رابط‌های انسانی/آیا ما قادریم در ذهن خود تغییر ایجاد کنیم؟

بررسی تاثیر فناوری رایانه بر فرایند شناخت بشر

ویرایش

این مقاله به بررسی این نظریه می پردازد که رایانه‌ها می توانند ذهن افرادی را که از آنها استفاده می کنند و یا درگذشته از آنها استفاده کرده اند را تغییر دهند. این مقاله کار خود را با تعریفی که از ذهن بعمل می آورد آغاز و سپس شرایطی را که در آن ذهن تغییر می یابد را مورد مطالعه قرار می دهد. به تغییری ذهنی که ناشی از تاثیر و عملکرد رایانه بر انسان است ، مایند چینج گفته می شود و بدین ترتیب از سایر تغییرات ذهنی متمایز می‌گردد.

به منظور روشن تر کردن مفهوم مایند چینج ، شرایطی را که در آنها تغییرات ذهنی صورت می گیرد مورد توجه قرار می دهیم. این شرایط شامل ابداع فن بیان، شیوه نگارش و متون چاپی-تکنولوژی مرتبط با اندازه گیری زمان و محصولات صنعتی و سایر تاثیرات ناشی از استفاده از رسانه هایی همچون تلویزیون و سینما می‌شود که بر مبنای زمان هستند. هدف از بررسی تغییرات ذهنی ناشی از موارد غیر رایانه‌ای، جمع آوری اطلاعات درمورد انواع تغییرات ذهنی است که روی می دهد تا بتوانیم شیوه ها و مستنداتی که می تواند این ادعاها را ثابت کند را مورد مطالعه قراردهیم.

تغییرات تکنولوژیکی مثل ابداع رایانه تاثیراتی بر ذهن انسان گذاشته‌اند که این تاثیرات بسیار ظریف و ذهنی هستند حتی از نظر افرادی که شدیدا به این تاثیرات معتقد می باشند. می توان نتیجه گیری کرد که از نظر شیوه و منطق مشکلاتی برای نظریه مایندچینج و رویداد آن وجود دارد:

  1. در زمان یادگیری، برای اینکه مدعی شویم مایند چنیج روی داده است باید نشان دهیم که از یک خصوصیت و ویژگی عجیب و نامشخصی برخوردار است. بویژه که تعبیر مایند چینج به شکل یک فرایند اتفاقی امکان پذیر به نظر نمی رسد.
  1. به تغییرات ذهنی توجه نشان داده نمی شود مگر اینکه تاثیراتش کلی و کیفی باشد و معلوم نیست که تکنولوژی هایی که به تغییرات ذهنی نیازمند می باشد چگونه ابداع می شوند.
  1. تغییرات ذهنی را می توان با مورد مطالعه قراردادن تغیرات تکنولوژیکی که هم اکنون تکمیل شده اند مورد بررسی قرار داد اما در نظریه مایند چینج ،حالات ذهنی قبل از شروع تغییرات، قابل دسترسی برای ذهنی که فرایند تغییرات را پشت سر گذاشته است، نمی باشد.
  1. به نظر می رسد که فناوری سواد خواندن و نوشتن مثال بهتری از نوآوری در فناوری شناخت باشد که هم اکنون تکمیل شده است. اما ثبت وقایع نشان می دهد که شناختهای پس از فناوری همواره با شناختهای قبل از فناوری سواد خواندن و نوشتن سازگار می باشد.

پس نتیجه گیری می کنیم که ارائه تعبیری روشن از نظریه مایند چنیج که هم تجربی باشد و هم عاری از تناقضات کار مشکلی است. به نظر می رسد که مدرکی وجود ندارد که دال بر ارتباط مایند چنیج (تغییر ذهنی) با تکنولوژی رایانه باشد و یا مدرکی از ابداع تکنولوژی سواد که نشان دهد مایندچینج اتفاق نمی‌افتد.

هراس از شناخت

ویرایش

هیچ چیزی به اندازه ذهن، تغییرپذیر نمی‌باشد. نظام‌های شناختی فرایندهایی که در دنیا در اطراف آنها وجود دارند و نیازمند به پیشگویی هستند، را مدل سازی می کنند. آنها باید از انعطاف کافی برخوردار باشند که بتوانند پارامترهای ایجاد شده با تغییرات خارجی را دارا باشند.

شناخت (Cognition) معانی گوناگونی را در زمینه‌های گوناگون به خود اختصاص داده است. در علم روان‌شناسی منظور از شناخت عملکردهای (functions) روان‌شناسانه فرد می‌باشد.

شناخت به توصیف، اکتساب، ذخیره سازی، تبدیل، و مورد مصرف قرار دادن دانش می‌پردازد. عوامل مختلفی همچون ادراک، حافظه، زبان، استدلال، و تصمیم گیری از جمله فرایندهای ذهنی‌ای هستند که در مراحل گوناگون شناخت دخالت دارند.

زبان، انتقال رشته‌ای از علایم است که مقصود از آن تغییر حالت‌های ذهنی سایر افراد است. ادراک، فرایندی است که با صرف انرژی بدنی، پارامترهای ذهنی را تغییر می‌دهد. اصول یادگیری اصولی هستند که بوسیله آنها ذهن تغییر می یابد. تصمیم گیری، هنر و یا علمی است که به کمک مدارک جمع آوری شده قضاوت‌های ذهنی را تغییر می دهد و یا آن را از شکل‌گیری باز می‌دارد. هسته مرکزی درک علمی، شناخت اجتماعی، زبان، ادراک، یادگیری و فرایند تصمیم گیری، ایده و مکانیسم تغییر ذهنی است. تکنولوژی آموزش، تبلیغاتی و روانپزشکی از جمله تکنولوژی هایی هستند که برای تغییر ذهنی بوجود آمده اند. این تکنولوژی ها از لحاظ اینکه ما برای تغییر ایجاد شده ارزش قایل هستیم و چقدر تغییرات بوجود آمده متمرکز می باشند متفاوت می باشند اما همگی موید این هستند که ذهن توسط عوامل خارجی‌ای که به شیوه های مناسب مجهز هستند، تغییر و دستکاری می شود. علی‌رغم اینکه تغییرات از موارد ذاتی ذهن است و ارگانهای اجتماعی و صنایع بزرگ با هدفی غیر از ایجاد تغییرات ذهنی بوجود نیامده اند اما پاره ای از مواقع موجی از هراس شناختی مرتبط با این تردید که برخی از انواع خاصی از تغییرات ذهنی در حال شکل گیری است وجود دارد. تعمدا از واژه هراس شناختی استفاده می شود که معادل با هراس اخلاقی است و از مسایلی همچون زورگویی در بازیهای فوتبال و خانواده های تک والد ناشی می شود.

مثال بارز از هراس شناختی، فشار برای تصویب قانون منع تبلیغات مرتبط با ناخودآگاه انسان است. مدارکی وجود داشت که نشان می‌داد پیام های تصویری موجود در فیلم های تبلیغاتی می تواند بدون هوشیاری خودآگاه فرد، بر رفتار وی تاثیر بگذارد. پیام‌های تصویری مشابه که با لامپهای نئونی نوشته شده‌اند نیز تاثیرات مشابه‌ای به دنبال دارند. در حالتی که به افراد حق انتخاب داده شود آن ها ادعا می کنند که پیامهای تبلیغاتی بر رفتارشان اثرگذار نمی باشد هرچند تفاوت بین این افراد با سایرین بسیار جزئی است.

در اواخر قرن ۱۹ نگرانی‌هایی در مورد ایجاد بازار گروهی برای فروش رمان‌های مشهور وجود داشت که می توانست تغییرات کیفی و برگشت ناپذیری بر ذهن جوانان ویکتوریایی داشته باشد. نگرانی و ترس مشابه‌ای نیز در ابتدا نسبت به تلویزیون و بعد از آن نسبت به کاست‌های ویدئویی و درحال حاضر نسبت به بازیهای رایانه‌ای وجود دارد.

هیچ شک و تردیدی نسبت به این ادعا وجود ندارد که میوه‌ها و ثمره‌های تکنولوژی و فناوری موجب تغییر ذهن انسان می‌شوند. فناوری اطلاعات ذهن انسان را تغییر می‌دهد و چیزهای دیگر را به صورت مجازی انجام می‌دهد. اگر در معرض گرفتن جوانان با رمان موجب تغییرات برگشت ناپذیر شود نسل بعدی هم این تغییرات را می‌پذیرد و بر اساس شناخت‌های جدید همانند گذشتگان خود، در مقابل تغییرات بیشتر مقاومت نشان می‌دهد.

ذهن تغییر یافته به معنای سیستم ارزشی تغییر یافته است. ذهن قدیمی گذشتگان ما راهی برای مجزا کردن قضاوتهایی که موجب تغییر ذهن می شد و برای ویژگی های شناختی رمان‌هایی که آنها از آن وحشت داشتند بکار می رفت، نداشتند. می توانیم ترس شناختی را همینگونه اینجا رها کنیم و بگوییم تغییرات ذهنی ناشی از تکنولوژی تنها از نظر منابع با سایر تغییرات ذهنی متفاوت هستند؟ و یا این که بگوییم ارتباط شناختی بطور منطقی مانع از تغییراتی می شود که موجب شکل گیری هرگونه نتیجه اشتباه می شوند؟

تکنولوژی های فیزیکی چیزی را که افراد می توانند انجام دهند را تغییر می دهند همچنین باید چیزی را که افراد می توانند فکر کنند را هم تغییر دهند چون تفکر و برنامه ریزی بکاربری کنشهای سمبلیک می باشند. فناوری شناختی، از همین خصوصیات برخوردار است.

تکنولوژی به طور کلی موجب تغییر ذهن می شود به گونه ای که می شود بین آن و سایر عوامل تغییر تفاوت قایل شد. محققان به شناختی که ناشی از تکنولوژی باشد، پروتز تکنولوژی می‌گویند. متاسفانه می‌بینیم که والدین نسل جوان به دلیل عدم شناخت، چگونه به فرزندان خود که از شناخت و دید بازتری نسبت به آن ها برخوردارند، سختگیری می کنند.

اصطلاح و نظریه شخصیت بارز گروه (مدل پرسنالتی) از مباحث انسان شناسی قدیم می باشد. طبق این نظریه رفتارهای مطالعاتی کودکان ، ارزشهای فردی و الگوهای تعاملات اجتماعی افراد در فرهنگهای مختلف، گوناگون می باشد. اگر چه فرهنگها با رنج وسیعی از نمونه های شخصیتی سازگار می باشند لیکن شخصیت بارز گروه در همه فرهنگها مشابه نمی باشد و از یک فرهنگ تا فرهنگی دیگر متفاوت است. مثلا ممکن است در یک فرهنگ دید و نگرشی غیر شادمانه به مسایل معمول و رایج باشد در فرهگی دیگر نگرشهای شادمانه و در فرهنگهای دیگر دیدی نگران و یا اینکه کاملا انعطاف پذیر معمول و رایج باشد. اگر شخصیت تا حدودی نشات گرفته از محیط اطراف باشد و اگر تکنولوژی بتواند محیط خارج و محیط حاصل از افکار را تغییر دهد پس در حقیقت می تواند شخصیت بارز یک فرهنگ را هم تغییر دهد. تغییر یافتن شخصیت بارز گروه ناشی از تکنولوژی، ارتباط نزدیکی با مبحث هراس شناختی مرتبط با ترس از تغییر ذهن بوسیله رایانه و فیلمهای ویدئویی دارد. نگرانی در مورد تغییر رفتار کودکان به هنگام استفاده از بازی‌های رایانه‌ای طبیعی است چرا که محبت و احترام آنها نسبت به والدین کاهش می یابد و حالت تهاجمی برای آسیب رساندن به دیگران پیدا می کنند.

ورود تکنولولوژی و بدنبال آن تغییر شخصیت، می تواند کوچکترین دلیل موجه برای داشتن ترس نسبت به تکنولوژی به عنوان یک عامل تغییر دهنده باشد. چون افراد هیچ گونه ترس مشابه ای نسبت به فاکتورهایی که موجب تغییرات زیاد در شخصیت انسان می شوند ندارند. این فاکتورها شامل دین روابط دوستانه و مصرف نوشیدنی های الکلی است. این امر تا حدودی می تواند به این مربوط باشد که ویژگی های شخصیتی افرادی که علاقه شدید به خواندن رمان و تکنولوژی دارند با ویژگی‌های شخصیتی سایر افراد کاملا متفاوت و متضاد است. به نظر می رسد که تغییر شخصیتی در یک فرهنگ امر ادامه داری باشد و در آن وقفه ایجاد نشود. ما اکنون شعرها و نمایشنامه های یک یا دو قرن گذشته را مطالعه نمی کنیم و حتی انگیزه کارکترهای این نمایشنامه ها را هم متوجه نمی شویم علتش این است که تکنولوژی فاصله‌ای بین ما و گذشتگان ایجاد کرده است. تکنولوژی بصورت متناوب موجب تسریع تغییرات شخصیتی در انسان می شود.

تردیدی نسبت به این امر وجود دارد که آیا هراس از شناخت مرتبط با تغییرات سیستماتیک در ذهن انسان است یا خیر. هراس ممکن است ناشی از این باشد که ورود فناوری با صرف هزینه‌های پنهان همراه شود. زمانیکه نوآوری های تکنولوژی برای افراد مرموز باقی می ماند، شایعه پراکنی در مورد ریسک این نوآوری ها موجب شک و تردید افراد و فروش بیشتر روزنامه‌ها می شود. افرادی که نسبت به تکنولوژی تنفر دارند و یا مهارت ضعیفی در بکارگیری تکنولوژی دارند بیشتر به شایعاتی که استفاده از محصولات تکنولوژی را اشتباه محض و خطرآفرین می‌دانند توجه نشان می دهند و آنها را می‌پذیرند. طبیعی است که در هر بازه‌ای از زمان مردم نسبت به نوآوری خاصی هراس نشان بدهند در گذشته نسبت به فیلمهای ویدئویی و درحال حاضر هم نسبت به بازیهای کامپوتری نشان می دهد. به هر حال دلیل واقعی آن هرچه که باشد معقولانه این است که توضیحی راجع به هراس از شناخت در جامعه داشته باشیم و هرجا هراسی وجو داشت به دنبال دلیل قانونی برای آن نباشیم.

نتیجه گیری می کنیم که رایانه همچون سایر موارد از دلایل همیشگی تغییرات ذهنی در انسان به شمار می آید. نوآوری‌های تکنولوژی لزوما تغییراتی را در ذهن ایجاد می کنند که سایر ویژگی های محیطی قادر به انجام آن نمی باشند و این جای نگرانی نمی باشد. ابداع اسلحه گرم، برنامه ریزی ترور از فاصله دور را امکان پذیر می کند اما امکان هشدار به این کار وجود ندارد.

نتیجه گیری کلی این است که اگرچه هراس شناختی پدیده‌ای مورد علاقه و توجه است اما از هیچ اساس منسجم و قابل توجیهی برخوردار نمی‌باشد.

تغییرات ذهن

ویرایش

برخی از تغییرات عظیم تکنولوژیکی موجب تاثیرات و تغییرات چشم گیر کیفیتی در فرایند شناخت بشر می شوند که قابل برگشت نمی باشند. فاکتورها و عوامل ایجادکننده این تغییرات، متعدد می باشد که می توان به برخی از این موارد اشاره کرد: ابداع شیوه نگارش، چاپ، اختراع ساعت، تحولات صنعتی، توسعه جامعه شهری، تولید فیلم های ویدئویی اختراع تلوزیون و سینما و جدیدا اختراع رایانه.

تکنولوژی، موجب تغییرات بی نظیر و احتمالا نامناسب در ذهن انسان می‌شود (مایندچنج) که این ویژگی علت تمایز بین تکنولوژی و سایر فاکتورهای تغییر دهنده می‌باشد. به هنگام استفاده از اصطلاح مایندچنج، سه سئوال مطرح می شود: آیا نظریه رویداد مایندچنج از انسجام و یکپارچگی لازم برخوردار است و هر فرد نظریه پردازی با آن موافق است؟ با چه روشی نظریه تغییرات ذهنی قابل بررسی می باشد؟ آیا تغییرات ذهنی واقعا رخ می دهند؟

سئوالات دیگر بصورت زیر است: آیا تغییر در عملکرد ما در فرایند اطلاعات، مایندچنج محسوب می شود؟ آیا تغییر در توانمندی ما نسبت به فرایند اطلاعات، مایندچنج محسوب می شود؟ آیا پروتزهای شناختی (بکارگیری تکنولوژی برای تغییر یافته های ذهنی)، مایندچنج محسوب می شود؟ آیا مایندچنج همیشگی و برگشت ناپذیر است؟ آیا مایندچنج همان تغییر ات مغز است؟ (مغز تجربیات ما را تغییر می‌دهد و چیزی که خیلی‌ها به آن توجه ندارند این است که تجربه هم می تواند مغز را تغییر دهد وقتی ما تجربیات ذهنی خود را با دارو تقویت می کنیم موجب تغیرات سودمند در مغز می شویم). آیا مایندچنج، تغییرات در خودآگاه را شامل می شود؟آیا مایندچنج می تواند بدون تغییر قابل شناسایی در مغز و فرایند اطلاعات رخ دهد؟ آیا مایندچنج شامل تغییرات هیجانی هم هست؟

سوالات بسیاری در این زمینه وجود دارد. چاره‌ای وجود ندارد جز اینکه مسایلی را طراحی کنیم که بسیاری از این مسایل را در چارچوبی نظام مند جا دهیم هرچند که ممکن است با این کار خیلی از موارد در نظر گرفته نشود. کار تحقیقاتی خود را با بررسی اینکه مایندچنج چقدر می تواند مرتبط با تعابیر بعمل آمده از تئوری های ذهن باشد آغاز می کنیم.

مدل‌های ذهن

ویرایش

مدل ذهنی که در غرب رایج است مدل کارتزین است. طبق این مدل اجسام فیزیکی موجود در فضا دارای ابعداد فیزیکی می باشند و در معرض واکنش‌های تصادفی و گاه به گاه قرار می‌گیرند. ذهن غیرمادی فضا اشغال نمی‌کند و دارای ابعاد نمی‌باشد و در معرض واکنش‌های تصادفی قرار نمی‌گیرد. تاحدودی مایند چنج با این مدل سازگار نیست. اگر ذهن در معرض تاثیرات تصادفی قرار نگیرد رایانه‌ها نخواهند توانست موجب تغییر آن شوند. در علم روانشناسی، مدل کارتزین توسط رفتارگرایان در طول یکی دو دهه قرن حاضر است که مورد استفاده قرار می گیرد. نگرش رفتارگرایان نسبت به مایندچنج مختصر و اینگونه است: تفکر(ذهن) وجود ندارد و مایندچنج هم روی نمی‌دهد. چیزی وجود ندارد بجز فرایند یادگیری. فرایند یادگیری که پیامدهای منفی در بر دارد از منابع رفتاری موجود زنده نشات گرفته شده است. در دنیای رفتارگرایان چیزی به نام مایندچنج وجود ندارد و تغییر رفتار که نتایج نامطلوبی دارد برگشت پذیر است. این تصور خوش بینانه و در عین حال ناراحت کننده در ابتدا با ظهور روش‌های فرایند اطلاعات ذهن در دهه۱۹۵۰ سقوط و در دهه ۱۹۶۰ به نظریه ارزشمندی در علم روانشناسی تبدیل شد.

نظریه روح در ماشین ، به شناخت ضد منتالیست رفتارگرایی شکل داده است. با پیدایش دوباره منتالیسم بعنوان بخشی از "تحولات شناختی یکی دو مورد از مشکلات مرتبط با پاراسایکولوژی (روان‌پریشانه) صنعتی پدیدار شد. اگر گفته شود که روح در ماشین مغز وجود دارد پس چگونه می‌توانیم بگوییم تکنولوژی خصوصیات آن را تغییر می دهد؟ آیا خصوصیات آن ثابت است و یا همانند هوای طوفانی در حال تغییر است؟

نگرش قدیمی نسبت به فکر و ذهن این است که در گذشته ذهن را نوعی شی در نظر می‌گرفتند. ما اشیاء را بواسطه خصوصیات‌شان شناسایی می‌کنیم و کاری را که آنها انجام می‌دهند را به خصوصیت‌هایشان نسبت می‌دهیم. مثلا ریه نوعی شی است که منبسط و منقبض می‌شود و اکسیژن را به داخل و خارج هدایت می‌کند و عملکرد آن را می‌توان به بافت ماهیچه‌ای و عناصر شیمیایی آن نسبت داد. اما در مقابل ما نمی‌توانیم ذهن و فکر را شی در نظر بگیریم. بلکه ذهن یک مفهوم انتزاعی است که برای اشاره به پتانسیل‌ها و خصوصیت‌های فرایندهای پیچیده و انعطاف پذیری که در چارچوب ساختارهای بیولوژیک بدن روی می‌دهند بکار می‌رود.

مراسم کریسمس و سیستم دانشگاههای انگلیس نیز مجموعه ای از فرایندهای پیچیده است که در ارتباط با ساختارهای پیچیده روی می دهند.اما شکل مراسم کریسمس با ورود درخت کریسمس توسط پرینس آلبرت تغییر یافت و سیستم دانشگاههای انگلیس به شکل یک سیستم مدیریت خطی برای فرایندهای تصمیم گیری تغییر شکل پیدا کرد( می توان گفت مورد دوم ارتباط دیگری با ذهن ندارد جز اینکه یک فرایند پیچیده مشابه باشد که برخی آنرا ملاحظه می کنند) گرچه اتفاق نظر زیادی در مورد موضوعات پیچیده تر وجود ندارد اما اغلب نظریه‌های مربوط به فرایند شناخت و اطلاعات در مورد طیف وسیعی از موارد همچون سخت افزار، نرم افزار،وت ور، فرم ور و دیتا نظر مشابه ای را ارائه می کنند.

سخت افزار: زیرلایه فیزیکی و ثابت می باشد که بیانگر ویژگی های ژنتیکی و ثابت سیسم عصبی مرکزی انسان است.

وت ور: مجموعه ای از فرایندهای فیزیکی است که در زیرلایه فیزیکی انجام می شود و بیانگر بافت و واکنشهای شیمیایی انتقالات عصبی است.

فرم ور : معماری فرایند شناخت است که نقشه ساختارهای کنترلی و سمبلیک را روی سخت افزار و وت ور پیاده می کند و بیانگر رابطه بین حافظ کاری و حافظه معنایی در انسان است.

نرم افزار: مجموعه ای از فرایندهای کنترلی که مولد نتایج رفتاری مشخص است و بیانگر کارهای روتینی است که برای کنترل عملکرد یک راننده ماهر و مو سیقی دادن بوجود آمده است.

دیتا: منبعی از اطلاعات در حافظه ذخیره شده است که از طریق سیستم‌های حسی قابل دستیابی است و به پارامترهای فرایندهای کنترلی امکان می‌دهد که در چارچوب قابل پذیرشی به حیات خود ادامه دهند.

اگر این عناصر به عنوان مشخصه‌های ساده مغز در نظرگرفته شوند، کدامیک از آنها در زمان مایند چنج،تغییر می کنند؟ کدامیک از آنها در معرض نوآوریهای تکنولوژی تغییر می یابند؟ با قاطعیت می توان گفت که احتمال اینکه سخت افزار و بیوشیمی وت ور تغییر کنند ضعیف است. به ندرت اتفاق می افتد که ساختارهای بنیادین و عملکرد آنها تحت تاثیر تکنولوژی قرار گیرند؛ شاید تحت تاثیر تشعشعات رادیویی و آلودگی های شیمیایی قرار بگیرد. تاثیرات، محدود به رمان و سیستم های رایانه نیست و می تواند بطور مساوی از سایر نوآوری های همان تکنولوژی بوجود آیند. به عنوان مثال کتاب مدیریت خانه داری بیتون ترکیبی از صنعت چاپ و الکترونیک (سیستمهای های فای) است. ماهیت نظریه مایندچنج این است که آن گنجایش شناختی از تکنولوژی است که موجب به وجود آمدن مسایل گفته شده می گردد و نه خصوصیات پوششی که آن در آن ارائه می شود.

می توان گفت که معماری فرایند شناخت در اثر تعاملات زیاد با نوآوری‌های جدید تکنولوژی که مدت زیادی از عمر انسان را فرا می گیرد و بخصوص زمانی که شدت این تعاملات در دوران طفولیت زیاد باشد، تغییر می یابد. مدارک گوناگونی وجود دارد که نشان می دهد معماری فرایند شناخت قابل تغییر می باشد. اگر محیط به گونه‌ای تغییر کند که مطلوبیت معماری فرایند شناخت کاهش یابد، بنابراین نظارت نامناسبی بر بخشی از فرایند تکاملی صورت گرفته است که امکان سازگاری یافتن از بین می رود. رابطه بین سخت افزار و این معماری مشابه کار در هوش مصنوعی و ترسیم یک به چند است. احتمال کمی وجود دارد که ارتباطی متفاوت، از ویژگی های سیستم بیولوژیکی محسوب شود.

مدارک و شواهد تجربی مربوط به روانشناسی رشد نشان می دهد که ویژگی های حافظه کاری به موزات رشد سنی و فراگیری تجربه، تغییر می یابد. براساس نیازهای محیطی و کاری، بکارگیری انواع متفاوتی از فرایند کد گذاری و مخزن حافظه و استفاده از مثالهای تصویری در مقابل مثالهای شفاهی و گفتاری ضروری می باشد. بزرگسالانی که عملکرد آنها زیر خط نرمال است و یا افرادی که دارای قابلیت‌های استثنایی هستند به نظر می رسد که از استراتژی‌های شناختی خاصی که متفاوت از اغلب استراتژی های بکار رفته ما هستند استفاده می کنند. مشاهده می شود افرادی که دچار آسیب‌های مغزی شده اند می توانند معماری فرایند شناختی خود را در سال‌های اولیه دوران بزرگسالی‌شان مجددا سازماندهی کنند.

نهایتا می توان گفت مطالعات بین فرهنگی به ندرت مدلهای معماری فرایند شناخت که براساس اطلاعات بدست آمده از غرب است را تایید نمی کند. در سیستم آموزشی غرب ، دانش در قالب تدریس ارائه و در قالب ارزیابی ، بازیابی می شود و منحصرا به شکل یک فرایند شفاهی و گفتاری است و این متفاوت از الگوی تقاضا مبنی بر بکارگیری انواع متفاوتی از فرایند کد گذاری و مخزن حافظه و استفاده از مثالهای تصویری در مقابل مثالهای شفاهی و گفتاری است. فرایند بررسی و کدگذاری اطلاعات شفاهی در نیمه چپ مغز و فرایند کدگذاری اطلاعات تصویری در نیم کره راست مغز صورت می گیرد. استفاده از روشهای گفتاری در ارائه مطالب آموزشی بر روی الگوهای بزرگ شکل گیری و استفاده از مغز تاثیر گذار است. در آموزش به افراد بیسواد در روستاها بکارگیری روشهای آموزشی تصویری اثر بخشی بهتری نسبت سایر روش‌ها دارد. اطلاعات شفاهی مجازی وجود خارجی نخواهند داشت. ویژگی بنیادی اطلاعاتی که اشاره به معماری شناختی غربی دارد( سازماندهی معنای موضوعات از برخوانی ) در فرهنگهای غیر غربی وجود ندارد. همچنین شواهد بدست آمده حاکی از آن است که افرادی که از قدرت تکلم به دو زبان برخوردار هستند به طرز متفاوتی از افراد یک زبانه، اطلاعات را در ذهن خود سازماندهی می کنند. از نقطه نظر مدافعین مایند چنج، معماری شناختی قابل تغییر می باشد و تغییر در سازماندهی این معماری امری نرمال محسوب می شود. اگر تعاملات طولانی مدت انسان با رایانه موجب ایجاد معماری نامطلوب شناختی می شود این مایند چنج را تشکیل نمی دهد چون دامنه وسیعی از اشکال متفاوتی از این معماری وجود دارد. اگر در اثر تطبیق عملکرد با الگوی جدیدی در محیط، نوع خاصی از اشکال معماری بوجود آید جای نگرانی نیست که آن را غیرعادی و غیر متشابه بدانیم. اگر مایندچنج از خصوصیتی دیگری برخوردار باشد آنگاه موجب ایجاد هراس ناشی از تغییر می شود. هراس از تعاملات زیاد و طولانی مدت با رایانه و در نتیجه سازماندهی ساختارها و عملکردهای ذهنی به نحوی که با این تعاملات سازگار تر باشد بی مورد است. چه ویژگی های جدید و تکمیلی لازم است که تاثیرات آن فراتر از تطبیق عملکرد با محیط باشد و موجب نگرانی موجه گردد.

فرض کنید که یک معماری شناختی که برای تعامل انسان با کامپیوتر مناسب است برای تعامل با سایر افراد نامطلوب می باشد.آیا تعامل با کامپیوتر، موجب کاهش و تاثیر گذاری بر تعاملات اجتماعی ما نخواهد بود؟ چه می شود اگر تعامل با کامپیوتر به ما بیاموزد که نسبت به احساسات و هیجانات بی تفاوت باشیم چون کامپیوتر از آنها برخوردار نمی باشد. آیا ما به احساسات و ناله های فردی که به آن حمله ور شده ایم توجه نشان نمی دهیم چون ما از کامپیوتر یادگرفته ایم که احساسات چیز بی ارزشی هستند؟ افراد علاقمند به کامپیوتر که از لحاظ احساسی افراد منطقی نمی باشند شاید جز افرادی هستند که نتوانسته اند ازدواج موفق داشته باشند و یا به خاطر قتل در زندان زجر فراوان کشیده اند و یا قربانی سایر شرایط سخت زندگی شده اند.دلیل بعدی برای رد این مسئله این است که فرایند شکل گیری و ادراک احساسات در مراحل اولیه زندگی انسان و قبل از اینکه وی ارتباطی با کامپیوتر داشته باشد،روی می دهد. انسان به محرکهای اجتماعی و جنسی بدلیل اینکه ارتباط نزدیک و صمیمی با این رفتارها داشته است نمی تواند بی پاسخ باقی بماند. و اما چرا باید افراد ی که ارتباطات زیادی با کامپیوتر دارند را از لحاظ اجتماعی افراد نا مناسبی بدانیم؟ تعاملات اجتماعی شامل مدلهای پیچیده و بعضا همان مهارتهایی است که در استفاده از برنامه های کامپیوتری بکارمی رود.پس معقول تر این است که نسبت به باغبانی که مدتهای مدیدی را در کنار گیاهان ، داس و تبر غیرمتحرک و منفعل می گذراند نگرانی بیشتری داشته باشیم. پس مشکل اصلی، را نمی توان در اینجا جستجو کرد بلکه آن مربوط به سایر مسایل می باشد: فلاسفه علاقمند به موضوع " ذهن دیگر" معتقدند که ما هرگز نمی توانیم بطور مستقیم احساسات و تجارب دیگران را تجربه کنیم بلکه به آنها ذهنیتی مشابه به خودمان اختصاص می دهیم و آنها بعنوان عاملهای مشابه در نظر می گیریم. کامپیوترها از عوامل مشابه نیستند. ترس ما از اینکه چون ما از برنامه ورد پروسسور برای نوشتن مقاله استفاده می کنیم و این موجب می شود که ما با افراد بدرستی رفتار نکنیم مثل این است که بگویم ما پوست گربه ای را کندیم چون هفته قبل مشغول به کندن پوست هویج ها بودیم.پس این تصور که تعاملات وبرقراری ارتباط با اجسام بی جان موجب سنگدل شدن و تعاملات وبرقراری ارتباط با افراد موجب حساس و مهربانتر شدن است ، کاملا اشتباه است. ما از مبحث بررسی ساختارهای ثابت ذهنی به مبحث فرایند و دیتاهای متغییر پیش می رویم بنابراین ما از بخشهای از ذهن که انتظار داشتیم حتی المقدور در بازه زمانی کوتاه و در برخی از افراد ثابت بمانند به بخشهای از ذهن می رسیم که تغییر و تحول، فاکتور معمولی به حساب می آید. البته فرایند کنترل که نتایج رفتاری خاصی را در پی دارد ، در تعامل با کامپیوتر تغییر می یابد این مورد را به این خاطر می گویم که به یاد داشته باشیم بطرز ماهرانه ای آنها را مورد استفاده قرار دهیم. به هنگام مشاهده صفحه نمایش کامپیوتر ، دیتاهایی را که ما در ذهن خود مورد پردازش قرار می دهیم در هرثانیه از زمان تغییر می کنند و این بدین معنا است که ما کارهایی را که در حین انجام دادن آن هستیم را می بینیم و درک می کنیم. این نوع تغییر همان تغییری است که به هنگام یادگیری و ادراک مطالب روی می دهد. اگر چه به نظر می رسد که نوآوری های تکنولوژی می توانند به اشکال مختلف ذهن را تغییر دهند که این تغییرات برای ذهن طبیعی و نرمال می باشند اما هیچگونه مکانیسمی برای مایند چنج ( تغییر ذهن در اثر تعامل با کامپیوتر) وجود ندارد.