ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول/تحول زبان در ماوراءالنهر
تحول زبان فارسی | تحول زبان در ماوراءالنهر | ایران، توران و «توران» فردوسی |
ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول |
کمی باید به عقب برگردیم تا تحول زبانهای ماوراءالنهر را از پیش تا بعد از اسلام به طور مختصر به یاد بیاوریم.
طوری که گذشت، یکی دو قرن مانده به دوره ساسانیان، زبان شمال ایران یعنی ماد (پَهله یا فَهله) و خراسان، زبان پارتی با ویژگیهای ایرانی میانه و لهجههای مختلف آن بود، در حالی که در «پارس» یا فارس و احتمالاً سیستان، خوزستان و لرستان، پارسی میانه و لهجههای گوناگون شفاهی آن رایج بود. از لحاظ زبان کتبی، پارتی و پارسی هر دو با خط و الفبای آرامی و برخی علامتهای ویژه پارتی و پارسی نوشته میشد. در عین حال روند امتزاج پارتی و پارسی از همان اواخر اشکانیان آغاز شده بود. در دوره اشکانیان و رسمیت زبان پارتی، واژگان بسیاری از پارتی وارد پارسی میانه فارس گردید. در دوره ساسانیان این امتزاج افزایش یافت و به صورت زبان پهلوی یا پارسی (به اصطلاح «پارسی ساسانی») به مدت بیش از چهار قرن از خراسان و ماد تا فارس و خوزستان و سیستان زبان رسمی امپراتوری گردید، اگرچه لهجههای محلی هنوز باقی بودند. در نوشتار از خط و الفبای آرامی همراه با برخی حروف مخصوص جهت انعکاس آواهای مخصوص پهلوی (پارتی یا پارسی) و همچنین واژههای قراردادی «هُزوارش»[۱] استفاده میشد که ظاهری پهلوی داشتند و با الفبای آرامی نوشته، اما طور دیگری خوانده میشدند.
در بلخ یا باکتریای باستان، یونانی به عنوان زبان باقیمانده از دوره اسکندر و سلوکیان، کماکان زبان کتبی به شمار میرفت، اما در محاوره مردم، لهجههای مختلف ایرانی رواج یافته بود.
در آسیای مرکزی زبانهای محلی همچنان رایج بود، در حالی که پهلوی یا «فارسی ساسانی» به تدریج توسط بازرگانان و دبیران، نفوذ روزافزونی در این منطقه پیدا کرده بود. به دنبال فتح بلخ توسط ساسانیان در سال ۵۵۸ م. فارسی زبان رسمی سرزمینهای میان بلخ، جنوب کوههای حصار و آمو دریا گردیده بود. در سرزمینهای شمال کوههای حصار و خوارزم، تجارت بازرگانان با ترکهای دشتهای شمال و چین باعث نفوذ سغدی و در عین حال فارسی و الفبا و خط این دو زبان در مناطق مزبور شده بود.
ریچارد فرای بر آن است که به جای نام بردن از تنها یک زبان به عنوان زبان «رسمی» یک دولت یا منطقه در یک دوره معین، بهتر است زبانهای مختلف مورد استفاده در ابعاد گوناگون و در مناطق مختلف را بررسی نموده و بر شمرد[۲]. او سطوح مختلف کاربرد زبان را چنین شماره بندی کرده بود: (۱) زبان رسمی کتبی، (۲) زبان رسمی شفاهی، (۳) زبان مذهبی، (۴) لهجهها، و (۵) زبان تجارت.
طبق بررسی فرای، پیش از فتوحات اعراب، وضع زبان در سطوح مختلف در آسیای مرکزی چنین بود:
بخارا و سمرقند: ۱. سغدی، ۲. سغدی، ۳. اوستایی در نزد زرتشتیان و سریانی در نزد مسیحیان و پارتی در نزد مانویان.
بلخ: ۱. فارسی، ۲. فارسی، ۳. اوستایی در نزد زرتشتیان و سانسکریت یا پراکریت در نزد بوداییان، ۴. لهجههای بلخی، و ۵. فارسی.
خوارزم: ۱. خوارزمی، ۲. خوارزمی، ۳. اوستایی در نزد زرتشتیان و سریانی در نزد مسیحیان، ۴. لهجههای خوارزمی، و ۵. خوارزمی و سغدی.
تیسفون در نزدیکی بغداد کنونی که پایتخت اشکانیان بود، در دوره ساسانیان نیز به عنوان پایتخت ساسانی باقی ماند و با این ترتیب شمال ایران یعنی ماد و خراسان و زبان آن، در مقایسه با فارس دارای اهمیت بیشتری در دربار و دیوان ساسانیان گشت. همین فارسی مخلوط با عناصر پارتی بود که زبان رسمی ساسانیان شد و به آن عنوان «فارسی دری» یعنی فارسی درگاه یا دربار داده شد تا بین این زبان و «فارسی» میانه ولایت فارس تمایزی باشد.
در اوایل حاکمیت اعراب در ایران، دبیران دیوان و موبدان زرتشتی برای مدتی بیش از نیم قرن اسناد رسمی و متون خود را مانند گذشته به خط پهلوی مینوشتند، اما در دوره خلافت عبدالملک اموی، زبان عربی جایگزین پهلوی به عنوان زبان رسمی کتبی گردید، اگرچه دبیران خراسان مدت دیگری نیز در تنظیم اسناد به کاربرد پهلوی ادامه میدادند.
به تدریج عربی در ایران به عنوان زبان ادبی و رسمی کتبی جا افتاد و استفاده از زبان پهلوی به زرتشتیان محدود شد، اما زبان شفاهی اصلی ایرانیان، لهجه فارسی دری ساسانی بود. این همان زبانی بود که اعراب توسط آن با ایرانیانی که عربی نمیدانستند، سخن میگفتند.
هنگامی که اعراب از آمو دریا گذشته، وارد آسیای مرکزی شدند، زبان اکثر لشکریان اسلام فارسی دری بود و نه عربی، زیرا بسیاری از سربازان نه عرب، بلکه موالی، یعنی غلامان غیر عرب («عجم») اعراب بودند که به اسلام گرویده بودند[۳]. اما زبان رسمی کتبی عربی بود. تا تقریباً دو قرن بعد از آن، اثری به فارسی و طبعاً لهجهها و زبانهای محلی ایرانی نوشته نشد. کاربرد زبانهای بلخی، سغدی و خوارزمی به سرعت کاهش یافت. برای مدتی طولانی، دانش زبان عربی محدود به اعراب ایران و موالی آنان بود.
مردم عادی در ایران و ماوراءالنهر عربی نمیدانستند. این درست شبیه وضع زبان در اروپای اوایل قرون وسطی بود که ساکنان شمال کوههای آلپ، زبان کلیسای اروپای جنوبی یعنی لاتین را نمیدانستند و نمیتوانستند به این زبان بخوانند و بنویسند. بعد از قرن سوم هجری یعنی حدوداً از سالهای ۸۰۰ میلادی به بعد بود که دولت داری اسلامی از حالت محدود بودن به اعراب و زبان عربی بیرون آمده، دچار تحول شد. به نظر نگارنده این تحول سه دلیل اصلی داشت: (یکم) تبلیغات وسیع داعیان مذاهب و طریقتهای مختلف اسلامی در میان مردم عادی، (دوم) نقش ایرانیان در شکل گیری و دولت داری خلفای عباسی تا قرن یازدهم، و (سوم) نقش «عجمها» یعنی در درجه اول ایرانیان به عنوان طبقه پرنفوذی از دانشمندان و نخبگان علمی، فرهنگی و مذهبی[۴].
با این ترتیب، همزمان با گسترش اسلام در بین عموم مردم و افزایش اعتبار ایرانیان و فارسی زبانان، زبان فارسی معاصر نیز در خراسان و ماوراءالنهر گسترش یافت. در چنین شرایطی تمایل اکثر نخبگان ایرانی به قبول الفبا و خط عربی و آمیزش فارسی با زبان عربی چیز شگفتی آوری نبود. این روند در شرق ایران، یعنی در خراسان و ماوراءالنهر رخ داد و نه در جنوب و ولایت فارس که هنوز باورهای زرتشتی و زبان و خط پهلوی در آن نفوذ قابل توجهی داشت. این در حالی بود که در شرق و مخصوصاً در ماوراءالنهر، اسلام تا حدی دیرتر، اما با سرعت بیشتری گسترش یافت و نخبگان ایرانی به سرعت خواندن و نوشتن به عربی را در سطح بالایی آموختند و حتی به تالیف آثار ارزشمند و مهم علمی و مذهبی آغاز نمودند. فرهنگ اسلامی علاوه بر اینکه ابتدا در خراسان و ماوراءالنهر انسجام لازم را یافت، بلکه فارسی معاصر دری نیز که دو ویژگی مهم آن عبارت از خط عربی و آمیزش با واژگان عربی بود، به جای غرب، در شرق شکل گرفته و سپس جا افتاد و به دیگر مناطق ایران گسترش یافت.
حتی در جریان زوال خلافت عباسی نیز، عربی زبان رسمی و کتبی سامانیان و دیگرحکومتهای تابع آن بود. با این همه، شاعران و نویسندگان و مترجمین شروع به نوشتن آثار فارسی زبان نمودند. تا اواخر دودمان سامانیان، زبان شفاهی فارسی در شهرهای مهم ماوراءالنهر جایگزین زبانها و لهجههای محلی شده بود. در این دوره است که شاهد شکوفایی ادبیات فارسی معاصر و دری با چهرههایی نظیر رودکی، دقیقی و البته فردوسی میشویم.
بعد از سامانیان، در دوره حکومت ترکان قراخانی در ماوراءالنهر، فارسی به عنوان زبان رسمی و کتبی دولت، جایگزین عربی گردید و فارسی شفاهی به رواج خود در شهرهای بزرگ ادامه داد. در روستاها به تدریج ترکی جایگزین لهجههای ایرانی شد، زیرا قبایل ترک زبان در دشتهای آسیای مرکزی ساکن میشدند. در این دوره، ترکی قراخانی که بعدها زمینه ساز زبانهای جغتایی و اُزبکی گردید، به خصوص در کاشغر و بالاساغون در آسیای میانه رونق یافت و برخی آثار ترکی مانند «قوتادقو بیلیگ» (راهنمای سعادت) به ترکی و با الفبای عربی تالیف شد. اما در تمام این دوره تا زمان تیموریان و حتی بعد از آن، نفوذ زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در ماوراءالنهر فراگیر بود، هرچند بعد از مدتی، اکثریت مردم ترک زبان و ایرانی زبان ماوراءالنهر یعنی ازبکستان، تاجیکستان و ترکمنستان کنونی با یکدیگر در آمیخته و زبان غالب آنان در ازبکستان و ترکمنستان کنونی به تدریج ترکی شد، در حالی که زبان مردم مناطق غالباً کوهستانی یعنی تاجیکستان کنونی، فارسی باقی ماند که امروزه «فارسی تاجیکی» نیز خوانده میشود.
نفوذ زبان ترکی به ماوراءالنهر طوری که قبلاً گفته شد، نخستین آثار نوشتاری ترکی عبارت از سنگنوشتههای اُرخون و ینی سئی در مغولستان متعلق به قرن هشتم میلادی هستند. نخستین کتابهای ترکی مانند نصیحت نامه «قوتادقو بیلیگ» مربوط به قرن یازدهم از دولت قراخانیان در قرقیزستان و کاشغر-سینجان در چین کنونی هستند. اصولاً از همین مناطق آن سوی رود سیحون در دشتهای آسیای میانه است که لهجههای مختلف زبان ترکی همزمان با کوچهای قبایل ترک وارد ماوراءالنهر شده است.
پیگیری مراحل تحول تاریخی زبانهای معاصر ترکی بسیار مشکل و پیچیده است. علت اصلی این پیچیدگی کوچهای مستمری بودند که قبایل ترک دستکم از قرن ششم به بعد به مدت حدود هزار سال به سوی غرب و جنوب سرزمینهای اصلی زیست خود داشتهاند. از این رو تا قرن شانزدهم هر لهجه «زبان عام» ترکی تأثیرات مشخصی از دیگر لهجه و زبانهای همسایه گرفته است. جالب است که با وجود سپری شدن تقریباً هزار سال، بسیاری ویژگیهای واج شناسی و صرف ونحو این لهجههای مختلف ترکی هنوز مشابه یکدیگرهستند. حتی میان ویژگیهای ساختاری زبان ترکی باستان شرقی که ۱۵۰۰ سال پیش در سنگنوشتههای ارخون به کار رفته و ترکی ترکیه کنونی شباهتهای شگفت انگیزی وجود دارد[۵].
اما بخاطر زندگی اساساً چادرنشینی اکثر ترکها تا تقریباً هزار سال پیش و همچنین کوچهای متمادی آنان، در تحول و تدوین زبانهای استاندارد و ملی کنونی ترکی مانند ازبکی، ترکمنی، تاتاری، ترکی ترکیه، ترکی آذری و غیره تأخیر ایجاد شده است. احتمالاً به همین دلیل شباهت میان مثلاً ترکی ترکیه و ازبکی یا ترکمنی معاصر خیلی بیشتر از شباهت میان فارسی معاصر و سُغدی، پشتو یا کرُدی است. «قوام و انسجام تدریجی زبانها یا لهجههای ترکی از قرن سیزدهم یعنی ترک زبان شدن گسترده ترکستان و تاتارستان به بعد آغاز شد که در نتیجه از زبانهای قبلی ایرانی این سرزمینها تنها تاجیکی معاصر باقی ماند.»[۶]
امروزه زبانهای اصلی ترکی که در ماوراءالنهر به کار برده میشوند عبارت از ازبکی و ترکمنی است. اما نظر به اینکه تحول این زبانها به دوره بعد از قرن سیزدهم میلادی مربوط میشود، از بحث این موضوع در این کتاب پرهیز میکنیم.
زیرنویسها:
ویرایش[۱] هُزوارش یا اُزوارش تعبیری پهلوی است که از مصدر «اُزواریدن» میآید و به معنی شرح، بیان و توضیح است. هزوارش عبارت از ایدئوگرام یا علامت و نشانهای بوده به صورت یک کلمهٔ پهلوی با الفبای آرامی که هنگام خواندن به جای آن، یک کلمهٔ ایرانی مینشاندند. در دوره رواج پارتی و پارسی میانه و بعدها در پهلوی دوره ساسانی و همچنین زبانهای آسیای مرکزی و بلخ نیز هزوارشهای گوناگونی به کار برده میشد.
[۲] نگارنده لازم میداند توجه خوانندگان را به بررسی مخصوصی از سوی ریچارد فرای با عنوان «تاریخ زبان فارسی در مشرق زمین (آسیای مرکزی)» جلب نماید که تا جائی که میدانیم، متاسفانه هنوز چاپ نشده و تنها در تارنمای شخصی وی درج گشته است. منبع اصلی این قسمت از کتاب حاضر، بررسی نامبرده ریچارد فرای و همچنین «تاریخ زبان فارسی» اثر پرویز ناتل خانلری است.
[3] Frye: ibid.
[۴] ن. بحث مربوط به ابن خلدون در فصل «خراسان سرنوشت ساز» این کتاب.
[5] Lars Johanson, The History of Turkic, in Johanson and Csato: The Turkic Languages, 1998, pp. ۸۱-۸۲