کـ ـکـ ک )
گ ( گاف ) ( گـ ـگـ گ )
ل ( لام ) ( لـ ـلـ ل )
م ( میم ) ( مـ ـمـ م )
ن ( نون ) ( نـ ـنـ ن )
و ( واو ) ( ـو و )
ه ( هـ ـهـ ـه ه )
ی ( یـ ـیـ ـی ی )
 
==دستورزبان آن==
[[Category:کودکان]]
[[Category:کودکان زبانها]]
'''جمله:'''
 
انسان همیشه مقصودخود را به صورت جمله بیان می کندمی‌کند.
 
جملهجمله، ،یکیک یا مجموع چند کلمه است که بر روی هم پیام کاملی را از گوینده به شنونده برساند. هرجا که جمله تمام شود،نقطه ایشود، مینقطه‌ای گذاریممی‌گذاریم.
 
مثال:ابوعلی سینا از بزرگترین دانشمندان ایران است.
سطر ۱۶۹ ⟵ ۱۶۵:
هیچکس به دلیل رنگ و نژاد بر دیگری برتری ندارد.
 
'''انواع جمله:'''
 
جمله ایجمله‌ای که خبری را بیان میکندجمله '''خبری''' نامیده میشودمی‌شود.
 
مثال:فردا سالگرد پیروزی مردم نیکاراگوئه است.
 
جمله ایجمله‌ای که درآن پرسشی باشد جمله '''پرسشی''' نامیده میشودمی‌شود.
 
مثال:فردا چه روزی است؟
 
جمله ایجمله‌ای که درآن فرمانی داده شده است جمله '''امری''' خوانده میشودمی‌شود.
 
مثال:همه در جای خود بایستند.
 
جمله ایجمله‌ای که عاطفه ایعاطفه‌ای را بهمراه داشته باشد جمله عاطفی یا''' تعجبی''' نامیده می شودمی‌شود.
 
مثال:چه باغ باصفایی!
------------------------------------------------------------------------
 
'''جمله، نهاد، گزاره:'''
'''جمله،نهاد،گزاره:'''
 
هرجمله به دو قسمت تقسیم می شودمی‌شود:
 
قسمت اول،کهاول، که درباره آن خبری می دهیممی‌دهیم که به آن نهاد
 
می‌گوییم.
می گوییم.
 
قسمت دوم ،دوم، خبری است که درباره قسمت اول می گوییممی‌گوییم و آن را نهاد می نامیممی‌نامیم.
 
مثال:کوروش بابل را فتح کرد .
 
کوروش=نهاد بابل را فتح کرد =گزاره
 
 
'''فعل:'''
 
در هر گزاره یک جزء اصلی وجود دارد که بدون وجود آن جمله ناقص و ناتمام است که به آن فعل میمی‌گوییم، گوییم،مثلمثل کلمه گذشت در این جمله.
 
مثال:فصل تابستان گذشت.
 
فصل آن کلمه ایکلمه‌ای است که دلالت می کندمی‌کند بر کردن کاری یا روی دادن امری یا داشتنحالتی در زمان گذشته یا اکنون یا آینده.
 
گفتیم در گزاره کلمه اصلی «فعل» است. هر جمله ایجمله‌ای باید «فعل» داشته باشد عبارتی که در آن «فعل» نباشد جمله نیست.
 
فعل کلمه ایکلمه‌ای است که کاری یا حالتی را می رساندمی‌رساند و معنی آن با زمان رابطه دارد.
 
زمان دارای سه مرحله است:
 
گذشته، اکنون، آینده
گذشته،اکنون،آینده
 
اکنون یا حال وقتی است که در حال گفتن جمله هستیم.
 
گذشته یا ماضی مرحله ایمرحله‌ای است که پیش از گفتن جمله بوده است. آینده یا مستقبل زمان بعد از گفتن جمله است.
 
فعل علاوه بر زمان بر یکی از سه شخص «گوینده»،
 
«شنونده»، «دیگرکس» نیز دلالت دارد.
 
مثال:در فعل «میرویمی‌روی» سه مفهوم وجود دارد:
 
یکی مفهوم انجام دادن کار که «رفتن» است،دیگراست، دیگر مفهوم زمان که در اینجا «حال» است. سوم مفهوم کسی که کار رفتن را انجام می دهدمی‌دهد که در اینجا شنونده یا دوم شخص است.
 
هر فعل سه مفهوم،کارمفهوم، کار یا حالت و زمان شخص را در بر دارد.
 
فعلی که به یک تن نسبت داده شود،مفردشود، خواندهمفرد میخوانده شودمی‌شود.
 
مثال:آن مرد با عجله آمد
 
فعلی که به بیش از یک تن نسبت دادهه شود،جمعشود، نامیدهجمع مینامیده شودمی‌شود.
 
دانش آموزان با عجله رفتند
 
با توجه به مسایل مطرح شده می توانیممی‌توانیم صورتهای فعل
 
«آمدن» را درزمان گذشته بنویسیم.
 
آمدم ـ آمدی ـ آمد
 
آمدیم ـ آمدید ـ آمدند
 
که در هر کدام از این شش صورت می توانیممی‌توانیم علاوه بر زمان ـ شخص و یا نفرد و جمع بودن آن را نیز دریافت کنیم.
 
پس تعریف هرکدام از شش صورت فوق می تواندمی‌تواند به این صورت بیان شود که:
 
'''آمدم=اول شخص مفرد
سطر ۲۶۵ ⟵ ۲۶۰:
آمدند=سوم شخص جمع'''
 
درهر فعل جزئی ازآن معنی اصلی را در بر دارد و در همه صورتها تغییر نمی کندکه به آن ماده فعل میمی‌گویند، گویند،مثلامثلا در همان فعل آمدن جزء «آمد» در هر شش صورت حضور دارد.
 
جزء دیگر فعل که در هر شش صورت حضور دارد.
سطر ۲۷۱ ⟵ ۲۶۶:
جزئ دیگر فعل که در هر صورت با صورت قبل تفاوت دارد
 
'''شناسه نامیده''' می شودمی‌شود. مثلا در همان فعل آمدن جزء دوم هر صورت شکلی دیگر دارد یعنی این صورتها:
 
م ـ ی ـ یم ـ ید ـ ند
 
که به آنها شناسه میمی‌گوییم، گوییم،بهبه عبارتی آنها فعل را برای ما شناسه می کنندمی‌کنند که مربوط به چه شخصی است و مفرد است یا جمع.
 
ماده فعل:
 
'''ماده ماضی ، ماده مضارع'''
 
قبلا مطرح کردیم که ماده فعل،جزئی از فعل است که در همه صورتها ثابت می ماند و حالا اضافه می کنیم که در زبان فارسی هر فعل دو ماده مختلف دارد که هر کدام برخی از صورتهای فعل را می سازند.
 
برای مثال فعل«نوشتن»را در نظر می گیریم،برخی از صورتهای این فعل که رد گفتار و نوشتار بکار می بریم اینها
 
هستند:
 
'''نوشتم،می نوشتم،نوشته ام،نوشته باشم،نوشته بودم،
 
می نویسم،بنویس،بنویسیم.'''
 
ماده فعل:
جنانکه ملاحظه می شود این صورتها از فعل«نوشتن»به دو دسته تقسیم شده اند،در دسته اول جزئی که ثابت است و تغییر نمی کند«نوشت» است و در دسته دوم«نویس»،از نظر زمان فعل هایی که جزء ثابت آنها«نوشت» می باشد،برزمان گذشته دلالت می کنند و فعل هایی که جزء ثابت آنها «نویس» می باشد،زمانهای حال و آینده را می سازند،بهمین دلیل ماده صورتهای اول را«ماده ماضی» و ماده صورتهای دوم را «ماده مضارع» می نامیم پس در زبان فارسی هر فعلی دو ماده دارد: یکی ماده ماضی و دیگری ماده مضارع همه صورتهایی که معنی حال و آینده از انها بر می آید از ماده مضارع ساخته می شوند.
 
'''ماده ماضی، ماده مضارع'''
 
قبلا مطرح کردیم که ماده فعل، جزئی از فعل است که در همه صورتها ثابت می‌ماند و حالا اضافه می‌کنیم که در زبان فارسی هر فعل دو ماده مختلف دارد که هر کدام برخی از صورتهای فعل را می‌سازند.
'''نهاد . فاعل:'''
 
برای مثال فعل «نوشتن» را در نظر می‌گیریم، برخی از صورتهای این فعل که رد گفتار و نوشتار بکار می‌بریم اینها
گفتیم نهاد قسمتی از جمله است که درباره آن خبر میدهیم و گزاره خبری است که درباره نهاد می دهیم.
 
هستند:
حال می گوییم:
 
'''نوشتم، می‌نوشتم، نوشته‌ام، نوشته باشم، نوشته بودم،
خبری که درباره نهاد می دهیم بیان یکی از این چهار حالت است.
 
می‌نویسم، بنویس، بنویسیم.'''
'''1.انجام دادن یا انجام دادن عملی،مانند:خوردن،شکستن،
 
جنانکه ملاحظه می‌شود این صورتها از فعل «نوشتن» به دو دسته تقسیم شده‌اند، در دسته اول جزئی که ثابت است و تغییر نمی‌کند «نوشت» است و در دسته دوم «نویس» ،از نظر زمان فعل‌هایی که جزء ثابت آنها «نوشت» می‌باشد، برزمان گذشته دلالت می‌کنند و فعل‌هایی که جزء ثابت آنها «نویس» می‌باشد، زمانهای حال و آینده را می‌سازند، بهمین دلیل ماده صورتهای اول را «ماده ماضی» و ماده صورتهای دوم را «ماده مضارع» می‌نامیم پس در زبان فارسی هر فعلی دو ماده دارد: یکی ماده ماضی و دیگری ماده مضارع همه صورتهایی که معنی حال و آینده از انها بر می‌آید از ماده مضارع ساخته می‌شوند.
پختن'''
 
'''نهاد. فاعل:'''
'''2.پذیرفتن عملی،مانند خورده شدن،شکسته شدن،پخته شدن'''
 
گفتیم نهاد قسمتی از جمله است که درباره آن خبر می‌دهیم و گزاره خبری است که درباره نهاد می‌دهیم.
'''3.داشتن صفتی،مانند دانا بودن،سفید بودن،گرم بودن'''
 
حال می‌گوییم:
'''4.پذیرفتن صفتی،مانند دانا شدن،گرم شدن،بیمارشدن'''
 
خبری که درباره نهاد می‌دهیم بیان یکی از این چهار حالت است.
درحالت اول کلمه ای که نهاد قرار بگیردکننده کار هم هست
 
'''۱. انجام دادن یا انجام دادن عملی، مانند:خوردن، شکستن،
مثلا اگر«'''اکبر»نهاد''' قرار بگیرد انجام دهنده عمل خوردن هم هست.«اکبر چای را خورد»
 
پختن'''
درحالت دوم کلمه ای که نهاد قرار بگیرد پذیرنده کار است.مثلا«آش پخته شد»
 
'''۲. پذیرفتن عملی، مانند خورده شدن، شکسته شدن، پخته شدن'''
در حالت سوم کلمه ای که نهاد قرار بگیرد پذیرنده صفت است مثلا «هوشنگ بیمار شد»
 
'''۳. داشتن صفتی، مانند دانا بودن، سفید بودن، گرم بودن'''
به این جمله توجه کنید:
 
'''۴. پذیرفتن صفتی، مانند دانا شدن، گرم شدن، بیمارشدن'''
'''سعدی گلستان را نوشت'''
 
درحالت اول کلمه‌ای که نهاد قرار بگیردکننده کار هم هست
در این جمله،نهاد،یعنی قسمتی از جمله درباره آن خبری داده ایم کلمه «سعدی» است.فعلی که در گزاره آمده،کاری است که از سعدی سرزده است.یعنی عمل«نوشتن گلستان»را سعدی انجام داده است.پس او کننده کار است،در دستور زبان به کننده کار، فاعل می گوییم،پس:
 
مثلا اگر «'''اکبر» نهاد''' قرار بگیرد انجام دهنده عمل خوردن هم هست. «اکبر چای را خورد»
'''«فاعل کلمه ای است که انجام دادن کاری را به آن نسبت دهیم»'''
***************************************************************
 
درحالت دوم کلمه‌ای که نهاد قرار بگیرد پذیرنده کار است. مثلا «آش پخته شد»
 
در حالت سوم کلمه‌ای که نهاد قرار بگیرد پذیرنده صفت است مثلا «هوشنگ بیمار شد»
در جمله «جواد به سرعت آمد»جواد،نهاد است،زیرا درباره او خبری می دهیم،این کلمه فاعل هم هست زیراانجام دهنده
 
به این جمله توجه کنید:
عمل آمدن است،کلمه جواد اگر در جمله دیگری قرار بگیرد ممکن است نهاد یا فاعل نباشد . مثلا در جمله دیگری قرار بگیرد ممکن است نهاد یا فاعل نباشد،مثلا در جمله «کتاب جواد را آوردم».امااگر کلمه «جواد» را به تنهایی در نظر بگیریم،متوجه می شویم که این کلمه نام کسی است از این جهت کلمه«جواد» اسم است.
 
'''سعدی گلستان را نوشت'''
درجمله «گاو شیر می دهد»کلمه «گاو»علاوه بر اینکه نهاد جمله و فاعل آن است،چون بر حیوانی نیز دلالت میکند،پس
 
در این جمله، نهاد، یعنی قسمتی از جمله درباره آن خبری داده‌ایم کلمه «سعدی» است. فعلی که در گزاره آمده، کاری است که از سعدی سرزده است. یعنی عمل «نوشتن گلستان» را سعدی انجام داده است. پس او کننده کار است، در دستور زبان به کننده کار، فاعل می‌گوییم، پس:
«اسم» هم هست.پس اسم کلمه ای است که برای نام بردن کسی یا چیزی بکار میرود.
 
'''«فاعل کلمه‌ای است که انجام دادن کاری را به آن نسبت دهیم»'''
چیزی که به وسیله«اسم» نام برده می شود:
***************************************************************
 
در جمله «جواد به سرعت آمد» جواد، نهاد است، زیرا درباره او خبری می‌دهیم، این کلمه فاعل هم هست زیراانجام دهنده
گاهی شخصی است.مانند مرد،زن،حسن،هوشنگ
 
عمل آمدن است، کلمه جواد اگر در جمله دیگری قرار بگیرد ممکن است نهاد یا فاعل نباشد. مثلا در جمله دیگری قرار بگیرد ممکن است نهاد یا فاعل نباشد، مثلا در جمله «کتاب جواد را آوردم». امااگر کلمه «جواد» را به تنهایی در نظر بگیریم، متوجه می‌شویم که این کلمه نام کسی است از این جهت کلمه «جواد» اسم است.
گاهی حیوانی است.مانند خرگوش،گاو،اسب،پلنگ
 
درجمله «گاو شیر می‌دهد» کلمه «گاو» علاوه بر اینکه نهاد جمله و فاعل آن است، چون بر حیوانی نیز دلالت می‌کند، پس
گاهی مکانی است.مانند کوه،دشت،رود،تهران،پاریس
 
«اسم» هم هست. پس اسم کلمه‌ای است که برای نام بردن کسی یا چیزی بکار می‌رود.
گاهی گیاهی است.مانند درخت،چمن،بید،سرو
 
چیزی که به وسیله «اسم» نام برده می‌شود:
گاهی نام ستارگان است.مانند ماه،خورشید،زهره،عطارد
 
گاهی نام اشیاءشخصی است. مانند صندلی،کاغذ،میز،مداد،تختهمرد، زن، حسن، هوشنگ
 
گاهی حیوانی است. مانند خرگوش، گاو، اسب، پلنگ
گاهی نام حالتی است که در کسی یا چیزی وجود دارد مانند
 
گاهی مکانی است. مانند کوه، دشت، رود، تهران، پاریس
سفیدی،سرما،گرما،رنج،شادی
 
گاهی گیاهی است. مانند درخت، چمن، بید، سرو
 
گاهی نام ستارگان است. مانند ماه، خورشید، زهره، عطارد
ویژگیهای اسم
 
گاهی نام اشیاء است. مانند صندلی، کاغذ، میز، مداد، تخته
عام . خاص
 
گاهی نام حالتی است که در کسی یا چیزی وجود دارد مانند
گاهی اسم تنها بر یک فرد معین دلالت می کند،وقتی که می گوییم«فرهادآمد» مقصود ما یک شخص معین است و یا
 
سفیدی، سرما، گرما، رنج، شادی
در جمله«مشهد از شهرهای مذهبی ایران است»کلمه
 
ویژگیهای اسم
«مشهد»و«ایران»به یک شهر و کشور معین دلالت می کند،
 
عام. خاص
اما وقتی می گوییم«گربه دشمن موش است»مقصود تنها گربه خانه خودمان نیست بلکه به هر گربه ای دلالت می کند.
 
گاهی اسم تنها بر یک فرد معین دلالت می‌کند، وقتی که می‌گوییم «فرهادآمد» مقصود ما یک شخص معین است و یا
اگر با اسم تنها یک فرد معین را بتوانیم نام ببریم به آن اسم خاص می گوییم اما اگر بتوانیم اسم را نوعی به کار ببریم که شامل افراد متعدد باشد آن را اسم عام می نامیم،پس اسم خاص کلمه ای است که برای نام بردن یک کَس معین یا یک چیز معین بکار میرود و اسم عام به کلمه ای می گوییم که با آن کسان یا چیزهای همنوع را می توان نام برد.
 
در جمله «مشهد از شهرهای مذهبی ایران است» کلمه
ممکن است یک«اسم خاص»برای نامگذاری چندین کس یا چیز بکار میرود.«فاطمه»اسم خاص است،اماهزاران نفر ممکن است فاطمه نام داشته باشند،باید بدانیم که هر بار اسم خاصی مانند فاطمه را در گفتار و یا نوشتار به کار می بریم
 
«مشهد» و «ایران» به یک شهر و کشور معین دلالت می‌کند،
منظور ما فرد معینی است نه اینکه همه خانمهایی که نام آنها فاطمه است.
 
اما وقتی می‌گوییم «گربه دشمن موش است» مقصود تنها گربه خانه خودمان نیست بلکه به هر گربه‌ای دلالت می‌کند.
 
اگر با اسم تنها یک فرد معین را بتوانیم نام ببریم به آن اسم خاص می‌گوییم اما اگر بتوانیم اسم را نوعی به کار ببریم که شامل افراد متعدد باشد آن را اسم عام می‌نامیم، پس اسم خاص کلمه‌ای است که برای نام بردن یک کَس معین یا یک چیز معین بکار می‌رود و اسم عام به کلمه‌ای می‌گوییم که با آن کسان یا چیزهای همنوع را می‌توان نام برد.
ذات . معنی
 
ممکن است یک «اسم خاص» برای نامگذاری چندین کس یا چیز بکار می‌رود. «فاطمه» اسم خاص است، اماهزاران نفر ممکن است فاطمه نام داشته باشند، باید بدانیم که هر بار اسم خاصی مانند فاطمه را در گفتار و یا نوشتار به کار می‌بریم
گاهی چیزی که نام برده می شود خود به خود وجود دارد،مانند دیوار،کتاب. اما گاهی وجود آن چیز مستقل نیست
 
منظور ما فرد معینی است نه اینکه همه خانمهایی که نام آنها فاطمه است.
بلکه وابسته به چیز دیگری است یا در چیز دیگری وجود دارد
 
ذات. معنی
مانند: سرخی،سرخی به تنهایی وجود ندارد و در چیزهای دیگر می شود او را دید مثل گل ، پارچه،...
 
گاهی چیزی که نام برده می‌شود خود به خود وجود دارد، مانند دیوار، کتاب. اما گاهی وجود آن چیز مستقل نیست
به چیزی که به خودی خود وجود داشته باشد اسم ذات و به اسمی که بر مفهومی دلالت می کندکه وجودش در چیز دیگری است و نام حالتی یا صفتی است اسم معنی می گوییم.
 
بلکه وابسته به چیز دیگری است یا در چیز دیگری وجود دارد
 
مانند: سرخی، سرخی به تنهایی وجود ندارد و در چیزهای دیگر می‌شود او را دید مثل گل، پارچه،...
مفرد . جمع
 
به چیزی که به خودی خود وجود داشته باشد اسم ذات و به اسمی که بر مفهومی دلالت می کندکه وجودش در چیز دیگری است و نام حالتی یا صفتی است اسم معنی می‌گوییم.
گاهی اسم برای نام بردن یک شخص یا یک چیز است در این حال مفرد است. در جمله های مرد آمد،چراغ روشن شد،
 
مفرد. جمع
درخت سایه دارد،اسم های مرد،چراغ و درخت مفرد هستند.
 
گاهی اسم برای نام بردن یک شخص یا یک چیز است در این حال مفرد است. در جمله‌های مرد آمد، چراغ روشن شد،
اما گاهی به وسیله اسم،چند شخص یا چند چیز را نام می بریم در جمله های مردان آمدند،چراغها روشن شدند،درختان سایه دارند،اسم های مردان،چراغها و درختان،جمع هستند چون بیشتر از یک شخص یا چیز دلالت می کنند.اسم جمع علامتی دارد که در پایان آن می آید،علامت جمع اسم در فارسی «ان» و «ها» می باشد.
 
درخت سایه دارد، اسم‌های مرد، چراغ و درخت مفرد هستند.
 
اما گاهی به وسیله اسم، چند شخص یا چند چیز را نام می‌بریم در جمله‌های مردان آمدند، چراغها روشن شدند، درختان سایه دارند، اسم‌های مردان، چراغها و درختان، جمع هستند چون بیشتر از یک شخص یا چیز دلالت می‌کنند. اسم جمع علامتی دارد که در پایان آن می‌آید، علامت جمع اسم در فارسی «ان» و «ها» می‌باشد.
 
ضمیر :
 
گاهی به جای آنکه کسی یا چیزی را نام ببریم ، یعنی اسم اورا بگوییم ،بگوییم، کلمه دیگری می آوریممی‌آوریم که جای اسم را می گیرد ،می‌گیرد، مثلا به جای آنکه بگوییم .
 
« پرویز را دیدم و به پرویز گفتم » می گوییممی‌گوییم « پرویز را دیدم و به او گفتم »
 
اینجا این کلمه « او» جای اسم پرویز را گرفته است، این گونه کلمات را که جانشین اسم می شوندمی‌شوند « ضمیر» و چون جانشین اسم شخص هشتند ضمیر شخصی نامیده می شوند می‌شوند.
 
ضمایر شخصی برای اول شخص « من» و « ما» هستند .
 
ضمایر شخصی برای دوم شخص « تو» و « شما» هستند .
 
ضمایر شخصی برای سوم شخص « او» و « ایشان» هستند .
 
گاهی به جای « او» ضمیر سوم شخص مفرد « وی» می آیدمی‌آید.
 
ضمیر اشاره:
 
به کلماتی که با آنها چیزی یا کسی را نشان می دهیممی‌دهیم « ضمیر اشاره » می گوییم،می‌گوییم، مثلا اگر از کسی بخواهیم که کتابی رابردارد کتاب نزدیک باشد به جای جمله « کتاب را بردار » می گوییممی‌گوییم « این رابردار »
 
کلمه این ضمیر اشاره است وبه جای اسم « کتاب» نشسته است . اما اگر کتاب دور باشد می گوییممی‌گوییم « آن را بردار ». ضمیر اشاره نیز مانند اسم می تواندمی‌تواند جمع بسته شود : آنان، اینان، آنها، اینها، .
 
مفعول :
 
فاعل کسی است که فعل را انجام می دهدمی‌دهد و گاهی واقع شدن فعل به فاعل تمام میمی‌شود. شود .یعنی اثرآن به دیگری نمی رسد،نمی‌رسد، در جمله «هوشنگ نشست» هوشنگ فاعل است، زیرا فعل نشستن را انجام داده است و پای شخص دیگری در میان نیست، اما اگر بگوییم « رستم کشت» جمله کامل نیست زیرا فعل کشتن به فاعل که رستم است تمام نمی شودنمی‌شود و پای کسی دیگر در میان است و شنونده جمله به سرعت خواهد پرسید « چه کسی را کشت» گاهی فعل از فاعل فراتر می رودمی‌رود و برروی کسی یا چیز دیگری اثر می گذاردمی‌گذارد که آنرا مفعول می نامیممی‌نامیم مثلا در جمله « رستم پهلوان سهراب کشت » کلمه سهراب مفعول است .
 
صفت:
 
گاهی اسمی که د رجمله فاعل یا مفعول واقع می شودمی‌شود تنها نیست بلکه برای آنکه شنونده آنرا بهتر بشناسد درباره آن توضیح می دهیممی‌دهیم یعنی یکی از حالتها یا صفتهای او را نیز بیان می کنیم،می‌کنیم، مثلا اگرکسی بگوید: « من برادر خود را دوست دارم » معنی کلمه برادردرصورتی واضح است که گوینده یک برادر داشته باشد، برای اینکه شنونده متوجه شود که منظور کدام برادر گوینده است مثلا خواهد گفت « من برادر بزرگترم را دوست دارم » کلمه بزرگ در این جا به مفهوم اسم « برادر» افزوده شده است، این کلمه که حالت یا چگونگی اسم را بیان می کندمی‌کند « صفت» خوانده می شودمی‌شود یعنی وصف شده .
 
قید :
 
به این چند جمله توجه کنید :
 
فریدون زود آمد
 
فریدون شتابان آمد
 
فریدون سرافکنده آمد
 
فریدون نوامیدانه آمد
 
فریدون آهسته آمد
 
فعلی که در همه این جمله هاجمله‌ها بکار رفته « آمدن» است اما چگونگی انجام گرفتن این فعل در جمله هایجمله‌های مذکور با هم متفاوت است این تفاوتها با کلمه یا عبارتی بیان می شودمی‌شود که آن را قید می خوانیم می‌خوانیم
 
پس جمله های مذکور کلمه هایکلمه‌های زود، شتابان، خندان، سرافکنده، نوامیدانه وآهسته قید هستند .
 
همچنانکه صفت برای بیان حالت یا چگونگی اسم می آیدمی‌آید و وابسته اسم است، قید چگونگی روی دادن فعل را بیان می کندو به فعل وابسته است.