ایران در اواخر قرن سیزدهم/زرتشتیان
پارسیان هند و زرتشتیان ایران
ویرایشبالاخره کشتی ما به بمبئی نزدیک شد؛ به مهمترین شهر هند پس از کلکته. اینجا شهری است که همه ثروتهای دنیا را، از اروپا و آمریکا گرفته تا مصر و ترکیه و ایران مانند آهنربا به خود جذب میکند. همه جا و هر لحظه منظرههایی در پیش چشم شما ظاهر میشوند که فوراً تغییر مییابند، هر لحظه دهها زبان گوناگون به گوش شما میخورد. واژههای آشنای اروپایی، لغات عربی با تلفظی حلقومی، کلمههایی فارسی با تلفظی روان و یا واژههایی از زبانهایی نا آشنا مخلوط میشوند. فراموش نکنیم که حتی اگر از خارجیان و اروپاییان و سیاحان و تجار هم صرفنظر کنیم، خود هندیان به ۱۵۰ زبان و لهجه سخن میگویند و این زبانها و لهجهها به سه گروه بزرگ هند-و-ایرانی (۲۲۱ میلیون نفر) دراویدی (۵۶ میلیون نفر) و تبتی-برمهای (حدود ۱۰ میلیون نفر) تقسیم میشوند.
در یک گوشه یک آقای انگلیسی را میتوان دید که با یک براهمایی گفتوگو میکند. جای دیگری یک مرد فرانسوی با انگلیسی شکسته بسته خود سعی میکند منظورش را به یک پارسی موقر توضیح دهد. در گوشهای دیگر یک براهمایی همزمان با سیگار برگی که میکشد، با یک مرد دستار به سر مشغول گفتوگوست و در گوشه مقابل یک هندی نیمه لخت مانند یک مجسمه روی زمین چمباته زده، بی آنکه چیزی بگوید و حرکتی بکند. حتی من با کسی آشنا شدم که به محض اینکه فهمید من روس هستم، با من شروع به گفتوگو به روسی فصیحی کرد. معلوم شد که حوادث روزگار او را از «بازار اسلاویان» مسکو به هتل «واتسون» در بمبئی هند پرت کرده است! (در اینجا از شرح وضع اجتماعی هند، کاستها و طبقات اجتماعی دیگر چشم پوشی میشود،م)
از آنهمه دیدنی جالبی که بمبئی دارد، یکی هم «برج خاموشان» و یا «دخمه» است که پارسیان زرتشتی در آنجا جسد مردگان خود را به کرکسها میسپارند. ما سرراه که به آنجا میرفتیم، از گورستانهای مسیحیان، مسلمانان و هندوها هم گذشتیم و دیدیم که در گورستان هندوها مراسم سوزاندن اجساد پیروان آیین هندو در حال پایان یافتن است.
برج خاموشان بمبئی عبارت از ساختمانی عظیم، گِرد و سنگی است که خارج از شهر قرار دارد. این ساختمان تنها یک در ورودی دارد که آن هم فقط زمانی باز میشود که روحانیون زرتشتی که «مؤبد» خوانده میشوند، جسد فرد مُرده را به درون برج میبرند. پشت بامهای برج، پرندگان بزرگ و خوفناکی نشسته بودند که با آمدن ما به جنب و جوش آمدند و به پرواز در بالای سر ما آغاز کردند. احتمالاً گمان کرده بودند که برای آنها مهمانی جدیدی برنامهریزی شده است! طبیعتاً به ما اجازه ندادند وارد محوطه «مرده سوزان» شویم. ما هم که به هر حال چنین تمایلی نداشتیم. همان منظره کرکسها برای ما به اندازه کافی مشمئزکننده بود!
جامعه پارسیان زرتشتی پیوسته دقت و علاقه مرا به خود جلب کرده است، چرا که آنها باقیمانده یکی از باستانیترین ادیان دنیا هستند. قبل از این هم من چندین بار با پارسیان آشنا شده بودم، ابتدا در روسیه، سپس در ایران و بالاخره در هند.
اولین آشنایی من با پارسیان در سالهای هفتاد (قرن نوزدهم، یکصد و چهل سال پیش،م) در باکو بود، یعنی زمانی که صنایع نفت ما در آنجا تازه راه افتاده بود. تا آن موقع کسانی که به باکو سفر میکردند، نه با هوس دیدن چاههای نفت، بلکه برای بازدید منبع اصلی «آتش پیوسته روشن» و پرستشگاه به اصطلاح «آتش پرستان» به آنجا میرفتند. این «آتشکده» یک ساختمان کوچک مربعی بود که رویش یک گنبد و در هر یکی از چهار گوشهاش برجی ساخته شده بود. یکی از این چهار برج ظاهراً در عمق زمین به یک چاه گاز طبیعی و یا نفت متصل بود که شبانه روز شعلهاش به بیرون میزد. در داخل آتشکده هم چیزی شبیه «محراب» وجود داشت و بشقابهای کوچکی با تکههای کوچک قند در آنها چیده شده بود. در ضمن در همان محراب هم مشعلهای کوچکی روشن بود که هیچ خاموش نمیشد. دو مؤبد که از بمبئی فرستاده شده بودند، در آن آتشکده خدمت میکردند. آنها در مقابل پول ناچیزی سرودهایی خوانده، سپس از آن قندها به ما دادند. آنها با ایمان به معجزه خاموش نشدن این «آتش ابدی»، باکو را مکانی مقدس برای زرتشتیان شمرده، آن را «شهر گلها» («گلشهر») مینامیدند.
دومین آشنایی من با پارسیان زرتشتی، در تهران بود. یک مرد موقر پارسی از هند به نام «مَنوکچی لِمجی صاحب» که کارهای خیریه زیادی به نفع همکیشان خود در ایران انجام داده بود، در باره پیامبر زرتشت که بنیانگذار آیین زرتشتی است و همچنین عادات و رسوم زرتشتیان اطلاعات گستردهای به من داده بود؛ و بالاخره زمانی که من در سال ۱۸۹۱ در مشهد زندگی میکردم، بعد از مشکلات بسیار توانستم از مقامهای مسئول دولتی اجازه کسب کنم که تجار زرتشتی کرمان از مشهد که شهر مقدسی برای مسلمانان است، گذشته از آنجا برای تجارت به آن سوی دریای خزر بروند. این بود که شورای ریشسفیدان زرتشتی کرمان به عنوان قدردانی از کمک من، هنگام سال نو ایرانی یعنی «نوروز» نوشته روشنگرانهای در باره زرتشتیان و پارسیان به من فرستاد که به فارسی نوشته شده بود.
چکیده گذشته و حال
ویرایشبسیاری از دانشمندان برآنند که زرتشت حدوداً ۸۰۰ سال پیش از میلاد مسیح در ارومیه و یا نزدیکی آن به دنیا آمده است. (برپایه تحلیلهای زبانشناختی تاریخی از متون نخستین اوستا که به فارسی باستان و احتمالاً متاثر از زبان مادی باستان است، محل تولد زرتشت هنوزدقیقا روشن نیست،م) پایه آموزه زرتشت اعتراض به «چند خدایی» و «شرک» و ایمان به یکتایی پروردگاری توانا و مهربان است. همزمان، زرتشت به دوگانگی (ثنویت) قدرتها به صورت «نیک» («اهورامزدا») و «بد» («اهریمن») نیز باور دارد. در آیین او آتش نشانه نیکی و اهورامزدا و تاریکی نشانه بدی و اهریمن است. از این جهت طبق آیین زرتشت، وظیفه اصلی انسان، مهربانی و نیکوکاری، مهماننوازی و کوشش در راه خوشبختی است. آموزههای زرتشت درمجموعه باستانی «زند اوستا» و از جمله «وندیداد» و «یسنا» ثبت شدهاند.
در قرن ششم پیش از میلاد اکثر ایرانیان پیرو آیین زرتشت بودند. پس از شکست امپراتوری هخامنشیان و غلبه اسکندر مقدونی و آنگاه در دوره اشکانیان، مردم در انتخاب دین خود آزاد بودند. امپراتوری ساسانیان یعنی مدتی عبارت از ۲۲۷ تا ۶۳۶ میلادی دوره اوج آیین زرتشتی بود. اما همزمان با تسلط اعراب بر ایران، دین نو یعنی اسلام بر کشور حاکم شد و آیین زرتشت سرکوب گردید.
شمار پیروان زرتشت در دوره اسلام کمتر و کمتر شد. بالاخره اکثریت همان تعداد کمی هم که در ایران باقی مانده بود، به هند و بویژه بمبئی کوچیدند. در هند آنها تبدیل به طبقهای فعال، مرفه و روشنفکر گشتند و بخش بزرگ امور بانکی و تجاری بمبئی را به دست خود گرفتند.
اما همکیشان آنان در ایران، برعکس، سرنوشت معکوسی داشتند. آنها را در ایران «گبر» مینامند و من این تعبیر را که به فارسی معاصر ابتدا فقط «زرتشتی» معنا میداد و سپس با یک بار منفی و توهین آمیز به همه غیر مسلمانان اطلاق شد، مخصوصاً به کار میبرم. زرتشتیان خودشان را «زرتشتی» و یا «فارسی» و «پارسی» مینامند. امروزه (یکصد و بیست سال پیش،م) چیزی نزدیک به یازده هزار زرتشتی در ایران زندگی میکنند. هشت هزار نفر یعنی اکثریت بزرگ آنان در یزد، دو هزار نفرشان در کرمان و تنها سیصد نفرشان در تهران هستند و بقیه به صورت گروههای کوچک در شیراز، کاشان و قم پراکندهاند.
نمیتوان به این گروه کوچک که همچون اقلیتی در حال زوال در یک محیط نامساعد و تنگ دینی زندگی کرده و با وجود همه محدودیتها و مشکلات، به آیین و آداب و رسومشان پایدار ماندهاند، احساس احترام نکرد. آن دوره که قتل پارسیان زرتشتی بدون مجازات میماند و یا دختران زرتشتی را دزدیده در حرَم این و آن حبس میکردند، زیاد هم دور نیست. تا میانههای قرن نوزدهم (یکصد و شصت سال پیش،م) محدودیتهایی که نسبت به زرتشتیان اعمال میشد، فوقالعاده زیاد بود. در بازارها اجازه نمیدادند که زرتشتیان به چیزی دست بزنند چرا که آنها «نجس» شمرده میشدند، به زرتشتیان اجازه نمیدادند خانههای دو طبقه بسازند و آنها ناچار بودند لباسهای متفاوتی از مسلمانان بپوشند تا مسلمانان اشتباهاً به این «موجودات نجس» دست نزنند.
مالیات اضافی («جزیه») که به همه غیر مسلمانان اهل کتاب اعمال میشود، از زرتشتیها هم اخذ میگردد. همچنین زرتشتیها نمیتوانند سوار اسب شوند، بلکه فقط حق دارند سوار خر شوند. تازه هنگامی هم که سوار خر شدند، اگر ملا و یا فرد مسلمان معتبری را دیدند، باید به احترام از خر پیاده شوند.
در دورههای قدیمیتر، این محدودیتها حتی بیشتر از این هم بودند. تنها در نیمه دوم قرن هجدهم (دویست و پنجاه سال پیش،م) بود که وضع زرتشتیهای ایران کمی بهتر شد. این هم به آن خاطر بود که بسیاری از زرتشتیان متمول هند با کمال سخاوت مبالغ هنگفتی همچون پیشکش به ماموران ایرانی دادند تا محدودیت زندگی زرتشتیان ایران را کاهش دهند. با همین مساعدتهای پارسیان هند و همچنین مداخلههای نمایندگان بریتانیا در ایران بود که از سالهای ۱۷۸۰ به بعد بار مالیات اضافی و یا «جزیه» از دوش «گبر» های ایران یعنی زرتشتیان برداشته شد و برخی آزادیهای دینی به آنها اعطا گردید. حدوداً ده سال بعد هم اجازه دادند زرتشتیها به جز رنگ سبز که مخصوص سادات و مسلمین شمرده میشود، هر لباسی را به هر رنگی که خواستند، بپوشند.
با همین آزادیهای بیشتر، زرتشتیهای ایران دورهای از فعالیت موفقیت آمیز اقتصادی و تجاری را شروع کردند. هم اکنون شاهد پیداشدن تجار و پیشهوران بسیار موفق زرتشتی در ایران هستیم، اگر چه، طوری که در پیش هم گفتم، هنوز هم به زرتشتیان ایران اجازه داده نمیشود وارد شهرهایی مانند مشهد بشوند که برای مسلمانان اهمیت ویژهای دارند. بالاخره در همین سی و پنج سال گذشته (یکصد و پنجاه سال پیش،م) به آنها اجازه داده شد نمایندگی جامعه خود را در تهران هم افتتاح کنند و برای اولین بار در ایران، صاحب مدارس زرتشتی خود شوند.
در باره «برجهای خاموشان» زرتشتیان ایران این را هم علاوه کنم که من تنها یکی از آنها را در شرق خرابههای شهر باستانی ری (در جنوب تهران امروز،م) دیدهام. ری امروز با نام «راگا» یکی از پایتختهای دولت باستانی ماد بود. این برج که همچون «برج ری» نیز معروف شده بود، احتمالاً باستانیترین برج خاموشان جهان است. برج ری به برج خاموشانی که من در بمبئی دیدم شبیه است، اما بر عکس آن برج، در ورودی ندارد، چون که زرتشتیان از هجوم و یا کارهای ناشایست مسلمانان نسبت به این مکان بیم دارند. از این جهت جسدها را به کمک نردبان و طنابهای مخصوص از بالای دیوار به داخل برج منتقل میکنند و در اتاقکهایی مربعی که هر یک برابر با حدود چهار پنج متر مربع است، ابتدا لخت کرده و میشویند و سپس آن را به طبیعت و پرندگان واگذار میکنند.
امروزه (یکصد و بیست سال پیش،م) میتوان باقیماندههای آتشکدههای باستانی را در ولایات گوناگون ایران مانند تخت سلیمان، نقش رستم، و تپههای خاکسترارومیه («کول تپه») در کنارههای دریاچه ارومیه یافت. زرتشتیان معاصر نیایشهای خود را بیشتر در خانههای مسکونی انجام میدهند و در این مراسم سرودهایی از اوستا میخوانند.