از ۲۱ آذر تا ۲۱ آذر
آفتاب آمد دلیل آفتاب
ویرایشعباس جوادی- آیا تاسیس حکومت فرقه دمکرات در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ چیزی «خودجوش» و نتیجه «خواست» و «مبارزه» مردم آذربایجان بود و یا اینکه این حکومت توسط شوروی طرح ریزی و سازماندهی شد و با تکیه بر ارتش شوروی که شمال ایران را در شرایط جنگ جهانی دوم اشغال کرده بود تاسیس یافت و یک سال بعد بدنبال تخلیه ایران از سوی ارتش شوروی، حکومت فرقه نیز سقوط کرد؟
جواب این سوال تا بیست سال پیش اغلب با تفسیر و گمانه زنی همراه بود. اما امروزه با بررسی اسناد سابقاً سرّی اتحاد شوروی جای شک و شبههای نمیماند. دیگر جای بحثی باقی نمانده است.
فرقه دمکرات محصول اشغال ایران از سوی ارتش شوروی بود
بیشک بدون درک اوضاع جنگ و اشغال صفحات شمالی ایران از سوی ارتش سرخ شوروی در زمان جنگ دوم جهانی، بررسی جریان پیشهوری در آذربایجان (و قاضی محمد در کردستان) چیزی جز گمراهی به بار نخواهد آورد.
در واقع نه تأسیس حکومت فرقه دمکرات به رهبری پیشهوری در ۲۱ آذر۱۳۲۴ و نه سقوط این حکومت درست یک سال بعد در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ را نمیتوان جدا از اشغال شمال ایران توسط ارتش سرخ و سپس تخلیه ایران درست درک کرد و فهمید.
درسال ۱۳۲۰ (۱۹۴۱) آلمان به اتحاد شوروی حمله کرد. در ایران مناسبات رضاشاه با آلمان گرم شده بود. بر این اساس نگرانی از اینکه ایران به نوعی «ستون پنجم» آلمان تبدیل خواهد شد افزایش یافت. مسکو دو ماه بعد در مرداد ماه ۱۳۲۰ واحدهای ارتش سرخ را وارد مناطق شمالی ایران کرد. بطور همزمان، بریتانیا جنوب ایران را اشغال نمود.
چکیده تحولات سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۶ یعنی از آغاز جنگ تا پایان آن از نگاه آذربایجان به زبانی ساده این است: ارتش شوروی به بهانه جنگ آمد، بعد از جنگ که قوای بریتانیا ایران را ترک کردند، ارتش سرخ نرفت، ماند و در شرایط اشغال ایران، با عنوان کردن موضوعهای محلی، زبانی و قومی و با تاسیس فرقه و حزب «دمکرات» و حکومت محلی آن در آذربایجان و کردستان خواست این دو منطقه را زیر نفوذ خود نگهدارد. بعد چون فشار بینالمللی افزایش یافت و مسکو دریافت که ظاهراً چارهای جز تخلیه ایران نیست، کوشش نمود خروج نیروهای خود را مشروط به پذیرش امتیاز استخراج نفت آذربایجان از سوی ایران کند. ایران این وعده را دارد و ارتش سرخ ایران را تخلیه نمود. با این ترتیب ایران، آذربایجان و کردستان را از شوروی پس گرفت. حکومتهای محلی تبریز و مهاباد فروریختند. اما با اینهمه ایران به وعده خود مبنی بر دادن امتیاز نفت به شوروی عمل نکرد. مسکو از این ماجرا با دست خالی بیرون آمد.
۷۰ سال پیش شوروی پس از اشغال صفحات شمالی ایران در جنگ دوم جهانی، برای تقویت موقعیت فرقه دمکرات که با کمک ارتش شوروی برای یک سال در آذربایجان ایران بر سر قدرت آمد، از «کارت» زبان مادری نیز فعالانه استفاده کرد.
اسنادی که ۷۰ سال با مُهر «فوقالعاده سرّی» در صندوقهای حزب کمونیست و وزارت خارجه شوروی در مسکو و باکو خاک میخوردند، بدنبال فروپاشی اتحاد شوروی و انحلال حزب کمونیست در دسترس مطالعه عموم قرار گرفتند. صدها سند مربوط به فرقه و حکومت یکساله پیشهوری هم در میان همین اسناد بود.
با تکیه بر همین اسناد، امروزه با اطمینان میتوان گفت: بله میدانیم که چه شد و چگونه شد. میدانیم که فرقه دمکرات آذربایجان و حکومت آن با برنامهریزی، مدیریت و بودجه حزب کمونیست شوروی بوجود آمد، با تکیه به آن و ارتش شوروی در آذربایجان ایران یکسال حکومت کرد و بدنبال فشار آمریکا و بریتانیا به شوروی برای تخلیه ایران و ثانیاً توافق تهران و مسکو برای قرارداد مشروط نفت شمال، قوای شوروی از ایران خارج شدند، حکومت فرقه فروریخت و رهبران و کادرهای آن به شوروی پناه بردند. این دیگر ادعا نیست. واقعیتی ثابت شده است.
حالا دیگر میتوان اینها را از زبان رهبری حزب کمونیست و خود استالین هم شنید.
از میان صدها سند مربوط به روابط ایران و شوروی در زمان جنگ جهانی دوم، اشغال ایران و حکومت یکساله فرقه دمکرات در آذربایجان، سه سند به روسی و یک سند به ترکی آذری احتمالاً مهمتر و گویا تر از دیگران هستند.
اسناد روسی عبارتند از: (۱) فرمان دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی یعنی رهبری عالی شوروی (ششم ژوئیه ۱۹۴۵)، (۲) دستور جلسه همان دفتر سیاسی از شش ماه بعد (۲۹ دسامبر ۱۹۴۵) و (۳) نامه تاریخی استالین به پیشهوری بعد از عقد قرارداد معروف قوام-سادچیکوف در تهران که تخلیه آذربایجان از سوی ارتش شوروی در مقابل امتیاز مشروط نفت آذربایجان ایران به مسکو را تائید میکرد (هشتم مه ۱۹۴۵).
سند چهارم که روسی نیست، عبارت از نامه سید جعفر پیشهوری رئیس فرقه دمکرات آذربایجان و «نخست وزیر» حکومت یکساله فرقه و برخی رهبران دیگر فرقه به استالین و رهبری شوروی است که چند روز مانده به سقوط حکومت فرقه، از رهبر شوروی کسب تکلیف میکند و در واقع شکوائیهای است همراه با درخواست اسلحه و حتی طرح اینکه فرقه میتواند استقلال آذربایجان از ایران را اعلام کند.
بخشی از فرمان استالین
ویرایشمتن زیر بخشی از قرار «فوقالعاده سرّی» دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به دبیر اول حزب کمونیست جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان میر جعفر باقروف با تیتر «دربارهٔ اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استانهای ایران شمالی» (۶ ژوئیه ۱۹۴۵) است که در پایان از سوی استالین امضاء شده است (۱).
این فرمان در دو نسخه اصلی تهیه و صادر شده است:
نسخه اصلی یکم («نسخه مسکو») به مولوتوف، بریا، باقروف فرستاده شده و صورت آن به بولگانین، میکویان، یودین، کروتیکوف و زوروف (همگی از اعضای کمیته مرکزی حزب) ارسال گشته است. این نامه در آرشیو حزب کمونیست در مسکو مانده و بعد از انقراض شوروی به «آرشیودولتی تاریخ اجتماعی و سیاسی روسیه» RGASPI شامل شده که همه اسناد حزب کمونیست و سازمان جوانان حزب کمونیست یعنی کمسومول را در بر میگیرد. مشخصات این سند در این مرکز چنین است: RGASPI F.17, o. 162, d. 37, 1.147-148
نسخه دوم («نسخه باکو») مستقیماً و فقط به میر جعفر باقروف دبیر اول حزب کمونیست جمهوری شوروی آذربایجان فرستاده شده است. محل نگهداری کنونی این سند «آرشیو دولتی تاریخ احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی آذربایجان» در باکو Azerbaijan State Archive of Political Parties and Social Movements GAPPOD و شماره و مشخصات این سند در آنجا این است: GAPPOD AzR, f. 1, op. 89, d. 90, ll. 4-5. همین سند است که از سوی گاری گلدبرگ برای «مرکز مطالعات جنگ سرد مؤسسه وودرو ویلسون» (واشنگتن) به انگلیسی و توسط عباس جوادی (با کسب اجازه از «مرکز ویلسون») از انگلیسی (با مقایسه با روسی) به فارسی ترجمه شده است که ملاحظه میکنید.
هر دو نسخه را پژوهشگران دیگر از جمله فرناند شاید راینه نیز مستقلاً مشاهده و بررسی کردهاند. بدنه اصلی هر دو سند یکی است اما متن مختصر پیش از تیتر و نامهای توزیع در دوسند تا حدی فرق دارند.
و اما بخش هائی از این سند:
«دربارهٔ اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استانهای ایران شمالی»
فوقالعاده سرّی
به: رفیق باقروف
اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استانهای ایران شمالی
۱. در نظر بگیرید که توصیه میشود به کارهای مقدماتی برای تشکیل یک ولایت («اوبلاست») خودمختار ملی آذربایجان در چارچوب دولت ایران شروع شود که صاحب اختیارات وسیع باشد. در عین حال در استانهای گیلان، مازندران، گرگان و خراسان هم یک جنبش تجزیه طلبانه سازماندهی شود.
۲. در آذربایجان جنوبی فرقهای دمکرات با نام «فرقه («حزب») دمکرات آذربایجان» با هدف رهبری جنبش تجزیه طلبانه ایجاد شود. ایجاد فرقه دمکرات آذربایجان جنوبی باید همزمان با تجدید سازماندهی شاخه آذربایجان حزب توده ایران باشد و طرفداران جنبش تجزیه طلبانه از تمام طبقات مردم را به آن جلب کند.
۳. فعالیت مناسب بین کُردهای شمال ایران برای جلب آنان به جنبش جدائی طلبانه و ایجاد یک ولایت خود مختار ملی کُرد انجام شود.
۴. درتبریز گروهی از کارگران مسئول برای رهبری جنبش تجزیه طلبانه را تشکیل داده به آنها وظیفه هماهنگ کردن («برقراری تماس») کارشان با سرکنسولگری اتحاد شوروی در تبریز را بدهید. سرپرستی عمومی این گروه به عهده باقروف و یعقوبوف است.
۵. طرح ریزی کار مقدماتی در رابطه با برقراری انتخابات مجلس پانزدهم ایران در آذربایجان جنوبی و همچنین انتخاب نمایندگان طرفدار جنبش تجزیه طلبانه به کمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) (باقروف و ابراهیموف) سپرده شود. کار مزبور تحت این شعارها انجام خواهد شد:
الف. تقسیم اراضی دولت و مالکان بزرگ به دهقانان و دادن وامهای دراز مدت به دهقانان،
ب. از بین بردن بیکاری از طریق احیا و گسترش کار در موسسات و در عین حال از طریق ساختن راهها و دیگر کارهای اجتماعی،
ج. بهبود خدمات اجتماعی و تأمین آب از طریق لوله کشی،
د. بهبود بهداشت اجتماعی،
ه. استفاده حد اقل ۵۰ درصد مالیات دولتی برای نیازهای محلی،
و. حقوق برابر برای اقلیتهای ملی و ایلات: افتتاح مدارس و نشر روزنامه و کتاب به زبانهای آذربایجانی، کُردی، ارمنی و آسوری، برگزاری جلسات دادگاه و مکاتبات رسمی در مؤسسههای محلی به زبانهای بومی، ایجاد یک مدیریت استانی از جمله ژاندارمری و پلیس که متشکل از افراد بومی محل باشد، تأسیس انجمنهای ولایتی، ایالتی و شهری (و) موسسات خود گردان محلی،
ز. بهبود چشمگیر روابط شوروی و ایران...
(و الخ…)ششم ژوئیه ۱۹۴۵
دفتر سیاسی حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی
(امضاء:) استالین
میدانیم که طبق برنامه، در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ فرقه دمکرات آذربایجان برهبری پیشهوری در تبریز تاسیس یافت و در ۲۱ آذر همان سال باصطلاح «مجلس ملی» آذربایجان تشکیل شد و «حکومت ملی» آذربایجان برهبری پیشهوری شروع به کار کرد. استاندار حکومت مرکزی سلب وظیفه گردید و پادگانهای ارتش و اندارمری از سوی «فدائیان» فرقه خلع سلاح شدند. دولت و ارتش ایران در شرایط اشغال شوروی قادر به مداخله نبود.
من در عین حال به سند دومی نیز دسترسی پیدا کردهام که نشان میدهد سه تا شش ماه بعد از همین فرمان استالین مبنی بر ایجاد یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان ایران از تاریخ ششم ژوئیه ۱۹۴۵، همان مرکز رهبری حزب کمونیست شوروی باز بدستور استالین در این فرمان تغییرات «کوچکی» داده و در تاریخ هشتم اکتبر همان سال با ارسال «ضمیمه» ای به آن فرمان تأکید کرده است که از آن تاریخ به بعد «وظیفه اصلی» فرقه دمکرات آذربایجان ایران باید نه «تجزیه طلبی» بلکه «خودمختاری ملی» آذربایجان در «چارچوب دولت ایران» باشد. ترجمه بخش مورد نظر آن ضمیمه به فرمان ششم ژوئیه چنین است:
«وظیفه اصلی فرقه دمکرات آذربایجان ایران، تأسیس خودمختاری ملی آذربایجان از طریق مؤسسههای خود مدیریتی دمکراتیک در چارچوب دولت ایران تعیین شود. در قرارکمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی مورخه ۶ ژوئیه ۱۹۴۵ تغییرات معینی داده شود و به تصویب برسد که جنبشهای تجزیه طلبانه در ایالتهای آذربایجان ایران، گیلان، مازندران، گرگان، خراسان و کردستان شمالی صلاح نیست.»
در پایان این «ضمیمه» کلمات «کاتب (دبیر کل حزب، م) ژوزف استالین» با دست نوشته شده است. مشخصات این سند در مرکز نامبرده مسکو چنین است: RGASPI F.17, o. 162, d. 37, 1.147-1 [52-183]
از همان آغاز
ویرایشدر واقع مشکلات فرقه از همان تشکیل حکومت فرقه در ۲۱ آذر سال ۱۳۲۴ شروع شده بود. طی دو سه ماه بعد از فرمان ژوئیه، هم حکومت ایران و هم واشنگتن و لندن دچار اضطرابی فزاینده در باره ادامه حضور قوای شوروی در آذربایجان ایران گشته چندین بار به شورویها خاطر نشان کرده بودند که آنها باید به عهدنامه متفقین از سال ۱۹۴۱ عمل کرده نیروهای خود را از ایران خارج نمایند. آنها ارتش اشغالگر همسایه را تکیه گاه اصلی فرقه دمکرات میشمردند؛ و لیکن مسکو بطور حیرت انگیزی ضمن رد این قبیل اتهامات مدعی میشد که «نمایندگان شوروی و مقامات نظامی شوروی در حیات سیاسی داخلی استانهای شمالی (ایران) کوچکترین مداخلهای نداشته و ندارند» (۲). این درحالی بود که هری ترومن رئیس جمهوری آمریکا در بهار سال ۱۹۴۵ به دنبال آن همه هشدارهای غرب، در باره مسکو میگفت: «گمان نمیکنم بیش از این به بازی مصالحه ادامه داده شود… باید تا زمانی که با خواستههای ما همراهی نکردهاند از شناسائی رومانی و بلغارستان خودداری کنیم. باید مواضع خود را در قبال ایران به صورتی کاملاً غیر مبهم آشکار سازیم… از این بازی کودکانه شورویها خسته شدهام (۳).
در آخر بهمن ماه ۱۳۲۴ سفر احمد قوام نخست وزیر ایران به مسکو برای مذاکره با استالین ابتکاری بسیار زیرکانه و درست در زمان لازم بود. احتمالاً استالین نیز درحالی که خود را بالاخره ناچار به بیرون بردن قوای شوروی از ایران حس میکرد، تصور مینمود که میتواند در مقابل خروج قوای شوروی که به هر حال لازم الاجرا بود، اقلاً امتیاز استخراج نفت شمال ایران را به دست آورد. در مقابل مسکو قبول میکرد که قوای نظامی خود را تا ماه مه همان سال یعنی خرداد ۱۳۲۵ از ایران خارج کند. ایران نیز متعهد میشد که در رفتار با حکومت فرقه رفتاری مسالمت جویانه در پیش گیرد به شرط آن که حکومت فرقه ملغی شده یک «انجمن ایالتی» شود و فدائیان فرقه تبدیل به یک نیروی «نگهبان» (ژاندارمری) گردند. طبیعتاً این اقدامات برای شوروی منافعی در برنداشت. تنها چیزی که مسکو را دلگرم میکرد امتیاز نفت شمال ایران بود. این هم یک جنبه توافقی بود که قوام در باره اصول آن به استالین رضایت داد. این اصول در مسکو مورد قبول قرار گرفت اما چون یک رشته جزئیات قرارداد و از جمله شرایط امتیاز نفتی هنوز مورد توافق کامل نبود، قرارداد نهائی بین دو طرف قرار بود بعد از بازگشت قوام به تهران از سوی او و سفیر شوروی در ایران امضا شود.
و چنین شد.
حتی از همان ابتدای سفر قوام به مسکو نگرانی و دلهرهای جدی رهبران فرقه دمکرات را فراگرفته بود. آیا استالین آنها و حکومت فرقه را قربانی قرارداد ایران و شوروی کرده بود؟
چند هفته با اعمال و افزایش فشار بر مسکو برای تخلیه نیروهایش و ادامه مذاکرات تهران گذشت.
زیرکی اصلی قوام در پایان این دوره نهفته بود. دولت ایران پیوسته بهانه میآورد که چون مجلس پانزدهم هنوز انتخاب نشده، ابتدا میبایست انتخابات برگزار شود تا مجلس بتواند به توافقنامه نفتی یران و شوروی رای دهد. اما برای قانونی بودن انتخابات، ایران نمیتوانست تحت اشغال باشد و بنا براین قوای خارجی باید ابتدا آذربایجان را ترک میکردند.
مسکو بالاخره این شرط را پذیرفت و توافقنامه مذکور در تهران به امضاء رسید.
شاید هم استالین خوب میدانست که امتیاز نفت شمال ایران خیالی بیش نیست. شاید او چاره دیگری جز امضای توافقنامه در پیش روی خود نمیدید و احتمال هرچند بعید امتیاز نفت، برای دیکتاتور شوروی در درجه نخست وسیلهای برای حفظ شخصیت و وزن سیاسی اش بود.
در این میان پیشهوری مرتباً به سرکنسول شوروی در تبریز و باقروف در باکو هشدار میداد که قوام به تعهداتش وفادار نخواهد بود. او در عین حال در پیامهای خود به باقروف پیوسته ادعا میکرد که «تمام ایران آماده انقلاب است» و آنها، یعنی فرقه برای مقاومت در برابر تهران به اسلحه نیاز دارند. تا آن آخرین ماهها و حتی هفتهها، خود پیشهوری و دیگر رهبران فرقه ظاهراً از برنامه اصلی مسکو بیخبر بودند و یا نمیخواستند باور کنند که مانند بسیاری از نمونههای کلاسیک دیگر، آنها همچون یک نیرو و جریان محلی، مهره کوچکی در محاسبات کلان هستند که بعد از مصرف به دور انداخته خواهند شد.
اما استالین گوش شنوائی برای نگرانیهای پیشهوری و هشدارهای او درباره قوام و خواستهایش برای حمایت مسکواز «انقلابی در سرتاسر ایران» نداشت.
در هشتم خرداد ماه ۱۳۲۵ تمام نیروهای شوروی از ایران خارج شدند.
از نامه استالین به پیشهوری
ویرایشتاریخ نامه استالین به پیشهوری هشتم ماه مه ۱۹۴۶ (۱۳۲۵) یعنی یک روز قبل از خروج کامل قوای شوروی از ایران است.
در این نامه، استالین علل خروج نیروهای شوروی از ایران را به پیشهوری توضیح میدهد. تا آن زمان باور عمومی بر آن بود که فرقه دمکرات زیر سایه ارتش اشغالگر شوروی بر سر کار آمده بود و با خروج آنها از ایران قدرت ایستادگی را ازدست داده متلاشی شده است. این نامه مُهر تائید استالین یعنی بالاترین مرجع مطلع در باره این گمانه زنی عمومی بشمار میرود.
متن این نامه که جزو اسناد «فوقالعاده محرمانه» حزب کمونیست بود پس از فروپاشی اتحاد شوروی در دسترس عموم قرار گرفت. متن نسخه برداری شده این نامه که اصلش به روسی است ابتدا در مجله دانشگاهی «انستیتوی تاریخ معاصر» آکادمی علوم فدراسیون روسیه درج گردید. در عین حال همین نسخه متن اصلی (نه فتوکپی اصل آن) در اختیار مرکز «مطالعات جنگ سرد» مؤسسه «وودرو ویلسون» واشنگتن قرار گرفت. همین متن از سوی ولادیسلاو م. زوبوک به انگلیسی ترجمه شد.
این متن آنگاه با کسب اجازه از همین مرکز از سوی عباس جوادی به فارسی ترجمه شد که در سال ۲۰۱۱ در تارنمای «چشم انداز» منتشر شد. مشخصات اصل روسی سند درآرشیو سیاست خارجی فدراسیون روسیه این است:
Archive of Foreign Policy of the Russian Federation
(AVP RF) AVP RF, f. 06, op. 7, p. 34, d. 544, ll. 8-9
و اما بخش هائی از نامه استالین به پیشهوری از تاریخ هشتم ماه مه ۱۹۴۶:
به رفیق پیشهوری
بنظر میرسد شما دربررسی وضع داخلی ایران و همچنین بُعد بینالمللی مسئله دچار اشتباه شدهاید.
(…)
مطمئناً اگر قوای شوروی در ایران باقی میماندند شما میتوانستید روی موفقیت در امر خواستهای انقلابی خلق آذربایجان حساب کنید. اما ما دیگر نمیتوانستیم نیروهای شوروی رادر ایران نگهداریم و آن هم در وهله نخست بدین سبب که ادامه حضور آنها در ایران بنیاد سیاستهای آزادسازانه ما در اروپا و آسیا را مختل میکرد. بریتانیائیها و آمریکائیها به ما گفتند اگر نیروهای شوروی میتوانند در ایران بمانند در آنصورت چرا نیروهای بریتانیا در مصر، سوریه، اندونزی، یونان و بهمین ترتیب نیروهای آمریکا در چین، ایسلند و دانمارک نتوانند بمانند. از این جهت ما تصمیم گرفتیم نیروهارا از ایران و چین بیرون ببریم تا اینکه این بهانه را از دست بریتانیائیها و آمریکائیها بگیریم،(…)
(…) تا مدتی که قوای شوروی در ایران بودند شما فرصت دامن زدن به مبارزه در آذربایجان و سازماندهی یک نهضت گسترده دمکراتیک با خواستهای همهجانبه را دارا بودید. اما نیروهای ما میبایست ایران را ترک میکردند و چنین هم کردند. آنچه در ایران میبینیم چیست؟ ما در اینجا شاهد نزاعی بین حکومت قوام و دوایر طرفدار انگلیس ایران هستیم که نماینده ارتجاعی ترین عناصر ایران هستند. قوام در گذشته هر قدر هم که ارتجاعی بوده باشد، باید امروزه برای حفظ خود و حکومتش بعضی اصلاحات دمکراتیک را انجام داده و حمایت نیروهای دمکراتیک ایران را جلب کند. تاکتیک ما در چنین شرایطی چه باید باشد؟ بنظر من ما باید از این نزاع استفاده کنیم تا اینکه از قوام امتیاز بگیریم، از او حمایت کنیم تا نیروهای طرفدار انگلیس را منزوی نمائیم و زمینهای برای ادامه دمکراتیزه کردن ایران را مهیا کنیم (…)
(…)
ی. استالین
نامه پیشهوری به رهبری شوروی
ویرایشدرست در بحبوحه آخرین روزهای حکومت فرقه، پیشهوری و چند تن از رهبران دیگر فرقه دمکرات نامهای به «رهبری شوروی» مینویسند. این نامه که تاریخش ۱۷ آذر ۱۳۲۵ یعنی درست چهار روز پیش از ۲۱ آذر همان سال است، پیش از سقوط حکومت پیشهوری به آقای کراسنیخ سرکنسول اتحاد شوروی در تبریز تقدیم شده است تا به اطلاع «رهبری شوروی» رسانده شود. نامه که از سوی پیشهوری، پادگان، شبستری، سلام الله جاوید و غلام یحیی دانشیان امضاء شده در واقع گلهای جدی و فوری اما محترمانه از «دوست بزرگمان اتحاد شوروی» است که از حکومت فرقه خواسته بود محدود شدن اختیارات خود درمقابل دولت مرکزی ایران را قبول کند و مقاومتی از خود نشان ندهد.
از لحن نامه معلوم میشود که هنوز شورویها به رهبران فرقه دستور ندادهاند که از ایران خارج شوند اما رهبری فرقه با احساس خطری قریبالوقوع و با زبانی نشانگر استدعا، خواهان «کمکی مختصر» و از جمله اسلحه برای مقابله با حمله ارتش مرکزی است. بعضی فرازهای جالب از آن نامه:
«ما هشت ماه تمام است که برخلاف احساسات مردم ما، بر خلاف آرزوها و تمایلات اعضا و فعالان فرقه مان؛ بخاطر پیشرفت امور و حل مسالمت آمیز اختلافات؛ با در نظرداشت سیاست جهانی دوست بزرگمان اتحاد شوروی و با توجه به میانجیگری دولت شوروی، کوشیدهایم سیمای قوام را دموکراتیک و مترقی جلوه دهیم و حتی در مواقعی برخلاف فکر و اعتقاد خویش از او تعریف و تمجید نیز نمودهایم. هدف این بوده است که کار از جانب ما مختل نشود. (…)
خلق آذربایجان، رهبر آن فرقه دموکرات و سران فرقه دو انتظار از دولت شوروی دارند:
اولاً مادام که مرزهایمان باز هستند و قدرت ملی مان پابرجاست مقدار کمی به ما سلاح داده شود. زیرا اگر کار به این روال پیش رود، این کار دیگر ممکن نخواهد شد. ما براحتی قادریم این سلاحها را چنان مخفیانه بدست قوای ملی برسانیم که نیروی مخالف از آن مطلع نشود. پس از شروع و شدت درگیری انجام این کار بسیار سخت خواهد بود. ما سلاح زیادی نمیخواهیم. منظور ما اندک مقداری است تا فدائیان ناگزیر نشوند با دست خالی جلوی دشمن بروند.
ثانیاً حالا که قوام جنگ را شروع کرده و به ریختن خون برادران ما پرداخته است، اجازه داده شود ما نیز از هر سو او را در تنگنا قرار دهیم، تا از این طریق امکان قیام آزادیخواهان همه جای ایران را فراهم کرده، نهضت بزرگی در سراسر ایران آغاز نماییم و با سرنگون ساختن حکومت ارتجاعی تهران، حکومتی دموکراتیک بجای آن مستقر سازیم.
اگر این کار به صلاح نیست، بگذارید از تهران کاملاً قطع رابطه کنیم و حکومت ملی خویش را بوجود آوریم.([مردم ما] به راه حل اخیر بیشتر تمایل دارد) سیاست شوروی هر کدام از این دو راه را که انتخاب کند، ما میتوانیم آنرا شرافتمندانه اجرا کنیم و موفق گردیم.
(…) مسئله نفت مسئله بسیار نسیهای است که دولت شوروی بدون داشتن طرفدارانی در مجلس و جامعه موفق به دستیابی به آن نخواهد شد. «حسن نیت» قوام السلطنه نیز نمیتواند تضمین محکمی بحساب آید. زیرا او در مسئله آذربایجان نشان داد که حسن نیت چیست. (…)
مسئله نفت هنگامی میتواند بسود اتحاد شوروی حل شود که نیروهای اجتماعی پشت آن باشند. همین نیروها اکنون در نقاط دیگر ایران بشکل فوقالعادهای در حال سرکوب شدن و از بین رفتن اند؛ ولی [هنوز] کاملاً از بین نرفتهاند. نیروی ما در آذربایجان، نیروی مهمی است. ما دارای امکانات جدی برای وارد آوردن فشار به حکومت تهران هستیم. (…)
چشم امید همه خلق، فرقه و رهبران آن به [یاری کشور شماست] و نجات را در [کمک آن] میبینند آنچه شما باید بکنید تنها دادن مقدار کمی سلاح [ به ماست].»
این نامه را که اصلش به ترکی آذری است سیروس مددی به فارسی ترجمه و در تارنمای «اخبار روز» (۴) منتشر کرده است. به گفته آقای مددی، اصل سند با این مشخصات در «آرشیو سیاست خارجی فدراسیون روسیه» نگهداری میشود:
АVPRF, F
۹۴ ,оп.۳۸ , п.364A, д.۴۹, л.۱-۷
Federatsii Arkhiv vneshnei politiki Rossiiskoi
مورخ و سیاستمدار جمهوری آذربایجان جمیل حسنلی که خود پژوهشی در باره حکومت فرقه کرده و به چاپ رسانیده است (۵) میگوید نسخه دومی از همین نامه با مشخصات زیر در «آرشیو دولتی جمهور آذربایجان درباره سازمانهای سیاسی و جنبشهای اجتماعی» (مخزن۱ فهرست ۸۹ پوشه۱۱۴ صفحه ۲۱۸- ۲۳۰) وجود دارد:
AR SPIHMDA
f.1, s.89,i.114, v.218-2
پرده آخر
ویرایشبه دنبال خروج نیروهای شوروی در خرداد ماه ۱۳۲۵، پیشهوری بلافاصله طبق قرارداد تهران و مسکو و تحت فشار ماموران باکو که مجری اوامر مسکو بودند، با حکومت تهران توافقنامهای را امضاء کرد که طبق آن حکومت فرقه به یک «انجمن ایالتی» و «مجلس ملی» آذربایجان به یک «انجمن محلی» تغییر یافت که وابسته به دولت مرکزی محسوب مبشدند. نیروهای فدائی» هم میبایست بتدریج لغو و در نیروهای انتظامی ایران مستحیل شوند.
با خروج قوای شوروی، دوره احیای حاکمیت دولت مرکزی در آذربایجان شروع شده بود – چه از طریق تحویل مسالمت آمیزقدرت فدائیان و چه زد و خورد و حمله حکومت مرکزی.
دیگر معلوم میشد که برای فرقه، پرده نهائی بازی آغاز شده است.
با اینهمه، احتمالاً چهار روز پیش از ۲۱ آذر یعنی در تاریخ تالیف نامه پیشهوری، رهبران فرقه از آنچه که بزودی در انتظار آنها بود خبری نداشتند چرا که اگر خبری میداشتند بعید بود سه چهار روز قبل از خروج برنامه ریزی شده آنان از ایران، از مسکو تقاضای اسلحه و یا اجازه برای اعلان استقلال کنند.
حکومت فرقه دمکرات آذربایجان که در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ رسماً تاسیس یافته بود با وجود همه خبرها و تحولات ناخوشایند برای رهبران فرقه، در نظر داشت سالگرد تاسیس این حکومت را جشن بگیرد. اما یک روز مانده به ۲۱ آذر ۱۳۲۵ نمایندگان باقروف به پیشهوری و دیگر رهبران بالای فرقه گفتند که بزودی چند ماشین میآیند تا آنها را به باکو ببرند.
پیشهوری به دوستان نزدیکش گفته بود که نمیخواست تبریز را ترک کند اما چاره دیگری برای آنها باقی نمانده بود.
روز بیستم آذر روزنامه «آذربایجان» ارگان فرقه دمکرات آخرین شماره خود را در تبریز به چاپ رسانید که در آن پیشهوری از همه «برادران ایرانی» میخواست که «مقاومت کنند و برای آزادی و دمکراسی بجنگند». مطلب اصلی روزنامه، آخرین اعلامیه فرقه از تبریز بود که با شعار هائی میهن پرستانه مانند «زنده باد آزادی و استقلال ایران!» خاتمه مییافت. اما برای شعارهای ایران دوستانه دیگر خیلی دیر شده بود و نه فقط عموماً «برادران ایرانی» بلکه «برادران آذربایجانی» هم حاضر نبودند برای فرقه دمکرات بجنگند (۶).
اکثر رهبران بلند پایه فرقه به جمهوری شوروی آذربایجان گریختند. ارتش ایران به پیشروی خود که یکی دو ماه قبل از آن شروع کرده بود ادامه داد. اما به غیر از موارد اندکی، ارتش مرکزی با مقاومت چندانی روبرو نشد. در اکثر موارد مردم محلی فرقه چیها و فدائیان را قبل از رسیدن ارتش خلع سلاح و از مراکز قدرت برکنار کرده بودند (۷).
مطبوعات فرقه دمکرات که دیگر در باکو به چاپ میرسید در باره «تلفات بیش از ده هزار نفر» سخن میگفتند اما گزارشهای نیمه رسمی ایرانی حاکی از هشتصد نفر تلفات بود (۸) در حالیکه یک منبع انگلیسی، به نقل از سفارت آمریکا در تهران از «قتل ۴۲۱ نفر از دمکراتها» خبر میداد.
به هر تقدیر، ماجرای فرقه دمکرات پایان خونینی داشت.
چند ماه بعد انتخابات مجلس پانزدهم هم برگزار گردید. دکتر محمد مصدق در مجلس قوام را متهم به دخالت در انتخابات و تغییر نتایج آن به نفع خود نمود. شاید هم این اتهام بیمورد نبود. مجلس دوره پانزدهم توافقنامه ایران و شوروی و از جمله دادن امتیاز نفت به شوروی را بررسی کرده آن را رد نمود. موضوع امتیاز نفت هم با این ترتیب منتفی گشت. گفته میشود این عیناً نقشه احمد قوام بود که اجرا شد.
لازم به توضیح است که سید جعفر پیشهوری دریازدهم ژوئن ۱۹۴۷ در یک تصادف اتوموبیل در آذربایجان شوروی به قتل رسید. اگرچه هیچ دلیل کافی و مشخصی در باره سوء قصد بودن این حادثه در دست نیست اما بعضیها بر آنند که دستگاه اطلاعاتی شوروی از تصادفهای رانندگی بخصوص در این راه برای قتل مخالفین خود استفاده میکرده است.
قضاوت در باره اینکه اتحاد شوروی و حکومت یکساله فرقه دمکرات آذربایجان خوب و یا بد کرد، میتواند بسته به جایگاه سیاسی و عقیدتی هر کس فرق کند. اما برخلاف بیست سال پیش، در مورد چند و چون تاسیس فرقه و حکومت یکساله آن در آذربایجان دیگر نمیتوان شک و شبهه کرد مگر اینکه از روی عناد و یا تعصبی غیر جدی، وجود و یا اعتباردهها و صدها سندی را که دیگر در دسترس عموم قرار گرفتهاند، مورد تردید قرار داد.
زیرنویسها
(۱) بری مطالعه متن کامل اسناد و بررسی منابع مربوطه لطفاً به همین تارنمای «چشم انداز»، دفتر «از ۲۱ آذر تا ۲۱ آذر» مراجعه کنید.
(۲) شاید راینه، فرناند: استالین و تاسیس فرقه دمکرات آذربایجان، در: گفتگو، ۱۳۸۶. این، ترجمه بسیار کوتاهی از اصل انگلیسی این اثر («استالین، باقروف و سیاستهای شوروی در ایران در سالهای ۱۹۳۹-۴۶»، سال ۲۰۰۰، دانشگاه ییل آمریکا) است که در واقع تز دکترای خانم شاید راینه است و هنوز بصورت کتاب کامل چاپ نشده است. این نوشته که عبارت از تقریباً ۴۰۰ صفحه است، بنظرم کامل ترین و دقیق ترین بررسی ماجرای «فرقه دمکرات آذربایجان» بشمار میرود.
(۳) شاید راینه، همانجا
(۴) مددی، سیروس: نامه رهبران جنبش ملی-دموکراتیک آذربایجان به رهبران اتحاد شوروی (یک سند نو یافته)، تارنمای «اخبار روز»
(۵) حسنلی، جمیل: فراز و فرود فرقه دمکرات آذربایجان، نشر نی، تهران ۱۳۸۳
(۶) اتابکی، تورج: آذربایجان در ایران معاصر، تهران ۱۳۷۶، ص ۱۸۴
(۷) اتابکی، همانجا، ص ۱۸۴-۱۸۶
(۸) اتابکی، همانجا
فرمان استالین دربارهٔ ۲۱ آذر
ویرایشمتن زیر اولین ترجمه فارسی سندی فوقالعاده مهم و تاریخی دربارهٔ جریان ۲۱ آذر و تشکیل حکومت یکساله پیشهوری در آذربایجان (۱۳۲۴ تا۱۳۲۵) است. این سند عبارت از فرمان فوقالعاده سرّی دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به دبیر اول حزب کمونیست جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان میر جعفر باقروف با تیتر «دربارهٔ اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استانهای ایران شمالی» (۶ ژوئیه ۱۹۴۵) است.
این فرمان در دو نسخه اصلی تهیه و صادر شده است: یک نسخه («نسخه باکو») مستقیماً و فقط به میر جعفر باقروف دبیر اول حزب کمونیست جمهوری شوروی آذربایجان فرستاده شده است. صورت این نسخه که از سوی آقای جمیل حسنلی دسترس شده، این است: نسخه اصل روسی و ترجمه انگلیسی در اینجا). محل نگهداری کنونی این سند «آرشیو دولتی تاریخ احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی آذربایجان» در باکو Azerbaijan State Archive of Political Parties and Social Movements , GAPPOD و شماره و مشخصات این سند در آنجا این است: GAPPOD AzR, f. 1, op. 89, d. 90, ll. 4-5. همین سند است که از سوی گاری گلدبرگ برای «مرکز تاریخ جنگ سرد مؤسسه ویلسون» (واشنگتن) به انگلیسی و توسط عباس جوادی (با کسب اجازه از «مرکز ویلسون») از انگلیسی (با مقایسه با روسی) به فارسی ترجمه شده است که ملاحظه میکنید.
نسخه اصلی دوم («نسخه مسکو»، نسخه اصل روسی سند و ترجمه انگلیسی در اینجا) مخاطبین بیشتری دارد و در پایان، بعد از نام مخاطبین، با دست نوشته شده «ای. استالین»، یعنی ظاهراً خود استالین آن را امضاء کرده است. این نسخه به مولوتوف، بریا، باقروف فرستاده شده و صورت آن به بولگانین، میکویان، یودین، کروتیکوف و زوروف (همگی از اعضای کمیته مرکزی حزب) ارسال گشته است. این نامه در آرشیو حزب کمونیست در مسکو مانده و بعد از انقراض شوروی به «آرشیو دولتی تاریخ اجتماعی و سیاسی روسیه»RGASPI شامل شده که همه اسناد حزب کمونیست و سازمان جوانان حزب کمونیست یعنی کمسومول را در بر میگیرد. مشخصات این سند در این مرکز چنین است: RGASPI F.17, o. 162, d. 37, 1.147-148. بدنه اصلی هر دو سند یکی است اما متن مختصر پیش از تیتر و نامهای توزیع در دوسند تا حدی فرق دارند.
و اما ترجمه فارسی سند:
«دربارهٔ اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استانهای ایران شمالی»
فوقالعاده سرّی
به: رفیق باقروف
اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استانهای ایران شمالی
۱. در نظر بگیرید که توصیه میشود به کارهای مقدماتی برای تشکیل یک ولایت («اوبلاست») خودمختار ملی آذربایجان در چارچوب دولت ایران شروع شود که صاحب اختیارات وسیع باشد. در عین حال در استانهای گیلان، مازندران، گرگان و خراسان هم یک جنبش تجزیه طلبانه سازماندهی شود.
۲. در آذربایجان جنوبی فرقهای دمکرات با نام «فرقه («حزب») دمکرات آذربایجان» با هدف رهبری جنبش تجزیه طلبانه ایجاد شود. ایجاد فرقه دمکرات آذربایجان جنوبی باید همزمان با تجدید سازماندهی شاخه آذربایجان حزب توده ایران باشد و طرفداران جنبش تجزیه طلبانه از تمام طبقات مردم را به آن جلب کند.
۳. فعالیت مناسب بین کُردهای شمال ایران برای جلب آنان به جنبش جدائی طلبانه و ایجاد یک ولایت خود مختار ملی کُرد انجام شود.
۴. درتبریز گروهی از کارگران مسئول برای رهبری جنبش تجزیه طلبانه را تشکیل داده به آنها وظیفه هماهنگ کردن («برقراری تماس») کارشان با سرکنسولگری اتحاد شوروی در تبریز را بدهید. سرپرستی عمومی این گروه به عهده باقروف و یعقوبوف است.
۵. طرح ریزی کار مقدماتی در رابطه با برقراری انتخابات مجلس پانزدهم ایران در آذربایجان جنوبی و همچنین انتخاب نمایندگان طرفدار جنبش تجزیه طلبانه به کمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) (باقروف و ابراهیموف) سپرده شود. کار مزبور تحت این شعارها انجام خواهد شد:
الف– تقسیم اراضی دولت و مالکان بزرگ به دهقانان و دادن وامهای دراز مدت به دهقانان،
ب– از بین بردن بیکاری از طریق احیا و گسترش کار در موسسات و در عین حال از طریق ساختن راهها و دیگر کارهای اجتماعی،
ج– بهبود خدمات اجتماعی و تأمین آب از طریق لوله کشی،
د– بهبود بهداشت اجتماعی،
ه– استفاده حد اقل ۵۰ درصد مالیات دولتی برای نیازهای محلی،
و– حقوق برابر برای اقلیتهای ملی و ایلات: افتتاح مدارس و نشر روزنامه و کتاب به زبانهای آذربایجانی، کُردی، ارمنی و آسوری، برگزاری جلسات دادگاه و مکاتبات رسمی در مؤسسههای محلی به زبانهای بومی، ایجاد یک مدیریت استانی از جمله ژاندارمری و پلیس که متشکل از افراد بومی محل باشد، تأسیس انجمنهای ولایتی، ایالتی و شهری (و) موسسات خود گردان محلی،
ز– بهبود چشمگیر روابط شوروی و ایران.
۶. گروه هائی را که با سلاحهای ساخت (کشورهای) بیگانه مسلح شدهاند سرکوب کنید. هدف از این کار آنست که مردم طرفدار شوروی (و) فعالین جنبش تجزیه طلبانه سازمانهای دمکراتیک و حزبی بتوانند از خود دفاع کنند. این کار به رفیق (نیکلای) بولگانین و رفیق باقروف سپرده شود.
۷. برای تقویت کار فرهنگی و تبلیغاتی یک انجمن روابط فرهنگی ایران و جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان راهاندازی شود.
۸. برای جلب تودههای وسیع به جنبش تجزیه طلبانه، ایجاد یک «انجمن دوستان آذربایجان شوروی» در تبریز با شعبه هائی در تمام ایالات آذربایجان جنوبی و همچنین گیلان لازم شمرده میشود.
۹. کار چاپ یک مجله مصور در باکو برای پخش در ایران و همچنین سه روزنامه جدید در آذربایجان جنوبی به کمیته مرکزی حزب کمونیست (ب) آذربایجان سپرده شود.
۱۰. به اداره نشریات دولتی (تحت نظارت کمیساریای آموزش و پرورش اتحاد شوروی) (یودین) سپرده شود که سه دستگاه چاپ کمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) آذربایجان برای تأمین نیازهای چاپی در اختیار فرقه دمکرات آذربایجان جنوبی قرار گیرد.
۱۱. به کمیساریای خلق عائد به تجارت خارجی (رفیق میکویان) سپرده شود که برای چاپ مجله مصور در باکو و سه روزنامه جدید در آذربایجان جنوبی کاغذ مرغوب در اختیار بگذارد. تیراژ کل این مطبوعات نباید کمتر از ۳۰ هزار نسخه باشد.
۱۲. به کمیساریای امور داخله در جمهوری شوروی آذربایجان اجازه داده شود که تحت نظارت رفیق باقروف به افرادی که در چارچوب اجرای این اقدامات به ایران میروند و از ایران برمیگردند اجازهنامه لازم داده شود.
۱۳. جنبش تجزیه طلبانه آذربایجان جنوبی و همچنین برگزاری انتخابات مجلس پانزدهم ایران (در آذربایجان جنوبی) از نظر مالی تأمین شود. در کمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) آذربایجان بودجه مخصوصی عبارت از یک میلیون روبل ارز خارجی («برای تبدیل به تومان») اختصاص داده شود.
ششم ژوئیه ۱۹۴۵
دفتر سیاسی حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی
(امضاء)
توضیح دربارهٔ تقویم:
ششم ژوئیه ۱۹۴۵ (۱۵ تیر ۱۹۲۴) = صدور فرمان فوق
۱۲ شهریور ۱۳۲۴ = تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان
۲۱ آذر ۱۳۲۴ = اعلان خودمختاری آذربایجان و تشکیل حکومت «ملی» پیشهوری
۲۱ آذر ۱۳۲۵ = سقوط حکومت «ملی» پیشهوری
چرخش مسکو: از تجزیه به خودمختاری
ویرایشیک سند سابقاً سری حزب کمونیست شوروی نشان میدهد که استالین چند ماه بعد از صدور فرمان خود دایر بر شروع یک «جریان تجزیه طلبانه» در آذربایجان ایران، به میرجعفر باقروف که مجری طرح فرقه دمکرات آذربایجان بود دستور داده است که برنامه فرقه باید نه تجزیه بلکه خودمختاری در چهارچوب ایران باشد.
در مقاله بالا فرمانی از استالین را نشان دادیم که طبق آن دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی در تاریخ ششم ژوئیه سال ۱۹۴۵ به رئیس حزب کمونیست آذربایجان شوروی میرجعفر باقروف دستور تاسیس حزبی بنام «فرقه دمکرات آذربایجان» در ایران را داده و از او خواسته بود که در آذربایجان ایران و دیگر استانهای شمالی ایران یک «جنبش تجزیه طلبانه» را سازماندهی کند.
من در عین حال به سندی نیز دسترسی پیدا کردهام که نشان میدهد سه تا شش ماه بعد از همین فرمان استالین مبنی بر ایجاد یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان ایران از تاریخ ششم ژوئیه ۱۹۴۵، همان مرکز رهبری حزب کمونیست شوروی باز بدستور استالین در این فرمان تغییرات «کوچکی» داده و در تاریخ هشتم اکتبر همان سال با ارسال «ضمیمه» ای به آن فرمان تأکید کرده است که از آن تاریخ به بعد «وظیفه اصلی» فرقه دمکرات آذربایجان ایران باید نه «تجزیه طلبی» بلکه «خودمختاری ملی» آذربایجان در «چارچوب دولت ایران» باشد.
در اولین ماده صورت جلسه دفتر سیاسی هشتم اکتبر ۱۹۴۵ (۲۹ دسامبر ۱۹۴۵ پروتوکول شماره ۴۷) آمده است که
نقل قول «۱. وظیفه اصلی فرقه دمکرات آذربایجان ایران، تأسیس خودمختاری ملی آذربایجان از طریق مؤسسههای خود مدیریتی دمکراتیک در چارچوب دولت ایران تعیین شود.»
این صورت جلسه بنا به تصمیم دفتر سیاسی همچون ضمیمه فرمان قبلی به میرجعفر باقروف، دبیر حزب کمونیست آذربایجان شوروی و همچنین مولوتوف، بریا و مالنکوف، بولگانین، ماسلنینکوف و کروتیکوف از اعضای رهبری حزب فرستاده شده است.
در ادامه همین بند توضیح داده میشود که منظور اصلی از این «ضمیمه» به فرمان ششم ژوئیه تغییر سیاست از «تجزیه آذربایجان» به «خود مختاری ملی در چارچوب ایران» است:
«در قرارکمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی مورخه ۶ ژوئیه ۱۹۴۵ تغییرات معینی داده شود و به تصویب برسد که جنبشهای تجزیه طلبانه در ایالتهای آذربایجان ایران، گیلان، مازندران، گرگان، خراسان و کردستان شمالی صلاح نیست.»
دو ماه بعد از این چرخش مسکو، در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ فرقه دمکرات آذربایجان که در اواخر تابستان همان سال تأسیس شده بود، تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان را اعلام میکند.
این در حالی است که چند ماه قبل از آن دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی در فرمان ویژهای دستور «ایجاد یک حرکت جدائی طلبانه» (تجزیه طلبانه و یا «سپاراتیست») در آذربایجان ایران و دیگر مناطق شمالی ایران را صادر کرده و جزئیات دقیق این جریان و «لزوم تشکیل فرقه دمکراتیک آذربایجان» (ایران) را شرح داده بود. میدانیم که فرقه دمکرات تقریباً دو ماه بعد در تبریز تأسیس یافت. در همان فرمان اجرای این اقدامات به گروهی به رهبری میرجعفر باقروف، دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی سپرده شده بود.
این سند در آرشیو حزب کمونیست در مسکو نگهداری شده و بعد از انقراض شوروی به «آرشیو دولتی تاریخ اجتماعی و سیاسی روسیه» منتقل شده است که همه اسناد حزب کمونیست و سازمان جوانان حزب کمونیست یعنی کمسومول را در بر میگیرد. در پایان این «ضمیمه» کلمات «کاتب (حزب، م) یوسف استالین» با دست نوشته شده است. مشخصات این سند در این مرکز چنین است: RGASPI F.17, o. 162, d. 37, 1.147-1 [52-183]
نکته جالب توجه این است که تاریخ تایپ شده این سند ۸٫۱۰٫۱۹۴۵ است اما در بالای سند با دست نوشته شده است: «جلسه دفتر سیاسی در تاریخ ۲۹ دسامبر ۱۹۴۵، پروتوکول شماره ۴۷.» دلیل این اختلاف شاید آن باشد که احتمالاً در هشتم اکتبر تصمیم فوق در دفتر سیاسی حزب گرفته شده اما احتمالاً در جلسه ۲۹ دسامبر، یعنی حدوداً سه ماه بعد این تصمیم بصورت «فرمان» (در حقیقت «ضمیمه» فرمان ژوئیه) به افراد مربوطه ابلاغ شده است.
حال باید مورخین و کسانی که حوادث روز بروز و هفته به هفته حکومت یکساله فرقه را به دقت میدانند نظر بدهند که چه شد که در این سه ماه یعنی بین ژوئیه و اکتبر ۱۹۴۵ نظر استالین و رهبری حزب کمونیست شوروی در رابطه با آذربایجان ایران عوض شد و از «تجزیه» به «خودمختاری» تبدیل گشت. آنچه که میدانیم این است که احمد قوام در بهمن ۱۳۲۴ بر مسند نخست وزیری نشست و مذاکرات تهران و مسکو و بطور تقریباً همزمان مذاکرات بین فرقه و حکومت مرکزی ایران هم در همین ایام شروع شد که مصادف با تغییر مشی رهبری حزب کمونیست شوروی میشود. احتمال بر آن است که در این مدت هم فشار غرب بر استالین برای تخلیه ایران از سوی قوای شوروی بیشتر شده و هم امیدی هر چند نه زیاد در دیکتاتور شوروی بوده است که شاید در نتیجه سازش با دولت ایران، مسکو میتواند امتیازاتی سیاسی و بخصوص نفتی از تهران بدست آورد.
بندهای دیگر این «ضمیمه» اهمیتی بظاهر ثانوی دارند. در مواد دیگر این «ضمیمه» از جمله در ماده دوم نام یک گروه «سهگانه» (م. ابراهیموف، ص. آتاکیشی یف، ق. حسن اوف) جهت «کمک به فرقه دمکرات» و «رابطه دائمی با آن» داده شده و گفته میشود که باقروف کار این گروه را هدایت خواهد کرد. همچنین در همین ماده دوم گفته میشود «با اشخاص و گروه هائی که با گسترش فعالیت خود مختاری طلبانه در آذربایجان ایران مخالفت میورزند بطور فعال مبارزه شود و به ایجاد گروههای مسلح جهت دفاع از فعالین این جنبش خودمختاری سرعت داده شود.»
سند نخست یعنی قرار دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی از ششم ژوئیه ۱۹۴۵ و ضمیمه تصحیحی آن سه تا شش ماه بعد در مورد سه چیز جای شک و شبههای باقی نمیگذارد:
یکم اینکه برنامه ریزی، هدایت و رهبری نهائی اجرای برنامه ۲۱ آذر نه در تبریز و حتی نه در باکو بلکه در مسکو بود. مسکو «خط» را معین میکرد، باکو رهبری اجرائی آن خط را بر عهده داشت و فرقه دمکرات در تبریز نقش «سرباز وظیفه» را انجام میداد.
دوم اینکه نقشه مسکو برای آذربایجان ایران و فرقه دمکرات در عرض سه تا شش ماه بخاطر ملاحظات دیگری که مسکو داشت از «تجزیه طلبی» به «طلب خود مختاری در چهارچوب ایران» تغییر یافت.
سوم اینکه مسکو و شخصاً استالین هر بار که تصمیم و سیاستش را عوض میکرد به باقروف دستور میداد که طبق آخرین تصمیم او دستورات لازم جدید را برای اجرای نهائی به پیشهوری و فرقه دمکرات ابلاغ کند و اجرای این قرارها را با تمام نیرو تامین نماید.
در سند سوم یعنی نامه تاریخی استالین به پیشهوری که در پیش خواهیم دید، استالین با تائید این سه نکته از پیشهوری میخواهد که آنچه را که طبق تصمیم مسکو اتفاق افتاده، بپذیرد و دست از شکایت بر دارد. تاریخ این نامه بعد از عقبنشینی قوای شوروی از ایران، اما پیش از شکست حکومت فرقه و فرار اکثریت بزرگ رهبران به شوروی است. استالین با لحن مخصوص آمرانه و حزبی خود به پیشهوری که طبق روایات مختلف بسیار «دل شکسته و افسرده» بوده، مینویسد که فرقه بخاطر حضور قوای شوروی در آذربایجان ایران بر سر کار آمد، اما «شوروی چاره دیگری نداشت» و حالا پیشهوری نباید در «اینجا و آنجا» بگوید که مسکو ابتدا فرقه را «بالای تاقچه» گذاشت و بعد به حال خود رها کرد.
متن کامل نامه تاریخی استالین به پیشهوری
ویرایشآنچه که خواهید خواند، اولین و تنها ترجمه کامل و فارسی نامه تاریخی ژوزف استالین رهبر حزب کمونیست شوروی به سید جعفر پیشهوری رئیس فرقه دمکرات آذربایجان (ایران) است. پیشهوری برای مدت یک سال نخست وزیر حکومت این فرقه در تبریز بود که چهار سال بعد از اشغال شمال ایران توسط ارتش سرخ، در ۲۱ آذر سال ۱۳۲۴ تاسیس و درست پس از یک سال با عقبنشینی قوای شوروی و بازگشت ارتش ایران به آذربایجان متلاشی شد.
در آخر بهمن ماه ۱۳۲۴ سفر احمد قوام نخست وزیر ایران به مسکو برای مذاکره با استالین ابتکاری بسیار زیرکانه و درست در زمان لازم بود. احتمالاً استالین نیز درحالی که خود را بالاخره ناچار به بیرون بردن قوای شوروی از ایران حس میکرد، تصور مینمود که میتواند در مقابل خروج قوای شوروی که به هر حال لازم الاجرا بود، اقلاً امتیاز استخراج نفت شمال ایران را به دست آورد. در مقابل مسکو قبول میکرد که قوای نظامی خود را تا ماه مه همان سال یعنی خرداد ۱۳۲۵ از ایران خارج کند. ایران نیز متعهد میشد که در رفتار با حکومت فرقه رفتاری مسالمت جویانه در پیش گیرد به شرط آن که حکومت فرقه ملغی شده یک «انجمن ایالتی» شود و فدائیان فرقه تبدیل به یک نیروی «نگهبان» (ژاندارمری) گردند. طبیعتاً این اقدامات برای شوروی منافعی در برنداشت. تنها چیزی که مسکو را دلگرم میکرد امتیاز نفت شمال ایران بود. این هم یک جنبه توافقی بود که قوام در باره اصول آن به استالین رضایت داد. این اصول در مسکو مورد قبول قرار گرفت اما چون یک رشته جزئیات قرارداد و از جمله شرایط امتیاز نفتی هنوز مورد توافق کامل نبود، قرارداد نهائی بین دو طرف قرار بود بعد از بازگشت قوام به تهران از سوی او و سفیر شوروی در ایران امضا شود.
حتی از همان ابتدای سفر قوام به مسکو نگرانی و دلهرهای جدی رهبران فرقه دمکرات را فراگرفته بود. آیا استالین آنها و حکومت فرقه را قربانی قرارداد ایران و شوروی کرده بود؟
چند هفته با اعمال و افزایش فشار بر مسکو برای تخلیه نیروهایش و ادامه مذاکرات تهران گذشت.
زیرکی اصلی قوام در پایان این دوره نهفته بود. دولت ایران پیوسته بهانه میآورد که چون مجلس پانزدهم هنوز انتخاب نشده، ابتدا میبایست انتخابات برگزار شود تا مجلس بتواند به توافقنامه نفتی یران و شوروی رای دهد. اما برای قانونی بودن انتخابات، ایران نمیتوانست تحت اشغال باشد و بنا براین قوای خارجی باید ابتدا آذربایجان را ترک میکردند.
مسکو بالاخره این شرط را پذیرفت و توافقنامه مذکور در تهران به امضاء رسید.
شاید هم استالین خوب میدانست که امتیاز نفت شمال ایران خیالی بیش نیست. شاید او چاره دیگری جز امضای توافقنامه در پیش روی خود نمیدید و احتمال هرچند بعید امتیاز نفت، برای دیکتاتور شوروی در درجه نخست وسیلهای برای حفظ شخصیت و وزن سیاسی اش بود.
در این میان پیشهوری مرتباً به سرکنسول شوروی در تبریز و باقروف در باکو هشدار میداد که قوام به تعهداتش وفادار نخواهد بود. او در عین حال در پیامهای خود به باقروف پیوسته ادعا میکرد که «تمام ایران آماده انقلاب است» و آنها، یعنی فرقه برای مقاومت در برابر تهران به اسلحه نیاز دارند. تا آن آخرین ماهها و حتی هفتهها، خود پیشهوری و دیگر رهبران فرقه ظاهراً از برنامه اصلی مسکو بیخبر بودند و یا نمیخواستند باور کنند که مانند بسیاری از نمونههای کلاسیک دیگر، آنها همچون یک نیرو و جریان محلی، مهره کوچکی در محاسبات کلان هستند که بعد از مصرف به دور انداخته خواهند شد.
اما استالین گوش شنوائی برای نگرانیهای پیشهوری و هشدارهای او درباره قوام و خواستهایش برای حمایت مسکو از «انقلابی در سرتاسر ایران» نداشت.
در هشتم خرداد ماه ۱۳۲۵ تمام نیروهای شوروی از ایران خارج شدند.
نامه استالین به پیشهوری
تاریخ نامه استالین به پیشهوری هشتم ماه مه ۱۹۴۶ (۱۳۲۵) یعنی یک روز قبل از خروج کامل قوای شوروی از ایران است.
در این نامه، استالین علل خروج نیروهای شوروی از ایران را به پیشهوری توضیح میدهد. باور عمومی بر آنست که فرقه دمکرات زیر سایه ارتش اشغالگر شوروی بر سر کار آمده بود و با خروج آنها از ایران قدرت ایستادگی را ازدست داده متلاشی شده است. این نامه مُهر تائید استالین یعنی بالاترین مرجع مطلع در باره این گمانه زنی عمومی بشمار میرود.
متن این نامه که جزو اسناد «فوقالعاده محرمانه» حزب کمونیست بود پس از فروپاشی اتحاد شوروی در دسترس عموم قرار گرفت، اما ظاهراً کسی جز «آرشیو سیاست خارجی فدراسیون روسیه» اصل و فتوکپی اصل این نامه را ندارد. متن نسخه برداری شده این نامه که اصلش به روسی است ابتدا در مجله دانشگاهی «انستیتوی تاریخ معاصر» آکادمی علوم فدراسیون روسیه درج گردید. در عین حال همین متن کامل نامه (نه فتوکپی اصل آن) در اختیار مرکز «مطالعات جنگ سرد» مؤسسه «وودرو ویلسون» واشنگتن قرار گرفت. همین متن از سوی ولادیسلاو م. زوبوک به انگلیسی ترجمه شد (۱).
این متن آنگاه با کسب اجازه از همین مرکز از سوی عباس جوادی به فارسی ترجمه شد که در سال ۲۰۱۱ در تارنمای «چشم انداز» منتشر شد. مشخصات اصل روسی سند درآرشیو سیاست خارجی فدراسیون روسیه این است:
Archive of Foreign Policy of the Russian Federation
(AVP RF (AVP RF, f. 06, op. 7, p. 34, d. 544, ll. 8-9
با این همه، مترجم این نامه به فارسی، عباس جوادی، برای کسب اطمینان کامل، بررسی کوتاهی در آرشیوهای فدراسیون روسیه انجام داد. ظاهراً به راستی کسی فتوکپی اصل نامه استالین به پیشهوری را ندارد. به گفته چندین منبع، اصل نامه هنوز در «آرشیو سیاست خارجی فدراسیون روسیه» در مسکو است اما ظاهراً اجازه فتو کپی برداشتن از آن را به هر کسی نمیدهند. یک دلیل وجود این نامه آن است که متن آن را برای اولین بار ناتالیا ایگورووا، دکتر علم تاریخ و عضو انستیتوی تاریخ عمومی آکادمی علوم روسیه خود در آرشیو دیده، عیناً رونویسی کرده و برای اولین بار متن کامل این نامه را در سال ۱۹۹۴ در مجله همین انستیتو Novaya I Noveishaya Istoriya, Nr. 3, May-June 1994 جزو مقالهای با تیتر «بحران ایران ۱۹۴۵-۱۹۴۶» بچاپ رسانیده است. مترجم فارسی، عباس جوادی، شخصاً فتوکپی مقاله دکتر ایگورووا و متن کامل نامه استالین را دسترس کرده، آن را در تارنمای «چشم انداز» منتشر نموده است (تفصیلات بیشتر در این مورد را میتوانید در نوشته «واکنشها به اسناد روسی ۲۱ آذر» همین کتابچه مطالعه نمایید).
و اما متن کامل نامه استالین به پیشهوری از تاریخ هشتم ماه مه ۱۹۴۶:
به رفیق پیشهوری
بنظر میرسد شما دربررسی وضع داخلی ایران و همچنین بُعد بینالمللی مسئله دچار اشتباه شدهاید.
اولا: شما میخواهید تمام خواستهای انقلابی خلق آذربایجان فوراً برآورده شوند؛ و لیکن شرایط فعلی، تحقق این برنامه را غیر ممکن میسازد. لنین خواستهای انقلابی را بصورت خواستهای عملی – تکرار میکنم: بصورت خواستهای عملی مطرح میکرد و این کار را زمانی انجام میداد که کشور در حال گذار از تجربه یک بحران انقلابی در اثر جنگی ناموفق با دشمنی خارجی باشد. این وضع در سال ۱۹۰۵ هنگام جنگ ناموفق با ژاپن و در سال ۱۹۱۷ هنگام جنگ ناموفق با آلمان موجود بود. اینجا شما میخواهید از لنین پیروی کنید. این، چیزی بسیار خوب و قابل تحسین است.
اما وضع کنونی ایران کاملاً فرق میکند. در ایران هیچ وضع عمیقاً انقلابی موجود نیست. در ایران تعداد کارگران کم است و آنها سازماندهی خوبی ندارند. دهقانان ایران هنوز فعالیت جدی از خود نشان نمیدهند. ایران در حال جنگی بر علیه دشمن خارجی نیست که باعث تضعیف دایرههای انقلابی (حکومتی؟ -مترجم) از طریق یک شکست نظامی شود. نتیجتاً در ایران شرایطی که کارآمد بودن تاکتیکهای سالهای ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ را تائید کند موجود نیست.
ثانیا: مطمئناً اگر قوای شوروی در ایران باقی میماندند شما میتوانستید روی موفقیت در امر خواستهای انقلابی خلق آذربایجان حساب کنید. اما ما دیگر نمیتوانستیم نیروهای شوروی رادر ایران نگهداریم و آن هم در وهله نخست بدین سبب که ادامه حضور آنها در ایران بنیاد سیاستهای آزادسازانه ما در اروپا و آسیا را مختل میکرد. بریتانیائیها و آمریکائیها به ما گفتند اگر نیروهای شوروی میتوانند در ایران بمانند در آنصورت چرا نیروهای بریتانیا در مصر، سوریه، اندونزی، یونان و بهمین ترتیب نیروهای آمریکا در چین، ایسلند و دانمارک نتوانند بمانند. از این جهت ما تصمیم گرفتیم نیروهارا از ایران و چین بیرون ببریم تا اینکه این بهانه را از دست بریتانیائیها و آمریکائیها بگیریم، جنبش آزادیبخش در مستعمرات را دامن بزنیم و بدین ترتیب سیاست آزاد سازی خود را حق بجانب تر و مؤثر تر نمائیم.
ثالثا: با این تفاسیر در رابطه با وضع ایران میتوان چنین نتیجهگیری کرد: در ایران بحران عمیق انقلابی وجود ندارد. در ایران اوضاع جنگی با دشمنان خارجی موجود نیست که در نتیجه یک شکست نظامی ارتجاع تضعیف شود و باعث بحران گردد. تا مدتی که قوای شوروی در ایران بودند شما فرصت دامن زدن به مبارزه در آذربایجان و سازماندهی یک نهضت گسترده دمکراتیک با خواستهای همهجانبه را دارا بودید. اما نیروهای ما میبایست ایران را ترک میکردند و چنین هم کردند. آنچه در ایران میبینیم چیست؟ ما در اینجا شاهد نزاعی بین حکومت قوام و دوایر طرفدار انگلیس ایران هستیم که نماینده ارتجاعی ترین عناصر ایران هستند. قوام در گذشته هر قدر هم که ارتجاعی بوده باشد، باید امروزه برای حفظ خود و حکومتش بعضی اصلاحات دمکراتیک را انجام داده و حمایت نیروهای دمکراتیک ایران را جلب کند. تاکتیک ما در چنین شرایطی چه باید باشد؟ بنظر من ما باید از این نزاع استفاده کنیم تا اینکه از قوام امتیاز بگیریم، از او حمایت کنیم تا نیروهای طرفدار انگلیس را منزوی نمائیم و زمینهای برای ادامه دمکراتیزه کردن ایران را مهیا کنیم. تمام توصیههای ما به شما مبتنی بر این تشخیص است. البته در پیش گرفتن تاکتیک دیگری هم ممکن بود: تف کردن به همه چیز، قطع رابطه با قوام و با این ترتیب تضمین پیروزی مرتجعین طرفدار انگلیس. اما این دیگر نه یک تاکتیک بلکه حماقت میبود. این درواقع خیانت به امر خلق آذربایجان و دمکراسی ایرانی میبود.
رابعا: طوری که شنیدهام شما میگوئید ما شما را ابتدا به عرش اعلی بردیم و سپس به قعر ادنی پرت کرده به شما بیاحترامی نمودیم. اگر این شنیدههایم درست باشد، برای ما جای تعجب است. واقعاً چه اتفاقی افتاده است؟ در اینجا ما تکنیکی را بکار بردهایم که هر انقلابی با آن آشناست. در هر شرایطی که شبیه شرایط امروز ایران باشد، اگر کسی بخواهد حد اقل معینی از طلب هائی را از حکومت بدست آورد، در آنصورت جنبش باید به راه خود ادامه دهد، از خواستهای حد اقل فراتر رود و خطری (فشاری،مترجم) برای حکومت ایجاد کند تا اینکه دادن امتیاز از سوی حکومت تامین گردد. اگر شما خیلی پیش نمیرفتید در شرایط کنونی ایران نمیتوانستید به اهدافی (امتیازاتی،مترجم) نائل شوید که حکومت قوام امروزه ناچار به تامین آن است. قانون جنبش انقلابی همین است. بی حرمتی به شما اصلاً و ابداً مطرح نیست. بسیار عجیب است که شما تصور میکنید ما شما را آلوده به لکه ننگ و بیاحترامی کردهایم. بر عکس، اگر شما عاقلانه رفتار کنید و با حمایت معنوی ما خواهان قانونی شدن وضع واقعی و فعلی در آذربایجان شوید در آنصورت هم آذریها و هم ایران به شما بعنوان پیشاهنگ جنبش مترقی و دمکراتیک در خاورمیانه احترام خواهد گذاشت.
ی. استالین
نامه بالا نکات مهم زیر را برای اولین بار از زبان خود استالین رسماً تائید میکند:
یکم: استالین در عین حال که میگوید باقی ماندن نیروهای شوروی میتوانست بقای حکومت فرقه را تامین کند، اضافه میکند که نیروهای شوروی از ایران بیرون رفتند، زیرا غرب تهدید کرده بود که در غیر آن صورت آنها هم میتوانند در کشور هائی نظیر مصر و اندونزی بمانند. عنصر فشار غرب بر استالین برای بیرون بردن نیروهایش از ایران بارها تحلیل و مطرح شده، اما تا جائیکه اطلاع داریم از سوی مقامات بلند پایه شوروی هرگز تائید نشده بود.
دوم: استالین مکرراً تاکید میکند که حکومت قوام را باید بهرحال در مقابل «دایرههای طرفدار انگلیس» در ایران حمایت کرد تا امتیازات و «اصلاحاتی» که قرار است قوام انجام دهد واقعاً عملی گردد.
سوم: استالین تائید میکند که پیشهوری از رفتار رهبری حزب کمونیست شوروی ناراضی و شاکی بوده و بنظرش روسها او را ابتدا «به عرش اعلا برده، بعد به قعر ادنی پرتاب کردهاند». اما استالین ضمن بیجا شمردن این نگرانی پیشهوری، میگوید برعکس، کوششهای پیشهوری و فرقه از این جهت نتیجه داده که در سایه این فعالیتهای فرقه و پیشهوری، الان میتوان از حکومت قوام خواست اهداف و امتیازاتی را که قول داده بود، عملی کند. مدتها ناظرین و تاریخنویسان گوناگون گفته بودند که یک انگیزه مهم روسها در رها کردن پیشهوری و حکومت فرقه، وعده امتیاز استخراج نفت در شمال ایران از سوی قوام السلطنه بود. اما این نکته هم پیوسته از طرف روسها تکذیب میشد، اگرچه روسها بلافاصله بعد از اشغال شمال ایران و حتی چند سال قبل از تاسیس حکومت پیشهوری سیصد کارشناس نفتی خود را بدون اطلاع حکومت ایران به شمال ایران فرستاده بودند. در عین حال این نامه استالین رسماً تائید میکند که مسکو به حکومت فرقه بعنوان وسیلهای برای گرفتن امتیازات و رسیدن به اهداف خود مینگریسته است.
زیرنویسها
(۱) برای مطالعه اصل روسی مضمون این سند و ترجمه انگلیسی آن این لینک را کلیک کنید
نامه پیشهوری به استالین و آخرین تقلای فرقه
ویرایششش هفت ماه پس از خروج واحدهای ارتش سرخ از شمال ایران و درست در بحبوحه آخرین روزهای حکومت فرقه، پیشهوری و چند تن از رهبران دیگر فرقه دمکرات نامهای به «رهبری شوروی» مینویسند. این نامه که تاریخش ۱۷ آذر ۱۳۲۵ یعنی درست چهار روز پیش از ۲۱ آذر همان سال است، پیش از سقوط حکومت پیشهوری به آقای کراسنیخ سرکنسول اتحاد شوروی در تبریز تقدیم شده است تا به اطلاع «رهبری شوروی» رسانده شود. نامه که از سوی پیشهوری، پادگان، شبستری، دکتر جاوید و غلام دانشیان امضاء شده در واقع گلهای جدی و فوری اما محترمانه از «دوست بزرگمان اتحاد شوروی» است که از حکومت فرقه خواسته بود محدود شدن اختیارات خود درمقابل دولت مرکزی ایران را قبول کند و مقاومتی از خود نشان ندهد.
از لحن نامه معلوم میشود که هنوز شورویها به رهبران فرقه دستور ندادهاند که از ایران خارج شوند اما رهبری فرقه با احساس خطری قریبالوقوع و با زبانی نشانگر استدعا، خواهان «کمکی مختصر» و از جمله اسلحه برای مقابله با حمله ارتش مرکزی است. بعضی فرازهای جالب از آن نامه:
«ما هشت ماه تمام است که برخلاف احساسات مردم ما، بر خلاف آرزوها و تمایلات اعضا و فعالان فرقه مان؛ بخاطر پیشرفت امور و حل مسالمت آمیز اختلافات؛ با در نظرداشت سیاست جهانی دوست بزرگمان اتحاد شوروی و با توجه به میانجیگری دولت شوروی، کوشیدهایم سیمای قوام را دموکراتیک و مترقی جلوه دهیم و حتی در مواقعی برخلاف فکر و اعتقاد خویش از او تعریف و تمجید نیز نمودهایم. هدف این بوده است که کار از جانب ما مختل نشود. (…)
خلق آذربایجان، رهبر آن فرقه دموکرات و سران فرقه دو انتظار از دولت شوروی دارند:
اولاً مادام که مرزهایمان باز هستند و قدرت ملی مان پابرجاست مقدار کمی به ما سلاح داده شود. زیرا اگر کار به این روال پیش رود، این کار دیگر ممکن نخواهد شد. ما براحتی قادریم این سلاحها را چنان مخفیانه بدست قوای ملی برسانیم که نیروی مخالف از آن مطلع نشود. پس از شروع و شدت درگیری انجام این کار بسیار سخت خواهد بود. ما سلاح زیادی نمیخواهیم. منظور ما اندک مقداری است تا فدائیان ناگزیر نشوند با دست خالی جلوی دشمن بروند.
ثانیاً حالا که قوام جنگ را شروع کرده و به ریختن خون برادران ما پرداخته است، اجازه داده شود ما نیز از هر سو او را در تنگنا قرار دهیم، تا از این طریق امکان قیام آزادیخواهان همه جای ایران را فراهم کرده، نهضت بزرگی در سراسر ایران آغاز نماییم و با سرنگون ساختن حکومت ارتجاعی تهران، حکومتی دموکراتیک بجای آن مستقر سازیم.
اگر این کار به صلاح نیست، بگذارید از تهران کاملاً قطع رابطه کنیم و حکومت ملی خویش را بوجود آوریم.([مردم ما] به راه حل اخیر بیشتر تمایل دارد) سیاست شوروی هر کدام از این دو راه را که انتخاب کند، ما میتوانیم آنرا شرافتمندانه اجرا کنیم و موفق گردیم.
(…) مسئله نفت مسئله بسیار نسیهای است که دولت شوروی بدون داشتن طرفدارانی در مجلس و جامعه موفق به دستیابی به آن نخواهد شد. «حسن نیت» قوام السلطنه نیز نمیتواند تضمین محکمی بحساب آید. زیرا او در مسئله آذربایجان نشان داد که حسن نیت چیست. (…)
مسئله نفت هنگامی میتواند بسود اتحاد شوروی حل شود که نیروهای اجتماعی پشت آن باشند. همین نیروها اکنون در نقاط دیگر ایران بشکل فوقالعادهای در حال سرکوب شدن و از بین رفتن اند؛ ولی [هنوز] کاملاً از بین نرفتهاند. نیروی ما در آذربایجان، نیروی مهمی است. ما دارای امکانات جدی برای وارد آوردن فشار به حکومت تهران هستیم. (…)
چشم امید همه خلق، فرقه و رهبران آن به [یاری کشور شماست] و نجات را در [کمک آن] میبینند آنچه شما باید بکنید تنها دادن مقدار کمی سلاح [ به ماست].»
این نامه را که اصلش به ترکی آذری است، سیروس مددی به فارسی ترجمه و در تارنمای «اخبار روز» (۱) منتشر کرده است. به گفته آقای مددی، اصل سند با این مشخصات در «آرشیو سیاست خارجی فدراسیون روسیه» نگهداری میشود: АВПРФ, ф. ,۰۹۴, оп.۳۸ , п.۳۶۴A, д..۴۹, л.۱-۷, Федерации Архив внешней политики Российской
مورخ و سیاستمدار جمهوری آذربایجان جمیل حسنلی که خود پژوهشی در باره حکومت فرقه کرده و به چاپ رسانیده است (۲) میگوید نسخه دومی از همین نامه با مشخصات زیر در «آرشیو دولتی جمهور آذربایجان درباره سازمانهای سیاسی و جنبشهای اجتماعی» (مخزن۱ فهرست ۸۹ پوشه۱۱۴ صفحه ۲۱۸- ۲۳۰) وجود دارد: AR SPIHMDA, f.۱,s.۸۹,i.۱۱۴,v.۲۱۸-۲
خانم فرناند شاید نیز که گزارش و تحلیل مفصلی در باره اشغال ایران از سوی شوروی و تاسیس و سپس سقوط حکومت فرقه دمکرات در آذربایجان نوشته، شخصاً این نامه را در «آرشیو دولتی تاریخ احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی آذربایجان» در باکو زیر این عنوان دیده و در کتاب خود (۳) بخش هائی از این نامه را اقتباس نموده است:
GAPROD AzR, F.I, Op. 89, D. 114, pp. 223-230
معلوم نیست اصولاً مضمون نامه پیشهوری به اطلاع کسی از رهبران بلند پایه حزب کمونیست و یا حکومت شوروی رسیده است یا نه. اما از روند حوادث میدانیم که رهبری شوروی، چه استالین و بریا و چه باقروف، به این تقاضاهای پیشهوری و رفقایش وقعی نگذاشتند.
به دنبال خروج نیروهای شوروی در خرداد ماه ۱۳۲۵، پیشهوری بلافاصله طبق قرارداد تهران و مسکو و تحت فشار ماموران باکو که مجری اوامر مسکو بودند، با حکومت تهران توافقنامهای را امضاء کرد که طبق آن حکومت فرقه به یک «انجمن ایالتی» و «مجلس ملی» آذربایجان به یک «انجمن محلی» تغییر یافت که وابسته به دولت مرکزی محسوب مبشدند. نیروهای فدائی» هم میبایست بتدریج لغو و در نیروهای انتظامی ایران مستحیل شوند.
با خروج قوای شوروی، دوره احیای حاکمیت دولت مرکزی در آذربایجان شروع شده بود، چه از طریق تحویل مسالمت آمیز قدرت فدائیان و چه زد و خورد و حمله حکومت مرکزی.
دیگر معلوم میشد که برای فرقه، پرده نهائی بازی آغاز شده است.
با اینهمه، احتمالاً چهار روز پیش از ۲۱ آذر یعنی در تاریخ تالیف نامه پیشهوری، رهبران فرقه از آنچه که بزودی در انتظار آنها بود خبری نداشتند چرا که اگر خبری میداشتند بعید بود سه چهار روز قبل از خروج برنامه ریزی شده آنان از ایران، از مسکو تقاضای اسلحه و یا اجازه برای اعلان استقلال کنند.
حکومت فرقه دمکرات آذربایجان که در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ رسماً تاسیس یافته بود، با وجود همه خبرها و تحولات ناخوشایند برای رهبران فرقه، در نظر داشت سالگرد تاسیس این حکومت را جشن بگیرد. اما یک روز مانده به ۲۱ آذر ۱۳۲۵ نمایندگان باقروف به پیشهوری و دیگر رهبران بالای فرقه گفتند که بزودی چند ماشین میآیند تا آنها را به باکو ببرند.
پیشهوری به دوستان نزدیکش گفته بود که نمیخواست تبریز را ترک کند اما چاره دیگری برای آنها باقی نمانده بود.
روز بیستم آذر روزنامه «آذربایجان» ارگان فرقه دمکرات آخرین شماره خود را در تبریز به چاپ رسانید که در آن پیشهوری از همه «برادران ایرانی» میخواست که «مقاومت کنند و برای آزادی و دمکراسی بجنگند». مطلب اصلی روزنامه، آخرین اعلامیه فرقه از تبریز بود که با شعار هائی میهن پرستانه مانند «زنده باد آزادی و استقلال ایران!» خاتمه مییافت. اما برای شعارهای ایران دوستانه دیگر خیلی دیر شده بود و نه فقط عموماً «برادران ایرانی» بلکه «برادران آذربایجانی» هم حاضر نبودند برای فرقه دمکرات بجنگند (۴).
روز پنجشنبه ۲۱ آذر ماه آیت الله حاج میرزا عبدالله مجتهدی از اندک روحانیون برجستهای که در دوره پیشهوری همچنان در تبریز باقی مانده بودند، در خاطراتش مینوشت:
با صدای لاینقطع تیر از خواب بیدار شدیم. قبل از طلوع آفتاب توسط نوکری که برای خریدن نان صبحانه بیرون رفته بود، مطلع شدیم که اوضاع به کلی برگشته است. اهل شهر بر علیه حکومت پیشهوری قیام نموده و شهر را متصرف شدهاند. فدائیها و مهاجرها را خلع سلاح نموده و دسته دسته مردم شهری که مسلح شدهاند، مشغول تعقیب و دستگیری و قتل سران و سرکردگان آنها میباشند (۵)
اکثر رهبران بلند پایه فرقه به جمهوری شوروی آذربایجان گریختند. ارتش ایران به پیشروی خود که یکی دو ماه قبل از آن شروع کرده بود، ادامه داد. اما به غیر از موارد اندکی، ارتش مرکزی با مقاومت چندانی روبرو نشد. در اکثر موارد مردم محلی فرقه چیها و فدائیان را قبل از رسیدن ارتش خلع سلاح و از مراکز قدرت برکنار کرده بودند (۶).
مطبوعات فرقه دمکرات که دیگر در باکو به چاپ میرسید، در باره «تلفات بیش از ده هزار نفر» سخن میگفتند، اما گزارشهای نیمه رسمی ایرانی حاکی از هشتصد نفر تلفات بود (۷) در حالیکه یک منبع انگلیسی، به نقل از سفارت آمریکا در تهران، مجموعاً از «قتل ۴۲۱ نفر از دمکراتها» خبر میداد.
به هر تقدیر، ماجرای فرقه دمکرات پایان خونینی داشت.
چند ماه بعد انتخابات مجلس پانزدهم هم برگزار گردید. دکتر محمد مصدق در مجلس قوام را متهم به دخالت در انتخابات و تغییر نتایج آن به نفع خود نمود. شاید هم این اتهام بیمورد نبود. مجلس دوره پانزدهم توافقنامه ایران و شوروی و از جمله دادن امتیاز نفت به شوروی را بررسی کرده آن را رد نمود. موضوع امتیاز نفت هم با این ترتیب منتفی گشت. گفته میشود این عیناً نقشه احمد قوام بود که اجرا شد.
لازم به توضیح است که سید جعفر پیشهوری دریازدهم ژوئن ۱۹۴۷ در یک تصادف اتوموبیل در آذربایجان شوروی به قتل رسید. اگرچه هیچ دلیل کافی و مشخصی در باره سوء قصد بودن این حادثه در دست نیست اما بعضیها بر آنند که دستگاه اطلاعاتی شوروی از تصادفهای رانندگی بخصوص در این راه برای قتل مخالفین خود استفاده میکرده است.
زیرنویسها
(۱) مددی، سیروس: نامه رهبران جنبش ملی-دموکراتیک آذربایجان به رهبران اتحاد شوروی (یک سند نو یافته)، تارنمای اخبار روز
(۲) حسنلی، جمیل: فراز و فرود فرقه دمکرات آذربایجان، نشر نی، تهران ۱۳۸۳
(3) Scheid Raine, Fernande Beatrice: Stalin, Bagirov and Soviet Policies in Iran, ۱۹۳۹-۱۹۴۶; Yale
University, May 2000, pp. 348-350
(۴) اتابکی، تورج: آذربایجان در ایران معاصر، تهران ۱۳۷۶، ص ۱۸۴
(۵) مجتهدی، عبدالله: بحران آذربایجان (سالهای ۱۳۲۴-۱۳۲۵ ش)، خاطرات مرحوم آیت الله میرزا عبدالله مجتهدی، تهران ۱۳۸۱، ص ۴۳۳
(۶) اتابکی، همانجا
(۷) اتابکی، همانجا، ص ۱۸۲
یک منبع اصلی دیگر و مورد استفاده:
(8) Yegorova (Egorova), Natalia:The ‹Iran Crisis› of 1945-46; A View from the Russian Archives; CWIHP Working Paper, No. 15 May 1996
این کم و بیش همان مقالهای است که آکادمیک یگورووا در مجله نوایا ای نویشنیا ایستوریا متعلق به انستیتوی تاریخ معاصر روسیه، شماره ۳، مه-ژوئن ۱۹۹۴، ص ۱، نوشته که حاوی متن کامل نامه استالین است.
چند سند آمریکائی دربارهٔ حکومت پیشهوری
ویرایشدر اسناد سابقاً سرّی وزارت خارجه آمریکا که مربوط به دوره پیشهوری میشود، اطلاعات جالبی در مورد این برهه تاریخ ایران و آذربایجان نهفته است. این اسناد مانند همه اسناد محرمانه وزارت خارجه آمریکا که همگی در سرلوحه شان مُهر «سرّی» دارند بعداً مشمول مرور زمان شده در دسترس عموم قرار گرفتهاند (تمام اسناد در این لینک). بخش بزرگ این اسناد در دانشگاه ویسکنسین آمریکا دیجیتالی شده و از طریق اینترنت هم قابل مطالعه و حتی چاپ است. اکثر این اسناد نامههای رد و بدل شده بین سفارتهای آمریکا و مرکز وزارت خارجه در واشنگتن هستند. در رابطه با ایران این نامهها شامل مکاتبات بین سفارت آمریکا در تهران و کنسولگری آمریکا در تبریز و یا سفارت آمریکا در مسکو و مرکز وزارت خارجه در واشنگتن است.
یکی از اسناد تلگرافی است از تاریخ هشتم ژانویه ۱۹۴۶ از سفارت آمریکا در مسکو به واشنگتن که یک مقاله خبرگزاری شوروی تاس را نقل میکند که از تبریز مخابره شده است. مقاله دربارهٔ ملاقات معاون کنسول آمریکا در تبریز «روسوو» و سید جعفر پیشهوری «نخست وزیر حکومت خود مختار آذربایجان ایران» است. مقاله تاس میگوید که «آقای روسوو در شخص نخست وزیر از حکومت ملی آذربایجان ایران استقبال نمود» طبق همین گزارش خبرگزاری شوروی کنسول آمریکا میگوید که راه مذاکره حکومت تبریز با تهران بهتر است باز باشد و پیشهوری جواب میدهد این تهران است که راه مذاکره را بسته است. روسوو میپرسد اگر شاه خودمختاری آذربایجان ایران را قبول کند پیشهوری چه عکس العملی نشان خواهد داد و پیشهوری جواب میدهد که «قبول کردن» خود محتاری «مسئله کوچکی» است و «مهم آنست که برای حفظ خودمختاری ضمانت داده شود». طبق گزارش سفارت، مقاله خبرگزای تاس با این جمله تمام میشود که روسوو «قول هر گونه پشتیبانی از حکومت ملی آذربایجان ایران» را (به پیشهوری) داد.
طبیعتاً معلوم نیست مندرجات مقاله تاس تا چه حد مطابق واقعیت بوده است ولی بهر حال از نظر تاریخی این سند (اصل انگلیسی) حائز اهمیت است.
از دو سند جالب دیگر اولی نامه سفیر آمریکا در تهران جورج آلن به وزیر خارجه آمریکا جیمز بیرنز (۱۵ مه ۱۹۴۶) یعنی زمانی است که هنوز حکومت پیشهوری بر سر قدرت است و سند دوم نامه بیرنز به آلن از ۲۰ دسامبر ۱۹۴۶ یعنی بعد از سقوط پیشهوری است (اصل انگلیسی این دو نامه در این لینک) در نامه سفیر آمریکا گزارشی از ملاقات قوام با سفیر داده میشود که در آن قوام به سفیر میگوید که تهران برای پیشگیری از اعلام استقلال حکومت پیشهوری از ایران و لغو سلطنت (در آذربایجان) باید دادن امتیازاتی را قبول کند چونکه «اگر چنین نشود شاید استانهای دیگر و حتی خود تهران در رابطه با سلطنت دست به اقدامان مشابهی (مانند آذربایجان) بزنند.» قوام به سفیر آمریکا میگوید که شاه با دادن هر امتیازی به پیشهوری که ورای برنامه هفت مادهای از پیش اعلام شده باشد مخالفت میکند. قوام میگوید او به پیشهوری نگفته است که شاه با دادن امتیاز مخالف است اما سفیر علاوه میکند که او در این مورد شک دارد. سفیر آلن اضافه میکند که قوام شاید به پیشهوری مستقیماً دربارهٔ مخالفت شاه چیزی نگفته ولی احتمالاً طوری حرف زده که پیشهوری بفهمد که او یعنی قوام موافق یک راه حل است اما شاه مخالفت میکند.
میدانیم که تصور حاکم حکومت فرقه دمکرات و مشخصا خود پیشهوری این بود که شخص قوام مانع اصلی برآورد شدن خواستهای فرقه بود.
سند سوم یعنی نامه وزیر خارجه بیرنز به سفیر آلن که مدت کوتاهی بعد از سقوط پیشهوری نوشته شده اظهار امیدواری میکند که اکنون که حکومت ایران حاکمیت خود را در آذربایجان دوباره برقرار کرده است دولت قوام رفتار آشتی جویانهای با مردم استان در پیش خواهد گرفت و از اقدامات انتقام جویانه بر ضد روسها، آذربایجانیها و کُردها پرهیز خواهد نمود.
طرح تاسیس حزب دمکرات کردستان در باکو
ویرایشنوشته زیر بخش بسیار کوچکی از تز دکترای خانم فرناند شاید راینه با تیتر «استالین، باقروف و سیاستهای شوروی در رابطه با ایران ۱۹۳۹-۱۹۴۶» * است که در سال ۲۰۰۰ مورد قبول دانشگاه ییل آمریکا قرار گرفته است.
در این اثر خانم شاید راینه با اتکاء به مدارک تا آن زمان فوقالعاده سرّی حزب کمونیست اتحاد شوروی نشان میدهد که فرقه دمکرات آذربایجان و حکومت یکساله این فرقه تحت رهبری سید جعفر پیشهوری با دستور استالین و طراحی و برنامه ریزی دقیق مسکو و تحت مدیریت مستقیم و شخصی میر جعفر باقروف رئیس وقت حزب کمونیست آذربایجان شوروی ایجاد شده و یک سال بعد با تصمیم مسکو و استالین به حال خود گذاشته شده و در نتیجه با شکست روبرو گشته است.
در حاشیه روابط تهران و مسکو در چهارچوب مناسبات بین دولتهای بزرگ پس از جنگ جهانی دوم، خانم شاید راینه در ضمن اشارهای هم به ایجاد «فرقه دمکرات کردستان ایران» میکند و با تکیه بر اسنادی که خود نویسنده در مسکو و باکو یافته، نشان میدهد که این حزب کُردی هم در آغاز با برنامه ریزی مسکو و مدیریت باقروف و قاضی محمد در باکو ایجاد شد. طبق اسناد مشابه دیگر از آرشیوهای حزب کمونیست شوروی میدانیم که دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی در ششم ژوئیه ۱۹۴۵ با صدور دستوری امضاء شده از سوی استالین، از باقروف خواسته که در آذربایجان ایران و دیگر استانهای شمال ایران از جمله کردستان، گیلان، مازندران و خراسان «جنبشهای تجزیه طلبانه» راهاندازی کند (نگاه کنید به این مقاله: فرمان استالین در باره ۲۱ آذر).
آنچه میخوانید ترجمه فارسی صفحات ۲۹۸ تا ۳۰۲ فصل پنجم همین اثر توسط عباس جوادی است. شماره بندی زیرنویسها منطبق با شماره بندی آنها در متن اصلی است. توصیه میکنم که زیرنویسها که ضمن توضیحات فوقالعاده جالب جنبی، منابع مورد استفاده را هم عرضه میکنند، از دقت خوانندگان دور نمانند. توضیح اینکه خانم شاید راینه خود و با کمک دوستان و همکاران خود به این اسناد و مدارک دست یافته و آنها را شخصاً مشاهده، ترجمه و بررسی کرده است و نه از طریق غیرمستقیم افراد و یا موسسات ثانوی. نام، مشخصات و محل نگهداری همه این اسناد در زیرنویسها قید شدهاند. توضیح نهائی اینکه در فصلهای دیگر این اثر نیز اینجا و آنجا به موضوع حزب دمکرات کردستان اشاره شده است که امید است از سوی دیگر علاقمندان، به فارسی ترجمه شود.
(در کشاکش تاسیس و شروع حکومت فرقه دمکرات آذربایجان ایران در تبریز،م) موضوع کُردها طبیعتاً در راس مطالبی نبود که میر جعفر باقروف را بخود مشغول میکرد، اما این موضوع نیز از دایره دقت چشمان تیز بین او دور نبود. او فکر میکرد که اگر کُردها بتوانند نیروی متحدی را تشکیل دهند، آنها میتوانستند هم از سوئی حکومت نوپای فرقه دمکرات آذربایجان را تقویت کنند و هم، از سوی دیگر، آن دسته از مناطق کردنشین ایران را که دور از تأثیر شوروی و خارج از حوزه اشغال ارتش سرخ بودند، به جبهه طرفدار شوروی جلب نمایند (۱۳۵). هنگام سفر هیئت کُردی به باکو در سال ۱۹۴۱، باقروف تحت تأثیر روحیه و همچنین خصوصیتهای رهبری قاضی محمد قرار گرفته بود که رئیس با نفوذ مهم ترین خانواده مهاباد به شمار میرفت. در اواخر سپتامبر ۱۹۴۵، باقروف به دوست و همکارش آتاکیشی یف دستور داد که قاضی محمد را برای مذاکرات در باره آینده نقشه خودمختاری کردستان به باکو دعوت کند (۱۳۶). قاضی محمد هم با گروهی از رهبران کُرد معتمد خود که از نقاط مختلف انتخاب کرده بود، عازم باکو شد (۱۳۷). سفر آنها هم دارای همان ویژگیهای توطئه گونه باقروف بود که در نقشههای مربوط به فرقه چیهای تبریز مشاهده میشد: همان مسافرتهای مخفی گرایانه با قطار و کامیون و همان ضیافتهای مبالغه آمیز با همان هدایا که عبارت از تصاویر قاب شده استالین بودند. باقروف هیئت کُردی را به گرمی پذیرفت و از خواست آنان مبنی بر حمایت شوروی از خودمختاری کُردهای ایران استقبال نمود. او به کُردها اطمینان داد که بنظر اتحاد شوروی هر ملت که صاحب زبان و فرهنگ مخصوص به خود است باید حکومت خود را نیز دارا باشد و این را هم گفت که شوروی ازصمیم قلب پشتیبان خودمختاری برای همه ملتهای ایران است. اما باقروف این را هم به گفتههای خود علاوه نمود که این ملتها نمیتوانند خودمختاری ملی را در آنِ واحد و بطور همزمان کسب کنند. به گفته او، آذریها بین چهار ملت ایران در صف نخست قرار دارند و فارسها، گیلکها و کردها نیز راه آنها را خواهند پیمود. اما تا آن روز، منافع کُردها ایجاب میکند که آنها از تحکیم خودمختاری آذربایجانیها پشتیبانی کنند و برای تاسیس دولت مستقل خود صبر نمایند تا اوضاع آرامتر شود.
اما آنچه که رهبران کُرد میخواستند بشنوند، این نبود. باقروف که دید ممکن است علاقه و پشتیبانی کُردها را ازدست دهد، لحن خود را تغییر داده، حمایت کامل شوروی را از خواستهای ملی کُردها اعلام کرد. وعده هائی که او به کُردها داد، عبارت از کمک مادی، آموزش و مهم تر از همه، حمایت از تاسیس سازمانی مؤثر بود که به اجرای اهداف کُردها رهبری نماید. باقروف، در توضیح اینکه او چگونه سازمانی را در نظر گرفته است، همان چیزی را تکرار نمود که در مورد دمکراتهای تبریز با موفقیت آزمایش کرده بود: نظر به اینکه دمکراسی بدنبال پیروزی اش «در دنیا و بخصوص ایالات متحده، بریتانیای کبیر و اتحاد شوروی» رواج یافته و مُد شده بود، کُردها هم میبایستی جنبش خود را «حزب دمکرات کردستان» (ح د ک) بنامند. باقروف چنین نشان میداد که در عملی کردن همه این وعدهها جدی است. او بلافاصله با ارسال تلگرامی، به استالین خبرداد که چنین وعده هائی را داده است. او همچنین از کمیساریا (وزارت خارجه،م) اتحاد شوروی خواست که در عملی کردن این وعدهها به باکو کمک کند (۱۳۸).
در ماه نوامبر قاضی محمد گروهی از روسای عشایر و ریش سفیدان روستاهای کُرد را به جلسهای در مرکز فرهنگی شوروی در مهاباد دعوت نمود. او همه آنها را که عضو «کومله» بودند، میشناخت. کومله سازمانی مخفی و طرفدار شوروی بود که در سال ۱۹۴۲ تاسیس یافته بود. از این جهت در این جلسه قاضی محمد در فاش کردن نتایج سفرش به باکو تردیدی به دل راه نداد. شرکت کنندگان جلسه هم تصمیم گرفتند که بجای تاسیس یک سازمان کاملاً نو، ساختار سازمانی کومله و کادرهای آن را تحت این نام جدید حفظ کنند و ادامه دهند. قاضی محمد رسماً ریاست حزب دمکرات کردستان را به عهده نگرفت، بلکه پشت صحنه باقی ماند. کار او این بود که بر انطباق راه سازمان با تصمیمهای جلسه باکو نظارت کند. از طریق قاضی محمد بود که دست نامرئی باقروف حزب دمکرات کردستان را در تهیه یک برنامه حزبی هدایت میکرد. این برنامه نه تنها بطور شگفت انگیزی شبیه برنامه فرقه دمکرات آذربایجان بود بلکه حاوی بندی نیز بود که میگفت حزب دمکرات کردستان «کوشش خواهد کرد با مردم آذربایجان و اقلیتهای ملی آن، برادری مطلق بوجود بیاورد» (۱۳۹).
قاضی محمد هنوز امیدوار بود که خواهد توانست کُردها را اقناع کند که بجای طرح خواستهای خود در حرکت آذریها شرکت کنند. از این جهت با ابتکار باقروف، قاضی محمد پنج نفر از رفقای خود را انتخاب کرده بعنوان هیئت نمایندگی حزب دمکرات کردستان به «مجلس ملی» فرقه دمکرات در تبریز فرستاد. این پنج نماینده کُرد، بجای احساس رابطهای عمیق با همسایگان آذری خود، احتمالاً نسبت به دست آوردهای خودمختاری آذربایجان احساس عمیق حسد میکردند. قاضی محمد هنوز قادر بود از هرگونه اقدام عملی رفقای حزبی اش پیشگیری کند، اما او به باقروف نیز هشدار داد که آنها بیش از حد معینی معطل نخواهند شد و اگر اتحاد شوروی به وعدههایش عمل نکند، حزب دمکرات کردستان متحد جدیدی را جستجو خواهد کرد؛ و لیکن تا زمانی که حکومت آذربایجان جای خود را محکم نکرده بود، باقروف به اینگونه خواستهای کُردها پاسخ نداد. در اواخر دسامبر کُردهای منتظر، اولین محموله سرّی اسلحه را از شورویها دریافت کردند. شبانه کامیون هائی که چراغ هایشان خاموش بود به محل مقرر شده آمدند و یک افسر شوروی شروع به تخلیه تفنگها و مهماتی کرد که کُردها در انتظارش بودند (۱۴۰).
نمی دانیم که آیا مسکو به این کمک باقروف به کُردها چراغ سبز روشن کرده بود یا نه (۱۴۱). اما میتوان به این نتیجه رسید که به باقروف نوعی هشدار داده شده بود که مسئله کُردها نباید او را از فعالیتهای مربوط به آذربایجان ایران منحرف کند، چرا که باقروف از همان آغاز کارکوشش میکرد نشان دهد که کمک او نه ابتکاری شخصی در پشتیبانی ازجدائی خواهی کُردی، بلکه واکنش به خواهش کُردها برای کمک به رفقای آذری شان است (۱۴۲). چه مسکو به این «خواهش» کُردها رضایت داده باشد و چه نه، بعد از این عمل انجام شده، باقروف به استالین گزارش داد که او از طریق حکومت تبریز شروع به ارسال اسلحه به کُردها نموده است (۱۴۳). اما اوآنچه را که کُردها واقعاً میخواستند نداده بود و آن، چراغ سبز مسکو برای اعلام خود مختاری کردستان بود.
زیرنویسها و منابع:
- Scheid Raine, Fernande Beatrice: Stalin, Bagirov and Soviet Policies in Iran, 1939-1946; Yale University, May 2000
۱۳۵. تلگرام باقروف به استالین از ۲۸ سپتامبر ۱۹۴۵، آرشیو دولتی تاریخ احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی آذربایجان (بعد از این: «آرشیو باکو»)، ص ۳۹. در آنجا باقروف میگوید نظر به اینکه آنها دقت اصلی خود را به آذربایجانیها و کردها معطوف کردهاند، او هنوزبه تاسیس جنبشهای تجزیه طلبانه در گیلان، مازندران و خراسان موفق نشده است.
۱۳۶. باقروف در گزارش اش به استالین نقش خود در برگزاری این جلسه را کم اهمیت تر جلوه داده مینویسد که کُردها با شور و شوق و بطور ناگهانی از اندیشه حمایت شوروی از سازماندهی یک حزب دمکرات کردستان بعنوان نیروی اصلی جنبشی تجزیه طلبانه استقبال نمودند. باقروف نوشت: «آنها به ما مراجعه کرده مصرانه خواستار پذیرفتن هیئت نمایندگی شان شدند،» اما نظر به اینکه باقروف ملاقات با آنها را در اراضی ایران مناسب ندید، «ما ناچار شدیم هیئت نمایندگی کُردها را در باکو قبول کنیم.» در: تلگرام باقروف به استالین، ۲۸ دسامبر ۱۹۴۵، همانجا، ص ۳۹.
۱۳۷. اعضای این هیئت عبارت بودند از مناف کریمی و علی رحیمی از مهاباد، قاسم آقا ایلخانی از بوکان، سعید قاضی از میاندوآب و دیگر رهبران از ماماش و بیگزاده. این گزارش از ملاقات هیئت کُردی در باکو مبتنی بر ص ۴۳-۴۶ در این منبع است: Eagleton, W. : The Kurdish Republic of 1946, London, 1963 (بعد از این: «ایگلتون»).
۱۳۸. باقروف به کُردها وعده یک چاپخانه، یک مدرسه هفت کلاسی، آموزش نظامی ۱۵-۲۰ کُرد در اتحاد شوروی و یک بیمارستان کوچک را داده بود. نگاه کنید به: تلگرام باقروف به استالین مورخ ۲۸ سپتامبر ۱۹۴۵، آرشیو باکو، ص ۳۹.
۱۴۰. ایگلتون، ص ۵۵.
۱۴۱. در رابطه با موضوع کُردها هنوز در «آرشیو دولتی جمهوری آذربایجان مربوط به احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی» اسناد بسیاری هستند، اما نظر به اینکه آن مسئله «موضوع اصلی» بررسی من نبود به من اجازه دسترسی به این اسناد داده نشد.
۱۴۲. باقروف ادعا کرد که در ماه نوامبر کُردها به او «اظهار آمادگی کردند که پادگانهای ارتش و ژاندارمری ایران در مهاباد، رضائیه و دیگر شهرها را خلع سلاح کنند،» ن. تلگرام باقروف و ماسلنیکوف به استالین، مولوتوف، بریا، ماسلنیکوف، ۱۹ نوامبر ۱۹۴۵، آرشیو باکو، ص ۵۲. روز بعد یعنی در ۲۰ نوامبر، باقروف باز به رهبران چهارگانه مسکو گفت که کُردها درخواست میکنند اجازه داده شود که به فدائیهای آذربایجان کمک کنند. ن. تلگرام باقروف و ماسلنیکوف به استالین، مولوتوف، بریا، ماسلنیکوف مورخ ۲۰ دسامبر ۱۹۴۵، ن. همانجا، ص ۵۴.
۱۴۳. باقروف این موضوع را در تلگرامی بتاریخ ۲۵ دسامبر ۱۹۴۵ به اطلاع مسکو رسانید، ن. همانجا، ص ۲۹۴. برنامه آماده کردن کُردها برای فعالیتهای آتی در تلگرام هائی مورخ ۱۵ و ۱۶ دسامبر خطاب به امیلیانوف و یعقوبوف شرح داده شده است. ن. همانجا، ص ۲۴-۲۶ و همانجا، ص ۳۰-۳۱.
گزارش رمزی سفارت شوروی درباره «جنبش» گیلان
ویرایشیک گزارش «فوقالعاده سرّی» از سفارت شوروی در تهران (دسامبر ۱۹۴۵، آذر ۱۳۲۴) مدت کوتاهی بعد از تشکیل حکومت فرقه دمکرات در تبریز، نشان میدهد که مقامات شوروی و پیشهوری کوشش میکردهاند که همزمان با آذربایجان و کردستان، در گیلان نیز هرچه زودتر یک «جنبش» تجزیه طلبانه و یا طرفدار خود مختاری وسیع آغاز شود اما این کوششها با تردید و بی میلی کمیته مرکزی حزب توده روبرو شده است.
در این سند شرایط مربوط به «جنبش گیلان» توصیف شده، درباره تردیدهای حزب توده و از سوی دیگر تاکید مقامات جمهوری شوروی آذربایجان و خود پیشهوری برای شروع هرچه زودتر «اقدامات عملی» توضیح داده میشود.
سند را شخصی به نام فرول رومانوویچ کوزلوف که آن زمان ظاهراً کارمند سفارت شوروی در تهران بوده آماده کرده بصورت رمز به مسکو فرستاده است. این سند تا سقوط شوروی در سال ۱۹۸۹ بصورت «فوقالعاده سرّی» باقی ماند اما پس از سقوط شوروی همراه با اسناد دیگر به آرشیو وزارت خارجه روسیه منتقل شده برای مدت کوتاهی در دسترس عموم قرار گرفت. جالب است که ظاهراً از این سند دو نسخه موجود است. یک نسخه دیگر محل نگهداری این سند در «آرشیو دولتی تاریخ احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی آذربایجان» در باکو با این مشخصات نگهداری میشود: RGASPI, f. 82, op. 2, d. 1221, ll. 29-30
همین نسخه از طرف جمیل حسنلی (باکو) دسترس شده، از طرف گری گلد برگ (مرکز مطالعات جنگ سرد در مؤسسه وودرو ویلسون) به انگلیسی ترجمه شده و سپس با کسب اجازه از مرکز مطالعات جنگ سرد از طرف الناز افروزی فر به فارسی ترجمه و از طرف عباس جوادی ویرایش شده در تارنمای «چشم انداز» منتشر شد. برای مطالعه اصل روسی سند و ترجمه انگلیسی به این لینک مراجعه کنید.
حدود شش ماه قبل ار این تاریخ، دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی فرمانی با امضای استالین امضاء کرده دبیر حزب کمونیست آذربایجان شوروی میر جعفر باقروف را مسئول رهبری، طراحی و اجرای «اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استانهای ایران شمالی» نموده بود. چند ماه بعد از این فرمان بود که فرقه دمکرات آذربایجان و حکومت پیشهوری با طراحی و مدیریت رهبران حزب کمونیست آذربایجان شوروی تشکیل شد. آذربایجان، کردستان، گیلان و حتی خراسان که تحت اشغال ارتش سرخ قرار داشتند، جزو استان هائی بودند که قرار بود شوروی در آنها یک جریان تجزیه طلبانه و یا خودمحتاری به راه بیاندازد و رهبری کند.
از میان دیگر نام هائی که در «سند گیلان» ذکر میشوند، میرزا ابراهیموف (آکادمیک) و میرزا حسن اوف دو معتمد نزدیک میرجعفر باقروف و نمایندگان شخصی او در تبریز بودند که کارهای فرقه دمکرات را از پشت صحنه اداره میکردند. نام میرزا ابراهیموف بعنوان یکی از مسئولان اجرای طرح تجزیه طلبی در آذربایجان ایران در فرمان سرّی استالین هم ذکر شده بود. رضا روستا، عبدالصمد کامبخش و بزرگ علوی از رهبران حزب توده بودند.
و اما متن «گزارش رمزی» سفارت شوروی در تهران به مسکو در مورد «جنبش گیلان»، مورخه اول ژانویه ۱۹۴۶:
{سربرگ: دایره اطلاعات بینالمللی در نزد کمیته مرکزی حزب کمونیست سرتاسر اتحاد (بلشویک)}
تلگرام رمزگشایی شده
از ایران
فرستاده شده در تاریخ یکم ژانویه ۱۹۴۶، شماره ۲۱۴۰/۴
دریافت شده توسط دایره رمز
(دراصل :۲۹م دسامبر ۱۹۴۵) ۱ ژانویه ۱۹۴۶
رمزگشایی شده توسط دایره رمز، ۱ ام ژانویه ۱۹۴۶
(تایپ شده در بالای صفحه، دستنویس در نسخه ظاهراً قدیمی تر :» خطاب به سیلین. چه کاری باید انجام داد؟ ۳ ژانویه ۱۹۴۶، و . مولوتوف)
در پایین صفحه نخست نسخه جدید تر: عضو (یادداشت دستنویس در پایین صفحه نخست نسخه قدیمی تر: «رفیق سیلین دیدگاه ما نسبت به این سوال را به رفیق باقروف فرستاد.» در پائین صفحه نخسن نسخه جدید تر: «عضو کمیته مرکزی. اولین نسخه همراه با یادداشت رفیق مولوتوف به رفیق س (سیلین) فرستاده شد.»)
(نسخه اصلی: شش رونوشت چاپ شد، نسخه جدیدتر: سه رونوشت چاپ شد)
(دست نوشته به رفیق استالین)۱- به رفیق مولوتوف
۲- به رفیق بریا
۳- به رفیق مالنکوف
۴- به رفیق دکانوزوف {به صورت دستنویس در نسخه جدید تر}
۵- به رفیق پانیوشکین {میان نامهای گیرندگان ذکر شده در نسخه جدیدتر نیست}
۶- او/اس {میان نامهای گیرندگان ذکر شده در نسخه جدیدتر نیست}
۷- دستنوشته (به رفیق میکویان)
۸- دستنوشته (به رفیق ژدانوف)
به فیلیپوف (استالین)در تاریخ ۲۲ دسامبر، مصوبه جلسه نمایندگان قشرها مختلف مردم گیلان از رشت دریافت شد که به امضای نمایندگان رعایا و دهقانان، ملاکین، طبقه روشنفکر و سازمان محلی حزب توده رسیده بود. اغلب روزنامههای چپگرا این مصوبه را در تاریخ ۲۴، ۲۵ و ۲۶ دسامبر منتشر کردند. این مصوبه مطالبات زیر را در بر میگرفت: تبعید سید ضیاء، تاسیس یک رژیم دموکراتیک، تحت پیگرد قرار گرفتن دزدان و رشوه گیران از دستگاه دولتی، ایجاد انجمنهای ایالتی و ولایتی و اختصاص ۵۰ درصد از مالیات جمعآوری شده در استان (گیلان،مترجم) به موسسات و نهادهای محلی. مصوبه به شاه، مجلس و دولت تلگراف شد. درتلگراف به این مسئله اشاره شده بود که در صورت عدم پاسخ به مطالبات طی ۱۰ روز، (آنها خود،مترجم) اقدام عملی را آغاز خواهند کرد. کمیتهای هشت نفره برای رهبری جنبش انتخاب شد. تردیدهایی در کمیته مرکزی حزب توده در رابطه با گسترش جنبش در گیلان بروز میکند. یک ماه پیش با دستور کمیته مرکزی رضا روستا به تبریز رفته بود و در آن جا میرزا ابراهیموف و پیشهوری به وی پیشنهاد دادند که فوراً اقدامات عملی را در گیلان آغاز کند و نقشه و برنامه فعالیت را نیز طراحی کردند. هنگامی که روستا مرا از این مسئله مطلع نمود، من پیشنهاد دادم که فوراً همه چیز را به رفقای ما در هیئت نمایندگی (سفارت شوروی، –مترجم) گزارش کند. درآن جا آنها به او (روستا، –مترجم) گفتند هیچ دستورالعملی درموردچنین عملیاتی در گیلان وجود ندارد و برعکس، چند روز بعد این رفقا پیشنهاد دادند که حزب توده افراد خود را به مازندران و گیلان بفرستد تا مانع فعالیتهای زودهنگام کارگران محلی شوند. روستا و کامبخش رفتند. ماموریت انجام شد. چند روز بعد در بازگشتشان جلسهای باحضور نمایندگان اقشارمختلف مردم در گیلان برگزار گردید. اولتیماتومی به تصویب رسیده و به دولت ارسال شد و هم چنین کمیتهای ایجاد شد. اگرچه اولتیماتوم به امضای مسئولان محلی حزب توده رسید، اما کمیته مرکزی حزب توده از تدارک این جلسه مطلع نبود.
بزرگ علوی برگشت. میرزا حسن اوف و پیشهوری به او گفتند که آغاز فعالیت در گیلان ضروری است و این که آنها این کار را به روستا سپردهاند، اما او در خواب است. علوی پاسخ داد که میداند که هیئت نمایندگی پیشنهادی در باره آغاز فعالیت جدی در گیلان را نداده است. سپس میرزا حسن اوف گفت که خود او دست به کار میشود، اما باید ابتدا اجازه گرفت. هر دواین مسائل دوباره باعث سردرگمی در کمیته مرکزی حزب توده شد. مسئولان کمیته مرکزی میگویند که اگر قرار است عملیات در گیلان آغاز شود و کمیتهای تشکیل گردد و به آنها حتی در باره این مسئله اطلاعاتی داده نشده، پس واضح است که آنها (کمیته مرکزی حزب توده،مترجم) مورد اعتماد نیستند. آنها نمی دانند باید چه نقشی در این جنبش بازی کنند. من رفقایمان در هیئت نمایندگی را از این مسئله آگاه کردم. نفر دوم قول داد همه تردیدهای اعضای کمیته مرکزی را برطرف کند. او اظهار داشت که جنبش در گیلان تحت کنترل ماست و هیچ گونه سؤ تفاهمی با کمیته مرکزی وجود ندارد.
کوزلوف
آخرین روزهای غلام یحیی در ایران
ویرایشکتاب «خاطرات ژنرال غلام یحیی (۱۹۰۶-۲۰۰۶)» که در سال ۲۰۰۶ در باکو به ترکی آذری چاپ شده است، میتواند به بعضی پرسشها و جزئیات ماجرای فرقه دمکرات آذربایجان روشنی بیافکند، اگرچه بنظر میرسد آهنگ تقریباً همه این خاطرات و جزئیات حوادث در تعریف و یا توجیه شخص مؤلف کتاب یعنی خود غلام یحیی نوشته شده است. در اینجا ما به خلاصه سه صفحه از کتاب (ص ۷۸ تا ۸۲) که به نوزدهم تا ۲۲-ام آذر ۱۳۲۵ یعنی روزهای پایانی و فرار رهبری فرقه به شوروی مربوط میشود، بسنده خواهیم کرد.
این بخش از خاطرات غلام یحیی از زمانی شروع میشود که او بعد از قرارداد تحویل زنجان از طرف فرقه به حکومت مرکزی که مطابق قراردادی بین پیشهوری و حکومت تهران قبول شده بود، همراه با دستههای فدائی تابع خود به میانه عقبنشینی میکند. با فرض راستگوئی فرمانده فدائیان فرقه دمکرات در این کتاب خاطرات، خلاصه آنچه که او در این چند صفحه مینویسد، این است:
غلام یحیی تا ۱۹-ام و یا ۲۰-ام آذر ۱۳۲۵ در میانه بوده است. در اینجا او دو چیز متضاد میگوید: از سوئی ادعا میکند که آنها برنامه حمله دوباره به زنجان را داشتند و از سوی دیگر علاوه میکند که «وضع ما هیچ خوشایند نبود» و «توپهای ما گلوله نداشت.» غلام یحیی سپس علاوه میکند که «درست همان وقت بود که از تبریز دستور آمد که بدون هیچگونه اقدامی (نظامی) به تبریز برویم.» اما او نمیگوید که منظور از رفتن به تبریز ترک ایران و مهاجرت به شوروی بوده است. همان جاست که او مینویسد رئیس بانک میانه را پیش خود خوانده و جویای پول نقد موجود در بانک شده و در پایان صحبت دستور داده است که رئیس بانک «۲۰۰ هزار تومان پول دولت» را «جهت خرج برای فدائیان» به آنها بپردازد. غلام یحیی از مدیر بانک میپرسد موجودی بانک جقدر است؟ او جواب میدهد ۲۰۰ هزار تومان پول دولت و ۸۰ هزار تومان «پول مردم.» او مینویسد «دستور دادم ۲۰۰ هزار تومان را برای خرج فدائیان بردارند و آن ۸۰ هزار تومان پول مردم در بانک بماند.» (در بعضی منابع، از جمله اینجا، ادعا شده است که غلام یحیی هنگام پناهنده شدن به شوروی گویا «دو و نیم میلیون ریال» از پول دولت را با خود به شوروی برده است).
تا اینجا غلام یحیی ظاهراً نمی داند و یا نمینویسد که آنها بزودی به شوروی خواهند گریخت. ظاهراً صبح روز ۲۱-ام آذر او خود را به تبریز میرساند و به مرکز فرقه رفته سراغ پیشهوری را میگیرد. اما در جواب، همه به او با حیرت نگاه میکنند که گوئی میخواهند بگویند مگر از تحولات اخیر بیخبر هستی؟ گویا غلام یحیی تازه میفهمد که محمد بیریا بجای پیشهوری صدر فرقه شده و پیشهوری همراه با چند تن دیگر از رهبران فرقه به باکو گریخته است.
هنگامیکه غلام یحیی همراه با چند تن از نزدیکان فدائی خود به تبریز میرسد، پیشهوری همراه با دو سه نفر از دیگر رهبران درجه یک فرقه تبریز را به سوی مرز جلفا ترک کرده بودند.
البته این هم عجیب است که او بعنوان یکی از رهبران درجه یک فرقه از فرار پیشهوری و تغییر شخص اول فرقه خبر نداشته است. اما در همین جا او مینویسد «به ما گفته بودند که باید برویم» (یعنی ایران را به قصد شوروی ترک کنیم) اما نمیگوید چه کسی و کِی به آنها و مشخصا به او این را گفته است.
غلام یحیی در اینجا به نکتهای هم اشاره میکند که جالب است و این در باره فریدون ابراهیمی دادستان حکومت فرقه است که گفته میشود با حکم او دهها نفر اعدام شده بود. غلام یحیی قبل از حرکت بسوی مرز شوروی، ابراهیمی را میبیند که «با احوالی نسبتاً ناراحت» به غلام یحیی میگوید که «وقتی رفقا میرفتند به من هم پیشنهاد نکردند که با آنها بروم و بهمین جهت من هم همینجا میمانم.» میدانیم که فریدون ابراهیمی بعدها محاکمه و تیرباران میشود.
غلام یحیی آنگاه ابتدا خانواده اش رابا اتوموبیلی که «فرستاده بودند» به مرز جلفا میفرستد و بعد خودش مدتی منتظر بعضی فدائیها (نمیگوید کی و چند نفر) میشود و سپس سوار اتوموبیلی که «فرستاده بودند» شده از طریق مرند به جلفا میرود. او درآنجا میبیند که فرقه چیها و خانواده هایشان در آنجا جمع شدهاند. مرزبانان شوروی به او و خانواده اش هم اجازه گذشتن از مرز و ورود به اتحاد شوروی را میدهند. غلام یحیی در باره تاریخ دقیق این تحولات چیز مشخصی نمیگوید، اما حادثه گذشتن از مرز جلفا باید ۲۱ و یا ۲۲-ام آذر سال ۱۳۲۵ بوده باشد.
غلام یحیی دانشیان فرمانده نیروی «فدائیان» فرقه دمکرات آذربایجان بود که همراه با نیروهای شبه نظامی «قزلباش» نیروی نظامی حکومت یکساله فرقه در آذربایجان (۱۳۲۴-۱۳۲۵) را تشکیل میداد.
غلام یحیی در کودکی همراه پدرش برای کار در معادن نفت به باکو رفته و در آنجا عضو حزب کمونیست شوروی شده بود. در اوج سرکوبیهای استالینی در سالهای ۱۹۳۶-۳۷ اکثر ایرانیان مقیم باکو را اخراج کرده به ایران پس فرستادند. اعضای رهبری حزب کمونیست ایران را هم که به تازگی از ایران به باکو و دیگر مناطق شوروی فرار کرده بودند، اعدام نمودند.
این، در عین حال دوره جنگ جهانی دوم بود و مسکو تلاش داشت همزمان با اقدامات کلان سیاسی و نظامی، در کشورهای همسایه خود نیز جای پای مطمئنی برای خود باز کند.
در سالهای ۱۹۳۰ ارتش شوروی برای آمادگی به جنگ، بسیجی در دانشگاههای شوروی به راه انداخت که طبق آن هزاران کادر با دانش به زبان، تاریخ، اقتصاد، تجارت، سیاست و مسائل استراتژیک کشورهای فعال در جنگ و یا همسایه شوروی تربیت میشدند. کمیسیون مشترکی عبارت از مسئولان کمیته تحصیلات عالی و وزارت دفاع شوروی برنامه تحصیل زبان و رشته بخصوص دانشجویان را معین میکرد. در مورد ایران این افراد اساساً از جمهوری شوروی آذربایجان بودند. از بین معروف ترین آنها میتوان از نویسنده میرزا ابراهیموف و «شاعر خلق» سلیمان رستم نام برد که جزو «پیشاهنگان» اداره جاسوسی «گوپ» برای قبولاندن نظام شوروی به آذربایجانیان ایران به حساب میآمدند و این کار را از طریق شعر، ادبیات و تبلیغ زبان مادری انجام میدادند. زیر دست این عده دهها نفر از ایرانیانی کار میکردند که برای کار به باکو رفته بودند و یا تمایلات کمونیستی داشتند و بطور مستقیم و یا غیر مستقیم به خدمت ارتش سرخ و حزب کمونیست اتحاد شوروی در آمده بودند. افراد این گروه نسبتاً بزرگ یا قبل از اشغال ایران از طرف ارتش سرخ (۱۹۴۱) و یا همزمان با آن به ایران آمدند و به کارهای تبلیغاتی پرداختند و دیر تر در حکومت فرقه دمکرات و گروههای مسلح آن یعنی «فدائیان» نقش مؤثری بازی کردند.
غلام یحیی که از نقطه نظر حزب کمونیست، همچون یک ایرانی وفادار و سرسخت در راه کمونیسم و منافع «کشور شوراها» به شمار میآمد نیز جزو گروهی از ایرانیان کمونیست مقیم باکو بود که همراه با کارگران عادی ایرانی در سال ۱۹۳۷ به ایران فرستاده شد. او چون اهل سراب بود به آنجا فرستاده شد و در آنجا با ایجاد دستههای مسلح محلی و به کمک ایجاد شورشهای دهقانی و دست اندازی به روستاها، افراد و قدرت نظامی خود را افزایش داد. بعد از تاسیس فرقه دمکرات در سال ۱۳۲۴، غلام یحیی که به عضویت حزب توده در آمده بود، با قبول دعوت پیشهوری وارد فرقه شد و بزودی بخاطر فعالیتهای مسلحانهای که در روستاهای اردبیل، سراب و میانه کرده بود، فرمانده «فدائیان» فرقه یعنی باصطلاح «ارتش ملی» حکومت فرقه تعیین شد.
مرحوم آیت الله طالقانی که بلافاصله بعد از تحویل زنجان به دولت مرکزی از این شهر و وضع و احوال مردم و همچنین یاقیمانده دمکراتها و فرقه چیها دیدن کرده بود، در این مورد شرح مفصلی دارد که از نظر یادآوری نقش غلام یحیی نیز حائز اهمیت است.
غلام یحیی سابقه خدمت در ارتش ایران نداشت. معلوم نیست که آیا او در مدت اقامت خود در باکو و عضویت در حزب کمونیست شوروی وارد ارتش شوروی و یا سازمان اطلاعات نظامی آن (گوپ) شده بود یانه. آنچه که روشن است اینکه غلام یحیی بدنبال فعالیتهای خود در روستاهای سراب، اردبیل و میانه، بدون طی مراتب ارتش ایران و یا شوروی، از طرف پیشهوری عنوان «ژنرال» را دریافت کرده است.
بعد از شکست فرقه و فرار رهبران آن به شوروی، پیشهوری در یک سانحه اسرارانگیز اتوموبیل به قتل رسید. گفته میشود غلام یحیی نیز در همان اتوموبیل بود و زخمی شد. جای پیشهوری را در صدارت «فرقه در تبعید» ابتدا شخصی بنام قاسم چشم آذر و سپس غلام یحیی گرفت. در همان مهاجرت در شوروی، رهبران حزب توده و فرقه دمکرات آذربایجان تصمیم به ادغام این دو سازمان در تبعید گرفتند و غلام یحیی عضو هیئت اجرائیه حزب توده شد.
او که در سال ۲۰۰۶ در باکو فوت نمود در «گورستان مشاهیر» باکو به خاک سپرده شد.
با استفاده از:
General Qulam Yehya (1906-2006): Xatirelerim, Baki 2006
ترجمه فارسی خاطرات با مقدمهای پژوهشی: مرادی مراغهای، علی: خشم و هیاهوی یک زندگی: زندگی و خاطرات غلام یحیی دانشیان، تهران ۱۳۸۸
David Nissman: The Soviet Union and Iranian Azerbaijan. Use of Nationalism for Political Penetration, 1986
Touraj Atabaki: Azerbaijan: Ethnicity and the Struggle for Power in Iran, 2000
سه ماه پایانی فرقه دمکرات
ویرایشدر آخرین روزهای حکومت «فرقه دمکرات» در آذربایجان، سید جعفر پیشهوری و دیگر رهبران فرقه که خود را در مقابل فشار روزافز ون حکومت مرکزی میدیدند، هرچه درِ مسکو را زدند تا کمکی بگیرند، بیشتر متوجه شدند که اوضاع برگشته و نه در مسکو گوش شنوائی به خواستهای آنها هست و نه در باکو (۱).
بیداری بدنبال سرمستی اتکاء به دولت و ارتش همسایه شمالی یعنی اتحاد شوروی زمانی شروع شد که بالاخره بعد از کشاکشهای طولانی در مسکو، در بهار ۱۳۲۵ یعنی تنها چهار ماه پس از تاسیس حکومت فرقه، توافقی بین تهران و مسکو امضاء شد. طبق این موافقتنامه ارتش شوروی از ایران خارج میشد و حکومت ایران لایحه اعطای حق استخراج نفت شمال را برای تصویب به مجلس شورای عالی ایران میفرستاد. نخست وزیر قوام به شورویها اطمینان خاطر داده بود که تصویب لایحه از سوی مجلس «مشکلی نخواهد بود» ولی البته طبق قانون اساسی ایران برای قانونی بودن انتخابات مجلس، قبلاً ارتش شوروی میبایست مانند نیروهای بریتانیا، از آذربایجان و همه سرزمینهای اشغالی ایران خارج شود.
طبق همین سند که به «قرارداد قوام- سادچیکوف» معروف شده بود «حکومت ملی» پیشهوری تبدیل به یک اداره محلی شد، «وزیران» او تبدیل به مدیران ادارههای مربوطه مانند عدلیه و مالیه گشتند که به وزارتهای مرکزی در تهران وابسته بودند، رئیس «مجلس ملی» مدیر «انجمن ایالتی» شد و چون مقام نخست وزیری در یک استان معنائی نداشت، پیشهوری از «باش وزیری» (نخست وزیری) سابق محروم گشت، اما بعنوان رئیس فرقه باقی ماند.
حکومت فرقه دمکرات که در تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۲۴ با طراحی و برنامه ریزی دقیق حزب کمونیست اتحاد شوروی و با اتکاء به ارتش سرخ و مدیریت اجرائی حزب کمونیست آذربایجان شوروی به رهبری میر جعفر باقروف تاسیس یافته بود، درست یک سال یعنی دوازده ماه دوام آورد.
شاید تنها دورهای که فرقه و حکومت پیشهوری در تبریز به آینده خود خوشبین تر از همه بود، همان سه ماه نخست یعنی تابستان ۱۳۲۴ بود. بدنبال اعلان حکومت فرقه در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ وضع بتدریج اما با سرعتی فزاینده رو به وخامت گذاشت. مهمترین مشخصه وخامت اوضاع از یک سو فشار آمریکا و بریتانیا به روسیه برای بیرون بردن قوای خود از ایران و از سوی دیگر مذاکرات تهران و مسکو در باره خروج قوای شوروی و شرایط و چگونگی آن، یعنی در درجه اول اعطای حق استخراج نفت شمال به مسکو بود.
نیمه دوم یعنی شش ماه آخر حکومت فرقه آکنده با یک نا امیدی روزافزون و زوالی بود که بخصوص بدنبال قرارداد قوام- سادچیکوف آغاز شده بود.
رهبر حزب کمونیست و دولت شوروی ژوزف استالین که ظاهراً شکایات پیشهوری از شوروی را در مورد تنها گذاشتن حکومت فرقه شنیده بود، بدنبال امضای قرارداد فوق نامهای به پیشهوری نوشته کوشش نموده بود به او «آرامش خاطر» بدهد. این نامه در عین حال عملاً فاش میکرد که از ابتدا نیت حزب کمونیست و دولت شوروی از تاسیس فرقه دمکرات و حکومت آن در تبریز چه بوده است.
اکثر شاهدان، اسناد و خاطرات افراد گوناگون نشان میدهند که پیشهوری حتی پیش از امضای قرارداد قوام سادچیکوف به تکاپو افتاده همه کوشش خود را نمود تا از طرفی مانع قرارداد تهران-مسکو شود واز سوی دیگر رهبران شوروی را قانع کند که نیروهای خود را از ایران خارج نکنند و یا اقلاً به فداییان فرقه برای دفاع از خود مقداری اسلحه بدهند (۲).
اما کشتیبان را سیاستی دگر آمده بود.
الو، مسکو؟ الو، مسکو؟
در تابستان ۱۳۲۵ مطبوعات فرقه هنوز با شور و شوق خبر از آمادگیها برای یکمین سالگرد تاسیس حکومت فرقه در ۲۱ آذر میدادند. اما طوری که از نامه پیشهوری به استالین مورخه چند روز پیش از سالگرد ۲۱ آذر به رهبری شوروی معلوم میشود، رهبر فرقه که دیگر «باش وزیر» هم نبود و وزارتهای حکومتش هم به ادارات وابسته به وزارتهای مرکزی تهران تبدیل شده بودند، چندان شور و شوقی در دل نداشت. او، بر عکس، از احتمال تعرض تهران برای پایان دادن به کار حکومت فرقه در هراس بود و بهمین خاطر به مسکو و مجری سیاستهای آن یعنی میرجعفر باقروف پیوسته یادآوری میکرد که دل بستن به قوام درست نیست و تنها راه اخذ حق استخراج نفت شمال ایران از سوی شوروی، حمایت از حکومت فرقه است.
حکومت قوام که هنگام توافق با شورویها چند نفر از اعضای حزب توده را به هیئت وزیران راه داده و ظاهراً سیاستی دوستانه با مسکو در پیش گرفته بود، چند ماه پس از خروج نیروهای شوروی از ایران، این وزیران را از کابینه تصفیه نمود و فشار بر حزب توده را افزایش داد. در عین حال، قوام در مذاکراتی که قرار بود در باره جزئیات همکاری با «انجمن ایالتی» آذربایجان با فرقه دمکرات انجام دهد و همچنین در برگزاری انتخابات مجلس پانزدهم شورای ملی هیچگونه جدیت و یا عجلهای از خود نشان نمیداد.
بدنبال تغییر کابینه قوام و اخراج وزیران تودهای، پیشه وریِ نگران بار دیگر بطور فوری خواستار ارسال تعدادی تفنگ، مسلسل، کامیون و افراد متخصص پرتاب توپ، مقادیری قند و چای و همچنین ۲۰ میلیون تومان (با نرخ رایج وقت حدود شش میلیون دلار) پول نقد از مسکو شد تا مخارج حکومت فرقه را بپردازد (۳).
اواخر مهر ماه قوام از سفیر آمریکا در تهران، جورج آلن، پرسید که اگر ایران ارتش خود را وارد آذربایجان کند و شوروی به دفاع از پیشهوری برخیزد، واشنگتن چه خواهد کرد؟ جواب آلن در ابتدا نا روشن و دو پهلو بود، اما بزودی آمریکا مبلغ ده میلیون دلار وام به ایران داد (۴) تا آن را صرف مخارج نظامی خود کند. بعد از تامین این حمایت آمریکا بود که قوام اعلام کرد ارتش ایران برای تضمین آرامش و امنیت در انتخابات وارد آذربایجان خواهد شد.
حتی در اواسط آبان ماه ۱۳۲۵ که دیگر یک ماه به سقوط حکومت فرقه و فرار رهبران آن به باکو مانده بود، از مسکو خبری نرسید.
اواخر آبان ماه، پیشهوری با امید اینکه فدائیان فرقه در مقابل ارتش ایران مقاومت خواهند کرد در نامهای به رهبران حزب کمونیست آذربایجان شوروی نوشت که ورود ارتش ایران به آذربایجان ایران اعلام جنگ به حکومت فرقه است و آنها میآیند تا «همه دستاوردهای آذربایجان را ملغی کنند» (۵). پیشهوری همانند آنچه که در روزنامه «آذربایجان» ارگان فرقه دمکرات نوشته بود، در این نامه هم به «رفقای باکو» تاکید میکرد که «بیش از ۲۰ هزار فدائی آماده جنگ هستند: مرگ هست، ولی بازگشت نیست.»
بالاخره در هفتم آذر ماه (۲۸ نوامبر) جواب مسکو به درخواستهای پیشهوری آمد. جواب استالین این بود که حکومت فرقه باید از هرگونه برخورد نظامی با ارتش ایران خودداری کند تا کسب امتیاز نفت با خطر روبرو نشود.
پیشهوری نمیتوانست باور کند که استالین برخلاف چند ماه پیش دیگر نمیخواهد از فرقه دمکرات پشتیبانی کند. او نامهای شورانگیز به باقروف نوشته خواهش کرد آن را به اطلاع استالین برساند (۶) پیشهوری در این نامه مینوشت که در آذربایجان مردم میپرسند «مگر ممکن است که برادران ما در آن سوی ارس به ما اسلحه و کمک ندهند؟»
اما از کمک و اسلحه و پول خبری نشد. بزرگترین کمکی که شوروی حاضر شد به فرقه دمکرات بکند این بود که سفیر شوروی ایوان سادچیکوف به سفیر آمریکا آلن «هشدار» داد که ارسال ارتش به آذربایجان میتواند باعث ایجاد مشکلات در خود آذربایجان و مرز شوروی شود، هشداری که نه آلن آن را جدی گرفت و نه حکومت ایران.
در چنین تنگنای مخاطره آمیز بود که پیشهوری در تاریخ ۱۷ آذر ۱۳۲۵ (هفتم دسامبر۱۹۴۶) یعنی درست چهار روز پیش از ۲۱ آذر ۱۳۲۵ نامه معروف خود را به استالین و دیگر رهبران شوروی نوشت. در این نامه که به امضای پیشهوری و دیگر رهبران فرقه رسیده بود، از جمله گفته میشد:
اولا مادام که مرزهایمان باز هستند و قدرت ملی مان پابرجاست، مقدار کمی به ما سلاح داده شود. زیرا اگر کار به این روال پیش رود، این کار دیگر ممکن نخواهد شد. ما براحتی قادریم این سلاحها را چنان مخفیانه بدست قوای ملی برسانیم که نیروی مخالف از آن مطلع نشود. پس از شروع و شدت درگیری انجام این کار بسیار سخت خواهد بود. ما سلاح زیادی نمیخواهیم. منظور ما اندک مقداری است تا فدائیان ناگزیر نشوند با دست خالی جلوی دشمن بروند.
ثانیاً حالا که قوام جنگ را شروع کرده و به ریختن خون برادران ما پرداخته است، اجازه داده شود ما نیز از هر سو او را در تنگنا قرار دهیم، تا از این طریق امکان قیام آزادیخواهان همه جای ایران را فراهم کرده، نهضت بزرگی در سراسر ایران آغاز نماییم و با سرنگون ساختن حکومت ارتجاعی تهران، حکومتی دموکراتیک بجای آن مستقر سازیم.
اگر این کار به صلاح نیست، بگذارید از تهران کاملاً قطع رابطه کنیم و حکومت ملی خویش را بوجود آوریم.([مردم ما] به راه حل اخیر بیشتر تمایل دارد) سیاست شوروی هر کدام از این دو راه را که انتخاب کند، ما میتوانیم آن را شرافتمندانه اجرا کنیم و موفق گردیم.
(…) مسئله نفت مسئله بسیار نسیهای است که دولت شوروی بدون داشتن طرفدارانی در مجلس و جامعه موفق به دستیابی به آن نخواهد شد. «حسن نیت» قوام السلطنه نیز نمیتواند تضمین محکمی به حساب آید. زیرا او در مسئله آذربایجان نشان داد که حسن نیت چیست. (…)
مسئله نفت هنگامی میتواند به سود اتحاد شوروی حل شود که نیروهای اجتماعی پشت آن باشند. همین نیروها اکنون در نقاط دیگر ایران به شکل فوقالعادهای در حال سرکوب شدن و از بین رفتن اند، ولی [هنوز] کاملاً از بین نرفتهاند. نیروی ما در آذربایجان، نیروی مهمی است. ما دارای امکانات جدی برای وارد آوردن فشار به حکومت تهران هستیم. (…)
ولی این نامه هم کارگر نشد.
ارتش ایران وارد آذربایجان شد. برخلاف انتظار تهران و شاید هم خود پیشهوری، مقاومت دستههای فدائیان فرقه به نسبت ناچیز بود (۷).
خود پیشهوری و رهبری فرقه که هنوز در تبریز بود، شب بیستم به بیست و یکم آذر یعنی حتی پیش از ورود ارتش به تبریز، شهر را تخلیه کرده، با کمک کنسولگری شوروی به باکو گریختند.
روز ۲۱ آذر بدون آنکه ارتش مرکزی وارد تبریز شود، فرقه شهر را ترک کرده بود. شهر به حال خود رها شده بود. یک روز بعد یعنی ۲۲ آذر با ورود ارتش مرکزی، تبریز بعد از یک سال جدائی و یک روز و نیم بی صاحبی، به سرزمین دیرین خود یعنی ایران بازگشت.
زیرنویسها
(۱) برای مطالعه متن کامل اسناد و بررسی منابع مربوطه لطفاً به همین تارنمای «چشم انداز»، دفتر «از ۲۱ آذر تا ۲۱ آذر» مراجعه کنید.
(۲) شاید راینه، فرناند: استالین و تاسیس فرقه دمکرات آذربایجان، در: گفتگو، ۱۳۸۶. این، ترجمه بسیار کوتاهی از اصل انگلیسی این اثر («استالین، باقروف و سیاستهای شوروی در ایران در سالهای ۱۹۳۹-۴۶»، سال ۲۰۰دانشگاه ییل آمریکا) است که در واقع تز دکترای خانم شاید راینه است و هنوز بصورت کتاب کامل چاپ نشده است. این نوشته که عبارت از تقریباً ۴۰۰ صفحه است، بنظرم کامل ترین و دقیق ترین بررسی ماجرای «فرقه دمکرات آذربایجان» بشمار میرود.
(۳) یادداشتهای صحبت با پیشهوری، بیستم اکتبر ۱۹۴۶، کاملاً سری، آرشیو اسناداحزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی جمهوری آذربایجان، به نقل از شاید راینه، ص ۳۴۵
(۴) کیونیهلم: ریشههای جنگ سرد، به نقل از شاید راینه، ص ۳۴۶
(۵) گزارش قلی یف به باقروف از طریق آتاکیشی یف، به نقل از شاید راینه، ص ۳۴۷
(۶) باقروف به استالین، به نقل از شاید راینه، ص ۳۴۷
(۷) اتابکی، تورج: آذربایجان در ایران معاصر، تهران ۱۳۷۶، ص ۱۸۴-۱۸۶
تبریز؛ یک روز بعد از فرقه
ویرایشمطالعه آخرین شماره روزنامه «آذربایجان» از ۲۰ آذر ۱۳۲۵ بسیار جالب است. اگر آخرین اعلامیه فرقه از تبریز را که در این شماره روزنامه نامبرده درج شده است در چارچوب شرایط آن روزها بگذاریم و با اطلاعات و خاطرات افراد مختلف مقایسه کنیم، این بررسی میتواند فوقالعاده آموزنده هم باشد.
این آخرین شماره روزنامه مزبور بود که در ایران چاپ شد. شب بیستم به بیست و یکم آذر ۱۳۲۵ حکومت پیشهوری سقوط کرد. بعد از آن روزنامه «آذربایجان» «در مهاجرت» یعنی در باکو منتشر شد.
چاپ و پخش این شماره فقط چند ساعت قبل از آن اتفاق افتاد که پیشهوری و دیگر رهبران رده بالای فرقه سوار اتوموبیلهای کنسولگری شوروی شده تبریز را به قصد باکو ترک کنند. توضیح این که مقامات مسئول باکو به دستور میرجعفر باقروف رئیس حزب کمونیست آذربایجان شوروی که مجری اصلی برنامه مسکو در رابطه با آذربایجان ایران بود، به رهبران فرقه دستور داده بودند که فقط رده بالای فرقه به شوروی پناهنده میشوند. بقیه و بخصوص افراد ردههای میانه و پائین باید بمانند و تا «شهادت» به «مبارزه» ادامه دهند (شاید راینه، ۳۴۷-۳۵۰).
میدانیم که این دستور چندان اجرا نشد و در روزهای بعد، تعداد زیادی، احتمالاً چند هزار نفری که کادرهای میانه و حتی پائین فرقه بودند هم بدنبال رهبری، به شوروی گریختند.
مهم ترین مطلبی که در این آخرین شماره روزنامه «آذربایجان به چشم میخورد، سرمقاله آن با تیتر «اعلامیه مشترک فرقه دمکرات آذربایجان و شورای مرکزی اتحادیههای سندیکائی آذربایجان» با امضای سید جعفر پیشهوری و محمد بیریاست که در آخرین روزهای فرقه به جای پیشهوری رئیس فرقه انتخاب شده بود. در این اعلامیه بلند بالای فرقه که خطاب به «کارگران و روشنفکران آزادیخواه، زنان شرافتمند و مردان با ناموس آذربایجان» نوشته شده است، گفته میشود که آنها و همه آذربایجانیان در این روز حساس باید همه نیروها را صرف مبارزه در «جبهه» کرده و به «مبارزه» ادامه دهند چرا که این، «مرحلهای نو» در «مبارزه فرقه» است و پیروزی بیشک از آن فرقه خواهد بود…
این در حالی است که چند ساعت بعد از تالیف و انتشار این اعلامیه یعنی در شب ۲۰-ام به ۲۱-ام آذر، پیشهوری و دیگر رهبران درجه یک فرقه با سراسیمگی تبریز و ایران را ترک کردند. در تبریز هنوز از ارتش مرکزی ایران خبری نبود.
اسنادی که بعداً فاش شدند نشان میدهند که تصمیم عقبنشینی ارتش شوروی از آذربایجان که حامی اصلی فرقه بود و به حال خود رها کردن فرقه چند ماه قبل از آن در مسکو گرفته شده بود و باکو که مجری دستورات مسکو بود از آن با خبر بود و حتی موظف به اجرای برنامه عقبنشینی فرقه شده بود.
یکی از خاطرات انگشت شمار و مهمی که در دوره حکومت یکساله فرقه نوشته شدهاند، متعلق به مرحوم حاج میرزا عبدالله مجتهدی مجتهد بنام تبریزی است که چند سال پیش در تهران چاپ شد. او در خاطرات مورخه روز ۲۱ آذر ۱۳۲۵ یعنی یک روز بعد از سقوط فرقه مینویسد:
«پنجشنبه ۲۱ آذر
با صدای لاینقطع تیر از خواب بیدار شدیم. قبل از طلوع آفتاب توسط نوکری که برای خریدن نان صبحانه بیرون رفته بود، مطلع شدیم که اوضاع به کلی برگشته است. اهل شهر بر علیه حکومت پیشهوری قیام نموده و شهر را متصرف شدهاند. فدائیها و مهاجرها را خلع سلاح نموده و دسته دسته مردم شهری که مسلح شدهاند، مشغول تعقیب و دستگیری و قتل سران و سرکردگان آنها میباشند. پیشهوری فرار کرده است. نظمیه به تصرف اهل شهر در آمده است و مهاجر هائی که در خانههای مصادره شده اسکان (داده) شده بودند، بیرون ریخته شدهاند. از هر طرف صدای تیر، تفنگ و مسلسل که به خوبی از همدیگر متمایز بودند، شنیده میشد.»
منبع: «بحران آذربایجان (سالهای ۱۳۲۴-۱۳۲۵ ش)
دو روز بعد وقتی ارتش مرکزی ایران وارد تبریز شد خبری از «حکومت» فرقه و دسته «فدائیان» و باصطلاح «قزلباش» آنها نبود… آنها یا فرار کرده بودند و یا خود مردم محل با آنها «تصفیه حساب» نموده بودند. در خلاء یکی دو روزه میان فرار رهبران و فعالین فرقه و آمدن ارتش مرکزی، بلبشو و بی قانونی ایجاد شده بود…
ظاهراً حاج علی شبستری رئیس «مجلس ملی» فرقه که بعداً طبق توافق با دولت مرکزی تبدیل به «مجلس ایالتی» شده بود از نمایندگان انگشت شمار فرقه بود که هنوز در شهر مانده بود…
کنسول ایالات متحده در تبریز این خاطرات را از روز بعد از فرار رهبران فرقه مینویسد:
تلگرام ۸۰۱-۰۰/۱۲-۱۲۴۶»
از کنسول تبریز (ساتن) به وزیر خارجه تبریز ۱۲ دسامبر ۱۹۴۶ (دریافت شده: ۱۶ دسامبر، ۱:۱۴ بعد از ظهر)
۲۶۳. رژیم دمکراتهای آذربایجان که دقیقاً یک سال و یک روز پیش تاسیس یافته بود، دیروز در عرض چند ساعت فروریخت. این رژیم در ماه گذشته ضعفی روزافزون از خود نشان داد و هرچه تنش بیشتر شد روحیه آنها ضعیف تر گردید. معلوم بود که مردم خواهان جنگ نیستند و رهبران هم نمیتوانستند روی حمایت چندانی و یا اصولاً روی حمایتی از سوی مردم حساب کنند. امروز دیگر اوضاع طوری است که گویا در شهر دیگری زندگی میکنیم. گرد و خاک دیگر نشسته است. من از زمانی که به آذربایجان آمدم اینهمه چهره بشاش ندیده بودم. آنها نفسی راحت میکشند و خوشحال هستند.
اوایل بعد از ظهر دیروز حکومت نظامی اعلان شد و بعد از ساعت هشت رفت و آمد در شهر ممنوع گشت اما بلافاصله بعد از آن، تسلیم به حکومت تهران اعلام شد که بدنبال آن دیگر کسی مقررات حکومت نظامی را رعایت نکرد. حوالی نیمه شب در ناحیه پادگان نظامی صدای تیراندازی شنیده میشد. این صداها تا صبح ادامه یافت. تا صبح دمکراتها در حال فراری شتابزده بودند. اگرچه در مورد ناآرامیها به من هشدار داده شده بود اما من باز حس کردم که باید بیرون بروم و تا جائیکه از دستم بر میامد مردم را متقاعد کنم که دوباره نظم و امنیت برقرار خواهد شد. من با همکار بریتانیائی ام همنظر نیستم که میگوید در این لحظات حساس ما باید در کوچه و بازار دیده نشویم. بهمین جهت من با اتوموبیل خود در خیابانها به راه افتاده (در شهر گشتم و،مترجم) با نمایندگان غیرنظامی و مذهبی که هنوز در شهر ماندهاند صحبت نمودم. در هر محلی که اتوموبیل من با پرچم آمریکا از آن جا میگذشت مردم کف میزدند و شعار زنده باد آمریکا سرمیدادند. اینها همان آدمانی بودند که تا چند روز پیش با ترشروئی به من زُل میزدند، طوری که گوئی میخواستند بدانند که من در این جا چه میکنم.
افراد غیر نظامی بسیاری مسلح شدهاند و سرگرم شکار دمکراتهای سابق هستند اما بی نظمی کلی چندان زیاد نیست. گهگاه تیراندازیها بگوش میرسد اما هدف این تیراندازیها معلوم نیست. من به کاخ استانداری رفتم اما آنجا عملاً خالی بود به استثنای شبستری رئیس انجمن ایالتی (قبل از آن رئیس «مجلس ملی» فرقه، مترجم) که با صداقت تمام کوشش میکرد بصورت نمادین نشان دهد که اوضاع تحت کنترل است. او بین دمکراتها فردی بود که بیش از دیگران مورد احترام مردم بود و حالا بنظر میرسد صرفاً تحت تأثیر احساسات وطندوستانه عمل میکند. به او گفتم که میخواهم در این دوره ناروشنی هر کمکی از دستم بر میآید انجام دهم تا از خشونت جلوگیری شود. او اظهار امتنان بسیاری کرد و گفت تمام شب بیدار بوده و میخواهد تا زمانی در این صندلی اش بنشیند و صبر کند که قوای دولت مرکزی بیایند. وقتی آنجا را ترک کردم ابتدا سربازان مسلح را دیدم که قبلاً هم دیده بودم اما بعداً فهمیدم که آنها آسوری هائی بودند که از کشته شدن هراس داشتند و میخواستند من آنها را به محل امنی ببرم. به آنها گفتم که برای پیشگیری از هرج و مرج هرچه از دستم برآید خواهم کرد، اما آنها باید در همانجا که بودند بمانند.
آنگاه به مقر دمکراتها رفتم و دیدم آنجا تخلیه شده بجز چند سرباز سرتاپا مسلح که نمیدانستند نگهبانی چه کسی را باید بکنند. آنها بمن گفتند که بیریا، رهبر اتحادیه کارگری (محمد بیریا، وزیر فرهنگ و در آخرین روزها جانشین پیشهوری، مترجم) در درون ساختمان است اما وقتی من درون ساختمان رفتم، دیدم یک عضو سرگردان کمیته آنجاست که از هیچ چیز خبر ندارد. دفتر پیشهوری که تا روز پیش مرکز قدرت دولتی بشمار میرفت پر از آشغال هائی مانند پس ماندههای نان، تخم مرغ، استکانهای خالی و ته سیگار بود. اینها آثار آخرین ساعات ناروشنی بودند. هیچکس نمیداند که پیشهوری کجاست. شنیدم به اتوموبیل بیریا حمله شده و او را به بیمارستان شوروی بردهاند. رفتم تا شاید او را بیابم. درهای بیمارستان را بسته بودند و جمعیت خشمگینی که جلوی در بیمارستان بود، اتوموبیل این محبوب ترین فرد دمکراتها را تخریب کرده بودند. پزشکان به من گفتند که بیریا در بیمارستان بود، اما از درعقب گریخته است. من با اتوموبیلم باز در شهر به راه افتادم. گروههای مردم که همینطور بدون هدف حرکت میکردند، تا پرچم اتوموبیل مرا میدیدند اظهار شادمانی میکردند. در نزدیکی ما تیرپرانی بگوش میرسید، اما من فقط در یک نقطه خیابان اصلی یک لکه خون دیدم که بنظرم نتیجه کشته شدن یک نفر بود. بالاخره جاوید (سلام الله جاوید، استاندار آذربایجان در حکومت فرقه دمکرات، مترجم) را یافتم که گفت فقط تعداد کمی قوای انتظامی باقی ماندهاند و او امیدوار است که ارتش ایران یا امروز و یا فردا برسد. این خبری نا امید کننده بود چرا که من نگران آن بودم که اگر نیمه شب شود و قوای دولت هنوز به شهر نرسند، چه خواهد شد. هر آنچه از دست من برمی آمد، انجام دادم و انجام خواهم داد تا همچنان در شهر بگردم تا احساس امنیت در دل مردم را تقویت نمایم. مابقی مربوط به زمان و تهران میشود.
فرستاده شده از تهران با مشخصات ۴۵۵.
ساتن» (منبع: نامه کنسول آمریکا در تبریز)
در وزارت خارجه آمریکا زیر این نامه کنسول تبریز این توضیح را نوشتند: «در تلگرام ۲۶۴ مورخه ۱۴ دسامبر (دو روز بعد، – مترجم)، کنسول تبریز گزارش داد که نیروی کوچکی از ارتش ایران اوایل عصر روز ۱۳ دسامبر (۲۲ آذر، – مترجم) تبریز را به تسلط خود درآوردند.»
رهبران «فرقه» دو روز پیش از آمدن ارتش ایران به شوروی گریخته بودند. در شهر خبری از «فدائیان» نبود.
آن سراسیمگی در ترک ایران از سوی رهبران فرقه که در نامه فوق کنسول آمریکا و چند منبع دیگر میتوان دید و دعوت فرقه از مردم به ادامه «مبارزه» چند ساعت قبل از گریختن از ایران که در آخرین سرمقاله روزنامه «آذربایجان» و دیگر منابع مشاهده میکنیم، میتواند نشاندهنده ریاکاری سالوسانه رهبران فرقه و گروه باقروف–آتاکیشی یف در باکو بوده باشد. اما دلیل چنین وضعی در عین حال میتواند آن باشد که پیشهوری و دیگر رهبران فرقه خبر ی از برنامه مسکو و باکو دایر بر رها کردن فرقه در نیمه راه نداشتند.
باکو و میرجعفر باقروف اگرچه مجری فرمانهای مسکو و استالین بود، ظاهراً برنامههای «آذربایجان بزرگ شوروی» خودش را هم داشت. اما فرقه دمکرات در نقش «مجری دوم» و «پیادهنظام» برنامههای مسکو، بازنده اصلی بود.
البته برای تاریخ، این چیزی غیر عادی نبود. فقط تکرار سناریوئی بود که در آن یک قدرت بزرگ یک نیروی در اصل ناچیز محلی راابتدا ایجاد میکند، از آن استفاده حداکثر خود را مینماید و بعد از آنکه رسالت آن نیروی محلی به پایان رسید، آن را به یک گوشه میاندازد.
منبع اصلی مقاله:
Scheid Raine, Fernande: Stalin, Bagirov and Soviet Policies in Iran 1939-1946, Ann Arbor, MI, 2000
واکنشها به اسناد روسی ۲۱ آذر
ویرایشالبته که تاریخ، موضوع آب و نان نیست و اکثریت مردم علاقه چندانی به جزئیات حوادث تاریخی ندارند. در عین حال این حوادث هر چه قدیمی تر باشند، علاقه اکثریت مردم عادی به دانستن جزئیات آن هم کمتر و کمتر میشود. قضیه ۲۱ آذر هم از این واکنش عمومی مردم مستثنی نیست. اما این هم جالب است که سه سند مهم تاریخی در باره ۲۱ آذر یعنی فرمان دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی (ششم ژوئیه ۱۹۴۵)، دستور جلسه همان دفتر سیاسی از شش ماه بعد (۲۹ دسامبر ۱۹۴۵) و نامه تاریخی استالین به پیشهوری (۸ مه ۱۹۴۶) که برای نخستین بار در سال ۲۰۱۱ در تارنمای «چشم انداز» منتشر شد، با استقبال بزرگ علاقمندان روبرو گشت. استقبال خوانندگان از این مقالات «چشم انداز» و شبکههای اجتماعی زیاد هم حیرت انگیز نبود اما موجب خرسندی من شد. این استقبال برای یک سایت کوچک، شخصی و غیر انتفاعی نتیجه خوبی است و من از این بابت متشکرم.
آنچه که در این نوشته میخوانید مختصری از واکنشها در فضای اینترنت به انتشار این اسناد و بخصوص یکی از آنها یعنی نامه استالین به پیشهوری است.
اصولاً خوانندگانی که در این اسناد تائید دانستهها و نظریات خود را یافتند، طبیعتاً خوشحال شده از آن استقبال نمودند. واکنش کتبی این دوستان زیاد نبود اما بنظرم بعضی از این دسته هم با خواندن این اسناد چنین باورشان تقویت شد که تنها و تنها ارتش سرخ و حکومت شوروی محرک قضیه ۲۱ آذر بود و گرنه در داخل آذربایجان (و کردستان) هیچ دلیل و بهانهای برای چنین تحولاتی وجود نداشت. بنظرم شکی نیست که عامل اصلی جریان ۲۱ آذر، اشغال شمال ایران از سوی ارتش سرخ و هدایت سازمانی و اجرائی فرقه از طرف شوروی بود. اما نمیتوان انکار کرد که عوامل داخلی مانند فساد اداری، بیسوادی و عقب ماندگی، بی توجهی به رشد استانها و فقدان تحصیل زبان مادری زمینه و بهانه سوء استفاده مسکو و باکو را از آن اوضاع بحران و جنگ بوجود آورده است.
عده دیگری از خوانندگان «چشم انداز» که احساسات مثبتی نسبت به فرقه، حزب و نظام شوروی سابق و یا اندیشه استقلال و یا خودمختاری آذربایجان دارند، از انتشار این اسناد و ترجمه آنها هیچ هم خرسند نشدند. آنها مرتب میپرسیدند «منظور اصلی» از ترجمه و انتشار این اسناد چیست؟ عکس العمل بیشتر آنان این بود که پیشهوری میدانست که بدون کمک شوروی نمیتواند کاری انجام دهد، اما او هم از شوروی استفاده میکرد و نائل شدن به خودمختاری و استقلال آذربایجان حتی بکمک یک دولت خارجی و اشغالگر بر ضد ایران نیز چیز حیرتآور و نادرستی نیست.
اما کسی از این خوانندگان نبود که اصولاً خود این اسناد تاریخی شوروی را زیر سوال برده و آنها را «جعلی» بخواند، جز یک نفر: آقای سیروس مددی که بنده نامشان را شنیدهام، اما متاسفانه شخصاً ایشان را نمیشناسم. در اینجا بنده نام ایشان را بدون کسب اجازه از خودشان میبرم، چراکه ایشان همین بحث را با نام خود دربخش نظریات خوانندگان در زیر مقاله «نامه تاریخی استالین به پیشهوری» با صراحت نوشتهاند.
آقای مددی ابتدا اعتراض خود را با این شروع کردند که سند نخست یعنی فرمان دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی یکی دیگر از «جعلیات» آقای جمیل حسنلی از تاریخنویسان و سیاستمداران باکو است؛ که نوشتم این سند در دو نسخه در دو آرشیو، یکی در مسکو و دیگری در باکو است و ربطی به آقای حسنلی و شخص بخصوص دیگری ندارد و نمیتواند «مجعول» کسی باشد. سند دوم یعنی «صورت جلسه» همان دفتر سیاسی هم که دستور میداد فرقه از تجزیه طلبی بسوی خودمختاری تغییر جهت دهد نیز همه «جعلی» خوانده شد و من دقیق نفهمیدم کی در کجای کدام خود نسخه و یا ترجمه آنها چه چیزی را جعل کرده است.
جعلی خواندن دو سند که نسخههای مشابه آنها هنوز در آرشیو رسمی دو کشور وجود دارد باید کار مشکلی باشد.
آنگاه در ادامه مناظره، آقای مددی مرکز بررسیهای تاریخ جنگ سرد «مؤسسه ویلسون» در آمریکا را هم متهم به جعل این اسناد نمودند. یعنی این اسناد هم یکی دیگر از «توطئه» های بینالمللی بر ضد «حکومت ملی» و «دولت شوراها» بود! عرض کردم اینها ابتدا در روسیه به زبان روسی منتشر شدهاند و هنوز هم در آنجا هسند. مرکز ویلسون بعد از سالها از این اسناد فتوکپی گرفته آنها را به انگلیسی ترجمه کرده است. «توطئه جعل» این است؟ این هم روشن نشد.
تازه تعداد کسانی که این اسناد را دیده، خوانده و بررسی کردهاند که محدود به آقای حسنلی نمیشود. اقلاً من دکتر تورج اتابکی، دکتر فرناند شاید راینه و دکتر ناتالیا ایگورووا را میشناسم که خود این و صدها سند دیگر مربوط به روابط ایران و شوروی در آن سالها و حکومت فرقه را شخصاً دیده و خواندهاند. خود بنده از مسکو فتوکپی برخی از این اسناد را دسترس کرده و دیدهام.
اعتراض بعدی به نامه استالین خطاب به پیشهوری بود. گفتند متن اصلی و روسی این نامه آورده نشده و فقط ترجمه اش وجود دارد. بنده گشتم و متن روسی و اصلی را نشان دادم و لینکش را هم در «چشم انداز» گذاشتم. گفتند فتوکپی اصل نامه استالین از ۱۹۴۶ در اینجا نیست، فقط متن پیاده شده روسی آن هست. اصلاً از کجا معلوم که چنین نامهای از طرف استالین نوشته شده؟ اصولاً استالین چرا باید به پیشهوری نامه نوشته باشد؟ البته من به یقین نمیدانم چرا استالین مبتواند به پیشهوری نامهای نوشته باشد. گمان من به این است که این را بلافاصله پس از عقد قرارداد تهران-مسکو معروف به قرارداد قوام-سادچیکوف نوشته تا نگرانیها و دلهرههای پیشهوری را تسکین ببخشد. عرض کردم حال که اصل فتوکپی نامه استالین را بنده نمیتوانم نشان بدهم پس یعنی چنین نامهای موجود نیست؟ یعنی چه؟ بنده اصل دستنویس نمایشنامه هاملت توسط شکسپیر را هم نمیتوانم نشان دهم، اما این آیا دال بر آن است که هاملت اثری جعلی است؟ من شنیده بودم که دسترسی به اکثر اسناد قبلاً سرّی حزب کمونیست کار حضرت فیل است و «سفارش از مقامهای بخصوص» و خرج مبالغ معینی لازم دارد. بعد خود آقای مددی بعنوان یک دلیل دیگر بر باصطلاح «جعلی بودن» این نامه نوشتند که در جلد ۱۶ «کلیات استالین» هم این نامه وجود دارد اما (این سوال ایشان است) چطور میشود متن دو نامه در آنچه که بنده و مرکز ویلسون به انگلیسی و فارسی ترجمه کردهایم و متن «کلیات استالین» فرق میکند؟ باخود گفتم اگر دو منبع این نامه را نقل کردهاند، حتماً چنین نامهای (حالا با هر محتوی) نوشته شده است.
اما واقعاً محتوی دو نامه فرق میکند؟ قول دادم موضوع را بررسی کرده به اطلاع آقای مددی برسانم، چونکه برای خودم هم موضوع جالبی بود.
بنده در رابطه با نامه استالین به پیشهوری از دو نفر در مسکو (یکی در انستیتوی تاریخ آکادمی علوم فدراسیون روسیه) و یک نفر در مؤسسه وودرو ویلسون آمریکا سوال کردم و با یک نفر نشسته روسی و ترجمه انگلیسی مرکز ویلسون و ترجمه فارسی بنده را مقایسه کردیم.
خلاصه بررسی من این است: ظاهراً کسی فتوکپی اصل نامه استالین به پیشهوری را ندارد. اصل نامه در «آرشیو سیاست خارجی فدراسیون روسیه» در مسکو است. حداقل من نمی دانم یک نسخه دیگر از اصل این نامه که به پیشهوری یعنی به باکو ارسال شده هنوز در آنجا هست یا نه؛ ولی شکی نیست که چنین نامهای نوشته شده و اصلش هم هنوز در آرشیو مسکو هست، اما اجازه فتو کپی برداشتن از آن را به هر کسی نمیدهند. یک دلیل وجود این نامه آن است که متن آن را برای اولین بار خانم ناتالیا ایگورووا، دکتر علم تاریخ و عضو انستیتوی تاریخ عمومی آکادمی علوم روسیه خود در آرشیو دیده، عیناً رونویسی کرده و برای اولین بار متن کامل این نامه را در سال ۱۹۹۴ در مجله همین انستیتو جزو مقالهای با تیتر «بحران ایران ۱۹۴۵-۱۹۴۶» بچاپ رسانیده است که فتوکپی آن در اختیار من است و در این لینک قابل مطالعه هست.
این سند را خانم دکتر ناتالیا یگورووا (ایگورووا) از «آکادمی علوم فدراسیون روسیه» در سال ۱۹۹۴ در شماره سوم مجله «تاریخ معاصرانستیتوی تاریخ عمومی» همان آکادمی در مقالهای با تیتر «بحران ایران ۱۹۴۵-۱۹۴۶» منتشر کرده است. خانم دکتر یگورووا بعنوان منبع، این نشانی آرشیو سیاست خارجی فدراسیون روسیه را (با حروف روسی) نشان میدهد: AВР РФ, Ф. ۰۶, оп. ۷, п. ۳۴, д. ۵۴۴, л. ۸, ۹
اصل ترجمه انگلیسی مؤسسه معتبر ویلسون و ترجمه فارسی بنده از آن ترجمه (با مقایسه با اصل روسی) که در «چشم انداز» چاپ شده، از همین اصل روسی است و اعتبارش هم همین است.
دلیل دوم هم این است: همین نامه با همان تاریخ، همان امضا و ۸۰ در صد همان محتوی همچون یکی از آثار استالین در جلد ۱۶، بخش نخست «کلیات استالین» سالها بعد، در ۲۰۱۱، از طرف دو دکتر علم تاریخ روسیه در مسکو بچاپ رسیده و از سوی گروههای مختلف سیاسی تجدید چاپ و در اینترنت گذاشته شده است. در این متن دوم بعضی جملات متن نخست و کامل نامه موجود نیستند و ما علت آن را نمی دانیم. اما اصل و جوهر پیام استالین به پیشهوری در هر دو متن یکی است و آن اینکه پیشهوری باید درک کند که سیاست عقبنشینی شوروی و کوشش برای گرفتن امتیاز از قوام السلطنه درست بوده است. وجود این دو متن موجودیت این نامه را نه اینکه زیر علامت سوال نمیبرد، بلکه برعکس آن را تائید میکند.
و در نهایت دلیل سوم، شاهدی غیر مستقیم در تائید محتوی نامه استالین یعنی نارضایتی پیشهوری از سیاست مسکو، کوشش استالین برای گرفتن امتیاز نفت از تهران و وابستگی مستقیم حکومت فرقه به مسکو است. این سند نامهای است که پیشهوری و دیگر رهبران فرقه در آخرین روزهای حکومت فرقه نوشته از طریق کنسول روسیه در تبریز به رهبری شوروی فرستاده و از روسها برای آخرین بار درخواست کمک کردهاند. این نامه هم در آرشیو سیاست خارجی روسیه نگهداری میشود و کسی هنوز اصلش را ندیده و آن را اتفاقاً خود آقای سیروس مددی ترجمه کردهاند، نامه پیشهوری و دوستانش را در آخرین روزهای حکومت فرقه با این جملات خود نامه میتوان خلاصه کرد:
ما هشت ماه تمام است که برخلاف احساسات مردم ما (…) با در نظرداشت سیاست جهانی دوست بزرگمان اتحاد شوروی و با توجه به میانجیگری دولت شوروی، کوشیدهایم سیمای قوام را دموکراتیک و مترقی جلوه دهیم و حتی در مواقعی برخلاف فکر و اعتقاد خویش از او تعریف و تمجید نیز نمودهایم (…) مسئله نفت هنگامی میتواند بسود اتحاد شوروی حل شود که نیروهای اجتماعی پشت آن باشند (…) این نهضت حامی مستقیم دولت شوروی و پشتیبان سیاست شوروی در ایران است (…) مادام که مرزهایمان باز هستند و قدرت ملی مان پابرجاست مقدار کمی به ما سلاح داده شود (…) ما براحتی قادریم این سلاحها را چنان مخفیانه بدست قوای ملی برسانیم که نیروی مخالف از آن مطلع نشود (…) اگر این کار به صلاح نیست، بگذارید از تهران کاملاً قطع رابطه کنیم و حکومت ملی خویش را بوجود آوریم. سیاست شوروی هر کدام از این دو راه را که انتخاب کند، ما میتوانیم آنرا شرافتمندانه اجرا کنیم و موفق گردیم (منبع در نوشته «سه ماه پایانی فرقه دمکرات» در بالا)
باز تکرار کنم که این نامه را خود آقای مددی زحمت کشیده ترجمه کرده و در سایت «اخبار روز» البته با مقدمهای در وصف فرقه دمکرات منتشر کردهاند. این نامه هم از همان «آرشیو سیاست خارجی روسیه» است و از این آرشیو هم فتوکپی اصل نامه که به روسی نوشته شده نشان داده نمیشود؛ و این نامه هم در تکمیل و ادامه همان سه سند مهم روسی، بنظر بنده جزو اسناد اساسی و مهمی است که حوادث واقعی ۲۱ آذر را قدم به قدم توضیح میدهند.
بطور خلاصه:
۱. اولاً اظهار شک به اینکه اصولاً چنین نامهای از طرف استالین به پیشهوری نوشته شده بیمورد است. همه منابع و کلیات استالین که موجودند، از همان نامه نوشته شده در یک تاریخ (هشتم مه ۱۹۴۶) توسط استالین به پیشهوری صحبت میکنند.
۲. ۸۰ در صد دو متن نامه عیناً و کلمه به کلمه همخوان هستند. تنها و تنها بعضی جملات هستند (مشخص شده با رنگ چهرهای) که در متن پیشتر خانم یگورووا (ترجمه بنده) از آکادمی علوم روسیه از سال ۱۹۹۴ وجود دارند ولی در چاپهای گروههای مختلف در سال ۲۰۱۱ حذف شدهاند. این جملههای حذف شده بطور بی پرده تری سیاست شوروی و استالین در مورد ایران، قوام و جریان فرقه دمکرات و شخص پیشهوری را روشن میکنند. مثلاً در این جملههای حذف شده به پیشهوری گفته میشود که این تصور او که شوروی ابتدا او را به عرش اعلی برده و حمایت نموده ولی بعد به گوشهای انداخته است درست نیست. اما استالین حتی در همین نامهای که آقای مددی هم بعنوان دلیل میاورند چند نکته را بطور روشن ذکر میکند و میگوید که «پیشهوری در بررسی اوضاع ایران اشتباه میکند، قوام را باید در مقابل نیروهای انگلیسی حمایت کرد، تا زمانیکه نیروهای شوروی در ایران بودند فرقه دمکرات قدرتمند بود اما شوروی نا چار شد نیروهایش را عقب بکشد و بالاخره اینکه پیشهوری بهتر است افکارش را درست کند.»
۳. تا جائیکه میدانم این نامه نه در آرشیوهای آذربایجان شوروی دیده شده و نه به آن ارجاع گشته است. این نامه به گفته همه در «آرشیو سیاست خارجی فدراسیون روسیه» بود و هنوز هم هست و بنا بر این به هیچ شخص بخصوصی از جمله آقای جمیل حسنلی در باکو محدود و مربوط نیست.
ولی طوری که عرض کردم، حتی اگر آن چند جمله را هم بگیرید فرق چندانی در ماهیت و مضمون سیاسی نامه نمیکند و در اینکه استالین چنین نامهای به پیشهوری نوشته و همه این و یا آن متن این نامه را نقل میکنند دور از شک و تردید است.
ورای این همه بحث و مناظره و نشان دادن منابع و گفتههای دانشمندان و اهل نظر در هر مورد، حد اقل تجربه شخصی بنده ثابت کرده است که دانش و اعتقاد، دو مقوله کاملاً از همدیگرکاملا متفاوت است. من در اینجا بهیچ وجه قصد ندارم و حق آن را هم بخود نمیدهم که یکی را بد و دیگری را خوب، یکی را والا و دیگری را پست وانمود کنم. اما چه خوشمان بیاید و چه نیاید، دانش سرتاسر بر سر سوال، شک و بررسی هست اما در ایمان و اعتقاد شک و سوال نیست، محبت و دلبستگی هست و این احساس با شک و سوال این و آن و یا بحث و مطالعه متزلزل نمیشود – و یا بسادگی متزلزل نمیشود. این، مثل محبت و ایمان اشخاص به فرزندان، خانواده، دین و مذهب و یا حتی قوم و گروه و ملت است که برای اکثریت مردم سوال و شک قبول نمیکند. شما میتوانید هزار دلیل و شاهد و نقل قول در موردی بیاورید اما کسی را که به چیزی اعتقاد دارد نمیتوان براحتی قانع کرد که در اعتقاداتش حتی کمی تجدید نظر کند.
اگر کسی در مورد آقای پیشهوری، فرقه دمکرات و یا استالین، حزب کمونیست شوروی و یا اتحاد شوروی سابق چنین احساساتی دارد، طبیعتاً دیگر جای بحث و نشان دادن سند و مدرک باقی نمیماند.
موضوع زبان مادری و حکومت پیشهوری
ویرایشفرقه دمکرات محصول اشغال ایران از سوی ارتش شوروی بود
بیشک بدون درک اوضاع جنگ و اشغال صفحات شمالی ایران از سوی ارتش سرخ شوروی در زمان جنگ دوم جهانی، بررسی جریان پیشهوری در آذربایجان چیزی جز گمراهی به بار نخواهد آورد.
در واقع نه تأسیس حکومت فرقه دمکرات به رهبری پیشهوری در ۲۱ آذر۱۳۲۴ و نه سقوط این حکومت درست یک سال بعد در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ را نمیتوان جدا از اشغال شمال ایران توسط ارتش سرخ و سپس تخلیه ایران درست درک کرد و فهمید.
درسال ۱۳۲۰ (۱۹۴۱) آلمان به اتحاد شوروی حمله کرد. در ایران مناسبات رضاشاه با آلمان گرم شده بود. بر این اساس نگرانی از اینکه ایران به نوعی «ستون پنجم» آلمان تبدیل خواهد شد افزایش یافت. مسکو دو ماه بعد در مرداد ماه ۱۳۲۰ واحدهای ارتش سرخ را وارد مناطق شمالی ایران کرد. بطور همزمان، بریتانیا جنوب ایران را اشغال نمود.
چکیده تحولات سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۶ یعنی از آغاز جنگ تا پایان آن از نگاه آذربایجان به زبانی ساده این است: ارتش شوروی به بهانه جنگ آمد، بعد از جنگ که قوای بریتانیا ایران را ترک کردند، ارتش سرخ نرفت، ماند و در شرایط اشغال ایران، با عنوان کردن موضوعهای محلی، زبانی و قومی و با تاسیس فرقه و حزب «دمکرات» و حکومت محلی آن در آذربایجان و کردستان خواست این دو منطقه را زیر نفوذ خود نگهدارد. بعد چون فشار بینالمللی افزایش یافت و مسکو دریافت که ظاهراً چارهای جز تخلیه ایران نیست، کوشش نمود خروج نیروهای خود را مشروط به پذیرش امتیاز استخراج نفت آذربایجان از سوی ایران کند. ایران این وعده را داد و ارتش سرخ ایران را تخلیه نمود. با این ترتیب ایران، آذربایجان و کردستان را از شوروی پس گرفت. حکومتهای محلی تبریز و مهاباد فروریختند. اما با اینهمه ایران به وعده خود مبنی بر دادن امتیاز نفت به شوروی عمل نکرد. مسکو از این ماجرا با دست خالی بیرون آمد.
بهانه زبان
۷۰ سال پیش شوروی پس از اشغال صفحات شمالی ایران در جنگ دوم جهانی، برای تقویت موقعیت فرقه دمکرات که با کمک ارتش شوروی برای یک سال در آذربایجان ایران بر سر قدرت آمد، از «کارت» زبان مادری نیز فعالانه استفاده کرد.
تشکیل فرقه دمکرات در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ و تاسیس حکومت فرقه در تبریز در ۲۱ آذر همان سال، طوری که در مقالههای پیشین هم دیدیم، بر اساس دستورهای مستقیم مسکو و با مدیریت حزب کمونیست آذربایجان شوروی انجام گرفت.
اولین دستور مستقیم و بی پرده استالین، رهبر حزب کمونیست شوروی که خواستار یک «جنبش تجزیه طلبانه» در آذربایجان، کردستان و سپس گیلان، مازندران و خراسان بود به موضوع استفاده از عامل «زبانهای بومی» نیز دریک ماده جداگانه و با این جملات اشاره میکرد:
و – حقوق برابر برای اقلیتهای ملی و ایلات: افتتاح مدارس و نشر روزنامه و کتاب به زبانهای آذربایجانی، کُردی، ارمنی و آسوری، برگزاری جلسات دادگاه و مکاتبات رسمی در مؤسسههای محلی به زبانهای بومی، ایجاد یک مدیریت استانی از جمله ژاندارمری و پلیس که متشکل از افراد بومی محل باشد، تأسیس انجمنهای ولایتی، ایالتی و شهری (و) موسسات خود گردان محلی (…)
تمام فرمان نخستین استالین در این مورد را در همین کتابچه (بالا) شرح دادهایم.
در فرمان فوق بر کارانتشاراتی به زبانهای محلی نیز در دو بند جداگانه تاکید میشود:
۹. کار چاپ یک مجله مصور در باکو برای پخش در ایران و همچنین سه روزنامه جدید در آذربایجان جنوبی به کمیته مرکزی حزب کمونیست (ب) آذربایجان سپرده شود.
۱۰. به اداره نشریات دولتی (تحت نظارت کمیساریای آموزش و پرورش اتحاد شوروی) (یودین) سپرده شود که سه دستگاه چاپ کمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) آذربایجان برای تأمین نیازهای چاپی در اختیار فرقه دمکرات آذربایجان جنوبی قرار گیرد.
«گوپ» چیهای حزب و ارتش اتحاد شوروی
در درون ارتش سرخ سازمانی بنام «اداره کل تبلیغات سیاسی» (گوپ) (GUPP) به وجود آمده بود که وظیفه اش تبلیغ و ترویج برای اتحاد شوروی، نظام کمونیستی، و کسب اعتبار و محبوبیت برای نیروهای اشغالگر ارتش سرخ بود.
در آذربایجان ایران و دیگر مناطق اشغالی شمال ایران، اکثریت «گوپ چی» های ارتش سرخ عبارت از «خاور شناسان نظامی» بودند.
ده سال به عقب برویم. در سالهای ۱۹۳۰ ارتش شوروی برای آمادگی به جنگ، بسیجی در دانشگاههای شوروی به راه انداخت که طبق آن، هزاران کادر با دانش به زبان، تاریخ، اقتصاد، تجارت، سیاست و مسائل استراتژیک کشورهای فعال در جنگ و یا همسایه شوروی تربیت میشدند. کمیسیون مشترکی عبارت از مسئولان کمیته تحصیلات عالی و وزارت دفاع شوروی برنامه تحصیل زبان و رشته بخصوص دانشجویان را معین میکرد. در مورد ایران، این افراد اساساً از جمهوری شوروی آذربایجان بودند. از بین معروف ترین آنها میتوان از نویسنده میرزا ابراهیموف و «شاعر خلق» سلیمان رستم نام برد که جزو «پیشاهنگان» اداره جاسوسی «گوپ» برای قبولاندن نظام شوروی به آذربایجانیان ایران به حساب میآمدند و این کار را از طریق شعر، ادبیات و تبلیغ زبان مادری انجام میدادند. زیر دست این عده دهها نفر از ایرانیانی کار میکردند که برای کار به باکو رفته بودند و یا تمایلات کمونیستی داشتند و به طور مستقیم و یا غیر مستقیم به خدمت ارتش سرخ و حزب کمونیست اتحاد شوروی در آمده بودند. افراد این گروه نسبتاً بزرگ از قبیل غلام یحیی دانشیان (معاون وزیر جنگ حکومت فرقه و جانشین پیشهوری پس ازفوت او در باکو) یا قبل از اشغال ایران از طرف ارتش سرخ و یا همزمان با آن به ایران آمده بودند. در این مدت یعنی تا تاسیس فرقه دمکرات، آنها به کارهای تبلیغاتی پرداختند و بعد تر در حکومت فرقه دمکرات و گروههای مسلح آن یعنی «فدائیان» نقش مؤثری بازی کردند.
مدت کوتاهی پس از اشغال آذربایجان ایران هیئتی به رهبری یکی ار دبیران حزب کمونیست آذربایجان شوروی بنام عزیز علییف (پدر زن حیدر علییف یعنی پدر بزرگ رئیس جمهوری کنونی آذربایجان) با دعوت فرماندهی نیروهای ارتش شوروی در ایران به تبریز آمد تا در چارچوب «گوپ» و «اداره کشفیات نظامی» روابط ارتش سرخ را با روشنفکران و افراد بانفوذ و معتبر محلی آذربایجان ایران مستحکم کند. تمرکز کار تبلیغاتی و سیاسی این گروه در آذربایجان ایران بر مسئله زبان ترکی، فرق آن با زبان رسمی ایران یعنی فارسی و تحریک قوم گرائی آذربایجانی بود. میرزا ابراهیموف بعدها در مقاله «اوجالیغین حکمتی» (آذربایجان۵-۱۹۸۳) نوشت: «نظر به اینکه در آذربایجان جنوبی که ما اشغال کرده بودیم، سربازان زیادی آذربایجانی بودند، ما میبایستی با آنها کار تبلیغاتی و تشویقاتی میکردیم و مناسبات دوستانهای را که از همان ابتدا بین مردم محلی و ارتش ما بوجود آمده بود، تحکیم مینمودیم.»
چند سال بعد با تبلیغات وسیع قوم گرائی و ناسیونالیسم آذربایجانی گذشت. ارگان این تبلیغات روزنامه «وطن یولوندا» شد که اولین سردبیرش خود میرزا ابراهیموف بود. میرزا ابراهیموف بعدها نوشت: «برای آذربایجانیان جنوبی که از مدارس، مطبوعات و ادبیات به زبان مادری خود محروم بودند و بخاطر انکار هویت، ملیت، تاریخ و زبانشان در دوران استبداد رضاشاهی تحت ظلم و پیگرد قرار گرفته بودند، روزنامه «وطن یولوندا» مانند نوری بود که در تاریکی درخشید.» («سالهای ۱۹۲۰-۷۰»، باکو ۱۹۷۹).
اقدامات دیگری که با ابتکار عزیز علییف انجام گرفت تاسیس بیمارستان شوروی، مدرسه شوروی، تشکیل گروههای موسیقی و تئاتر و دعوت از اپراهای شهرهای شوروی برای اجرای برنامه در شهرهای آذربایجان ایران بود. اما این قبیل اقدامات تا زمان بعد از خاتمه جنگ با استقبال چندان گرم مردم محلی آذربایجان ایران روبرو نشد.
بعد از جنگ
طبق نقشه قبلی، در ۱۲ شهریور ۱۹۲۴ «فرقه دمکرات آذربایجان» به رهبری سید جعفر پیشهوری تاسیس شد و شاخه آدربایجان حزب توده خود را منحل کرده به فرقه نو تاسیس پیوست. رهبری فرقه ابتدا از نمایندگیهای دیپلماتیک «کشورهای دوست» خواست به کمک آذربایجانیهای ایران که «در آستانه نابودی از سوی ارتش ایران قرار دارند» بشتابند. بعد از مدتی فرقه با صدور قطعنامهای به «مبارزه مسلحانه» برای «تاسیس یک حکومت ملی» فراخواند، در حالیکه در واقع ارتشی در طرف مقابل نمانده بود که بر ضدش «مبارزه» کرد زیرا همه نیروهای ارتش ایران که در آذربایجان ایران بودند همزمان با ورود ارتش سرخ به تهران عقبنشینی کرده و یا پراکنده شده بودند.
در تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۲۴ حکومت فرقه دمکرات در تبریز تاسیس یافت. پیشهوری نخست وزیر حکومت شد. روزنامه «وطن یولوندا» به کار خود ادامه داد، اما روزنامهای بنام «آذربایجان» (دوره دوم) تبدیل به ارگان اصلی فرقه و حکومت آن شد. هیئت تحریریه «آذربایجان» در دست شورویها بود اما بسیاری از آذربایجانیهای ایران نیز در آن مینوشتند. بخش مهمی از سر مقالهها را خود پیشهوری مینوشت.
مهمترین چیزی که در دوران یک ساله حکومت پیشهوری رشد کرد، مطبوعات بود که تقریباً بدون استثناء به ترکی آذربایجانی نوشته میشد که آن هم سرشار از تعریف و توصیف زبان و فرهنگ آذربایجان و اتحاد شوروی و بخصوص حزب کمونیست واستالین بود، چیزی که افسران و کارمندان «گوپ» («اداره کل تبلیغات سیاسی») طراحان اصلی آن بودند. «ادبیات حسرت» و «جدائی دو آذربایجان» و «نقش ارس در جدا کردن قهری دو پارچه یک ملت واحد» از این مدت به بعد بود که رواج یافت. به نوشته «وطن یولوندا»: «احساس وطندوستی هر روز قوی تر میشود. شاعرانی که قبلاً اشعار بی اهمیتی مینوشتند، اکنون آثار حماسی در مورد وطن، تبریز و ستارخان میسرایند.»
در ۱۱ آردی بهشت ۱۳۲۵ با سیاست ورزی حکومت قوام مبنی بر وعده استخراج نفت شمال به مسکو و تحت فشار آمریکا و انگلیس، ارتش شوروی شروع به تخلیه آذربایجان ایران و دیگر مناطق شمالی ایران کرد. تا سقوط حکومت فرقه فقط ۶-۷ ماه مانده بود.
در جریان پیشروی ارتش ایران و احیای کنترل بر آذربایجان ایران صدها وبنا به تخمین طرفداران فرقه چند هزار نفر کشته شد. بعضی از کادرهای بالاتر فرقه مانند فریدون ابراهیمی نیز جزو کشته شدگان بودند. اما اکثریت بزرگ رهبران فرقه برخلاف شعار معروف پیشهوری که میگفت «ئولمک وار، دؤنمک یوخ» (مرگ هست، اما بازگشت نیست) به شوروی گریختند.
البته میرزا ابراهیموف و دیگر «گوپ» چیهای حزب کمونیست اتحاد شوروی و ارتش سرخ قبل از همه رفته بودند. آنها با کسب مقامهای خوب در باکو به کار و زندگی خود ادامه دادند و خاطرات خود را از «سرگذشت جنوب» خود نوشتند. طبق بعضی آمار ۵۰۰ تا سه هزار نفر از کادرهای فرقه دمکرات هم به شوروی پناه بردند. بعضی از شاعران و نویسندگان ایرانی «ادبیات حسرت» از قبیل مدینه گلگون در آنجا نیز به کار خود ادامه دادند. بعضی دیگر دم بر بستند و یا به غرب مهاجرت کردند و یا به ایران برگشتند. بعضیهای دیگر اصلاً ایران را ترک نکردند و ترجیح دادند با وجود خطر زندان و اعدام بمانند.
بعد از فروپاشی شوروی «ادبیات حسرت» و «گوپ» عموماً به تاریخ سپرده شد.
وضع واقعی زبان در حکومت فرقه دمکرات
ویرایشدر دوره حکومت یکساله «فرقه دمکرات آذربایجان» (۱۳۲۴-۲۵)، تدریس و آموزش زبان مادری در میان موضوعهایی بود، که از نگاه سیاسی و تبلیغاتی اهمیتی درجه اول پیدا کرد.
هسته مرکزی تبلیغات فرقه دمکرات در تبریز و حزب کمونیست آذربایجان در باکو این بود: «دو سوی آذربایجان دو تکه یک بدن هستند که به زور از همدیگر جدا شدهاند و باید یکی شوند. زبان مادری ما یکیاست. ایران، شما را از زبان مادریتان محروم کردهاست. ارتش شوروی و فرقه دمکرات آمده تا دو آذربایجان را متحد کند و زبان مادری شما را به شما بازگرداند.»
اما صرفنظر از آنهمه تبلیغات، از ۲۱ آذر ۱۳۲۴ تا ۲۱ آذر ۱۳۲۵، یعنی در این یک سال حاکمیت فرقه دمکرات وضع واقعی زبان و ادبیات، چه فارسی و چه ترکی آذری، چگونه بود؟ نیت اساسی چه بود؟ شعارها و واقعیات چگونه بود؟
زمینه سیاسی
پیش از همه چیز جا دارد یادآوری کنیم که در آذربایجان شوروی زبان ترکی آذری را مصرانه و موکداً «آذربایجانی» و نه «ترکی» و یا «ترکی آذری» مینامیدند تا زمینه تبلیغاتی به جریانهای پان ترکیستی داده نشود (و این سنت هنوز هم در آذربایجان قفقاز ادامه دارد).
موضوع زبان مادری و برجسته کردن سیاسی و تبلیغاتی آن، اصولاً ابتکار فرقه دمکرات آذربایجان و یا رهبر آن سید جعفر پیشهوری نبود، بلکه چند ماه پیش از تاسیس فرقه و حکومت آن، در فرمانی مورخ ششم ژوییه ۱۹۴۵ با امضای شخص استالین، ازمسکو به رییس حزب کمونیست آذربایجان شوروی یعنی میر جعفر باقروف ابلاغ شده بود (۱). در فرمان مزبور استالین شخصاً باقروف را مسئول اجرای این نقشه کرده بود. حتی موضوع تنها به آذربایجان و زبان «آذربایجانی» هم محدود نمیشد.
در بند «و» فرمان استالین، موضوع زبانهای محلی نیز جزو وظایف اصلی این حکومتهای «تجزیه طلبانه» و «خودمختار» محلی مانند حکومت فرقه دمکرات شمرده میشد:
حقوق برابر برای اقلیتهای ملی و ایلات: افتتاح مدارس و نشر روزنامه و کتاب به زبانهای آذربایجانی، کُردی، ارمنی و آسوری، برگزاری جلسات دادگاه و مکاتبات رسمی در مؤسسههای محلی به زبانهای بومی، ایجاد یک مدیریت استانی از جمله ژاندارمری و پلیس که متشکل از افراد بومی محل باشد، تأسیس انجمنهای ولایتی، ایالتی و شهری (و) موسسات خود گردان محلی (…)
طبیعتاً این طور نبود که «فرقه دمکرات آذربایجان» و «حزب دمکرات کردستان» خود علاقهای به اولویت دادن به زبانهای محلی خود نداشتند. برعکس. آنها با تعصب و جوش و خروشی فزاینده که از حضور ارتش سرخ در ایران برگرفته شده بود، زبان رسمی کشور یعنی فارسی را کنار گذاشته، زبان محلی خود را به تنها زبان رایج، رسمی، اداری، رسانهای و آموزشی ایالت خود مبدل میکردند. در نمونه آذربایجان، زبانی که آنها رواج میدادند، در اساس ترکی آذری بود. اما گونهای که مورد ترجیح و ترویج حزب کمونیست آذربایجان و فرقه دمکرات بود، اولاً با گونه ترکی آذربایجان ایران فرق داشت، ثانیاً زبانی کتبی و رسمی بود که برای آذربایجانیان ایران ناآشنا بود و ثالثاً با تعابیر روسی و سیاسی-ایدئولوژیک کمونیستی عجین شده بود (۲). پیشهوری در یکی از مقالههایش در روزنامه «آذربایجان»، ارگان فرقه دمکرات آذربایجان، مینوشت که زبان آذربایجانیان ایران نیز باید با «آذربایجانی» کتابی و استاندارد آن دوره در باکو یکسان شود، اما ظاهراً از روی احتیاط نسبت به گونه ایرانی ترکی آذری که بین مردم رایج است، علاوه میکرد که این کار را نمیتوان «ناگهانی» انجام داد.
یعنی برای فرقه که زیر نظر باکو و رییس حزب کمونیست آذربایجان میر جعفر باقروف دستورهای استالین را اجرا میکرد، موضوع اصلی بر سر اجرای تصمیم مسکو بود. برای حزب کمونیست شوروی و ارتش سرخ که آذربایجان را زیر اشغال خود داشت، موضوع زبان ترکی آذری یک وسیلهٔ تبلیغاتی بود. حزب کمونیست هم چه در مرکز یعنی مسکو و چه در باکو از این طریق میخواست آذربایجانیهای ایران را بر ضد تهران و به هواداری از شوروی بشوراند. اما روشناست که شخصاً برای آن دسته از آذریهای باکو که مسئول اجرای این برنامه شده بودند، مسئلهٔ ترکی آذری که زبان مادری آنها هم بود، موضوع خوشایندی جلوه میکرد؛ ولی در نهایت آنها هم مجری نقشههای کلان سیاسی مسکو بودند. از طرف دیگر برخی در رهبری فرقه هیچ هم بدشان نمیآمد که آذربایجان ایران به بهانهٔ زبان مادری هم که شده، با ایران قطع رابطه کند و به جمهوری آذربایجان بپیوندد و یا دستکم چیزی مانند خودمختاری به دست بیاید.
آذربایجانی، تنها زبان «رسمی دولتی»
تقریباً یک ماه پس از اعلان «حکومت ملی آذربایجان» به رهبری پیشهوری (۲۱ آذر ۱۳۲۴)، «زبان آذربایجانی» (یعنی ترکی آذری) تنها «زبان رسمی دولتی» درآذربایجان ایران اعلام شد. در یک مصوبه حکومت فرقه مورخه ۱۶ دی ۱۳۲۴ که به امضای پیشهوری رسیده در روزنامه «آذربایجان» انتشار یافت، گفته میشد: «از امروز به بعد زبان آذربایجانی در آذربایجان زبان رسمی و دولتی محسوب میشود. تصمیمهای دولت، اعلانهای رسمی و همچنین قرارهای صادره در واحدهای قشون خلقی (دستههای فداییان فرقه) و لایحههای قانون مطلقاً باید به زبان آذربایجانی باشند. تمام ادارهها (دولتی، ملی، تجاری و اجتماعی) مجبورند که تمام مکاتبات خود را به زبان آذربایجانی بنویسند. دفاتر و مدارکی که به این زبان نوشته نشده باشند، رسمی محسوب نخواهند شد. در دادگاهها همه کارها باید به زبان آذربایجانی انجام گیرند. برای کسانی که این زبان را نمی دانند، مترجم تعیین خواهد شد.» (۳)
ترجمه فارسی مصوبه حکومت فرقه دمکرات در باره زبان، روزنامه آذربایجان، ارگان فرقه دمکرات، ۱۹ دی ۱۳۲۴:
«با مقصد نزدیک تر کردن خلق ما به دستگاه دولتی و عموماً درک سادهتر احتیاجاتش و همچنین جهت پاکسازی راههای ترقی و تکامل زبان ملی و فرهنگ ملی مان، حکومت ملی آذربایجان قرار زیر را درجلسه خود به تاریخ ۱۶ دی ماه (۱۳۲۴) قبول نموده است:
۱. از امروز به بعد زبان آذربایجانی در آذربایجان زبان رسمی و دولتی محسوب میشود. قرارهای دولت، اعلانهای رسمی و همچنین قرارهای صادره در حصههای (واحدهای) قشون خلقی و لایحههای قانون مطلقاً باید به زبان آذربایجانی باشند.
۲. تمام ادارهها (دولتی، ملی، تجاری و اجتماعی) مجبورند که تمام مکاتبات خود را به زبان آذربایجانی بنویسند. دفاتر و مدارکی که به این زبان نوشته نشده باشند، رسمی محسوب نخواهند شد.
۳. در محکمهها همه کارها باید به زبان آذربایجانی انجام گیرند. برای کسانی که این زبان را نمی دانند، مترجم تعیین خواهد شد.
۴. تابلوهای تمام ادارات، مؤسسهها و تجارتخانههای آذربایجان باید مطلقاً به زبان آذربایجانی باشند.
۵. همه سخنرانیها و مذاکرات در تمام جلسهها و نشستها باید به زبان آذربایجانی باشند.
۶. اشخاصی که آذربایجانی نیستند و به زبانهای دیگر سخن میگویند و در ادارههای عمومی دولتی کار میکنند باید نوشتن، خواندن و مکالمه به زبان آذربایجانی را یاد بگیرند.
۷. به منظور آشنا نمودن ماموران دولتی وزارت معارف (فرهنگ) با زبان آذربایجانی، برای کسانی که سواد زبانهای دیگر را دارند، باید در جنب ادارهها، کلاسهای مخصوص (زبان آذربایجانی) تاسیس گردد و مدت کار این افراد (روزانه) یک ساعت تقلیل داده شود.
۸. ملتهای دیگری که در آذربایجان زندگی میکنند، حق دارند کارهای خود را به زبان مادری خود انجام دهند. اما آنها هنگام نوشتن اعلانهای رسمی، در کنار زبان مادری خود باید زبان آذربایجانی را نیز همچون زبان رسمی دولتی به کار برند.
۹. تعلیم درمدارس ملتهای کوچکی که در آذربایجان زندگی میکنند، میتواند به زبان مادری آن ملتها باشد، اما در عین حال تدریس زبان آذربایجانی نیز در این مدارس اجباری است.
۱۰. وزیر معارف حکومت ملی آذربایجان مقرر میکند که تصویب و تائید قرار مربوط به قبول کاربرد زبان ملی آذربایجانی، درتدریسات مدارس، همچون وظیفه ملی همه معلمها و معلمه هاست.
نخست وزیر حکومت ملی آذربایجان – پیشهوری»
پاکسازی و «زبان مهاجرها»
چند ماه قبل از آن، پیشهوری در همان روزنامهٔ «آذربایجان» زیر عنوان «روزنامه میزین دیلی» (زبان روزنامهٔ ما) بعد از تعریف و توصیف زبان ترکی آذری مینوشت: «زبان آذربایجان آنقدر قدرتمند و قواعد صرف و نحو آن آنقدر طبیعیاست که حتی اگر کلمات فارسی و عربی هم که وارد آن شده، درآورده شوند، باز هم میتوان به کمک این زبان افکار بزرگ و مقاصد عالی را بیان کرد و شرح داد؛ و لیکن ما استعداد خلق را در نظرگرفته، احتیاجی حس نمیکنیم که این کار را بصورت ناگهانی انجام دهیم» (۴). آنگاه او میافزود که «مانند هر زبان دیگر، زبان آذربایجانی نیز تحت تأثیر زبانهای اجنبی (فارسی و عربی) قرار گرفته» و فرقه میخواهد به کمک نویسندگان آذربایجان این تأثیر را به مرور زمان ازبین ببرد.
پیش از همه چیز مهماست این را بدانیم که در دورهٔ حکومت فرقهٔ دمکرات آذربایجان، تقریباً بدون استثناء، تنها زبانِ چاپ و انتشارات، ترکی آذری بود. فارسی حتی پیش از صدور «قرار» رسمی شدن «آذربایجانی» عملاً از مطبوعات، نشریات و مکاتبات و اسناد رسمی رخت بربسته بود.
و اما از نگاه خود زبان ترکی آذری که از سوی فرقه زبان «رسمی دولتی» اعلان شده بود، جالباست بدانیم که معمولاً زبانی که مسئولان فرقه صحبت میکردند و بخصوص زبانی که در نوشتار استفاده میشد، لهجهٔ رسمی و یا ترکی باکو بود. حتی آن دسته از ایرانیان آذری که سالها در شمال ارس مانده و همراه با ارتش سرخ به ایران آمده بودند، با این لهجه صحبت میکردند که برای مردم آذربایجان ایران نامانوس بود. بسیاریها که در آن دوره در تبریز بودند، به من گفتهاند که مردم تبریز، این لهجه را «زبان مهاجرها» و یا «ترکی دمقیراتهای باکو» مینامیدند. آنها هنگام شنیدن این زبان، مجموعاً منظور مخاطب خود را میفهمیدند، اما بهخاطر واژگان، تعابیر و حتی تلفظ نامانوس و بیگانه، آن را «خودی» حساب نمیکردند، در حالیکه خواندن و نوشتن آن زبان برای مردم عادی آذربایجان ایران و حتی اضخاص با سواد بسیار سخت و نامانوس بود.
پیشهوری در همان مقالهٔ خود راجع به لزوم پیرایش و تصفیهٔ ترکی آذری از واژگان «بیگانهٔ» فارسی و عربی سخن میگفت و علاوه میکرد که نمیتوان در این کار عجله کرد، اما اقلاً نباید در استفاده از کلمات و تعابیر فارسی و عربی مبالغه کرد. این نکته روی کاغذ قابل درکاست. اما در عمل وضع دیگری حاکم شد و آن این بود که زبانی که فرقهچیها صحبت میکردند و یا مینوشتند، هر چه بیشتر با «زبان مهاجرها» که همان زبان رسمی باکو باشد، یکسان گشته، به همان درجه عناصر، واژگان و حتی تلفظ روسی به آن اضافه میشد. در کارهای مربوط به نوشتن، چاپ و مکاتبات رسمی، این کار را «مشاوران سیاسی» و همچنین نویسندگان و شاعرانی میکردند که از باکو آمده در تبریز زندگی میکردند و نقش «رئداقتور» (ویراستار) و هماهنگکنندهٔ مطبوعات و رسانهها را داشتند.
هدف حملهٔ اصلی این «رئداقتورها» البته آن دسته از روشنفکران، نویسندگان و شعرایی بودند که همراه با حملهٔ شوروی به ایران و یا کمی دیرتر، بعد از برسرکار آمدن پیشهوری، از ترس به تهران گریخته بودند. اکثر نخبگان و مشاهیر آذربایجان ایران مانند سید حسن تقی زاده و یا استاد شهریار جزو این دسته بودند. مسئولان تبلیغات رسمی فرقه، آنها را همچون «خائنین» به مردم آذربایجان محکوم و مطرود میشمردند و خانه و املاک آنها را مصادره میکردند. زبان و آثار آنها که اکثراً هم به فارسی بود، «مرتجعین دیلی» (زبان مرتجع) نامیده میشد. گروه دوم عبارت از شعرای معروف ترکیسرایی مانند فضولی و نسیمی بودند که مربوط به تاریخ ادبیات مشترک ایران و آذربایجان بودند. از این دسته استفاده تبلیغاتی میشد. فرقه به تبعیت از حزب کمونیست، طرفدار غزل و قصیده و ادبیات تغزلی و تصوفی نبود. اما این دسته از شاعران کلاسیک اگرچه اکثراً غزل و قصیده سروده بودند، مورد تجلیل قرار گرفته، جزو «شاعران بزرگ خلق هنرپرور آذربایجان» شمرده میشدند، در حالیکه به اشعار فارسی آنها که اکثریت آثار این بزرگان را تشکیل میدهد، توجهی نمیشد. از شاعران و نویسندگان زنده، برخی هنوز در آذربایجان مانده بودند. کسانی که سِنّی از آنان گذشته بود و دیگر امکان تغییر اساسی عقیدهٔ آنها ممکن بهنظر نمیرسید و یا تعلیم و تربیت گذشتهٔ فارسی و عربی دیده و به ادبیات کلاسیک وارد بودند، عموماً مورد انتقاد مستقیم قرار نمیگرفتند، بلکه با چاپ اشعارشان کوشش میکردند آنها را جزو «خودیهای فرقه» قلمداد کنند و تشویقشان کنند که به نفع فرقه و شوروی شعر بنویسند.
کوشش اصلی آن «رئداقتورها» و مشاوران ادبی-سیاسی، روی نویسندگان نثر، داستان و مقاله متمرکز شده بود. از نگاه فرقه و ویراستارها و مشاورانی که از باکو آمده بودند، این نویسندگان و شاعران جوان و اغلب کم سواد «زبان معاصر خلق و دورهٔ آزادی را ترّنم میکردند» و این زبان، فقط عبارت از لهجه و استاندارد باکو بود. در کار تصفیهٔ کلمات فارسی و عربی، خصومت با واژگان فارسی به مراتب بیشتر از عربی بود و نوک تیز این حمله متوجه واژگان نوین فارسی بود که در زمان رضا شاه جایگزین واژگان هم معنای عربی شده بود، مانند: شهربانی (نظمیه)، دادگستری (عدلیه) و یا دانشگاه (دارالفنون). مثلاً شخصی بنام رضا آذری در روزنامهٔ «آذربایجان» مینوشت: «به نفع آزادی ما خواهد بود، اگر اقلاً لغاتی را که در دورهٔ اصلاحات رضاشاهی از گردونه خارج شدهاند، دوباره احیاء کنیم» (۵).
به موازات این کوششها، دو و یا سه روند تغییر زبان مردم در جریان بود.
اولاً لغات و اصطلاحاتی را که مخصوص ترکی آذری باکو بود، در آذربایجان ایران به کار میبردند و به این گونه لغات رواج میبخشیدند، در حالیکه آن لغات و اصطلاحات باکو برای مردم آذربایجان ایران سخت فهم و حتی گاه عجیب بود، مانند: شکیل (تصویر)، چیخیش (سخنرانی)، طنطنه لی (باشکوه)، اینجه صنعت (هنر)، تطبیق ائتمک (اجرا کردن)، حصه (بخش)، قرار (تصمیم) و یا عَنعَنه (سنّت).
ثانیاً بسیاری لغات و تعابیر صرفاً روسی وارد گردونهٔ زبان ترکی آذری ایران شده بود، مانند: زاوود (کارخانه)، واغزال (ایستگاه راه آهن)، گاسترول (برنامهٔ هنری، نمایش گروههای هنری) و یا ساتیرا (طنز)
ثالثاً تلفظ و املای روسی آن دسته از لغات اروپایی و نامهای افراد و کشورها که ما در ایران بطور سنتی طور دیگری مینامیم و یا اصولاً از فرانسه گرفتهایم، شکل روسی میگرفت، مانند: استانسیا (استاسیون، بعداً ایستگاه)، کولتورا (فرهنگ)، اونیورسیتت (دانشگاه) و یا اوقتیابر (اکتبر)
در شعر، هنوز ظاهراً به ذوق و سنت مردم آذربایجان ایران و علاقهٔ آنها به شعر کلاسیک عروضی مانند غزل و قصیده ظاهراً احترام میگذاشتند، اما پنهان هم نمیکردند که شعر «ایده آل» و بخصوص نثر ادبی (مانند داستان و نمایشنامه) باید مانند باکو و کلاً شوروی در چهارچوب «رئالیسم سوسیالیستی» باشد و رهبری حزب کمونیست و ارتش سرخ و در راس آن «پدر زحمتکشان جهان» یعنی استالین را پاس دارد. در عمل هم اینطور شد که تغییرات در شعر ترکی آذری که بطور تاریخی و سنتی با زبان، ادبیات و اوزان فارسی و عربی عجین شده است، بسیار مشکل تر بود. بیشتر تغییرات و به اصطلاح «اصلاحات» در سبک و بخصوص مضمون کتابها و مطبوعات در نثر به چشم میخورد.
در زمینهٔ داستاننویسی، در این دوره چندین کوشش برای نوشتن رُمان و داستان کوتاه (که آن را به تقلید از روسی «پووست» مینامیدند) مانند «گؤی قورشاغی» (قوس و قزح) و «اودلی قیلینج» (شمشیر آتشین) انجام گرفت که آثاری تبلیغاتی و غیر جدی بودند و بزودی فراموش شدند.
شاید یکی از کارهای کمیاب اما خوب این دوره که در زمینهٔ انتشارات انجام شده، چاپ و یا باز نشر برخی از آثار ادبیات ترکی و یا ترجمهٔ ترکی بعضی آثار فارسی و یا روسی به ترکی آذری بود، مانند: کلیات صائب تبریزی و میرزا علی معجز شبستری.
تحصیل و تدریس در مدارس
فرقه دمکرات در آغاز کار خود در شهریور ۱۳۲۴ تاکید کرده بود که «زبان آذربایجانی» باید از همان دوره ابتدائی به عنوان تنها زبان به کار برده شود و بعدها در دبیرستان، فارسی هم در کنار «آذربایجانی» تدریس گردد. اما در عمل، در شرایط اشغال شوروی، جنگ و ماجرای فرقه دمکرات، کلاً امور تحصیل و تدریس در مدارس دچار بی نظمی و آشوبی فزاینده شده بود.
چهار سال پس از اشغال شوروی و یک ماه پس از تاسیس حکومت فرقه، رهبری فرقه به این نتیجه رسید که هنگام تاکید بر موضوع رسمیت «زبان آذربایجانی» فرا رسیده است. این در حالی بود که هنوز آموزگارانی که بتوانند ترکی آذری را به کودکان تدریس کنند، موجود نبودند و کتابهای درسی نیز وجود نداشتند که با الفبای فارسی و برای کودکان آذربایجان ایران تهیه شده باشند. تقریباً همه کتابهای چاپ باکو به الفبای روسی بودند، در حالیکه کتابهای چاپ باکو با الفبای فارسی که هدف تبلیغات میان آذربایجانیان ایران داشتند، اکثراً شعر و داستان بودند و مضمونی فولکلوریک، تبلیغاتی و یا سیاسی داشتند. در «امریّه نمره یک وزیر معارف آذربایجان» مورخ دی ماه ۱۳۲۴ محمد بیریا دستور میداد که باید کمیسیونی عبارت از «دبیران ماهر و ملی» طرح کتابهای درسی به زبان آذربایجانی را تهیه کند.
این درست زمانی بود که در مسکو و سپس تهران، دو طرف ایران و شوروی در باره موافقتنامهای که بعدها معروف به «قرار داد قوام-سادچیکوف» شد، مذاکره میکردند. با امضای دوجانبه این قرارداد در فروردین ۱۳۲۵، ایران به طور مشروط رضایت داد که حق استخراج نفت شمال ایران را به شوروی بسپارد و مسکو در مقابل، ارتش سرخ را از ایران بیرون ببرد.
یک ماه پس از امضای این قرار داد و لغو رسمی حکومت پیشهوری که مورد توافق تهران و مسکو قرار گرفته بود، کتابهای «وطن دیلی» (زبان وطن) برای تدریس در دبستانها آماده شده بود. این کتابها هم تحت تأثیر شدید زبان کتابهای درسی باکو بودند.
یک ماده دیگر قرارداد هم این بود که همه وزارت خانه هائی که فرقه دمکرات در آذربایجان دایر کرده بود، لغو شده تبدیل به ادارههای وزارتهای مربوطه ایران میشوند. شوروی در بهار همان سال با وجود شکایت و مخالفت پیشهوری نیروهایش را از ایران بیرون برد، اما با سیاست ورزی دولت ایران، امتیاز استخراج نفت از سوی مجلس شورای ملی ایران تصویب نشد. با اینهمه، طبق قرارداد دوجانبه، پس از ۱۵ فرورین آن سال «وزارت معارف حکومت ملی آذربایجان» دوباره تبدیل به اداره فرهنگ استان آذربایجان شد و وابسته به وزارت فرهنگ ایران گشت، تا اینکه در ۲۱ آذر سال ۱۳۲۵، چند ماه پس از تخلیه یران از سوی ارتش سرخ و درست یک سال پس از تاسیس «حکومت ملی» به دست استالین و باقروف، حکومت پیشهوری نیز سقوط کرد.
با این ترتیب فرصت زیادی هم دست نداد تا فرقه دمکرات و مدیران اجرائی باکو، زبان استاندارد آذربایجان شوروی را درمدارس آذربایجان ایران هم رواج بخشند. به شهادت نزدیکان نویسنده این سطور که خود در زمان حکومت فرقه به دبستانهای تبریز میرفتند، در آن یک سال عملاً کتاب و درس کتبی موجود نبود. «آموزگاران اغلب شعر، قصه و ضرب المثلهای ترکی میخواندند و شاگردان آن را تکرار کرده، از بر مینمودند.» با اینهمه کارنامههای آنها از آن یک سال دوره پیشهوری در خرداد سال ۱۳۲۵ به «زبان آذربایجانی» نوشته شده بود.
تبلیغات به جای ادبیات
از آغاز انتشارروزنامه «آذربایجان»، خود پیشهوری نقش سردبیر را داشت و تلاش مینمود حتماً سرمقالهٔ روز را خودش بنویسد. زبان ترکی و کتبی او به خصوص از نگاه واژگان روان بود، اگرچه در مجموع معیارهای دستوری و حتی لغوی استاندارد باکو را رعایت مینمود. اما اکثر مقالههای به اصطلاح «جدی» و سیاسی روزنامههای «وطن یولوندا» (در راه وطن) و «آذربایجان» را «برادران شمالی» مینوشتند و یا ویراستاری مینمودند. آنها از این طریق سعی میکردند به اصطلاح «خط سیاسی» مسکو و باکو را به افکار عمومی آذربایجان ایران تزریق نمایند. زبان آنها شدیداً شعاری، تبلیغاتی، غلیظ و آغشته با واژگان روسی و یا تعابیر خاص جمهوری شوروی آذربایجان و ادبیات کمونیستی شوروی بود. روزنامهٔ «وطن یولوندا» با عکسهای رنگی، مقالات و شعارهای تبلیغاتی در باره لنین، استالین، کشاورزان کالخوزها و کارگران ساوخوزها و ژنرالهای «قهرمان» ارتش سرخ، در باکو به چاپ میرسید، اگرچه محل چاپ آن هرگز اعلان نمیشد. نوشتههای هر دو روزنامه و دیگر مطبوعات فرقه معمولاً با شعار و زبانی اغراق آمیز در مدح طبیعت، تاریخ و زبان آذربایجان و همچنین لنین، استالین و ارتش سرخ همراه بود. مولفین آذربایجانی ایران نقشی در نوشتن تحلیل و تفسیرهای سیاسی نداشتند. آنها بیشتر شعر میسرودند و یا در بارهٔ ادبیات، زیبائی طبیعت و زبان ترکی آذری و یا عظمت شخصیت هائی مانند بابک و ستارخان مطلب مینوشتند.
مثلاً در خطابهٔ منظوم و بلندی که از سوی «جمعیت شعرای تبریز» به «پدر زحمتکشان» استالین نوشته شده بود، گفته میشد:
آذر ایلی ییک، پاک آدیمیز، پاک قانیمیز وار
کوراوغلی، جوانشیر کیمی مین اصلانیمیز وار
ایندی گل آچیپ بابکی، ایلخانی دوغان یورد
ساینده سنین سایه لنیر بو قوجامان یورد
چوخ چوخ یاشا عالمده، بیزیم سه وگیلی رهبر
گون تک ائله دین عالمی عدلینله منوّر
(ترجمه: ما ملت آذری هستیم، نامی پاک و خونی پاک داریم/هزار شیرمرد مانند کوراوغلی و جوانشیر داریم/حالا سرزمینی که بابک و ایلخان (!) را زاده، تبدیل به گلستان شده است/و در زیر سایهٔ تو (استالین) این سرزمین بزرگ زندگی آسودهای دارد/در این عالم زنده و پایدار باشی، ای رهبر محبوب — با عدل خود عالم را نورافشان کردی).
این منظومه در ابتدای مجموعهٔ «شاعرلر مجلسی» (۶) چاپ شده است که مجموعهای از اشعار ترکی آذری دوره فرقه دمکرات است. طوری که در این مجموعه گفته میشود، منظومهٔ طولانی نامبرده را این شاعران عضو «جمعیت شعرای آذربایجان» مشترکاً سرودهاند: علی فطرت، میر مهدی اعتماد، حسین صحاف، مظفر درفشی، میر مهدی چاووشی، یحیی شیدا و بالاش آذراوغلی (۷).
در میانههای فروردین ۱۳۲۵ در پی توافق تهران و مسکو و فشار روزافزون غرب بر شوروی، ارتش سرخ، آذربایجان و دیگر نقاط شمالی ایران را ترک کرد. طوری که یک نامه پیشهوری به مسکو هم نشان میدهد، رهبری فرقه از این بابت بسیار آشفته و نگران بود که پشتوانه خود را از دست میدهد. با این همه، تبلیغات سرتاسری فرقه و مطبوعات آن پر از شعر و غزل و نطق و «تلگرام» های پر از تشکر و امتنان از اشغال شوروی و ارتش آن بود که «ایران را از خطرچنگال فاشیسم» رها کرد و شرایط سر کار آمدن فرقه دمکرات را فراهم نمود.
اما این تمجید و تعریف که همچون عشقی آسمانی تصویر میشد، حد و اندازهای نداشت.
چند روز مانده به اعلام خبر تخلیه ایران، روزنامه «آذربایجان» منظومه بلند بالا و «مشترکی» از شاعران فرقه در مدح «رهبر داهی و نجات بخش خلقهای زحمتکش، گنرالیسموس اتفاق سووه تی (اتحاد شوروی) ستالین و ژنرالهای ارتش سرخ و همچنین «قیزیل اردو» (ارتش سرخ) قهرمان، فداکار و انترناسیونالیست اتحاد شوروی» چاپ نمود. سرآغاز این منظومه، حکایت از «سختی درد هجران» پس از رفتن ارتش سرخ از ایران بود: «ای طبع روان به ما کمک کن/تا قلبهای ما به آتش جدائی (از ارتش سرخ) نسوزند...» شاعر دیگری به نام «رضا آذری» در صفحه دوم همان روزنامه صفات بسیار عجیبی مانند «ملوس» و «نازنین» برای «عسگر» ها یعنی سربازان «ارتش سرخ» صرف مینمود و لنین و استالین را «آهو نگاه و فرشته رو» مینامید: «ای عسگر (سرباز) نازنین، ای ارصلان (شیر) میدانهای نبرد، ای عسگر ملوس و نجیب قیافه که منظره ملکوتی تو برای ملت آذربایجان فراموش ناشدنی است، ای که مدنیت (تمدن) عالی خود را در مکتب لنین و ستالین دوست داشتنی، آهو نگاه و فرشته رو گرفتهای، برو، به سلامت برو... عشق تو تا ابدیت در قلب ملت آذربایجان پابرجا خواهد ماند...»
چه در نثر و چه در نظم، آنچه که درجهٔ اول اهمیت را داشت، پیام سیاسی بود که اساساً از شعار و مبالغه تشکیل میشد. به وزن و قافیه و بخصوص اشعار عروضی به سبک کلاسیک اهمیت چندانی داده نمیشد. طبیعتاً نوشتن و درک این نوع اشعار سخت تر از اشعار هجائی بود و لازمه اش تحصیل فارسی و عربی بود که اکثر نویسندگان و شعرائی که از شمال آمده بودند، فاقد آن بودند. در خود باکو چنین تبلیغ میشد که وزن و قافیه مربوط به دورهٔ جامعهٔ «عقب ماندهٔ» گذشته است و «زبان سادهٔ مردم» و وزن هجائی «نشانهٔ ادبیات طیقات زحمتکش» است. اما شعرای شمال و بخصوص سلیمان رستم، صمد وورغون، محمد راحم و جعفر خندان که تقریباً در طول تمام مدت حکومت فرقه در تبریز بودند، به ناچار نسبت به تمایل «برادران جنوبی» خود به غزل، قصیده و دیگر قالبهای عروضی احترام میگذاشتند. یکی از تحلیل گران ادبی باکو مینوشت: «سلیمان رستم به نوشتن غزل شروع کرد، چرا که قالب غزل مانند گذشته در آذربایجان جنوبی محبوب بود و از آن طریق تأثیر رساندن به مردم از راه غزل آسانتر بود…» (۸). آنچه که آنان به «برادران جنوبی» خود القاء میکردند، این بود که «دشمن» و «جلاد» (که مشخصا نامش را نمیگفتند، اما منظورشان ایران و به ویژه تهران بود) زبان مادری مردم آذربایجان ایران را از دهانشان بیرون کشیده و آنها را تحت ظالمانه ترین ستمهای ممکن قرار داده و اکنون «برادران شمالی» آمدهاند تا زبان «برادران جنوبی» را به آنها بازگردانند. همان سلیمان رستم در شعری با عنوان «تبریزیم» (تبریز من) مینوشت:
باغچادا حُسنونه دویماییر گؤزوم
تبریزیم، تبریزیم، گؤزل تبریزیم
قویمارام یادلاری، گیرسین قوینونا
اذن وئر قولومو سالیم بوینونا
سنین بایرامینا، سنین تویونا
دیلی بیر، قانی بیر قارداشین گلیب
دردینه آشنا سرداشین گلیب، الخ.
(ترجمه: در باغ، چشمم با دیدن حُسن تو سیر نمیشود/تبریز من، ای تبریز من، ای تبریز من/اجازه نخواهم داد بیگانگان ترا در آغوش بگیرند (!)/بگذار دستم را به گردنت بیاندازم/برادر همزبان و همخون توآمده/تا در عید و جشن تو شرکت کند/دردآشنای تو، همراز تو آمده، الخ).
و یا:
من سنین دیلینه دگمیرم، جلاد
سن ده بو آنا دیلیمه دکمه
من آغا آغ دئدیم، قارایا قارا
سن منی ایسته دین چکه سن دارا
ینی جه ساغالیر ووردوغون یارا
منیم بو یارالی کونلومه دکمه،
الخ.
(ترجمه: ای جلاد، من که به زبان تو دست نمیزنم/تو هم به زبان مادری من دست نزن/من به سفید، سفید گفتم و به سیاه، سیاه/و تو خواستی مرا به دار بزنی/زخمی که تو بمن زدی، تازه تازه بهبود مییابد/به این روح زخمی من دست نزن، الخ).
یعنی این شاعران و نویسندگان باکو که اکثرشان آمده و در تبریز نشسته بودند، به شاعران و نویسندگان آذربایجانی ایران رهنمود میدادند که اولاً زبان کتبی شان چطور باید باشد و ثانیاً چطور فکر کنند و چه بنویسند. مثلاً جعفر خندان که او هم از باکو آمده بود و تحلیل ادبی مینوشت، مقدمهای به «مجموعهٔ آثار یحیی شیدا»، یک شاعر آذربایجانی-ایرانی جوان آن دوره نوشت. در این مقدمه، خندان اولاً یادآوری میکرد که شیدا هم «ابتدا به سبک معمول در آذربایجان جنوبی، غزل مینوشت، اما بزودی پس از مشاهدهٔ پیشرفت هائی که در میهن اش آذربایجان رخ داده و با گرفتن الهام از مبارزه بر ضد هیتلریسم اشعار پرارزشی برضد فاشیسم نوشت. شیدا در این اشعار همچنین محبت بی پایان خود را نسبت به ارتش سرخ، این ناجی جهان از دست خطر فاشیسم، و رفیق استالین، این فرمانده نابغهٔ ارتش سرخ، بیان نمود» (۹).
برای کسانی که به دانستن جزئیات زبان و ادبیات ترکی آذری این دوره علاقمند هستند، میتوان مطالعهٔ همان مجموعهٔ «شاعرلر مجلسی» را توصیه کرد که شرحش گذشت. این مجموعه که نزدیک به ۴۴۰ صفحه است و مطالعه اش میتواند برای افراد غیر علاقمند فوقالعاده کسالت آور باشد، سرتا پا عبارت از نمونه هائی از دهها شاعر ریز و درشت همین دوره فرقه دمکرات است. اکثریت قریب به اتفاق این آثار، صرفنظر از شعارهای وفاداری به «آزادی آذربایجان واحد» از دست «دشمن جلاد» یعنی ایران، سرشار از مدیحه سرائی برای فرقه دمکرات، اتحاد شوروی، ارتش سرخ و «قوماندان داهی استالین» است. این مجموعه نشانهٔ بی نظیری از زبان و فرهنگ دوره چهار ساله اشغال شوروی و حکومت یکساله فرقه دمکرات است، نشانه گویائی از فقر ادبی و همچنین تبلور زبان و فرهنگی تبلیغاتی، سطحی، ناسیونالیستی واستالینیستی که بطور همزمان در آذربایجان شوروی حاکم بود. این همان زبانی است که در تمام مطبوعات و نشریات دوره فرقه، از جمله روزنامه «آذربایجان»، مُدل و استاندارد زبان شعر، ادبیات، مطبوعات و انتشارات را تشکیل میداد. از نگاه صرفاً زبانشناختی نیز، این زبان، کپیه برداری از واژگان، تعابیر و سبک بخصوص آذربایجان شوروی مخلوط با واژگان و تعابیر روسی و تبلیغات کمونیستی است که از زبان و فرهنگ مردم عادی و واقعی آذربایجان ایران به دور بود.
با اینهمه نباید از انصاف گذشت که برخی شاعران این دوره مانند میر مهدی اعتماد، علی فطرت و یحیی شیدا با وجود هماوائیهای آشکارشان با جریان سیاسی-تبلیغاتی «فرقهٔ دمکرات»، اشعار خوبی هم چه در قالب عروضی و چه هجائی داشتند، اگرچه نقش آنها در همان چهار-پنج سال و بخصوص یک سال فرقه، به شهرت و محبوبیت بعدی آنان بی تأثیر نمانده است.
در میان شاعران نسبتاً نامدار و ترکی سرائی که در زمان فرقه در آذربایجان مانده بودند، تنها یکی دو نفر با وجود هم آوائی ظاهری با ایدئولوژی حاکم کمونیستی بر شعر و ادبیات، ارزش هنر و شعر را والاتر از سیاست حاکم میشمردند. مهم ترین آنها حبیب ساهر بود. بیشتر آثار این شاعر رمانتیک و نوآور آذربایجان که به هر دو زبان فارسی و ترکی میسرود، بعد از جنگ و سقوط حکومت فرقه نوشته و یا منتشر شده است.
اما مهم ترین شاعر آذربایجان در این دورهٔ یک ساله، طبیعتاً محمد حسین شهریار بود که در دوران اشغال شوروی و حکومت فرقه در تهران زندگی میکرد. او در این مدت، دیگر مدتها بود که به شهرت اصلی خود در سرتاسر ایران رسیده بود. در برابر اشغال ایران از سوی ارتش سرخ و سپس حکومت فرقهٔ دمکرات، استاد شهریار چندین شعر از جمله یک منظومه با مطلع زیر سرود:
روز جانبازی است، ای بیچاره آذربایجان
سر تو باشی در میان، هر جا که آمد پای جان...
کاخ استقلال ایران را بلا بارد به سر
پای دار ای روز باران حوادث ناودان
و پس از آنکه ارتش سرخ ایران را تخلیه کرد و به دنبال آن حکومت فرقه سقوط نمود، شهریار شعر دیگری با درآمد زیر سرود:
خوان به یغما برده آن ناخوانده مهمان میرود
آن نمک نشناس، بشکسته نمکدان میرود
حکومت فرقه با ارتش شوروی آمد و با ارتش شوروی رفت. چند ماه بعد از تخلیهٔ ایران از طرف ارتش سرخ، حکومت فرقه هم فروریخت. در روز ۲۱ آذر ۱۳۲۵ یعنی درست یک سال پس از تاسیس حکومت فرقه، خود شورویها رهبران و فعالین فرقه را سوار ماشین کردند و به باکو بردند. اصلاً ارتش ایران هم هنوز نیامده بود. وقتی یک روز بعد ارتش مرکزی وارد تبریز شد، شهر بی صاحب بود.
پس از فرقه
بعد از فروپاشی فرقه، در زمینه زبان، مردم به روال زندگی سابق و همیشگی خود برگشتند. یعنی در خانه و بانک و دادگاه و اداره و غیره هر کس زبان خود را بکار برد، اما سر درس و یا وقتی صورت جلسهٔ دادگاه و یا یک سند ثبت اسناد و یا نامهٔ رسمی مینوشتند، از فارسی استفاده میکردند. در آذربایجان این به آن معنا بود که در حوزهٔ شخصی و خصوصی، حتی بین معلم و دانش آموز در موقع زنگ تفریح و یا در شهربانی وقتی میرفتید در بارهٔ چیزی شکایتی بکنید، اگر طرف شما مثل خودتان ترکی زبان بود، ترکی حرف میزدید، اما وقتی در همان شهربانی صورت جلسه برمی داشتند، آن را به فارسی مینوشتند.
این را «دوزبانگی» مینامند. این دوزبانگی و حتی چند زبانگی یک سنت تاریخی و چند هزار ساله در آذربایجان ماست. در زمان هخامنشیان، اشکانیان، سلوکیان و ساسانیان هم آذربایجانیها لهجههای ایرانی و محلی خود مانند آذری، تالشی، تاتی و کردی را داشتند. هزار سال پیش زبان اکثریت آذربایجانیها به خاطر کوچ و اسکان اقوام ترک زبان عوض شد و ترکی آذری به جای برخی از آن زبانها و لهجههای ایرانی شمال غربی نشست. اما در همه این دورهها زبان فارسی بطور فزایندهای نقش زبان مشترک بین همه ایرانیان را بازی میکرد. هزار سال پیش بعد از ترکی شدن زبان نخست آذربایجانیان هم همین طور بود. پانصد سال پیش در زمان صفویان هم همین طور بود. در زمان رضا شاه هم همین طور بود.
حکومت فرقه دمکرات از نگاه تحول زبان، چه فارسی و چه ترکی آذری، وقفه و یا سکتهای یکساله در این روند طبیعی چند هزار ساله به شمار میرفت. بعد از این وقفه که از خارج، از شوروی به ما تحمیل شده بود، وضع زبانهای فارسی و ترکی در آذربایجان به حالت پیشین و همیشگی خود برگشت. پس از حکومت فرقه، اولاً زبان فارسی که از رسانهها و انتشارات و ادارات تبعید شده بود، به جای همیشگی خود بعنوان زبان مشترک و رسمی یعنی کتبی برگشت. ترکی هم به آن موقعیت پیشین خود که اساساً زبان شفاهی و تاحدی کتبی بین ترکی زبانان بود، بازگشت. آن «ترکی باکو» با آن تأثیرات روسی و خصوصیات برای ما نامانوس نیز از زندگی رسمی و رسانهای آذربایجان دور شد.
از نگاه دولت و حتی واکنش مردم، بخاطر تجربه تلخ یک سال حکومت فرقه که از موضوع زبان مادری همچون بهانهای برای استیلای خارجی و جدائی از ایران سوء استفاده کرده بودند، حساسیت و محدودیت نسبت به نشر آثار ترکی بیشتر گردید. بعد از مدتی آن محدودیتها هم کاهش یافت، اگر چه هنوز حساسیتهای دولت و حتی ملت ظاهراً تا آن درجه آرام نگرفته است که با تدریس چند ساعت زبان مادری در مدارس موافقت نمایند.
منابع
(۱) همه این اسناد در: جوادی، عباس: از ۲۱ آذر تا ۲۱ آذر، تارنمای چشم انداز.
(2) Berengian, Sakina. : Azeri and Persian Literary Works in Twentieth Century Iranian Azerbaijan, Berlin 1988, pp. ۱۴۵-۱۴۹
(۳) روزنامه «آذربایجان،» ارگان فرقه دمکرات آذربایجان، تبریز، ش ۹۶، ۱۹ دی ۱۳۲۴
(۴) پیشهوری، سید جعفر. روزنامه میزین دیلی، آذربایجان، ش. ۱، ۱۴ شهریور ۱۳۲۴
(5) Berengian: ibid, p. ۱۴۱
(6) Berengian: ibid, p. ۱۴۲
(۷) شاعرلر مجلسی، آبان-آذر ۱۳۲۴، اوقتیابر-نویابر ۱۹۴۵-جی ایل، ص ۳-۱۷، نسخه پی دی اف این کتاب در اینترنت قابل دسترسی است.
(8) Berengian: ibid, pp. ۱۴۲-۱۴۳
(9) Berengian: ibid
فرقه و پیامد سوء استفاده از موضوع زبان مادری
ویرایشفرقه «دمکرات» رفت، اما تجربه تلخ سوء استفاده از زبان مادری به عنوان «کارت سیاسی» باقی ماند.
در نتیجه تجربه مردم از حکومت فرقه دمکرات آذربایجان، افراد و گروههای آزادیخواه ایران و از جمله قشر بزرگی از روشنفکران و نویسندگان ایران و حتی خود آذربایجان، دهها سال پس از سقوط فرقه هم نمیتوانستند از آموزش و تدریس زبان ترکی آذری در کنار زبان رسمی و مشترک کشور یعنی فارسی حمایت کنند. فوراً سوالهای مشکوکانهای در ذهن بسیاری از اهل دولت و فرهنگ برمی خاست: نکند بازموضوع زبان، بهانهای برای تجزیه ایران و وصله کردن آذربایجان به شوروی و یا ترکیه است؟ هرکس که برای ترویج زبان ترکی کوششی میکرد و مثلاً دست به تالیف و نشر کتاب و مجلهای میزد، حتی اگر شدیداً مخالف تجزیه طلبی و قومگرائی هم بود، ابتدا میبایست ثابت کند که «خائن به وطن» و تجزیه طلب نیست.
تجربه فرقه دمکرات آذربایجان شاید سنگین ترین ضربه به خواست آمورش زبان مادری اقلیتها در کنار زبان فارسی را به فرهنگ سیاسی ایران زد – چه در رفتار دولتها اعم از پهلوی و اسلامی و چه در ذهنیت خود مردم.
اول ارتش سرخ آمد، بعد فرقه «دمکرات»
در تابستان ۱۹۴۱ نیروهای شوروی وارد صفحات شمالی ایران و از جمله آذربایجان شدند و نیروهای بریتانیا جنوب ایران را اشغال کردند. هدف آن بود که در چهارچوب جنگ جهانی دوم، از نزدیکتر شدن ایرانِ رضاشاهی به آلمان و متحدین آن پیشگیری کنند و در عین حال راه جدیدی برای رسانیدن مهمات از سوی غرب به ارتش شوروی را بازکنند. فقط شاخه حزب توده در آذربایجان تعداد کمی زن و بچه را برای استقبال از سربازان شوروی به خیابانهای تبریز فرستاد ولی مردم تبریز و دیگر شهرها در مخالفت با اشغال شوروی و یا طرفداری از آن عکس العمل چندانی نشان ندادند. در شرایط سقوط رضا شاه، جنگ جهانی، هرج و مرج، کمبود مواد غذائی و همچنین فساد و رکود در اوضاع داخلی، آنها دلشورههای دیگری داشتند.
در اوضاع سیاسی بعد از رضا شاه و حضور هم شوروی، هم بریتانیا و در عین حال نفوذ نسبی آلمان، نیروها و احزاب گوناگون سیاسی موجود و فعال بودند. شاید سازمان یافته ترین این گروهها حزب توده بود که تحت حمایت شوروی بود. برخی شخصیتها و گروههای سیاسی هم پنهان و یا آشکار از بریتانیا و برخی دیگر از آلمان حمایت میکردند.
هنوز از خواستها و شعارهای خودمختاری آذربایجان و رسمیت یافتن زبان ترکی در این استان خبری نبود. حتی برعکس، از انقلاب مشروطه تنها ۳۰ سال گذشته بود. هم در دوره مشروطه و هم بخصوص در زمان رضا شاه اکثر سیاستمداران، روشنفکران، سیاستمداران، نویسندگان و شعرای ایرانی و در راس آنان روشنفکران آذربایجانی، طرفدار این نظریه شده بودند که در مقابل خطر اضمحلال دولتداری ملی ایران، در زیر فشار از خارج و قبیله گرائی عشایر و ایلات در داخل، صلا ح کار آن است که دولتی ملی، متمرکز و قدرتمند تحت رهبری یک شخص نیرومند بوجود بیاید که حتی در صورت لزوم دارای شخصیت و سیاستی آمرانه باشد. این طرز تفکر در ترکیه و مصر هم جا افتاده بود. رضا شاه و آتاترک رهبرانی بودند که این نیاز دوره مشخص بین جنگ جهانی اول و دوم را در ایران و ترکیه برآورد میکردند.
هنوز از فرقه دمکرات آذربایجان خبری نبود و همه کمونیستها و اکثر نیروهای سنتی چپ در حزب توده جمع شده بودند. اما نیروهای راست، میانه، معتدل و ملی نیز وجود داشتند. در مجموع پذیرا بودن عمومی نسبت به اصلاحات و تغییرات در نظام سیاسی و اجتماعی خوب بود. مطبوعات، بحثها و فعالیتهای سیاسی و فرهنگی تا حد زیادی آزاد بود و نظریات رنگارنگی در جامعه مشاهده میشد. در شرایط آن دوره جامعه ایران، حتی تامین نوعی خود مختاری محلی و آموزش زبان مادری در کنار فارسی بعنوان زبان ملی و مشترک کشور اگرچه مورد پسند عام نبود، اما تابو هم بشمار نمیرفت که از بیخ و بُن قابل بحث نباشد.
چهار سال بعد از ورود ارتش شوروی یعنی در اواخر جنگ جهانی دوم، رهبری شوروی و شخص استالین برنامهای را تصویب نموده دستور اجرای آن را داد. طبق این نقشه میبایست با عنوان کردن زبانهای مادری و عادات محلی آذربایجانیها، کردها، گیلکها و خراسانیها، جریانهای خواهان تجزیه و خودمختاری در صفحات شمالی ایران بوجود آورده شود. طبق همین دستور مسکو (۱) شاخه آذربایجان حزب توده در تابستان سال ۱۳۲۴ از حزب جدا شده بطور مستقل فرقه دمکرات آذربایجان را ایجاد کرد که هم خودمختاری آذربایجان و هم رسمیت زبان ترکی در راس برنامههای این سازمان نو تاسیس قرار داشت، عیناً مطابق با دستور مسکو و رهنمودهای باکو.
استالین رهبری اجرائی این نقشه را به حزب کمونیست آذربایجان شوروی و دبیر آن حزب میر جعفر باقروف سپرد که خود طراح اصلی این نقشه بود. باقروف تصمیم گرفته بود که بخاطر «مُد بودن» و رواج واژه «دمکراسی» در شرایط پایان جنگ دوم، نام متناسبی برای احزابی بیابد که قرار بود در شمال ایران این برنامه را پیاده کنند: فرقه دمکرات آذربایجان و حزب دمکرات کردستان ایران (۲). در تبریز مناسب ترین فرد برای رهبری این فرقه دمکرات، سید جعفر پیشهوری تشخیص داده شد، روزنامه نگاری که تازه از زندان رضا شاه آزاد شده بود. او یک کمونیست ایراندوست و اصلاح طلب بود و نه یک ناسیونالیست ترکی آذربایجانی و انقلابی. اما آنچه که پیشهوری را نسبت به اجرای برنامه استالین و باقروف تشویق مینمود، ظاهراً رد صلاحیت نمایندگی او در مجلس شورای ملی و دلسردی او ازحزب توده بود. در مدتی کوتاه، پیشهوری که زمانی در روزنامه خویش موسوم به «آژیر» از تمامیت ارضی ایرانی قدرتمند طرفداری میکرد، رهبر آتشین خود مختاری و دیرتر حتی گاه جدائی طلبی آذربایجان شد.
فرقه آمد و موضوع زبان مادری داغ شد
فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری پیشهوری در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ تاسیس یافت. هنوز شخصیتها، مطبوعات و سازمانهای معتدل، لیبرال و دمکراتیک ایران امید خود را از جریان نوپای فرقه دمکرات و خود پیشهوری قطع نکرده بودند. «بیانیه ۱۲ شهریور» یعنی اولین اعلامیه فرقه که دوازده اصل را شامل بود، در ضمن از «مختاریت مدنی» (خودمختاری فرهنگی) برای مردم آذربایجان سخن میگفت. در این اعلامیه آمده بود که برای آموزش در سه سال اول مدرسههای ابتدائی، زبان ترکی آذربایجانی باید به عنوان تنها زبان به کار برده شود. پس از آن زبان فارسی نیز بعنوان زبان رسمی معرفی میگردید و گفته میشد که پس از آن، در دبیرستان باید هر دو زبان ترکی و فارسی تدریس شود (۳). به گفته تورج اتابکی در نظر بسیاری از ایرانیان، پذیرش «زبان آذربایجانی» (آنگونه که فرقه و شورویها ترکی آذری را مینامیدند) بعنوان زبان رسمی «حساس ترین مسئله» بود و بسیاری از ایرانیان، حتی مخصوصاً آذربایجانیان، پذیرش هر زبانی بجز زبان فارسی همچون زبان رسمی را «تنها یک قدم مانده به جدائی» و تجزیه آذربایجان محسوب مینمودند. روزنامههای لیبرال مانند «آزادگان»، «ارس،» «داریا» و «ایران ما» اصولاً همدردی خود را با خواستهای اصلاحات اجتماعی فرقه اعلام نمودند، اما «راجع به مسئله زبان اعتراض کردند» (۴). «ایران ما» در سرمقالهای با تیتر «زبان ملی هم میهنان آذربایجانی ما فارسی است» ضمن دعوت از حکومت به دادن جواب مثبت به «درخواستهای بجای فرقه» نوشت: «احترام به زبان محلی آذربایجان در نظر نویسندگان ما بخوبی نمایان است، لیکن زبان محلی آذربایجان در نظر ما به هیچ وجه زبان ملی هم میهنان ما نمیتواند باشد، زیرا ما مردم آذربایجان را ملتی جدا از خود و سایر هم میهنان نمیپنداریم.» (۵)
در همین کشاکش بود که حتی طرفداران روشنفکر و معروف آذربایجانی حزب توده مانند خلیل ملکی، انور خامهای، علی امیرخیزی و یا حسین جودت که مخالف خودمختاری طلبی و زبان دولتی شدن ترکی آذری بودند، زیر فشار فرقه دمکرات، آذربایجان را ترک کرده به تهران رفتند.
اما فرقه دمکرات در موضع سرسختانه خود در مورد رسمیت زبان ترکی همچنان مصالحه ناپذیر بود. اولین شماره روزنامه آذربایجان ارگان فرقه دمکرات در ۱۴ شهریور ۱۳۲۴ نوشت: «در طول سالها، بسیاری از خائنان و بیگانگتان تلاش کردهاند تا زبان ما را از میان بردارند و یا مانع رشد آن شوند، به ویژه در زمان حکومت رضاخان، دشمن آزادی، این تلاش بسیار گسترش یافت. اما ما نشان دادیم که از زبان خود دست بردار نیستیم.» (۶)
در این میان «مشاورین بلندپایه» باکو نیز که برای رهبری پشت پرده اجرای برنامه مسکو به تبریز آمده بودند، هرچه بیشتر بر طبل تبلیغات ناسیونالیسم آذری میکوفتند. روزنامه «وطن یولوندا،» چاپ باکو، یکی از ارگانهای اشاعه ناسیونالیسم آذری در ایران بود. اولین سردبیراین روزنامه، شاعر و وزیر فرهنگ بعدی جمهوری شوروی آذربایجان میرزا ابراهیموف بعدها نوشت: «برای آذربایجانیان جنوبی که از مدارس، مطبوعات و ادبیات به زبان مادری خود محروم بودند و بخاطر انکار هویت، ملیت، تاریخ و زبانشان در دوران استبداد رضاشاهی تحت ظلم و پیگرد قرار گرفته بودند، روزنامه «وطن یولوندا» مانند نوری بود که در تاریکی درخشید.» (۷)
تا اینکه سه ماه بعد از تاسیس فرقه دمکرات، باز درست طبق برنامه مسکو، انتخابات برای یک «مجلس ملی» آذربایجان برگزار شد. در ۲۱ آذر ۱۳۲۴، فرقه دمکرات «حکومت ملی» خود را در تبریز تشکیل نمود، حکومتی «ملی» که به دستور استالین و با مدیریت مو به موی باقروف تشکیل شده بود. پیشهوری «باش وزیر» (نخست وزیر) این «حکومت ملی» شد، «فدائیان» فرقه تبدیل به «ارتش ملی» آذربایجان شدند و زبان فارسی عملاً از روزنامهها و مطبوعات آذربایجان رخت بربسته، جای خود را فقط به یک زبان یعنی ترکی سپردزبانی که فرقه چیها، به تبعیت از خط سیاسی حزب و دولت شوروی، نه ترکی و یا ترکی آذری، بلکه «زبان آذربایجانی» مینامیدند.
روشنفکران ایران و آذربایجان و کلاً افکار عمومی این بار دیگر از فرقه دمکرات و پیشهوری قطع امید کرد و هرگونه خواست آموزش زبان ترکی با دیواری از شک و سوء ظن تجزیه طلبی روبرو گشت، فرهنگی که قرار بود تا دهها سال بعد ادامه یابد.
پانویسها و منابع:
(۱) عباس جوادی: فرمان استالین در باره ۲۱ آذر، در: ایران و آذربایجان، لندن ۲۰۱۶، ص ۳۶۳-۳۶۸
(۲) تلگرام باقروف به استالین مورخ ۲۸ سپتامبر ۱۹۴۵، آرشیو باکو، ص ۳۹، به نقل ازفرناند شاید راینهScheid Raine, Fernande: Stalin, Bagirov and Soviet Policies in Iran 1939-1946, Ann Arbor, MI, 2000, p. 300
(۳) تورج اتابکی: آذربایجان در ایران معاصر، تهران ۱۳۷۶، ص ۱۱۴-۱۱۶
(۴، ۵، ۶) این نقل قولها همه از تورج اتابکی: همانجا
(۷) میرزا ابراهیموف: خاطرات، سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۷۰، باکو ۱۹۷۹
طراح و مجری «حکومت ملی» فرقه
ویرایشترجمه فارسی سند «فوقالعاده محرمانه» «فرمان دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به دبیر اول حزب کمونیست جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان میر جعفر باقروف در باره «اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی» و دیگر استانهای شمالی ایران (۶ ژوئیه ۱۹۴۵) برای اولین بار در سال ۲۰۱۱ در تارنمای «چشم انداز» منتشر شد. از پی آن، اسناد دیگری از حزب کمونیست شوروی که تا فروپاشی اتحاد شوروی «فوقالعاده سریّ» بودند، به فارسی ترجمه شده، در همین تارنما در اختیار عموم قرار گرفتند.
بنظر من این اسناد و بویژه «فرمان استالین» برای همه ما ایرانیان و بخصوص آذربایجانیها از نظر فهم و درک موضوع ۲۱ آذر اهمیت فوقالعادهای دارد. چرا؟ برای اینکه این، موضوع بی اهمیت تاریخی نیست که تمام شده و رویش برف باریده باشد. هنوز که هنوز است، تصورگروهی از ما آذربایجانیها آنست که حکومت پیشهوری «اگر چه از خارج حمایت میشد، ولی به هر حال ملی بود» و «کارهای مثبتی انجام داد،» اما «رژیم شووینیستی و استبدادی شاه آنرا سرکوب نمود.» بنظر من این نگرش با واقعیات جور درنمیآید، موضوع را از زمینه، تاریخ و پس منظرش جدا میکند و باصطلاح «درخت را میبیند اما جنگل را نمیبیند» و بالاخره این باور را اساس قرار میدهد که تکیه بر یک تجزیه طلبی که برنامه ریزی و رهبری اجرایش با یک قدرت خارجی، آنهم یک دولت اشغالگر باشد، هیچ عیبی ندارد و میتواند بعنوان یک حرکت و حکومت «ملی» مورد تائید و حمایت قرار گیرد.
خاطرات و تاریخهای نوشته آدمهای بیطرف و غیر ذینفع را که بخوانید، میبینید که در سالهای ۱۳۱۵- ۱۳۲۵اوضاع ایران و دنیا بد و نا آرام بود. بهر حال جنگ بود. در ایران قحطی نبود، اما کمبود مواد غذائی بود. زورگوئی و استثمار و اینها هم البته بود (در کدام کشور نبود؟) اعتراض و غیره هم بود. ایران ضعیف و ناتوان از یک طرف تحت سلطه یک حکومت غیر دمکراتیک قرار داشت و از طرف دیگر تحت نفوذ و دست اندازی شوروی از شمال و انگلیس از جنوب قرار داشت و آلمان نازی هم به مشکلات خارجی اضافه شده بود. هر نوع تحریک و توطئه هم موجود بود. روسها هم آمده آذربایجان و بخشی از کردستان، گیلان، مازندران و خراسان را گرفته بودند. حساب کنید که در این چنین شرایطی مسکو تصمیم میگیرد در شمال ایران بماند و این استانهای ایران را به اتحاد شوروی الحاق کند و یا دستکم بصورت مناطق خود مختار به خود وابسته نماید.
این سند اولین بار است که بطور مشخص و مستند نشان میدهد که معمار و طراح اصلی همه ماجرای فرقه و ۲۱ آذر، مسکو و شخص استالین بود. مجری اصلی اش هم باقروف، ارتش سرخ و کشفیات شوروی بودند.
حالا شما میتوانید برای خودتان فکر و قضاوت کنید که آن دسته از آذربایجانیهای ایران که آن برنامههای استالین و باقروف را انجام میدادند، صرفنظر از خوبی و یا بدی نیت خود در چه وضعی بودند و چه نقشی باز میکردند.
بعضیها میگویند شاید نیت شخص پیشهوری خوب بود اما حساب غلام یحیی و امثالهم فرق میکرد. شاید. من میگویم اصلاً اینها چه اهمیتی دارند؟ «نیت خوب» یک شخص، یک رهبر محلی که تنها و تنها مجریِ یک مجریِ دیگرِ یک قدرت و دولت بزرگ خارجی است، در یک چنین توطئه و تجاوز کلان خارجی چه نقشی بازی میکند مگر؟ تقسیم اراضی و زبان مادری و شعر ترکی و مطبوعات و راهاندازی رادیو و غیره مگر بد بود؟ اینها اقدامات خوب و مردم پسند اما نیمبندی بودند که بیشتر روی کاغذ ماندند و عملی نشدند. اما درست است که حکومت پهلوی به فکر این قبیل برنامهها نیافتاده بود. مگر تاسیس رادیو تبریز و بیمارستان شوروی بد بود؟ بد نبود، خوب بود. اما نباید فراموش کرد که اینها را به تنهائی نباید دید. اینها سنگفرشهای راهی بود که از بیرون طرح ریزی شده بود و مقصد اصلی از اینهمه اقدامات و شعار و تبلیغات، اساساً نه تدریس زبان ترکی و یا معالجه بیماران آذری بلکه در درجه نخست الحاق آذربایجان به شوروی و یا در آمدن آذربایجان به صورت یک زائده باکو و مسکو بود و نه بخاطر «مبارزه مردم زحمتکش» ما در راه عدالت اجتماعی و حقوق ملی.
مگر استالین و حزب کمونیست به ملت هائی که در اتحاد شوروی بودند مانند آذربایجانیها، تاتارها، تاجیکها و یا قزاقها و حتی خود روسها عدالت و حقوق ملی داده بود؟
تا حالا هر کس که میگفت اینها به دستور شوروی و با تکیه بر ارتش اشغالگر سرخ آمدند و چون آن رفت، این هم برافتاد، جواب میدادند که این گفتهها، تبلیغات «شووینیستی» و ضد کمونیستی است. حالا که بعد از سقوط شوروی بعضی از اسناد سابق از جمله سند «فرمان استالین» فاش شده، میبینیم که وضع از آنچه که تصور میکردیم و حدس میزدیم هم بد تر بوده است. رهبری حزب کمونیست شوروی و شخص استالین گام به گام کار هائی را که باید انجام میشد را طرح ریزی کرده و دستورش را هم داده بودند که کی کدام کار را چه مقدار و تا کی انجام بدهد. با این سند دیگر نمیتوان این را انکار کرد. حالا ممکن است عقیده کسی این باشد که «اصلاً مهم نیست که جریانی، دستهای، حکومتی از ناف به بیگانه، به رژیم و ارتشی بیگانه، آن هم رژیمی مانند استالین و باقروف وابسته باشد و باعث تجزیه مملکت شود، مهم اینست که به هدف خود مختاری محلی و زبان مادری برسیم.» اگر کسی میخواهد این نظر را بدهد، خوب بدهد. در این دنیا بعضیها هم هستند که بخاطر یک «دعوای خانوادگی» بجای آن که این دعوا را در داخل خانواده حل کنند آنرا به بیرون میکشانند و با همسایه همدست شده خانه خودشان را ویران میکنند. بعضیها میتوانند این کار را بکنند. اما بنده تصور نمیکنم این طرز فکر با طرز فکر و عمل و سنت و تاریخ ما و بخصوص ما آذربایجانیها سازگار باشد.
ما میدانیم که گروهی از اعضاء و رهبران فرقه و بخصوص فدائیان و رهبر آنها غلام یحیی که با شوروی، یعنی اساساً با باکو و ارتش سرخ رابطه داشتند، جناح «تند رو» و اشخاصی مانند خود پیشهوری و یا علی شبستری و سلام الله جاوید «جناح معتدل» به شمار میرفتند. اما وقتی بالای هر دوی این «جناحها» کسی مانند باقروف از حزب کمونیست آذربایجان و نزدیکان ارتشی و اطلاعاتی شوروی او هستند که عملاً مسئول اجرائی دستورهای مسکو شدهاند و بالای آنها هم خود مسکو و شخص استالین قرار گرفتهاند، «نیت شخصی» این یا آن فرد فرقه در تبریز و زنجان چه اهمیتی دارد؟ تازه ما نمی دانیم در ذهن و مغز پیشهوری و یا اشخاصی که در جبهه بندی داخلی فرقه به او نزدیک تر بودند، چه میگذشت. اما این را به یقین و برپایه اسناد فاش شده سالهای اخیر به خوبی میدانیم که پیشهوری هم مانند دیگران تا پایان زندگی خود بطور مطلق فرمانهای صادره از باکو و مسکو را اجرا کرده، اگر چه بخصوص پس از فرار به شوروی بطور خصوصی به دوستان نزدیک حزبی اش برخی شکایتها نموده است. او حتی در نامه نهائی خود که چند روز پیش از گریختن خود و رهبری فرقه به باکو خطاب به «رهبری شوروی» و استالین نوشت، پیشنهاد کرد که اگر مسکو بخواهد آنها میتوانند استقلال آذربایجان را اعلام کنند و یا اگر به آنها کمک اسلحه شود، بر ضد حکومت ایران بجنگند. پیشهوری در این آخرین نامه گلایه آمیز اما پر تمنای خود میگوید: «سیاست شوروی هر کدام از این دو راه را که انتخاب کند، ما میتوانیم آنرا شرافتمندانه اجرا کنیم و موفق گردیم.»
نکته دیگر نقش حزب کمونیست آذربایجان شوروی و رهبران آن و بخصوص میر جعفر باقروف است. احتمالاً بین نقشههای مسکو و باکو فرق هائی پنهانی وجود داشته است، اگرچه در ظاهراً هردوی آنها صد در صد یکی بودند. برخی تاریخنویسان و تحلیلگران گفتهاند که باقروف با مدیریت این جریان در آذربایجان ایران و کردستان میخواسته از سوئی خدمت بزرگی به استالین بکند و از سوی دیگر با «اتحاد دو آذربایجان قفقاز و ایران» موقعیت خود را در داخل اتحاد شوروی به دو سه برابر قبل برساند. اینها اساساً گمانه زنی هستند، اگرچه بعید نیست بخشی از واقعیتی را هم منعکس کنند که هیچکس به روشنی و به طور قابل اثبات نمی داند. اما باز، نیت شخصی و تمایلات ذهنی و احتمالاً ناسیونالیستی باقروف و نزدیکان حزبی او و یا خود پیشهوری نیز، حتی اگر طوری که روایت میشود، درست باشد، اهمیتی نداشته و ندارد و در نتیجه نهائی تاثیری نکرده و نمیتوانسته بکند، زیرا اصل برنامه و روند حوادث نه در تبریز، مهاباد و یا باکو، بلکه در مسکو تهیه شده، آغاز گردیده و در وسط طبق برنامه قطع گردیده است.
فرمان استالین در مورد ۲۱ آذر به آن معناست که در تاریخ و جامعه همه چیز منطبق با شعارها، شنیدهها و تخیلات ناشی از جوانی و کوری عقیدتی آدمی تحقق نمییابد.
دوران بعد از جنگ، اشغال ایران و فعالیت حزب توده و فرقه دمکرات را به خاطر بیاورید. آن همه نطق و جلسه و میتینگ و موافقت و مخالفت و شعار و صحبت حق و عدالت و غیره را به یاد بیاورید… آن همه عکس و فیلم و گزارش و خبر و تحلیل را هم به آن علاوه کنید. امروزه معلوم میشود که حداقل در مورد جریان فرقه دمکرات آذربایجان، همه اش صحنه سازی مسکو و حکومت دست نشانده اش در باکو بود. نام آدم هائی که در طرف ایران دنبال این جریان افتادند را شما بگذارید. حرفها و کوششهای هموطنانی که نیت نیکی داشتند، اما دنبال این جریان افتادند، چیزی جدا و فرعی بود که بستر حوادث را تغییر نمیداد. تعیین کننده و مجری حوادث آذربایجان و فرقه دمکرات در خود ایران و آذربایجان نبود، در مسکو و باکو بود. ماجرای ۲۱ آذر هرچه بود چیزی بود که متعلق به ما نبود. نقشهای بود که برای ما و بر ضد ما چیده شده بود. فاجعهای بود که ما نخواستیم، برای ما خواستند.
اصلاً نظر افراد هم زیاد مهم نیست، چرا که در روند حوادث گذشته تغییری نمیدهد. واقعیت عریانی که از این سند مشهود میشود چیست؟ بنظر من اینکه: (۱) کل جریان ۲۱ آذر و شعارها وهای و هوی و باصطلاح «دعوی» آذربایجان و زبان مادری و غیره در مسکو و باکو طرح ریزی شده بود و برای منافع شوروی و حزب کمونیست بود نه منافع آذربایجان. (۲) مجریان محلی این فرمان، چه شخصاً نیت خوب داشتند و چه بد، مجری برنامه مسکو بودند، در حالیکه شاید خیلیها نمیدانستند و بعضیها میدانستند و به روی خود نمیآوردند، و بالاخره (۳) در این راه، هم طراحان خارجی و هم مجریان داخلی از مشکلات و فساد و مظالم عقب ماندگی داخلی استفاده کرده برای ملت بیچاره نقش منجی بینالمللی را بازی مینمودند.
پیش از همه چیز و مهم تر از همه چیز: با در نظرگرفتن آن سند سری حزب کمونیست، «دمکرات» نامیدن این فرقه و «ملی» نامیدن حکومت آن به هر دلیل و عنوانی که باشد، دور از جدیت و واقعیت است.
بعضیها نیز در مقابل افشای آن اسناد تاریخی گفتند که گذشته هر چه بوده، گذشته است. امروزه برپایه آنچه در گذشته رخ داده نمیتوان حق تحصیل و تدریس زبان مادری را نادیده گرفت.
این موضوع کاملاً دیگری است. در این بررسی که خواندید، موضوع بر سر گذشته و اسناد تاریخی مربوط به حکومت پیشهوری بود و اینکه با اشغال شمال ایران از سوی ارتش سرخ و سپس تاسیس فرقه و حکومت پیشهوری، چه شد و چگونه شد و اینکه از آن تحولات چه درس هائی میتوان برای امروز گرفت. موضوع بر سر این نبود که بنده و یا افراد دیگر شخصاً در باره آموزش زبان مادری چه نظری داریم. اما اگر موضوع نظر شخصی برای آینده باشد، من هم بعنوان یک فرد بر آنم که با وجود نگرانیهای موجود در داخل دولت و ملت، نمیتوان و نباید موضوع تحصیل زبان مادری و یا پدری و یا هر زبان دیگر را تا این اندازه که فعلاً شاهدش هستیم، به صورت محدود نگه داشت. بنظر بنده ادامه این محدودیتها نه درست است و نه مقرون به صرفه دولت و ملت.
طرح چند ساعت تحصیل زبان مادری در هفته بنظر بنده میتواند برای هر دانش آموز و دانشجو و والدین آنان مثبت و مفید باشد، به شرط آنکه خود او و خانواده اش این را بخواهند و به اجرای آن کمک کنند. در آن صورت این برنامه میتواند در چهار چوب امکانات قانونی و عملی، اجرائی شود. اگر چنین شرایطی مهیا شود، دولت میباید حدالامکان به اجرائی شدن آن کمک کند و یا به مدارس خصوصی امکان و آزادی بیشتری در حوزهٔ تدریس و تحصیل زبانها بدهد.
آنچه خواندید، شرح یخشی از تاریخ آذربایجان بود. موضوع تحصیل زبان مادری و یا پدری در مدرسهها، مسئله مهم اما پیچیده دیگری است که بحث جداگانهای میطلبد.