ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول/ایرانیان میروند ترکان میآیند
در اواخر هزاره یکم میلادی امیران سامانی دیگر نظارت بر دولت را در خراسان و حتی ماوراءالنهر از دست داده بودند. آنها هنوز رسماً نمایندگان خلیفه بغداد در خراسان و ماوراءالنهر بودند. اما مدتها بود که خلفای عباسی دیگر قدرتی را صاحب نبودند که از بغداد تا بخارا را شامل شود. حاکمان شهرها و ولایات هم به سهم خود، مستقل از امیران سامانی عمل میکردند و بطور موروثی حکمرانی مینمودند. بخصوص بعد از نیمه دوم قرن دهم، هنگامی که دولت مرکزی سامانی در حال زوال بود، حاکمان کوچک و بزرگ محلی خراسان و ماوراءالنهر که غالباً از فرماندهان ترک بودند، به دولت سامانی مالیات نمیپرداختند و سرکشی میکردند.
همانند عراق، در خراسان و ماوراءالنهر نیز رفته رفته تعداد غلامان ترک که نقش مهمی به عنوان فرمانده و حتی حاکم و سپهسالار یافته بودند، افزایش مییافت. پس از مدتی، آنها در تصمیمهای امیران سامانی مداخله میکردند و به جای آنها تصمیم میگرفتند، تا جایی که از دوره امیر عبدالملک اول (۹۵۴ م) به بعد، امیران سامانی خود مطیع و بازیچه فرماندهان ترک شده بودند[۱]. از میان این فرماندهان، بخصوص آلپ تکین فرمانده قدرتمند و بانفوذی بود که با آوردن فشار بر امیر سامانی، حکومت خراسان را از آنِ خود کرد.
پس از مرگ امیر عبدالملک، در مورد جانشینی وی میان فرماندهان ترک کشمکش در گرفت. آلپ تکین که میخواست برای تقویت نفوذ خود، به جای ولیعهد منصور سامانی، برادر کوچک منصور یعنی نصر جای او را بگیرد، این رقابت را باخته و از مرکز خراسان یعنی نیشابور به غزنی یا غزنه در افغانستان کنونی رفت و در آنجا عملاً خود را از امیران سامانی مستقل نمود.
این، ابتدای پایان سامانیان و آغاز برآمدن دودمان غزنویان در خراسان و حکومت ایلاتی قراخانیان در ماوراءالنهر به شمار میرود.
غزنویان
ویرایشپس از مرگ آلپ تکین، فرمانده ترک دیگر دربار سامانی به نام بوری تکین و به دنبال او یکی از غلامان آلپ تکین به نام سبکتکین و بعداً فرزند او محمود غزنوی در صدر دولت غزنویان، فرمانروای خراسان و بخشهای دیگری از ایران تا شمال هندوستان گردید. اما ماوراءالنهر، مخصوصاً سغد، تاشکند و فرغانه ظاهراً مورد توجه چندان سلطان محمود نبود. این قسمت از سرزمینهای وسیع سامانیان را ترکهای قراخانی گرفتند.
سبکتکین، پدر سلطان محمود غزنوی و فرمانده سابق دولت سامانی، اصالتاً از قبیله ترکهای قارلوق در قرقیزستان کنونی بود و خاستگاه غلامی داشت. اما محمود که زاده «غزنی» در افغانستان کنونی بود، برخلاف امیران طاهری، صفاری و سامانی که خود را تابع خلیفه و تنها «امیر» میخواندند، نخستین حکمران ایرانی بوده که بدون توجه به نظر خلیفه عباسی، خود را «سلطان» نامیده است.
از میانههای قرن دهم به بعد که قدرت و ثروت امیران سامانی کاهش یافته بود، ولایات و روستاها به صورت «اقطاع» برای مدتی معین به فرماندهان نظامی بخشیده میشد. اقطاع وسیلهای جهت کسب درآمد برای دولت و حکام بزرگ بود. سلطان یا امیر جهت تامین مخارج دولتی و یا شخصی، قطعه زمین، ده یا ولایتی را برای مدت معینی به کسی میبخشید و در مقابل آن زر و سیم و یا مال و ثروتی طلب میکرد. جزئیات این راه درآمد برای حاکمان در هر دوره و منطقه فرق میکرد. این موضوع هنوز به طور دقیق از سوی مورخین بررسی نشده است. آنچه که تا حدی روشن است، این است که هر قدر درآمد دولتهای تابع خلافت کمتر و یا حرص جمعآوری پول و ثروت امیران و سلاطین بیشتر شده، اقطاع زمین نیز افزایش یافته و زمینهای وسیع تری را در بر گرفته است. در عین حال که این روش (همانند افزودن مالیاتها) بخصوص در تنگناهای مالی برای حکومتها مفید واقع شده، در عمل زمینه مساعدی برای سوء استفاده شخصی حاکمان و خانوادههای آنان را نیز فراهم کرده است، تا جایی که میبینیم در برخی حالات وقتی امیر و سلطانی زمینی را برای مدت معینی به کسی سپرده، آنگاه که باز نیاز به پول بیشتری حس کرده، آن اقطاع را لغو کرده، همان زمین را دوباره به کس دیگری به عنوان اقطاع بخشیده است. جالب است که تا اواسط دوره سامانیان موارد اقطاع زمین از سوی امیران به مراتب کمتر از دوره دودمانهای بعدی بوده، اما در اواخر این دودمان که قدرت و ثروت امیران کاهش یافته، آنها به طور فزایندهای روستاها و ولایات مختلف را به صورت اقطاع به فرماندهان نظامی ترک خود واگذار کردهاند.
اغلب این فرماندهان عبارت از غلامان سابق ترک در دستگاه سامانی بودند. آنها هم حدالامکان از ضعف دولت استفاده کرده و حاکمیت بر ولایات خود را دائمی و حتی موروثی مینمودند. مثلاً حکومت خراسان برای چندین سال در دست یک خاندان با نفوذ ترک به نام «سیمجوریها» بود که حتی برای ولایات کوچکتر مانند کوهستان (طوس و ولایات آن) حاکمان دست نشانده خود را تعیین کرده بودند. در افغانستان کنونی، فرماندهی ترک به نام «قراتکین» ولایت بُست را در سال ۹۲۹ م. (۳۱۷ ق) به دست خود گرفته بود. معلوم نیست که حاکم بعدی بُست به نام «بای توز» نیز با قراتکین قرابتی داشته است یا نه، اما همه آنها از غلامان سابق دستگاه سامانی بودند که تا فرماندهی لشکر ارتقاء یافته بودند. خود آلپ تکین و سبکتکین نیز از این دسته فرماندهان ترک بودند. اما سبکتکین و پسرش سلطان محمود بسیاری از این فرماندهان را برکنار و یا تابع خود نمودند. در سال ۹۹۹ م. محمود تقریباً همه سرزمینهای جنوب آمو دریا را فتح نمود. با وجود آنکه در آن دوره دستگاه خلافت در بغداد تحت نفوذ سیاسی و نظامی آل بویه شیعه زیدی و ایرانی قرار داشت، خلیفه عباسی، سلطان محمود را که شهرتی به عنوان سُنی مؤمن یافته بود، به عنوان امیر خراسان به رسمیت شناخت.
اگرچه دولت سلطان محمود غزنوی و پسر و جانشین او مسعود اصولاً متکی به لشکرکشیهای مدام برای تامین مخارج دولتی و اخذ خراجها و مالیاتهای سنگین از مردم و حاکمان و متنفذین محلی بود، اما در عین حال در اداره امور دیوانی از وزیران و دبیران کاردان و دانشمند ایرانی مانند ابوالفضل بیهقی یاری میگرفت و به ترویج علم و ادب فارسی میکوشید که حمایت از ابوریحان بیرونی و حکیم فردوسی نمونههای بارز آن است. از این جهت حکومتهای سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی، ادامه سنت و سلسلههای ایرانی طاهریان، صفاریان و ساسانیان شمرده میشود.
محمود به سیستان و بلوچستان نیز لشکرکشی کرد و این مناطق دوردست را خراج پرداز خود نمود، اما حکومت غزنوی در جنوب شرق ایران پایدار نبود. به همین ترتیب بین قراخانیان ماوراءالنهر و محمود نیز چند بار کشاکش قدرت انجام گرفت. از جمله محمود با استفاده از اختلافات درونی قراخانیان، مدتی ولایات کوتَل و چغانیان (ختلان و ترمذ در تاجیکستان و ازبکستان کنونی) را تحت تسلط خود در آورد و در سال ۱۰۱۷ م. در خوارزم به حکومت دوم خوارزمشاهیان ایرانی به نام «مامونیان» پایان داده و حاجب خود به نام «آلتون تاش» را حاکم آنجا مقرر نمود که بنیانگذار نخستین دودمان خوارزمشاهیان ترک شد.
اما معروفترین فتوحات محمود در هندوستان بود که در نتیجه، هم گستره دولت غزنویان وسیع تر شد و هم اسلام به این نیم قاره نیز نفوذ کرد. با این لشکرکشیها سلطان محمود لقب «مجاهد اعظم» گرفت، اما چنین به نظر میرسید که هدف اصلی محمود، بیشتر از توسعه اسلام، غارت ثروت دست ناخورده هند به شمار میرفت. مهم ترین فتوحات هند پس از سال ۱۰۰۱ م. به وقوع پیوست و غنایمی بیکران و اسیرانی پر شمار نصیب سلطان غزنوی نمود. از آن به بعد، چندین سال غزنویان مرتباً هر زمستان به هند لشکر کشی مینمودند. با اینهمه، شیوخ و متصوفین بسیاری نیز همراه با لشکریان محمود به هند رفته و به تبلیغ و ترویج اسلام پرداختند و دانشمندانی مانند ابوریحان بیرونی که به عنوان «منجم باشی» سلطان به هند رفته بودند، بررسیهای تاریخی، طبیعی و مردم شناختی پرارزشی در باره هندوستان به عمل آوردند که هنوز هم مورد استفاده محافل علمی قرار دارند.
همچنین بد نیست بدانیم که در آن دوره ایالت سِند هندوستان تحت نفوذ شیعیان اسماعیلی قرار داشت. محمود در همه سرزمینهای سِند فرمان قتل سران اسماعیلی را داد و به ترویج تسنن کوشید.
در غرب خراسان، سلطان محمود حکمرانان کوچکتر مانند حاکم زیاری گرگان و طبرستان، قابوس وُشمگیر را عامل و خراج پرداز خود نمود. بعد از مدتی لشکریان غزنوی به فرماندهی مسعود غزنوی به ری حمله کرده و مجدالدوله دیلمی را از حکومت برکنار نمودند و با این ترتیب دولت آل بویه در ری خاتمه یافت. کوشش مسعود برای حمله به اصفهان و تسخیر آن با مرگ پدرش، سلطان محمود، نیمه کاره ماند و او به غزنه بازگشت تا در رقابت با برادر خود، جای پدر را بگیرد. ادامه لشکرکشیهای هند موقعیت سلطان مسعود را تحکیم بخشید. اما او نتوانست به هدف اصلی خود یعنی غلبه بر آل بویه شیعه مذهب و خلاص کردن دستگاه خلافت عباسی از نفوذ آنان موفق گردد، زیرا سلجوقیان نوخاسته از گسترش تصرفات سلطان غزنوی پیشگیری کردند. بخصوص پس از نبرد دندانقان در نزدیکی مرو در ۱۰۴۰ م میان غزنویان و سلجوقیان و شکست غزنویان، به تدریج همه تصرفات غزنویان به دست سلجوقیان افتاد و متصرفات غزنویان به سرزمینهای جنوب کوههای هندوکش محدود گردید.
در اینجا باید باز کمی به عقب برگردیم تا درباره قراخانیان صحبت کنیم.
ترکهای قراخانی که در قرن دهم میلادی در آن سوی سیردریا، در بالاساغون و کاشغر دولت خود را تاسیس کرده بودند، میخواستند از سیردریا گذشته، خلاء قدرت در ماوراءالنهر را که با زوال سامانیان ایجاد شده بود، پُرکنند. آنها پس از جنگهایی نسبتاً سبک و سپس مذاکره با غزنویان، ماوراءالنهر را به سرزمینهای خود علاوه نمودند و آمودریا مرز میان دولت غزنوی خراسان و دولت قراخانی ماوراءالنهر شد.
قراخانیان
ویرایشایرانیان آشنایی تاریخی چندانی با قراخانیان ندارند و در این دوره بیشتر با غزنویان آشنا هستند، زیرا سرزمینهای حکمرانی قراخانیان، در کاشغر چین، مغولستان، قزاقستان و قرقیزستان متمرکز بود و تنها مدتی بعد بود که جناح غربی آنان از فرصت زوال سامانیان استفاده کرده، ماوراءالنهر یعنی ازبکستان و تاجیکستان کنونی را هم زیر حاکمیت خود درآورد. از این جهت بی مناسبت نیست که توضیحات بیشتری در مورد این دودمان ترک داده شود.
طایفههایی که دولت قبیلهای قراخانیان (۹۹۲-۱۲۱۲ م) را تشکیل میدادند، ترک تبار و ترک زبان بودند. «قراخانی» نام ایل و طایفه بخصوصی نبود. محمود کاشغری از دانشمندان دوره قراخانیان نیز که به گفته خودش اکثر قبایل و اقوام ترک آن دوره را میشناخته و آنان را در «دیوان لغات الترک» معرفی کرده، تنها این نکته را میگوید که حاکمان قراخانی «قارا» یا «قرا» نامیده میشوند، مانند «بوغرا قراخان»[۲]. به این ترتیب در آن دوره عنوان ترکی «قرا» یا «قارا» علاوه بر معنی کنونی «سیاه»، به معنی رئیس و رهبر هم بوده است. عنوان «قراخان» بعدها باید به معنی «خان خانها» و یا «ایلک خان/خاقان» و «ایلخان» رایج شده باشد. مورخین اسلامی به این سلسله نامهای خاقانیه، قراخانیان، ایلک خانیان، ایلیگ خانیان و حتی آل افراسیاب دادهاند. موضوع آل افراسیاب نامیدن قراخانیان و عموماً ترکان و ضمناً «توران» نامیدن سرزمین آنان را که به نظر اکثر دانشمندان معاصر اشتباهی تاریخی است که به خاطر شباهت نامهای تور/توران/ترک و ایر/ایران پیش آمده و به خصوص با شاهنامه فردوسی رایج شده، در یکی از فصلهای بعدی همین کتاب با عنوان «ایران، توران و توران فردوسی» شرح دادهایم.
به این ترتیب ظاهراً «قراخانی» نام دولتی بوده که رهبران آن «قراخان» نامیده میشدند. به نظر گُلدن، قومیت رهبران این دولت از اقوام مختلف ترکان آن دوره و از جمله قبیلههای قارلوق، یغما، چیگیل و تُخسی از دشتهای قزاقستان، قرقیزستان، چین و مغولستان کنونی بوده است[۳] [۱۵۲] که بعدها به جنوب و غرب هجوم کرده، فرغانه، تاشکند، سمرقند و بخارا را نیز مدتی در تصرف خود داشتهاند.
هنگامی که بنیانگذار قراخانیان «ساتوق بوغرا خان» در کاشغر و بالاساغون حکومت میکرد، به اسلام گروید. قبول اسلام از سوی قراخانیان، داوطلبانه و بدون جنگ انجام گرفت. به گفته تاریخ نویس عرب، ابن اثیر، «ترکهای دویست هزار چادر، اسلام آورند»[۴]. البته معلوم نیست که این رقم چقدر درست است. با اینهمه، میدانیم که هنگامی که خان یعنی رئیس یک قبیله ترک به اسلام میگروید، همه ترکهای چادرنشینی که تابع او بودند نیز مسلمان میشدند. اما طبعاً آنها تا مدتها بعد بسیاری از عادات و رسوم پیشین خود را که مربوط به آیین شمن باوری یا بودایی بود، محافظه مینمودند.
در سال ۹۹۵ م. هارون بوغرا خان قراخانی وارد بخارا شده و امیر سامانی را از حکومت برکنار نمود. انتقال قدرت به خاطر مرگ هارون مدتی به طول کشید تا در سال ۱۰۰۵ م. با قتل آخرین امیر سامانی، اسماعیل دوم، دوران دودمان سامانیان نیز به پایان رسید. این، در عین حال پایان حاکمیت تاریخی ایرانیان بر ماوراءالنهر و آغاز روند ترک زبان شدن این منطقه بود.
دولتداری قراخانیان در ماوراءالنهر متکی به حکومتی ایلاتی و «وارداتی» از دشتهای آسیای میانه بود. از طرف دیگر، مرکز اصلی حکمرانی قراخانیان نه در بخارا، بلکه در بالاساغون در قرقیزستان کنونی و کاشغر چین بود. در عمل نیز سمرقند، بخارا و خوارزم بخش کوچکی از متصرفات گستردهتر اتحادیه ایلاتی قراخانیان را تشکیل میدادند که از نظر اداری به دو بخش مهم تر شرقی عبارت از خُتن و کاشغر و بخش غربی شامل سمرقند و فرغانه تقسیم شده بود.
طبق سنن ترکی، اعضای طایفه و دودمان حاکم قراخانی، دولت را «تیول» یعنی ملک و زمین شخصی خود به حساب میآوردند. طبق همین سنت، دولت به دو «جناح» تقسیم شده بود: یک جناح تابع «خاقان بزرگ» بود که بر همه خانهای دیگر حکمرانی میکرد و جناح دیگر تحت حاکمیت خاقان دوم قرار داشت. آنها نیز خانهای زیردست و کوچکتر خود را داشتند که ولایات و روستاها را میان همدیگر تقسیم کرده بودند[۵]. معمولاً مقام و اهمیت بخش شرقی متصرفات ترکان و خاقان آن مهم تر از بخش غربی متصرفات و خاقان آن بخش بود.
در فصلهای گذشته درباره انبوه بزرگی از غلامان ترک صحبت کرده بودیم که بخصوص به اسارت سامانیان درآمده، تعلیمات نظامی دیده و به عنوان سرباز، نگهبان و فرمانده جزو سپاهیان سامانیان، خلیفههای عباسی و دیگر دولتهای مناطق ایرانی و عراقی درآمده بودند. غزنویان نیز از درون غلامان سامانیان و مدارس نظامی آنان برخاسته و در عرض چند نسل کاملاً مسلمان و ایرانی شده بودند. اما قراخانیان مکتب و مدرسه ندیده بودند و منشاء غلامی هم نداشتند، بلکه برعکس، از اشراف ایلاتی ترکهای «بیدین» یا «پاگان» بودند که بعدها، اکثراً داوطلبانه و به دنبال خانهای خود به اسلام گرویده بودند.
عادات قبیلهای قبایل ترک در حکومت داری مبتنی بر جناحهای شرقی و غربی متصرفات بود و هر خان و خاقان، نفر دومی هم در کنار خود داشت که در عمل «معاون» و یا جانشین او بود. از طرف دیگر هر خان افراد و نزدیکان قبیله و طایفه خود را به عنوان حاکم ولایات کوچکتر منصوب میکرد و به آن ولایات میفرستاد، چیزی که در میان سلجوقیان و دیگر دودمانهای ترک زبان که منشاء مستقیم کوچ نشینی داشتند نیز به صورت دیگری قابل مشاهده است. این نظام سیال و و پیوسته متغیر حکومت داری باعث نزاع و حتی جنگهای پایان ناپذیر داخلی بین قراخانیان میشد. حکومت قراخانیان در ماوراءالنهر هم پراکنده، غیر منسجم و همراه با نزاعهای داخلی بود.
در تاریخ، دودمان قراخانیان نخستین دولت مسلمان ترک به شمار میآید. خصوصیات ترکی، مخصوصاً سنتهای زندگی و حکومت ایلاتی و کاربرد زبان ترکی میانه در دربار ایلیک خانهای قراخانی، این دودمان را از غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان که بنیانگذاران آنها هم اصالتاً از آسیای میانه بودند، متمایز میکند. ریشهها و دلایل احتمالی این فرق و تمایز هنوز به اندازه کافی تحلیل نشده است. اما بی شک، یک عامل مهم این بوده که اغلب سرزمینهای اصلی دولت قراخانیان در خارج از سرزمینهای سنتی ایرانی و بیشتر در آن سوی سیر دریا و شمال خوارزم قرار داشتند که پیش از اسلام نیز تحت نفوذ ترکان بود.
شهرت اصلی قراخانیان مربوط به تشویق و رشد فرهنگ اسلامی ترکی میشود که اصولاً در شرق این دولت یعنی کاشغر متمرکز شده بود. نخستین کتابهای ترکی نیز در این دوره و در کاشغر انتشار یافت. از آن جمله است نصیحت نامه منظوم «قوتادقو بیلیگ» (به معنی دانش سعادت بخش) از قرن یازدهم که نخستین کتاب ترکی شمرده میشود که عبارت از نصایح و درسهای اخلاقی برای خاقانهای ترک است. اثر مهم دوم دانشنامه معروف «دیوان لغات الترک» به قلم محمود کاشغری از همان دوره است که جهت آشنایی اعراب با ترکها به عربی نوشته است. کاشغری در این کتاب طایفههای ترک، تاریخ مختصر، فرهنگ و زبان آنان و تکه شعرهای مردمی و ضرب المَثلهای ترکی آن دوره را ذکر و توصیف نموده است. از نگاه خود آگاهی فرهنگی و هویتی ترکان، این دو اثر، بخصوص در شرایط حاکمیت زبان و فرهنگ عربی و فارسی آن دوران اهمیت بزرگی یافتهاند[۶]. با تالیف این نخستین آثار کتبی ترکی، بعد از عربی و فارسی، زبان ترکی نیز به تدریج تبدیل به زبان کتابت در دنیای اسلام گردید.
در نتیجه حکومت قراخانیان، «دهقانان» ایرانی و بومی، یعنی اشراف مرفه و زمیندار موقعیت و وزنه اقتصادی و اجتماعی خود را از دست داده و به «روستاییان» تُهیدست تبدیل شدند. از آن موقع به بعد در زبان فارسی ایران و تاجیکستان، نام «دهقان» و یا «دهگان» نه به زمینداران مرفه و با نفوذ، بلکه صرفاً به روستاییان داده شد[۷]. اما به نظر میرسد که زوال قشر مرفه و با نفوذ «دهقانان» یعنی اشراف زمیندار ایرانی نه در نتیجه حاکمیت قراخانیان بر ماوراءالنهر، بلکه در اثر حاکمیت اعراب و اسلام رخ داده است، چرا که همین روند را در چند قرن نخست پس از فتوحات اعراب در خود ایران و از جمله خراسان نیز میتوان مشاهده نمود. در بسیاری موارد دهقانان قدیم به روستاییان عادی به معنای امروزی تبدیل شدند، مقروض گشته و به شهرها مهاجرت نمودند و یا در مقابل پول و یا تامین گذران خانوادههای خود، تن به غلامی اربابان جدید دادند. این مناسبات در دوره دودمانهای بعدی یعنی سلجوقیان و ایلخانان مغول در مناطق مرکزی و غربی ایران و از جمله آذربایجان نیز به اشکال گوناگونی ادامه یافت[۸].
خانهای بزرگ قراخانی متصرفات اراضی را بین خود تقسیم کرده بودند. هر خان بزرگ نیز ولایات تحت حاکمیت خود را میان خانهای کوچکتر و تابع خود تقسیم کرده بود. در این نظام ایلاتی خانها مرتباً در حال جایگزینی یکدیگر بودند و خانهای کوچکتر منتظر «نوبت» خود برای ارتقا در نردبان قدرت و نفوذ میماندند. این وضع باعث تقویت نیروهای گریز از مرکز، خودسری خاقانها و خانهای مختلف و جنگ و نزاع مدام میان آنها میشد. از این جهت در دهههای نخست قرن یازدهم اختلافات خونین میان دولتداران قراخانی در افتاد. به نظر میرسد در دوره قراخانیان اقطاع زمین از سوی خاقانهای قراخانی رواج بیشتری یافته و دوره سلجوقیان و ایلخانان مغول مرحله اوج اقطاع زمین و سوء استفاده از آن بوده، اما در دوره دودمانهای دیگر نظیر آل بویه و خوارزمشاهیان نیز به صورت دیگری موجود بوده است.
قراخانیان عاقبتی کم و بیش شبیه پیشینیان ایرانی خود یعنی سامانیان داشتند. علمای بخارا و بخصوص خانواده با نفوذ «برهان» (آل برهان) که بسیاری از علما و فقهای حنفی شهر از آنان بودند، در اواخر دولت قراخانیان بر علیه آنان برخاستند. بخارا به عنوان پایتخت ماوراءالنهر و مرکز این علما در واقع مستقل از خاقانهای قراخانی و تحت حاکمیت «آل برهان» و علمای دینی قرار داشت. بخصوص در این دوره بود که خاقانهای قراخانی شاید هم برای جلب اعتماد علمای دینی کوشش بیشتری در جهت تاسیس ساختمانهای عمومی مانند مساجد، کاروانسراها و حمامها نمودند. با این همه، دولتداران قراخانی چنان ضعیف شده بودند که علمای اسلامی بخصوص در شهر و ولایت بخارا به مخالفت آشکار با آنان میپرداختند و حتی آنها را متهم به «الحاد» و «کفر» مینمودند، اما زور قراخانیان به علمای اسلامی نمیرسید.[۹]
در سالهای پایانی قرن یازدهم، قراخانیان تحت حاکمیت سلجوقیان در آمدند و با زوال سلجوقیان، اقوام ترکهای شرقی به نام «قراختایی» بر ماوراءالنهر حاکم شدند، تا اینکه خوارزمشاهیان ترک آنان را نیز عقب زده و تا هجوم مغول بر ماوراءالنهر حکم راندند.
اغوزها در مرزهای خراسان و ماوراءالنهر
ویرایشبرای شرح مختصر برآمدن قبیله بزرگ و ترک زبان آغوز که نقش بزرگی در ایران و خاورمیانه داشتند، باید باز به عقب برگردیم، به قرنهای هشتم و نُهم، یعنی سالهای ۷۰۰ تا ۹۰۰ میلادی.
قیمیقها در غرب سیبری، قپچاقها و همچنین پچِنِکها و خزرها در شمال دریای خزر، بلغارهای وُلگا در غرب آسیا، قرقیزها در شمال و شرق ماوراءالنهر و قارلوقها و همچنین اُغوزها که بخشی از باقیمانده ترکهای غربی بودند، در امتداد سیردریا تا دریاچه آرال و دریای خزر در حال کوچ و نبرد با یکدیگر و دست اندازی به همسایگانشان بودند. ظاهراً در همین هنگام یعنی حدوداً مقارن با سال ۷۴۵ م. است که قارلوقها به جنوب شرق قزاقستان کنونی کوچ میکنند و اغوزها را که قبلاً از کوهستانهای غربی آلتای در مغولستان و جنوب روسیه به این سرزمین آمده بودند[۱۰]، به سرزمینهای غربی تر، یعنی حوضه سیر دریا، جنوب شرق دریای خزر و شمال خوارزم میرانند.
نام اغوزها اولین بار در قرن دهم م. در منابع اسلامی از جمله در «مفاتیح العلوم» محمد بن احمد خوارزمی ذکر می شود. ابن الاثیر در قرن سیزدهم م. می نویسد که غزها «قومی هستند که در زمان خلیفه المهدی از دورترین سرزمینهای ترک به ماوراءالنهر آمدند»[۱۱].
این جابجاییهای قومی برای ماوراءالنهر و ایران حائز اهمیت بزرگی است، چرا که در همین سالهای ۷۵۰ م. قارلوقها و اغوزها به مرزهای شرقی ماوراءالنهر یعنی شمال شرق دنیای اسلام میرسند. اکثر قارلوقها در آسیای میانه میمانند و با دیگر ترکان دشتها مانند قپچاقها، پچنکها و قرقیزها امتزاج پیدا میکنند. بخشی از آنها هم به ازبکستان و ترکمنستان کنونی میروند. اما توده اصلی اُغوزها به منطقه میان دریای خزر و دریای آرال کوچ میکند. اصولاً از همین مناطق است که اغوزها در عرض دو، سه قرن بعد وارد خوارزم، ماوراءالنهر و سپس خراسان و باقیمانده سرزمینهای ایرانی میشوند.
این تحولات در سالهای ۷۵۰-۸۵۰ م. در سرزمینهای آنسوی مرزهای خراسان و ماوراءالنهر رخ داد.
اکثریت ترکانی که در آن دوره از آسیای میانه وارد خراسان و دیگر سرزمینهای ایران و سپس روم شرقی یعنی ترکیه کنونی شدند، متعلق به قوم آغوز بودند که در آن دوره غربی ترین قوم ترک به شمار میرفتند. اغوزها مخصوصاً از آن دوره به بعد از نظر تباری و فرهنگی-زبانی آنقدر با ایرانیان ماوراءالنهر و خراسان آمیزش یافتند که محمود کاشغری تقریباً سیصد سال بعد از این تحولات، در «دیوان لغات الترک» خود نوشت «وقتی که اغوزها با ایرانیان اختلاط نمودند، بسیاری کلمات ترکی را فراموش نموده و در مقابل، لغات فارسی به کار بردند»[۱۲]. طوری که معلوم میشود، در این مدت سیصد ساله، زبان عمومی ترکان آغوز در اثر مجاورت با فرهنگ و زبان ایرانیان، از همسایگان شرقی قراخانی و یا قارلوق و همچنین قپچاق آنها دورتر شده است.
منابع دیگر اسلامی از افزایش دست اندازیهای ترکها و بخصوص اُغوزها و بخشی از قارلوقهای همسایه به ماوراءالنهر و خراسان، کوچ و سکونت آنها، افزایش تهاجم نیروهای خلافت و دولت محلی طاهریان به دشتهای آسیای میانه برای دفع حملات ترکها و در عین حال اسیر گرفتن آنان خبر میدهند. در جریان این ناآرامیها و کشمکشهای سیاسی و قومی، حکومت هیچ ایالت و ولایت و ناحیه منطقه از این تلاطمها مصون نبود. تقریباً همه طایفهها و قبیلههای ترک نه تنها در همسایگی ایران بلکه در داخل دشتهای شمال و شرق نیز در حال حرکت، تلاطم، اتحاد و رویارویی بی وقفه با یکدیگر بودند.
در این دوره کوچ ترکها به ماوراءالنهر، خراسان و دیگر سرزمینهای اسلامی افزایش مییابد. به نظر میرسد که انگیزههای اصلی این کوچها عبارت بودند از: فقدان یک دولت منسجم و قدرتمند، فشار فزاینده ناشی از رویارویی و کوچ بی وقفه قبایل ترک همسایه، کمبود مواد غذایی و تامین چراگاههای لازم برای احشام قبایل دامدار کوچ نشین و طبعاً امید غارت و ثروت.
در این باره در فصل «دو قرن پیش از مغول» تفصیلات بیشتری خواهیم داد. اما ابتدا میخواهیم در نمونه کوچکتر منطقه خوارزم سرگذشت ماوراءالنهر را بطور خلاصه ترسیم کنیم، چرا که تحولات خوارزم در ششصد سال مورد بحث این کتاب، از بسیاری جهات یادآور تحولات تمام منطقه در این دوره است.
زیرنویسها:
ویرایش[1] Frye, Golden Age of Persia, p. ۲۰۴
[2] Kashghari, quoted by Golden: Karakhanids, pp.۳۵۷-۳۵۸
[3] Golden: ibid.
[4] Ibn al-Athir, quoted by Golden: Central Asia in World History, p. ۷۰
[5] Golden: Central Asia in World History, p. ۷۰
[6] Dankofft: Qarakhanid Literature, pp. ۷۳-۸۰
[7] Golden: ibid, p. ۷۱
[۸] هیئت، جواد: سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی، چاپ سوم، تهران ۱۳۸۰، ص ۱۷۰-۱۷۱
[9] Golden, ibid.
[10] Golden: Karakhanids in Early Islam, ۲۰۷
[11] Ibn al-Athir, quoted by Golden, ibid
[12] Kaşhğari, Mahmud: Compendium of the Turkic Dialects, p. 51