ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول/دولتداری ترکی-ایرانی
ترکها در دنیای اسلام | دولتداری ترکی-ایرانی | تحول زبان فارسی |
ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول |
از قرن یازدهم به بعد ترکها از دشتهای آسیای میانه به ماوراءالنهر و از آنجا به خراسان و مابقی جهان اسلام نفوذ نمودند. این ترکها که اکثراً عبارت از قبایل اُغوز و بخشی از قبچاقها بودند، از دیگر خویشاوندان دور و نزدیک و هم قوم خود که در شمال غرب چین یا جنوب روسیه مانده، یا به سوی بالکان و اروپا مهاجرت کرده بودند، دو فرق بزرگ داشتند: آنها اولاً مسلمان شده بودند و ثانیاً چه از نظر خویشاوندی و قومی و چه از لحاظ زبان و فرهنگ با ایرانیان بومی و فرهنگ جدید ایرانی-اسلامی در آمیخته بودند. «ترکها علاوه بر خصوصیتهای قومی و زبانی خویش، از نظر اجتماعی و فرهنگی نیز نسبت به همسایگان بومی خود متمایز بودند: از بینالنهرین و آناتولی تا هندوستان و آسیای مرکزی، آنها اصولاً نماینده بخش نظامی و سلطنتی جامعه محسوب میشدند».[۱]
«ترک و تاجیک» و سُنّت ترکی-ایرانی
ویرایشبه نظر ایران شناس آلمانی بِرت فراگنر، تعبیر «ترک و تاجیک» از این دوره به بعد رواج یافته، ولی منظور از این تعبیر این دو گروه مردم با ویژگیهای قومی و زبانی متمایز خود نبود. یعنی منظور آن نبود که در یک طرف جامعه، «ایرانیان» بومی، یکجا نشین، کشاورز یا شهری و در طرف دیگر نیروی قبیلهای و نظامی ترکان وجود داشت که از یکدیگر جدا و متمایز بودند. به گفته فراگنر منظور از تعبیر «ترک و تاجیک» مجموع جامعه و همه اتباع دولت بود.[۲] فراگنر مینویسد که حتی عامل زبان هم که یک وجه تمایز گروهی محسوب میشد، وجه تمایزی مشروط و محدود بود. ترکهای تحصیل کرده و متعلق به طبقه بالای جامعه آن دوره ترجیح میدادند زبان فارسی را به کار برند که دارای اعتبار بسیاری بود[۳]. به این ترتیب تعبیر «ترک و تاجیک» بیشتر از آنکه جهت تمایز گروه بندیهای قومی و زبانی جوامع ماوراءالنهر و ایران به کار رود، بار و معنایی اجتماعی-فرهنگی داشت.
با این حساب باید غزنویان و به خصوص سلجوقیان را نخستین نمایندگان نظامی و سلطنتی این طبقه «ترک و تاجیک» محسوب نمود که بدون تغییرات مهمی در ساختار حکومتی، مذهبی و فرهنگی جامعه، به جای اربابان سابق خود یعنی سامانیان نشستند. نوعی از این ارزیابی را میتوان در مورد قراخانیان و نسل سوم و چهارم خوارزمشاهیان نیز مطرح نمود که آنها هم اصالتاً ترک و از آسیای مرکزی بودند.
در سالهای اخیر، برخی از مورخین، این نوع حکومتها را متعلق به یک سُنّت و یا آئین دولتداری ترکی-ایرانی بر بستر فرهنگ اسلامی خواندهاند [۴] که از قرن یازدهم میلادی شروع شده و دست کم تا قرن شانزدهم در ماوراءالنهر، ایران، هند، عراق و آناتولی به شکل سلسلههای مختلف حکمرانی کردهاند.
اولاً این حکومتها «ترک» بودند، چرا که چندین نسل نخست از پادشاهان، شاهزادگان حاکم و امیران لشکر آنان هنوز اصالتاً ترک و از آسیای میانه محسوب میشدند، اگرچه بعد از سپری شدن چند نسل، آنها کاملاً ایرانی (در هند هندی و در آناتولی ترک عثمانی) شدند و به جز زبان ترکی که آن هم با فارسی و عربی میآمیخت، چندان اثری از قومیت و فرهنگ اصیل آسیای میانه در آنها باقی نمانده بود. ثانیاً این حکومتها ایرانی شمرده میشدند، چرا که وزیران و دیگر مسئولان حکومت عبارت از ایرانیانی بود که تمدن و فرهنگ و همچنین زبان و ادبیات ایرانی را با حمایت مستقیم سلاطین و شاهزادگان ترک خود تشویق و ترویج میکردند. ثالثاً این آئین دولتداری بر بستر فرهنگ اسلامی قرار داشت، چرا که علمای دینی همراه با مسئولان دولتی و اداری مشغول رتق و فتق امور اجتماعی و مذهبی جامعه بودند و مهم ترین و بالاترین مرجع مُدوّن آنها در این رهگذر اصول شریعت اسلام طبق حکم و صلاحدید روحانیون بود. در ضمن زبان دربار و خانوادههای سلطنتی ترکی، زبان بوروکراسی و علم و ادب فارسی، زبان روحانیون و محاکم عربی و فارسی بود و مردم ایالات و ولایات زبانها و لهجههای شفاهی خود را نیز محافظت مینمودند.
ترکیب عوامل اسلامی، ایرانی و ترک در اواخر خلافت عباسی چهره جدیدی به اسلام در شرق خلافت داد. با این ترتیب اسلام از حالت دینی صرفاً عربی، متکی به زبان عربی و برگرفته از فرهنگ بادیه نشینان عرب خارج شد، غنی تر و جهانی تر گردید. تحول زبان فارسی معاصر که از دوره سامانیان و با شاعرانی نظیر رودکی شروع شده بود، در دوره غزنویان و سلجوقیان با چهرههای برجستهای مانند فردوسی، خیام، سعدی، نظامی و مولوی صاحب درخشندگی تاریخی خود گردید.
در دوره مغولها
ویرایشدر سال ۱۲۰۶ م. تموچین رئیس یکی از قبایل مغولستان کنونی که بعدها لقب چنگیز خان گرفت، با پیروزی بر قبایل دیگر مغول و نیز قبایل همجوار، امپراتوری وسیعی را بنا نهاد که بقای آن فقط متکی به یورشهای بی رحمانه، برق آسا و پیاپی بود. دوازده سال بعد ماوراءالنهر و سه سال بعد از آن خراسان و بقیه ایران تحت تسلط مغولها و لشکر چند قومیتی آنان قرار گرفته بود. در عرض هفتاد، هشتاد سال چنگیز و نوادگان او بر سرزمینی از ایران، کره، چین، منچوری، تا اوکراین و روسیه کنونی حکمرانی میکردند. چنگیز امپراتوری وسیع خود را بین فرزندانش تقسیم کرده بود. هر کدام از آنها حکمران مطلق یک «اولوس» (به معنی دولت، ملت) یعنی یک بخش امپراتوری شده بود که در اختیار یک «ایلخان» قرار داشت. ایلخانان از میان فرزندان و نوادگان چنگیز انتخاب میشدند. آسیای مرکزی یعنی ماوراءالنهر جزو اولوس «جغتای» یا «چاغاتای»، یکی از فرزندان چنگیز و خراسان و ایران جزو اولوس هلاکو، یکی از نوادگان چنگیز بود.
لشکرکشی به ماوراءالنهر و خراسان در عین حال جنبهای انتقام جویانه به خود گرفت و از این جهت با بی رحمی و خونریزی ویژهای انجام یافت، زیرا قبل از این حملهها، سلطان محمد خوارزمشاه دو بار هیئت تجاری و نمایندگی مغول به دربار خوارزمشاهیان را با تحقیر فراوان و به دست نیروهای قبچاق خود به قتل رسانیده بود. از این جهت چنگیز دست سپاهیان خود را در ماوراءالنهر و خراسان کاملاً آزاد گذاشت. آنها در سالهای ۱۲۱۸-۱۲۱۹ م. ابتدا سمرقند، بخارا، اورگنج، بلخ و سپس مرو و نیشابور را با خاک یکسان کرده، زن و کودک، پیر و جوان، تقریباً همه را به قتل رساندند و سپس پیشروی خود را به ری، اصفهان و بغداد ادامه دادند. لشکر سلطان محمد خوارزمشاه به سرعت مضمحل گردید و زندگی خود سلطان با مقاومتی بی نتیجه و در نهایت گریز و سپس مرگ در یک جزیره دریای خزر به پایان رسید.
حملات ویرانگر مغول جوامع و تمدن شهری آسیای مرکزی و غربی را با خاک یکسان کرد. اما دو، سه قرن پرآشوب مغول نتوانست از ادامه سنت و دولتداری ترکی-ایرانی که پیش از مغول و برپایه فرهنگ و سنت دولتداری ایرانی به وجود آمده بود، جلوگیری نماید. علت آن احتمالاً این بود که مغولها سنت، تجربه و تمدن قابل قبولی نداشتند که جایگزین تمدن و فرهنگ ایرانی و آئین دولتداری ترکی-ایرانی سامانیان، غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان شود. با وجود شدت و حدت حملات مغول و فلاکتهای ناشی از آن، مغولها تا صد سال بعد یعنی دوره تیمور لنگ، برای ادامه سلطه خود در سرزمینهای بیگانهای که تصرف نموده بودند، ناچار به قبول تمدن و فرهنگ ملل مغلوب و نهایتاً مراجعه به دانش و تجربه دولتمردان و دانشمندان زیر دست خود شدند. تکرار چنین روندی تایید همان تجربه تاریخی است که بارتولد هم به صراحت آن را مطرح نموده است: «استحاله و قبول زبان و فرهنگ دولت و ملت مغلوب، اغلب راه ادامه نفوذ و قدرت سلسلههای قبیلهای را هموار نموده است».[۵] ایرانیان این تجربه را ابتدا با اعراب و سپس ترکها داشتند. حمله مغول تجربه سوم ایرانیان در مدت ششصد سال بین ۶۵۰ تا ۱۲۵۰ م. بود.
به نظر کنفیلد[۶] بسیاری از دانشمندان، صنعتگران، هنرمندان و موسیقی دانان برجستهای که در مقابل قشون متجاوز مغول و بعد تیمور به نقاط امن تر و آرام تری مانند هند پناه برده بودند، به پروراندن این «فرهنگ والا» که متکی بر علم و ادب ایرانی بود، ادامه دادند. در دو فصل پیش در زندگی جلال الدین محمد بلخی گفته بودیم که چگونه پدرش همراه با جلال الدین و همه عائله خود در سال ۱۲۱۸ م. یعنی دو سال پیش از حمله مغول از طریق مکه و شام به قونیه در آناتولی پناه بردند.
علت دیگر ادامه رشد نسبی علم و ادب علیرغم هجوم بی رحمانه و صاعقه وار مغول، ثبات و امنیت نسبی بود که در سرزمینهای آسیای مرکزی و غربی فراهم شده بود. پس از ویرانی همه جانبه و سرکوب هر نوع مخالفت، راهها امن تر شد و رفت و آمد دانشمندان، نویسندگان، صنعتگران و همچنین پخش و انتشار افکار و آثار نوشتاری آسان تر گردید. بدین ترتیب در سرزمینهای اشغال شده، ضمن تحکیم موقعیت حاکمان، رضایت خاطر مردم بومی نیز تامین میشد. البته این را به سختی میتوان در باره ماوراءالنهر و خراسان بلافاصله پس از تسخیر انتقام جویانه این سرزمینها ادعا نمود که احتمالاً خونین تر از سرزمینهای دیگر جریان یافته بود.
حکمرانان مغول که شمن باور بودند، نسبت به هیچ دین و مذهبی تعصب نداشتند و از هر روشی که به تحکیم و گسترش حکمرانی مغولها کمک کند، استقبال میکردند. در باره تعامل و تسامح خانهای مغول نسبت به ادیان و مذاهب اتباع تحت سلطه خود بسیار نوشته شده، اما به نظر میرسد «شرط این تعامل، در وهله اول آن بود که روحانیون ادیان مختلف برای تندرستی و نیکبختی خانهای مغول دعا کنند، یعنی در واقع حکمرانان مغول نسبت به اعتقادات اقوام و ملل مختلف زیر دست خود سیاستی واقع بینانه و منفعت گرایانه داشتند».[۷] شاید به دلیل همین «واقع بینی»، حاکمان مغول شخصیتهای کاردان و متخصص بومی در علوم و فنون، علم و ادب، فرهنگ و هنر سرزمینهای تحت تسلط خود را مورد حمایت قرار میدادند. چهرههای برجسته حکومتی، علمی و حتی فلسفی-عرفانی مانند خواجه نصیرالدین طوسی که پس از فتح قلعه الموت به دست مغولها مستقیماً به خدمت هلاکو در آمد و یا مولانا جلالالدین بلخی که در مقابل فتوحات هلاکو خاموشی اختیار نمود، فقط دو نمونه از این قشر دانشمندان و متفکران بودند. شاید نوعی «طنز تاریخ» جلوه کند، اما راست است که در دوره ایلخانان ادبیات فارسی، نقاشی مینیاتور، سبکهای نوین معماری و تالیف کتاب تشویق و ترویج شد و در دوره تیموریان شعر ترکی جغتایی که امروزه شکل معاصر آن اُزبکی خوانده می شود، رشد نمود.
اگر بتوان نظریه آئین دولتداری ترکی-ایرانی را قبول نمود، شاید بتوان گفت که گونهای از آن را میتوان حتی در قرن شانزدهم در دولت عثمانی، دولت صفوی ایران، دولت گورکانیان هند و حکومت شیبانیان ازبک در ماوراءالنهر نیز مشاهده نمود. به هر حال بالاخره در اثر کشف راههای دریایی و سلاحهای گرم و آتش زا توسط اروپائیان، سرزمینهای مشمول این «آئین دولتداری» از جمله ماوراءالنهر و ایران اهمیت اقتصادی و تجارتی خود را از دست دادند و نیروی اسب سواران مجهز به تیر و شمشیر که قرنها بر شرق مسلمان حکمرانی کرده بود، مقهور غرب گردید.
زیرنویسها:
ویرایش[1] Fragner: Persephonie, S. ۱۹-۲۰
[2] Ibid. , S. ۲۰
[3] Ibid.
[۴] برای نمونه ن. Canfield: Turko-Persia, pp. 1-24
[5] Barthold, V. V. : Orta Asya Türk Tarihi, İstanbul 2015, s. 10
[6] Canfield: ibid. , p. ۱۵
[7] Golden: Central Asia in World History, pp. ۸۵-۸۶