بررسیهایی در مورد فناوری شناختی
پی دی اف کامل
ویرایشبخش اول
ویرایشمقایسه کنید با
ویرایشبررسیهایی در مورد فناوری شناختی: «یک انسان با یک میخ همه چیز را چکش میبیند»
ویرایشمقدمه
ویرایشجمله معروف «از نظر یک مرد چکش دار همه چیز شبیه میخ است» بازتابی است از هدف اصلی این کتاب: نه تنها نیازها از پرسشهای مربوطه جمعآوری میشوند، بلکه در نظریه Argyris1974، در نحوه سوالاتی هم که پرسیده میشود مجددا فکر میشود. به همین ترتیب در این بخش سوالاتی مطرح میشود و در ادامه تلاش میشود که پاسخ صحیحی به آنها داده شود، مثل تلاش برای فهمیدن اینکه چگونه ذهن انسان یک ابزار طراحی میکند و کدام مولفهها در نحوه بکار بستن فناوری در زمان پیشرفت موثر هستند؟
تاریخچه
ویرایشامروزه قابلیتی که صرف تعریف فناوری شناخت (CT) در یک زمینه تحقیق مشخص انجام میشود، مبتنی بر نیاز به رابطه منطقی بین کاربرد علمی محصولات و شناخت فرایند آنها است که شامل تطابق از زمان خلق ایده تا ساخت و حصول نتیجه است. بحث اصلی، مطالعه انسان در تعامل با ابزار است که به دریافت نگاه بهتری از شناخت جامعه از فناوری و نو آوری در فناوری منجر میشود. ما همیشه برای رسیدن به امکانات راحت تر و منفعت بیشتر نیازمند سرعت دهی بیشتر به پیشرفت فناوری هستیم.
پیش از این کار برای دستیابی به این اهداف، ابتدا باید بر پایه تئوریهای تطابق یافته منسجم و با تعریف رابطه و فعل وانفعالات بین انسان و محصول قدم برداریک که خود وابسته به شناخت فناوری خواهد بود. آنچه از این فرضیه نتیجه میشود تعدادی مقالات انتقادی است که توسط افرادی که علاقه به بازبینی سیر تکاملی ابزار و فکر به وجود آورنده آن دارد. از موضوعات جذاب ویژه مقالاتی هستند که بطور منسجم ۲ سوال در مورد CT میپرسند:
- چگونه میتوانیم به تعریف، پیش بینی و شناسایی آستانه استفاده انسان از فناوری به صورت بالفعل و بالقوه بپردازیم در حالتی که محدودیتهایی در هر یک از این دو حالت بوجود میآید؟
- چگونه ارتباط بین انسان و ابزار را خلق کنیم؟
هر چند تنها پرداختن به این ۲ سوال کافی نیست. بلکه میبایستی چگونگی و هدف به وجودآمدن این ارتباطات نیز بررسی شود. آیا به طور مناسب و در یک چهارچوب صحیح جاگذاری شدهاند؟ تا چه درجهای آنچه مطرح شده پاسخی برای سوالات ما خواهد بود؟
نقض دیدگاه
ویرایشفرض منطقی و مطمئنی این است که تا زمانی که هر دو فرضیه شنیده نشود، اکثر مردم با مطالب یکپارچه و درستی که مطرح شده موافق باقی میمانند. هرچند برای مقایسه راههای مطرح شده در دو فرضیه نیازمند زمان هستیم. تا اینکه نتیجه قابل قبولی از چگونگی تغییر کلیت سوالاتمان به دست آوریم. یک نشانه که به موقع بودن این بازخورد را نشان میدهد، مشاهدات (Meurig Beynon (1997 است که میگوید یک گرایش جدید مثل فناوری شناختی میتواند از بسیاری از انتقادات و دیدگاهها صدمه ببیند. بنابراین بیانی که تغییر در کلیت سوالاتمان به وجود آورد، میتواند به بازکردن مسائل پیچیده تری در باورهایمان به دورنمای فناوری شناخت بیانجامد (به طور خاص در مورد این موضوع) حداقل در آینده همانطور که تاکنون چنین بوده است.
در خلال مباحت کنفرانس CT97 در Aizu ژاپن به تدریج تشابهات مختلف با فرضیه انسان-چکش-میخ مطرح شد. ابتدا Karl Kutti توضیحاتی در خصوص اهمیت توجه به نقاط مشترک در روند پیشرفت فناوری و فرهنگ بیان کرد (شکل 1). Kutti با رد فرضیه قبلی مبنی بر ابزار به عنوان اسباب توسعه (Engelbart,1963;Biocca1996) و در حمایت از فرض ابزارها به عنوان وسیلهای برای رابط فاعل و مفعول، استفاده از آن را منجر به کسب یک تجربه اجتماعی دانست.
وی با استفاده از مثالهای شماتیک به توضیح این مسئله پرداخت که چکش فقط در جامعههای فرهیخته که هندسه خاصی در سازههای محل سکونت به کار میبرند و از مواد خام مورد نیاز برای ساخت موفق ساختمانها استفاده میکنند. موضع Kutti که حمایت از بازبینی نقش فرهنگ در روند بوجود آوری تکنولژی بود، نقاط مشترک زیادی در تغییرات ضروری با دیگر روشها مانند تئوری فعالیت(Leontiev 1978;Nardi 1996) و شناخت موقعیت (Suchman 1987;Greeno 1994;Leug and Pfeifer 1998) و انواع مختلفی از روانشناسی عادات (Wicker 1984) داشت. همه اینها تاکید بر نقش حیاتی محیط در شکلدهی و هدایت خروجی فعالیتهای مربوط به شناخت تکنولژی دارد.
شکل ۱. وابستگی دوطرفه بین فرهنگ و فرایند تکنولوژیکی
دیک جنی (Dick Janney) با اندکی تغییر دادن زبان و چشماندازی دیگر، استعاره دیگری را مطرح مینماید (شکل ۲). چشم انداز او بر روی آن چیزی که واقعا در واسط ابزار کاربر اتفاق افتاده، تمرکز کرده است.
هم اکنون سنت دیرینهای در طراحی واسط با هدف توسعه سیستم های ارگونومیک در جهت افزایش توانایی شناختی و فیزیکی برقرار است. در هر حال همانطوری که جنی (Janney) اشاره می کند هر چه قدر یک ابزار طراحی مناسب و ارگونومیکی داشته باشد به ذات یک ابزار بوده و همواره به عنوان یک عضو مصنوعی مطرح میشود. با توجه به این نکته که ابزار ها عضو مصنوعی بوده استفاده طولانی مدت از آنها کاربر را تحت تاثیر قرار می دهد. از دیدگاه Janney این موضوع به علت عدم سازگاری بین پیچیدگی عملیاتی فرایندهای ذاتی ابزار ها و انسان می باشد.
نتیجه سازگاری ممکن است برای شخص خاصی با مفهوم معین برگشتناپذیر باشد. این یک سرحد موضوع است. تحمل نمودن تاول بروی انگشت (مانند شکل 2) به مرور زمان منجر به ایجاد پینه در دست خواهد شد (مراجعه شود به Biocca 1996). آنچه که Janney سعی در مطرح نمودن به صورت یک روش سیستماتیک دارد موضوع مربوط به ویژگی های ظاهری انسان نمی باشد بلکه فرایند تغییر ذهن انسان به صورت مشابه با تاول های شناختی تحمیل شده توسط فناوری می باشد. به بیان دیگر درک این موضوع که چگونه و چرا ذهن انسان هنگام قرار گرفتن در معرض فناوری، به اصطلاح فناوری زده می شود از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.
شکل ۲. عدم تناسب انسان با ابزار
مطالب گوناگونی که تاکنون مطرح شده اند با بررسی موردی حالتی که هر یک از چکش یا میخ وجود نداشته باشد تکمیل می شود. انسان هایی که چکش دارند ولی میخ در دسترس ندارند و با میخ دارند ولی چکش در دسترس نیست در شرایط متفاوتی نسبت به یکدیگر هستند. چکش در درجه اول ابزاری برای تقویت نیرو و بنابراین عملگرا میباشد. میخ در درجه اول ابزاری برای اتصال دو قطعه جدا از هم میباشد و به این دلیل از نزدیک با بعضی از حالتها در جهان که منجر به موفقیت میشوند همراه میشود. توجه به این موضوع که در صورت نبود هر یک در زمان نیاز، انسان ارزش ها را بروی اشیا دیگر منتقل می نماید تا به هدف نهایی خود برسد. نبود هر یک بیان کننده دلالتهای متفاوت شناختی و منجر به خروجی های متفاوتی می شود. در نتیجه چکش و میخ هر یک تاثیر متفاوتی بروی انسان و در نهایت جهان را خواهند داشت.
شکل ۳. آگاهی از ابزار غیرمستقیم محیط داخلی و خارجی
توجه به این نکته مهم است که چکشها و میخها از نظر اندازهٔ تاثیر پروتزی شان با هم متفاوتاند (برای نمونه میزان نزدیکی آنها به بدن و کششی که هنگام استفاده از آنها در بدن ایجاد میشود). در رابطه با افراد، میخها برای به کار برده شدن، به ابزار دیگری نیز نیاز دارند (شکل ۳). از طرف دیگر، چکشها، مستقیما در بازو و دست فرد، کشش ایجاد میکنند که فایدهٔ چکشها به عنوان ابزار را پررنگ تر میکند. اگر شرایط ایجاب کند که دو چیز به هم کوبیده شوند، به مدلسازی مشکل از منظر کسی که میخ دارد، منجر میشود. اگر همین شرایط وقتی اتفاق بیفتد که فرد چکش را در دست دارد، به مدلسازی مشکل از دیدگاه کسی که چکش دارد منجر میشود. زیرا ذهنیت نسبت به توانایی ضربه زدن در این دو موقعیت متفاوت است، یکی به عنوان نیاز به شیء برای کوبیده شدن و دیگری به عنوان نیاز به قابلیتی برای ضربه زدن. فرایندهای طراحی متفاوت هر کدام منجر به طراحی راه حلهای متفاوتی می شود. این ناهمگونی نشان دهنده وجود فرایندهای شناختی همگرا و واگرا درگیر در تولید عملکردهای ارادی دارد. در مقایسه از آنجاییکه میخ به عنوان بخشی از هدف نهایی که ساختمان سازی است می باشد ایجاد کننده تلاشهای شناختی شناختی جهت همگرایی خروجی دارد. میزان رضایت از اقدام موثر ضربه زدن نیز با توجه به حضور ابزار یا ترکیبی از ابزار ها بدون توجه به دانش اولیه از نوع عملکرد آن متفاوت می باشد.
راجر لیندسی (Roger Lindsay) در مباحثاش پیرامون ریشه و عملکرد اهداف (لیندسی و گورایسکا،۱۹۹۴) ایجاد تمایز میان اهداف شناختی و اهداف نهایی را پیشنهاد کرده است. اگر اهداف، بخشی از زنجیرهٔ هدف پیچیدهای باشند و دستیابی به آنها، به ساخت یا اجرای برنامهای در سطح بالاتر کمک کند، آن اهداف شناختی محسوب میشوند. اهداف نهایی، بالاترین هدفها در زنجیرهٔ اهداف هستند. شرایط رضایت مندی برای اهداف نهایی (مانند وضعیت محیطی مطلوب مساله هنگام رسیدن به راه حل آن)، از جانب نیازمندیهای اجرایی برنامههای سطح بالاتر، دیکته نمیشوند. بلکه از طریق میزان اشتیاق شرایطی که هنگام حصول هدف بوجود آمده است دیکته می شود. بنابراین، اهداف نهایی، مستقیما ادراک را به انگیزهها مربوط میسازند. تمایزی که لیندسی قایل میشود، ممکن است در تلاشهای آینده در زمینهٔ مثال ما دربارهٔ تاثیر دیفرانسیلی چکشها و میخها بر ذهنیت و شناخت انسان، مفید واقع شود. چکش دارای ارزش عملیاتی اولیه قوی بوده که دارای ویژگی های کمی از اهداف نهایی دارد. در نتیجه کاربردهای گوناگون و اهداف شناختی متفاوتی از افزایش قدرت دست انسان صادر می شود. در مقابل، میخها با حذف شدن کشش ناگهانی بدن، درجهٔ نزدیکی و ارتباط بیشتری با هدف مطلوب خاصی دارند که همان بستن دو چیز به یکدیگر است. به عبارت دیگر، آنها از نظر هدف نهایی، ارزش بالاتری دارند.
ایجاد تمایز میان اهداف شناختی و نهایی، را میتوان به گسترهٔ وسیعی از ابزارها بسط داد. ما گمان میکنیم که هر چه یک ابزار، از بدن انسان دور باشد، ارزش هدف نهاییاش بالاتر است. بر عکس، هر چه میزان توانایی یک ابزار به عنوان اندام مصنوعی در افزایش توانایی طبیعی انسان بیشتر باشد ارزش توانایی اولیه آن بیشتر بوده و خاص بودن آن کمتر می شود.
ما تا این جا نگاهی بر سه تکرار متفاوت استعارهٔ چکش- فرد–میخ داشتیم و هرکدام از اینها، مجموعهای متفاوت از فهم و بینش نسبت به رابطهٔ انسانها و ابزارهایی که میسازند و استفاده میکنند را به نتیجه میدهند.
ما معتقد هستیم که فرایندهای شناختی وابسته به ابزار که با دیدگاه سوالی مطرح شده در هر تعریف دارای ارزش یکسان و یکپارچه با یکدیگر هستند. این یکپارچگی تشکیل دهنده بازخورد مناسبی از هر جز تشکیل دهنده آن (ذهن، بدن و جهان) می باشد. در گذشته این مفاهیم بازخوردی به عنوان خروجی توسعه فرهنگ و پیشرفت تکنولوژی دیده می شد و آنرا حاصل تلاش ذهن انسان می دانستند. اخیرا تحقیقات انجام شده باعث ایجاد تغییر در تفکر اشاره شده است. بطور مثال، باستان شناس Steven Mithen دیدگاه زیر را مطرح می نماید که آگاهی انسان به دلیل تکامل توانایی ساخت مصنوعات بوجود آمده است و احساسات هنری گوناگون نیز از توانایی حل مساله انسان حاصل شده است. Olsen معتقد است که تکامل خود شناسی انسان در نتیجه فعل و انفعالات بین شناخت و توانایی نوشتن در جامعه های دارای ادبیات می باشد. Flores و Winograd نیز به تاثیرات مشابه بواسطه تفسیر خط نوشته های باستانی بیان می نمایند. تکامل مشترک ذهن انسان با ابزارهایی که طراحی می نماید در Gorayska و May مطرح می شود. همچنین اهمیت توجه به چگونگی و چرایی نزدیکی ذهن، بدن و جهان بصورت فلسفی توسط Clark بررسی می گردد. مطمئنا در آینده تعداد بیشتری زمینه در خصوص متدولوژی طراحی ابزار مطرح خواهد شد که بواسطه کاربر-ابزار و شناخت-ابزار از دیدگاه دیگر خواهد پرداخت.
تغیییرات یا وارونه کردن جنبه مورد سوالمان (بطور مثال، تغییر دادن سوال مان از یافتن تعامل به یافتن ترکیب یا از یافتن فرایندهای شناختی که از تعامل با جهان بیرون به یافتن فرآیندهایی از تعامل یا اثرپذیری از جهان بروی معرفی و فراشناخت درونی است) روشی است که می توان به کمک آن در خصوص موضوع مورد مطالعه فاکتورهای انسانی در پیشرفت فناوری را بررسی نمود. به طور مثال ما اکثرا از مدلهای انتزاعی اجسام در هنگام مطالعه آنها جهت دقت بیشتر استفاده می نماییم. گاهی ممکن است تصوری مکانیکی و قابل پیش بینی از ذهن انسان در ارتباطات دنیا بیرونی داشته باشیم. ( مانند افرادی که اخیرا بروی ربات انسان نما با تصور ذکر شده کار کردند.) ما ممکن است تصویری از فرآیندهای ذهن یانسان که در تعامل با جهان خارج ماشین نگر و قابل پیش بینی است را بسازیم که راههایی را نشان میدهد (نمونههایی که در تحقیق جاری تاکید شده است و توسعه یافته Rodneybrook است. این مدل راه طولانی در شناخت نحوه تفکر انسان و بیان احساسات دارد. در هر حال با برداشت ساده ای از مدل اشاره شده بصورتیکه دارای قابلیت کمتری در پیش بینی انسان و توانایی بیشتری در یادگیری از تجربیات را داشته باشد می توان استفاده فراوانی نمود. البته این مدل جدید ارزشهای مدل قبلی را از بین نخواهد برد. از دیدگاه این مقاله می توان با تغییر دیدگاه سوالی به توانایی بیشتری در جهت تحلیل و ساخت مدلهای بهتر از ابزار واسط نمود و این موضوع در فناوری شناختی تاثیر زیادی خواهد داشت.
سوالهایی که از نقض دیدگاه آمده است
ویرایشبیان هرگونه توضیح از یکپارچگی کاربران با ابزار، شرایط و فرهنگها را به عنوان پدیده واسط می نامند.
سوال: چه تعداد واسط در اینجا وجود دارد؟
ویرایشواسط بین شناخت و درک از دنیا خارجی دارای سابقه طولانی بوده و سالها است که به رسمیت شناخته شده است. واسط های دیگری وجود دارند که به آسانی شناسایی نشده اند و می بایست شناخته شوند مانند واسط بین شناخت و سیستم عمل، واسط بین شناخت و احساسات/تاثیر بر سیستم و رابط بین شناخت در سیستم انگیزه. بسیاری از این رابط ها بصورت مستقل از یکدیگر و جدا از علم شناخت بررسی شدهاند. مثلا ادبیات گسترده ای در خصوص کسب و کار و بازاریابی و نحوه تعیین هدف و تاثیر تبلیغات در رفتار مصرف کننده وجود دارد.
به طور عمده (و نه بصورت انحصاری) سیستمهای انگیزشی و موثر در رابطه با تشکیل شخصیت و اختلالات هویتی توسط روانشناسان اجتماعی، رشدی و بالینی مطرح شده است. رابط شناختی با فعالیت حرکتی حسی حاصل از نقطه نظر عملگرایانه در حال جلب توجه بیشتر و گسترده تر علوم شناختی و رفتاری به خود شده است. (Jeannerod 1994)
هر کدام از این تحولات از دیدگاه خود ارزشمند و جالب توجه می باشند، با این حال یک مکانیسم دارای قدرت ترکیب که دارای توانایی تطبیق فرایندها و محصولات اشاره شده در شناخت باشد مورد نیاز است. ما همچنین به یک مدل توضیحی دقیق از مکانیسم که نوعی همگرایی متدولوژی ایجاد نماید نیاز داریم.
سوال: همگرایی روش شناختی (همگرایی متودولوژیک) چیست؟
ویرایشبه طور فزاینده، مطالعات فعلی در خصوص پدیده شناخت مانند علوم فلسفه، انسان شناسی، علوم شناختی و زبان شناسی ریشه در فرایندهای داخلی که زمینه اهداف مدیریتی و عمل هدفمند دارد. در ادامه به مطرح نمودن نمونه ای از چارچوبهای فعلی و مستقل می پردازیم. قصد ما بررسی چگونگی دیدگاه سوالی که منجر به دیدگاه آنها شده است می باشد. با تجزیه و تحلیل و تلاش در جهت ادغام نتایج مواضع گوناگون امیدواریم که بتوانیم یک دیدگاه نظری مناسب که بتواند اصول طراحی فناوری شناختی را تحت تاثیر قرار دهد ایجاد نماییم.
قصد مندی
ویرایشDennett 1996 تولد عوامل و درجه ای از پیچیدگی در درون یک ارگانیسم که توانایی انجام اقدامات سیستماتیک را دارد و پس از آن تولد قصدمندی با نوع ارتباط آن عوامل را مرتبط می داند. به عبارت دیگر عوامل دارای قصد عواملی عقلانی هستند که به آنچه به نفع شان است توجه می کنند و عملکردهای آنها دارای دلایل خوبی می باشد. (همچنین رجوع شود به Anderson 1990) بسیار جالب است که Dennett ردپای قصدمندی را در نوشته های فلاسفه قرون وسطی که آنها با هدف گیری تیر و کمان مقایسه می کردند دنبال کرده است.
او سپس به بیان دو نوع قصدمندی به عنوان نقطه مشترک "مربوط بودن" (با مفهوم "هدف گیری به شی") به شرح زیر می پردازد:
- احساس عوامل انگیزشی که به دستیابی اهداف رفتاری مربوط میشود
- احساس فیلسوفانهای که به قابلیت معرفی از یک ارگانیسم مرتبط میشود (مستلزم درک عوامل ایجاد تفاوت و تمایز دو چیز متفاوت است.)
دیدگاه او نمایانگر خوبی است از اینگه چگونه برنامهریزی هدف/عمل جهت کمک به پشتیبانی از توضیحات او در رابطه با قصدمندی به عنوان مکانیسم شناختی برای رسیدن به آگاهی می باشد.
فرا بازنمایی
ویرایشاسپربر (1997) (Sperber) بین باورهای حسی انسان (بر پایه ادراک و استنباط خودانگیخته از ادراکات) و عقاید انعکاسی انسان ( که اشتقاقی از مزیتی از یک قابلیت فرا بازنمایی است) تفاوت قایل میشود و یادداشتاش را اینگونه شروع میکند: «آن، عملکرد کلی از یک سیستم شناختی هست که به ارگانیسم این اجازه را میدهد که رفتارش را با تغییرات محیطی منطبق سازد.»
به این دلیل سیستم شناختی باید شامل ارائه یک موقعیت واقعی از کار و بار پایگاه داده باشد تا بتواند صحبت کند. همچنین باید شامل نمایشی از رفتار درگیر با ارگانیسم باشد نمایش قابلیت راهنمایی این رفتار را دارد، به عبارت دیگر، یک برنامه میباشد.
ارتباط ساده بین داده و برنامهها شامل راهاندازی هر رفتار طرح راهنما مشروط به اضافه شدن داده خاص در پایگاه داده است. برای نمونه اگر نمایش نزدیک شدن گونه به پایگاه داده موشی اضافه شود این به عنوان یک طرح بکار برده میشود. در ارگانیسمهای پیچیده تر قابلیت فرابازنمایی نمایشی از وضعیت میباشد.
این سوال ناشی از این است که نمایش واقعا در پایگاه داده وجود دارد و بنابراین قابلیت راهنمایی رفتار را دارد.
فقط عقاید شهودی و آن عقاید انعکاسی که مورد تایید قرار گرفته است را مشاهده کرده است (به طور مثال شناسایی و امضا کردن بطوریکه وجود صحیحی از و/یا مرتبط به جهان علایق و تفکیک کردن از عقاید فراسطحی جاسازی شده است، چنانچه کاندیدهای ممکن برای دخول در این پایگاه داده از نظر sperber منطقی میباشد.
دستیابی به مناظری که هدف از شناخت آن گردآوری تعداد زیادی از شواهد ممکن برای اعتبار بخشی به یک چیز میباشد. بحث جدیدی که درجهای که فرضیه در آن نگه داشته شده در مورد جهان در این فرایند تعریف شده است. به طور مثال تقویت کردن یا تضعیف کردن، ارتباط بهینهای از مفهوم ارتباطی که ممکن است از طرف زبانشناسی برسد و متظاهر به مباحثه زبانشناسی باشد. درحالیکه آنها صراحت اهمیت برنامهریزی هدف عمل در نشان دادن ارتباطات را میشناسند. با این حال آنها ارجاع به این را انکار نمیکنند تا آنجا که این موضع تلویحا انگیزشی برای گسترش دانش پایگاه داده را نشان میدهد.
آشکارا، اگرچه لزوما تناقضی وجود ندارد، تفاوتی که بین نگرانی از اهمیت برنامهریزی هدف/عمل وجود دارد در پشتیبانی از مباحث مرتبط آنها میباشد. م برآورد میکنیم که این تفاوت جزئی یک مقیاسی از تفاوت کوچک در آغاز دیدگاه آنها باشد. لازم به ذکر است که فرضیات آنها درباره چیزی که هست از مرکز توجه و اعمال نفوذ یک مجموعه خاص از ارزشهای مرتبط در همکاری اجزایی از تحقیق شان پیش از اینکه حتی تحقیق شروع شود ناشی میگردد.
مقایسه کنید با
ویرایشبخش دوم ات
ویرایشاصول معنایی
ویرایشآنا ویرزبیکا در جستجوی کلیات معنایی در زبان و اندیشه، به صورت تجربی ارتباط بین فرهنگ و زبان را مورد کنکاش قرار داده است. وی اخیراً (۱۹۹۲) پیشنهاد کرده است که یک ریز زبان فکری ریشه گرفته از یک مجموعه فرضی اصول معنایی وجود دارد که او قادر است وجود آنها را دربسیاری از زبانها اثبات کند. این ریز زبان اندیشه دارای دستههایی میباشد. گرامری خاص و یک نحو که متشکل از اسمها، شاخصها، صفتها و افعال مختص خود میباشد. جملات موجود در زبان کلی اندیشه براساس گفتههای ویرز بیکا (۱۹۹۲:۱۰) چیزی شبیه؛ من اینطور فکر میکنم، من این را میخواهم، این اتفاق افتاده است، این شخص کار بدی انجام داه است، یا اتفاق خاص به این دلیل رخ داده است، میباشد. براساس یادداشتهای «گوریاسکا» (۱۹۹۳) سایر مفاهیم نیز دریک قرینه وسیعتر زبانشناسی شناخت به عنوان نامزدهای اصلی ساختارهای رایجتر تجربه، پیشنهاد شدهاند. که گفته میشود با تجربه زود هنگام وظایف بدنی تولید میشوند. اینها شامل ساختارهایی مانند مبدأ – مسیر – مقصد، جز – کل، مرکز – پیرامونی، لینکها، هستند. براساس مقایسه اصول این دو، به نظر میرسد یک رابطه واضح بین هدف / فعل، فعالیت برنامهریزی وجود دارد. با وجود این ارتباط مشخص، اگر فردی این منطق را بپذیرد که ساختار قرینه (آئینه)های زبان، ساختار ذهن انسان است، شگفت آور نخواهد بود اگر مشخص شود که درآنجا مدرک تجربی قوی، ناشی از مجموعه مبنی بر پژوهش زبانشناسی وجود ندارند که از نگاهی حمایت میکند که هسته شناخت انسان لزوماْ بر پایه فرآیندهای ذهنی مربوط به مدیریت هدف و فعالیت ارادی استوار است. از سوی دیگر همچنان تلاش بروی ترویج یک پدیده شناختی خاص، دراین مورد جامع بودن ساختار زبانشناسی پایهای، منجر به منظر متفاوتی دراین ارزش توضیحی ظرفیت برنامه ریزی هدف / فعل انسان میگردد که دراین جا به صورت یک فرایند شناختی مبنایی که درهسته ساختار معنایی واقع شده است، ظاهر میگردد.
فعالیتهای روزمره
ویرایشسرانجام برخلاف جهت گیری معنایی ویرزبیکا، "جیکوب می" (۱۹۹۳) درحال بحث پیرامون اندیشه، "فعالیتهای گفتاری" سیرل(۱۹۶۹)، یک مبحث وسیع تر به نام فعالیتهای روزمره (فعالیتهایی که به اصطلاحات معنی محدود نمیشوند) را به منظور تشریح فرایندهایی که استفاده موثر از زبان را کنترل میکنند، معرفی کرد. این معانی فعالیتهای ارتباطی که بخشی زبانشناسی وبخشی رفتاری هستند را دربر میگیرد. وقتی که ما این کارها را انجام میدهیم، برای کنترل روشی که افراد به ارتباط با واکنش نشان میدهند هم به صورت زبانشناسی و هم غیر زبانشناسی هدفگذاری کرده-ایم. ما این کار را از طریق انجام سناریوهایی که، امیدواریم به مقدار زیادی احتمال القا برخی از انواع واکنشهای فعلی وغیر فعلی در دیگران را افزایش میدهد، انجام میدهیم. برخلاف محیطهای طبیعی، چنین ساختارهایی همیشه جهت گیری هدف/ وظیفه دارند زیرا، فراهم کردن شرایط، مجموعهای از کارها ی محدود را ایجاد میکند که به نوبه خود مستلزم مجموعهای از اهداف هستند. بنابراین زمانی که انتخاب کنیم که طعمه رابرداریم، به طور ساده تر اهدافی را دنبال میکنیم که میتواند به وسیلهٔ فعالیتهای برآمده از اشیا برجسته و فرایندهای انجام، رضایت بخش شود. بنابراین فعالیتهای روزمره نسبت به ارتباط، نسبت به عمل ساخت، نسبت تکامل وسیله در محیط مادی یکسان است. به خاطر ماهیت وجودی، این اعمال پیشنهاد میکنند که زبان وسیستمهای عمل برای رسیدن به احتیاجات بازده موثرتر انسان، مکمل یکدیگر هستند. شباهت میتواند به زبان طبیعی به عنوان تکنولوژی خودبخودی برآمده از ذهن بزرگنمایی وهمزمان مخالفت فعالیتهای درونی گسترش یابد. ¬درشیوه "جیکوب می" برای توضیح رفتار ارتباطی روزمره به نظر میرسد که یک اعتماد تلویحی نسبت به نقش برنامه ریزی هدف / عمل درانسان وجود دارد که به روش ویرز بیکا بی شباهت نیست اما دراین جا تأکید بر روی جنبههای غیر فعلی ارتباط است.
سوال: چه چیزی باعث همگرایی میگردد؟ رفتار عادی بر روی بخشی از عامل دریافت کننده فقط میتواند از درون یک محیط خاص ظاهر شود. یعنی زمانی که به طور عملی درآن محیط عمل انجام شده بوسیله عامل ظاهر میشود. در نتیجه طراحی آن محیط به روشی که رفتار ارادی موثر را تسهیل میکند باید به فهم دقیقتر فرایندهایی چگونگی بروز عامل فهم برای دانستن عمل درهر محیطی بستگی دارد. کلید فهمیدن این فرایند در ارتباط بین ارتباطات، نامتغیرها و توانشها نهفته است.
ما فکر میکنیم به سختی میتوان بین مجادلات موجود بین شناخت مشروط(Suchman,1987; Brooks, 1991, 1998) وشناخت سمبلیک(Newell and SIMON, 1972; Vera and simon, 1993) به اندازه انطباق بین سیستمهای سمبلی سایلوپسیستیک(Sylopsistic) وسیستمهای سمبلی موجود در کارهای ناتمام "گیبسون" بر روی روش اکولوژیکال نسبت به حس بینایی تطابق پیدا کرد. آنچه به نظر میرسد مورد بحث باشد، چگونگی شناخت و بکارگیری اشیاء درجهان واقعی است که چگونه شناخته میشوند، و به یاد میآیند وتشخیص داده میشوند، ارجاع داده میشود ودرعمل ارادی درمحیطهای بسیار دینامیک (پویا) مورد استفاده قرار میگیرند. به عبارت دیگر چگونه افراد خواص تغییر ناپذیر اشیا را به صورت ذهنی مورد استفاده قرار میدهند وتصمیم میگیرند که این اشیا از عهده چه اعمالی بر میآیند.
"گیبسون" استدلال کرد که زمانی که افراد به صورت فعال با محیطهای بسیار پویا تلفیق میشوند آنها به ویژگیهای تغییر ناپذیر درون اشیا تکیه میکنند، که به صورت ثابت پذیرفته میشود. برای گیبسون این نا متغیرها در درون دستههای بینایی قابل دسترس برای مکانیسمهای ورودی حسی مشاهده کنندگان متحرک، قرار دارند. یک نمونه از منظر ایستایی یک شی نمیتواند برای ما اطلاعات کافی برای تسهیل دراثبات نامتغیرهای ادراکی فراهم کند. اما یک شی مشاهده شده از جنبههای مختلف دریک محیط خاص، اطلاعات کافی برای تسهیل شناخت چنین نامتغیرهایی کمک میکند. از این رو نا متغیرها باید به طور ذاتی ارتباطی باشند. به علاوه هم بازخورد(Feedback) منفی وهم بازخورد مثبت برای تقویت انتخاب مشاهدهای (ادراکی) نا متغیرها ضروری است. بنابراین و همانطور که "هارناد" (۱۹۹۰) خاطر نشان کرد مسأله اصلی این نیست که چه نامتغیرهایی وجود دارد، بلکه مسأله اصلی اینست که چگونه فهمیده میشوند. آیا میتوان برای پدیده توانشها چنین بحثی را مطرح کرد؟
سوال: توانشها چگونه ظاهر میشوند؟
توانش هر چیزی ترکیبی از خواص فیزیکی محیطی (مواد وسطوح آن) است که به طور خاص برای حیوان مورد نظر مناسب شده است. برای سیستم nuitritia یا سیستم عمل آن (گیبسون ۷۹-۱۹۷۷).
بنابراین گیبسون میگوید برخی از سطوح ایستاده هستند درحالی که سایر سطوح نشسته هستند در حالی که سایرین درحال راه رفتن ویا افتادن وغیره هستند، برخی از مواد سمی میشوند درحالی که سایر مواد نه، چنین توانشهایی نه فاعلی هستند ونه مفعولی. برای گیبسون توانش، واقعی است وحادثهای نیست بلکه یک واقعیت محیطی است که منحصراً درسطح فیزیکی تعریف نمیشود و وجود آن به بیننده بستگی ندارد . اما زمانی که صحبت از توانش بدون مرتبط بودن آن وفراهم شدن بوسیله یک عامل دریافت کننده باشد، بی معنی است. یک جسم یا یک ماده فقط نسبت به یک عامل خاص یا سیستم تغذیه آن میتواند ارزشمند باشد. بنابراین گپسون میگوید توانش نه منحصراً فیزیکی است ونه منحصراً ......
یک بحث بی پایان درمیان فیلسوفها وروانشناسها مبنی براینکه آیا ارزشها فیزیکی هستند یا حادثهای دردنیای مادی یا تنها دردنیای ذهنی. برای توانشها جهت تشخیص از ارزشها بحث کاربردی ندارد. آنها نه دریک دنیا وجود دارند نه دردنیای دیگر زیرا تئوری ۲ دنیایی مردود است. تنها یک محیط وجود دارد که حاوی مشاهدهگرهای زیادی با فرصتهای نا محدود برای زندگی کردن درآن (گیبسون، ۷۷:۱۹۷۷).
از این نظر، درک نا صحیح (از یک توانش غلط یا از یک حالت درست) درنتیجه هم اطلاعات ناقص درنور فضا و یا به خاطر نقص درسیستم درک برای شناخت نا متغیرها است. از نظرگیبسون این عملکرد یک توجه انگیزشی نیست.
مفهوم توانش تا اندازهای به مفاهیمی مانند والنس، دعوت وتقاضا، اما با یک تفاوت قطعی، مرتبط است. توانش یک چیز با تغییرات نیاز مشاهدهگر تغییر نمیکند، اینکه آیا توانش مورد توجه قرار میگیرد یا نه یا تمایل دارد که با تغییر نیاز مشاهدهگر تغییر کند اما نا متغیر بودن (شدن) باید باشد تا درک شود. یک توانش مربوط به یک جسم، با نیاز مشاهدهگر وبا عمل درک آن اعطا نمیگردد. یک جسم پیشنهاد میکند که چه میکند زیرا آن چیست؟ برای اطمینان، از لحاظ فیزیک اکولوژیکی به جای فیزیک فیزیکی، چیست بودن آن را تعریف میکنیم. و بنابراین صاحب معنی و ارزش می-گردد. اما این معنی وارزش یک نوع جدید است.
شرح گیبسون از چگونگی توانش رفتار بهمراه اطلاعات توانش با اطلاعاتی درباره خواص نا متغیرهای مواد، سطوح وطرحهای سطوح مشاهده میشود. مطابق عقیده او، هردو در نور فضا وجود دارند. او اضافه میکند که نا متغیرهای اجسام بیرونی درارتباط با انواع سیستمهای عمل که عامل درک شونده را مشخص میکند درک میشوند. بنابراین از نظر گیبسون درک هر کس ازمحیط با تحریکات درونی او از بدن خود جدانشدنی است. او پیشنهاد میکند که اطلاعات درباره اجسام و دنیای بیرونی واقعی که به انواع رفتارها مربوط است به شکل واحدهایی ظاهر میشوند که به صورت نامتغیرهای مرکبی هستند که مزایا وخطرها را برای یک مشاهده کننده خاص مشخص میکند. درمقابل توانایی استخراج سایر توانشها بویژه آنهایی که با بدن مشاهدهگر متناسب نیستند، مشاهدهگر مجبور است که آنها را یاد بگیرد.
برخی از طرفداران شناخت مشروط، مانند "گرینو" و "مور" (۱۹۹۳) وگرینو (۱۹۹۴) نوعی از توانشها را پیشنهاد میکنند که با روش گیبسون دارای قرابت زیادی است. آنها درچارچوب کارشان فرض میکنند که فعالیتهای شناختی باید بهمراه افراد دیگر باشد. اما از نگاه آنها تنها میتوان ایده گیبسون راپذیرفت که درآن توانشها تقریباً محیط است و مستقیماً درشرایطی مشاهده مجزا و بین مشاهده مستقیم وشناخت جسم براساس دانشی که او از آن به یاد میآورد رخ می-دهد. این امر مفهوم توانشها را برای دربرگرفتن آنهایی که مستقیماً مشاهده میشوند (مانند توقفها یا حالات صورت درمکالمهها) وآنهایی که شناخته میشوند (برای مثال برای کمک به ارتباط سمبلیک که فشارها را برای اعمال فراهم میکند).
"ورا" و "سیمون" (۱۹۹۳) یک جنبه بحث برانگیز متفاوت معرفی کردند. که از سیستمهای سمبلی فیزیکی دربرابر طرفداران شناخت مشروط دفاع میکند آنها سمبلها را با الگوهایی درساختارهای حافظهای درونی یکسان فرض میکنند آنها میگویند این ساختارها هم از دریافت تحریک حسی ناشی از محیط یا هرچیز دیگری که آنها را تولید میکند نشأت میگیرند . این امر امکان مقایسه را با یک عمل انجام شده درگذشته فراهم میکند. فرایندهای مشاهدهای تحریک حسی ناشی از محیط را رمزگذاری میکند و فرایندهای موتوری سمبلهای موتوری رابه واکنشهای ماهیچهای رمزگشایی می-کند که فرایندهای موتوری نامیده میشوند. این دو نوع سیستم، سیستم سمبلی رابا محیط ارتباط میدهد وآنها خودشان بوسیله مکانیسم نشانه با هم ارتباط پیدا میکنند که ورا وسیمون آنها را فرآوردهها مینامند. بنابراین فراوردهها به عنوان فرصتهایی که ازتجربه حاصل میشوند درنظر گرفته میشوند که اغلب تواناییهای پیچیده فرایندهای هدایت مشاهدهای رابه واکنشهای قابل رمزگشایی ساده کاهش میدهد. این فراوردهها (یا لینکهای بین علایم محیطی و اعمال متناسب اگر علامت y، و عمل x باشد) به نظر میرسد که بسیار نزدیک اما نه کاملاً مربوط به توانشهای گیبسون هستند. جایی که ورا وسیمون به صورت اساسی باگیبسون مخالفت کند ماهیت سمبلک فرآوردههای توانش مانند است که آنها مدعی هستند یک شرح وظیفهای ازجهان فراهم میکنند وبه همین خاطر درسر قرار دارند نه درمحیط بیرون (۱۹۹۳:۲۱ سیمون و ورا).
جین رود(۱۹۹۴:۱۹) به این موضوع نگاه روزمره دارد درآن نمایش فعالیتهای موقعیتی دارای یک توزیع مناسب ازبروز عمل اجسام در درون اشیا دارد. این نگاه اینست که توانشها به خواص اشیا یی که میتوانند به الگوهای موتوری وابسته باشند، لینک هستند. این خواص (ویژگیها) ممکن است هم شرایط رابرای فعالیتهای مربوطه فراهم کنند و یا برای آن فعالیتهای ایجاد اهداف بکنند.
در مقابل هفت (۱۹۸۹) دریافت توانشها را ارادی (عمدی) میداند. او ایده اولیه گیبسون دربارهٔ مقیاس بدنی دریافت توانشها را به آگاهی از آنچه یک شخص میتواند انجام دهد، گسترش میدهد. برای مثال پتانسیلهای یک شخص برای یک فعل ارادی. او فالیتهای ارادی را ازلحاظ خواص کارکردی محیطی که افراد با آن مواجهاند وخواص فیزیکی بدن آنها تعریف میکند. بنابراین او وجود یک ارتباط سهگانه بین اهداف، فعالیتها و جهان اشیا راتصدیق میکند وهمزمان مانند "می"(۱۹۹۳) به وجود نقش روزمرگی عمل درتجربه مشاهده راخاطر نشان میکند.
"لیون وهمکاران" (۱۹۹۴) به این موضوع نگاهی اندک متفاوتتر دارند. آنها میگویند که درک توانشهای وسایل نیاز به بررسی ارتباطات مکملی بالاتر دارد مانند ارتباط (فاعل – وسیله) با ارتباط (فاعل – هدف) وارتباط این دو (هدف – وسیله). لازم است که وسیله خواصی که آن را هم با فاعل و هم با دیگر شی موجود در رفتار که به فاعل اجازه استفاده از شی را میدهد، ترکیب کند. مفهوم دقیقتر آن را میتوان مانند پیچ گوشتی تشریح کرد – که یک انتهای آن مکمل بالقوه را با پیچ (شی موردنظر) فراهم میکند وانتهای دیگرش مکمل بالقوه را با دست فاعل نشان میدهد .("لیون و همکاران" ۱۹۹۴:۱۷۶).
به نظر میرسد آنچه را که میتوان از ملاحظات فوق دریافت این باشد که با وجود توافق نسبی بر روی عامل ایجاد توانش، اجماع بر روی چگونگی حضور توانش و یا نحوه درک آن توسط عامل دریافت کننده وجود ندارد. به نظر می-رسد اختلافات درتوضیح پیشنهاد شده درمنظرهای شروع کننده متفاوت، سازگار دردرون انواع چارچوبهای تلاش کننده برای تشریح شناخت نمود پیدا کنند. این موقعیت یاد آور مناظر متفاوت ارتباط لانیک بین چکش – شخص – انگشت اشاره – که قبلاً مورد امتحان قرار گرفت، است. همانند آن حکایت (عبارت) این موضوع دراینجا میتواند برای تلاش درتغییر نگاه ما از چگونگی ترکیب شدن اجزا کلیدی سوالات مرکزی برای جستجوی چگونگی اختلافات بین این موقعیتها، مفید باشد که میتواند درتکمیل یکدیگر به جای تناقض دیده شود.
سوال: توانشها از کجا سرچشمه میگیرند؟
ما با گیبسون دربارهٔ اینکه توانشها نه درذهن، قرار دارند نه در دنیای بیرون، موافق هستیم. توانشها را میتوان به عنوان قراردادهایی، بین درک کنندهها و اشیا مورد درک تصور کرد. این موضوع به طرز زیبایی توسط "والکر" (۱۹۹۶) بیان شده است: شما پازلهای بصری خاص که روانشناسان برای تفاوت گذاشتن بین غالبیت مغز چپ و راست مورد استفاده قرار میدهند را دیده (برای مثال سگ دالماتین مخفی شده با تکههای سیاه سفید پیچانده شده دریک کاغذ سفید). معمولاً برای اینکه افراد سگ راتشخیص بدهند چند لحظه زمان نیاز دارند. اما وقتی پس از آنکه سگ راتشخیص دادند پرسیده میشود کجاست؟ آنها گیج به نظر میرسند ومی گویند: چرا اونجاست وسط تصویر اگر پرسیده شود پس قبل از اینکه آن را تشخیص دهی کجا بود معمولاً میگویند خوب درتمام مدت اونجا بود اما من نمیتوانستم آن را ببینم: شما میگویید: شما میتوانید به تصویر نگاه کنید ودیگر آن را نبینید. معمولاً نفس نفس زدنهایی از تعجب بوجود میآید که چگونه این کار دشوار است اما فقط لکههای سیاه وسفید چرخانده شده است که به شما امکان میدهد ساختار خود را براساس آن مطابقت دهید.
به عبارت دیگر دریافت وآگاهی از وجود سگ، یک توافق ساختاری بین فرد وجسم مورد نظر (درک شونده) است (والکر:۱۹۹۶). جسارتاً ما پیشنهاد میکنیم که دنیای بیرون تنها پتانسیل را برای توانشها فراهم میکند (سی اف گاور،۱۹۹۱). که توانش نه کامل است و نه متمایز. همچنین پتانسیل توانش در فرد مشاهدهگر نیز وجود دارد. توانشهای خاص از طریق قرارداد بین پتانسیل درمحیط وپتانسیل درفرد مشاهدهگر نمود پیدا میکند. این امر باعث ایجاد یک آغاز عمل معنیدار میگردد. در عوض، عمل هم بر روی حالت انگیزش فرد دریافت کننده وهم محیط اثر برگشتی دارد.
سوال: آیا امکان ردیابی توانشها از طریق آنالیز نامتغیرها وجود دارد ویا برعکس امکان شناسایی نا متغیرها از طریق آنالیز توانشها وجود دارد؟
براساس اشاره گیبسون در ذیل بخشهای ترکیبی نامتغیرها دربرگیرنده اطلاعاتی است که با انواع رفتارهای مشاهدهگر مربوط است تعیین میکندکه چگونه توانشهای خاص فعال شده به عنوان نمونهای ارتباط متناسب تعیین میشود ؟همانطور که درذیل نشان داده خواهد شد، این فرایندها دربرگیرنده پیچ (دوراهی)¬های مناسب ازمجموعههای اهداف، افعال و مشاهدات (دریافتهای) اجسام هستند. همچنین اینها شامل فرآیندهایی است که بوسیله آن مجموعهها، شناخته شدنی می-شوند، درونی میشوند، به صورت برگشتی اصلاح میشوند و از طریق موجودات زنده برای تضمین نمادشان بیرونی می-شوند در نتیجه چندین شرایط برای ظهور یک توانش رضایت بخش میگردد.
سوال: ارزش عملی موقعیت فرضی نظریه ظهور درک توانش کنترل شده توسط ارتباط چقدر است؟
زمانی که ما تلاش میکنیم توضیح دهیم چه چیزی دربارهٔ روش تکنولوژی شناخت برای آنالیز وطراحی ابزار جدید است. ما شروع به بحث درباره ارتباط به عنوان یک چارچوب قابل تحقیق میکنیم. آنالیز ما از ارتباط براساس فنداسیون بنا شده توسط گورایسکا و لیندسای(۱۹۹۳) استوار است که آنها فرض کردند که مفهوم موجود در ارتباط (که در زبان طبیعی درلغت ارتباط نهفته است) به طور صحیح یک واقعیت روانشناسی را ترسیم میکند که از طریق آن مردم به طور آگاهانه اهداف را از طریق وسایل مورد نظر برای دستیابی به اهداف، ارتباط میدهند. ما میگوییم که این ارتباط باید به دو طریق انجام شود :هم ازطریق نقشهیا بی توالیهای فعل موثر با هدف رضایت بخش کردن اهداف موجود، یا با ایجاد اهداف جدید وتعیین مفاهیم اکتسابی قبلی. این دو روش فرایند ارتباط، درمنابع با دوتعریف ساختاری متمایز شدهاند که صریحاً ارتباط را با کارکردهای هدف / فعل مربوط میسازد.
یک تعریف (لیندسای وگورایسکا) فرایندهای نقشه یابی الگو، فعال در انجام نمایشهای سمبلیک اهداف ونقش¬ها برای ساختار موثر ناشی از هدف یک جسم E (به طور ذهنی) درمقداری از جهان M با عامل A مربوط است اگر و فقط اگر هدف G با A پذیرفته شود وE یک عنصر ضروری (یا متعلق به مجموعهای که حداقل یک عنصر آن ضروری است) برای مقداری از نقشه P که درM فعال بود ه وبرای رسیدن به G کافی است.
از آنجا یی که این تعریف تنها امکان قضاوتهای ارتباط راپس ازبرنامهریزی موفقیتآمیز فراهم میکند بلافاصله یک سوال مطرح میگردد که از آنجا معلوم است که افعال انتخاب شده برای توالی خودشان مرتبط هستند ؟یک راه حل معتبر پیشنهاد شده برای این مشکل، تلفیق موثر بریکدیگر فرایندهای زیر سمبلیک و سمبلیک درتولید نقش محور القایی بوده است. دراین پارادایم (الگو) فعالیتهایی کلی برای ملاحظه در زنجیرهای برنامه موثر، بر اساس فیدبک (بازخورد) هدف مربوطه تعیین میگردد:
ورودی I با هدف G متناسب (مرتبط) است زمانی که I باعث مقداری درخروجی شود که با یک تغییر درمقادیر فیدبک ارتباط دارد. ارتباط (Relevance) یک ارتباط بین یک ورودی تکی ویک متغییر خروجی تکی درسیستم یادگیری است. گفته میشود متغییر ورودی I درتعیین مقدار متغییر خروجی O متناسب است اگرو فقط اگر تغییر درمقدار I از v تاv” برای مقداری vو v” درحالیکه سایر متغیرهای ورودی ثابت باشند، با مطابق با یک تغییر معنی دار درمقدار .O به عبارت دیگر اگر، برای تمام مقادیر v و تغییر معنی داری درمقدارO نباشد، آنگاه گفته میشود I درتعیین مقدارO نامتناسب است (جانسون،۱۹۹۷).
فرایند غیر اختیاری زیر سمبلیک نیز توسط ایوانز (۱۹۹۶) مورد بحث قرار گرفته است. او به صورت آزمایشگاهی اثبات کرد که تصمیم گیریها درباره اینکه چه چیز با فعالیت درحال اقدام متناسب است (دراین مورد وظیفه انتخابWason ) به صورت پیش اختیاری صورت میگیرد، که بلا فاصله انتخابها به صورت متناسب ظاهر میشوند.
فکر کردن تحلیلی اختیاری درباره این انتخابها تنها یک ارتباط Post factum انتخاب پیش اختیاری (پیش آگاهانه) است. ایوانز میگوید که ضرورت ارتباط بوسیله علایم زبانشناسی القا میگردند که باعث میگردد افراد دریک موقعیت خاص به برخی از عناصر توجه کنند درحالیکه به سایر عناصر بی توجه هستند. بدنبال این ترجیح توجهی، تصمیمات تنها با توجه به اینکه کدامیک باعث القا فکر کردن شده است، بدون توجه به شهودی بودن یا نبودن، ارتباط نوری براساس بازنگری اصلاح میگردد. اگر چه ایوانز صریحاً ارتباط را با فعالیتهای مربوط به هدف لینک نداده است، با این وجود این لینک (پیوستگی) درخلاصه سازی اطلاعات جمع آوری شده درکتابها (متنها) ی مربوط به کارکرد آشکار میگردد.
گزارشی از ارتباط که کاملاً برنقش زبان و سایر ارتباطهای ظاهری درشناخت تاکید کرده است، توسط اسپر بر و ویلسون (۱۹۸۶) پیشنهاد شده است. درنگاه آنها هر درخواستی توجه شنونده، باعث ایجاد یک تصویر درباره ارتباط پیام موردنظر میگردد. برخلاف مفروضات که قبلاً گفته شده، اسپربر و ویلسون، صریحاً فرایند شدن ارتباط از هرگونه تاثیر با کارکرد هدف وظیفه را نامرتبط میدانند. درعوض، ارتباط بهینه هر گونه توجه ارتباطی ازطریق سنجش هزینههای فرایند درمقابل فواید اصطلاحات درمخزن اطلاعات موجود، لحاظ میگردد. از اینرو تعریف دیگری ازارتباط به شرح ذیل است: یک فرض [درباره جهان ] به قرینه ارتباط دارد اگر و تنها اگر آن فرض مقداری اثرات قرینهای (از تقویت یا تضعیف مفروضات اخیر) درآن قرینه داشته باشد.
شرط اندازه ۱: یک فرض (تصور) به صورت قرینهای تا اندازهای که اثرات قرینهای آن بزرگ باشد دارای ارتباط است.
شرط اندازه ۲: یک فرض به صورت قرینهای تا اندازهای که تلاش مورد نیاز برای فرایند آن دراین قرینه کوچک باشد، دارای ارتباط است (اسپر بر و ویلسون،۱۹۸۶).
به خاطر اینکه ویلسون و اسپربراعتقاد دارند که هدف شناخت، تغییر تصورات درباره جهانی که ورودی را برای برنامهریزی عمل (فعل) و رفتار مناسب فراهم میکند، یک لینک ضمنی (تلویحی) بین ارتباط ناشی از شناخت واهداف درچارچوب آنها به چشم میخورد (۱۹۹۳ گورایسکا و لیندسای).
یک دلیل برای وجود این اختلافات درگزارشات چگونگی فرایند شدن ارتباط (برای مثال بین طرفداران نسبت هزینه / تلاش وطرفداران گزارش هدف / فعل) این است که گزارشهای مختلف جنبههای متفاوت روابط ارتباط را مورد برسی قرار دادهاند. برای مثال، اسپر بر و دیلسون عمدتاً علاقه دارند که یک مدل از شناخت را که دارای توانایی تفسیر فعالیتهای ارتباطی به عنوان ارتباط باشد، ایجاد میکنند درمقابل گورایسکا ولیندسای عمدتاً علاقمند هستند که بدانند که کدامیک از انواع ارتباط، Per se هستند و در نتیجه کدامیک درشرایط ضروری وکافی برای فرایند شدن این ارتباط لازم است. ایوانز مساله ارتباط را از نقطه نظر چرایی فکر کردن نسبی در انتخاب حرکات منطقی بررسی کردهاند. درحالی که جانسون وهمکاران بر روی فرایندهایی که بوسیله آنها برنامهریزی موثر صورت میگیرد تمرکز کردهاند. از آنجایی که گزارشات مختلف از ارتباط جنبههای مختلف درارتباطات، ارتباط رابررسی کردهاند، آنچه که ما نیاز داریم فنداسیونی است که بتوان بوسیله آن این تلاشهای درظاهر بی ارتباط را، با هم تلفیق کنیم.
بخش سوم
ویرایشپرسش: آیا تلاش برای مدل سازی شناخت رابطهای میتواند با تغییر در دیدگاه کامل شود؟
ویرایشآنچه که تاکنون از عوامل رابطهای مشخص گردید، این عقیده را بوجود میآورد که یک طرح پردازش رابطهای ازلی وجود دارد (در شکل ۴ نشان داده شده است).
همچنین قابل قبول است اگر بخواهیم این گونه فرض کنیم که این طرح زمانی استارت شروع را میخورد که توانایی بالقوه آن در محیط به وجود بیاید و با پتانسیل استطاعت در درک شخص نیز در ارتباط خواهد داشت. به عنوان نتیجهای از چنین ارتباطهایی محرکهای عملی معنادار به این صورت تعریف میشوند که هر کدام ممکن است بعداً برای شکل دهی پیوندهای ارتباط اشتراکی رزرو شود. فعالیت محرک متعاقباً یک اثر بازگشتی هم بر روی مرحله انگیزشی و هم محیط خواهد گذارد.
لینک دانلود عکس: http://www.pic.iran-forum.ir/images/tbehydgv6pz2agxbfgp.gif
شکل۴. حلقه فید بک ارتباط/استطاعت.
چیزی که ما ممکن است به آن فکر کنیم و اینجا علاقه به آن وجود داشته باشد میتواند ایجاد یک سوییچ به دور از دور نمای جاری در ارتباط باشد که به زودی در مورد آن بحث میشود تا جاییکه در همان زمان سهم مثبت آنها دریافت شده است.
مردم اغلب راجع به گسترش ارتباط صحبت میکنند و در نتیجه اینگونه میپندارند که ارتباط یک مقدار قابل اندازهگیری و اسکالر است (اسپربر و ویلسون سال ۱۹۸۶): اما اگر دیدگاهی دیگر را اتخاذ کنیم چه خواهد شد؟ اگر رابطه به عنوان یک نسبت بولی تعریف شود چه؟ اگر رابطهٔ یک عمل یا شیئ واحد با دستیابی به اهداف مرتبه اول فقط به عنوان درست یا غلط تعیین شود چه خواهد شد؟ سپس اگر بخواهیم درجات رابطه را محاسبه کنیم (به عبارت دیگر، یک عمل یا شیئ تا چه میزان مربوط میباشد)، ابتدا باید مشخص کنیم که دقیقاً چه اهدافی مورد نشانه میباشند. به عبارتی دیگر، ما باید به دنبال نسبتهای رابطهای مرتبه دوم باشیم. به عنوان مثال، عملی که مستقیماً یک هدف شناختی در یک زنجیرهٔ هدف/برنامه را برآورده میسازد، با هدف نهایی آن زنجیره رابطهای خواهد داشت. از آنجائیکه برآوردن هدف شناختی، هدف نهایی را بخودی خود برآورده نخواهد ساخت بلکه فقط تا حدودی به برآوردن آن کمک خواهد کرد، عمل مؤثر مورد نظر نیز میتواند به همین میزان با هدف نهایی مربوط باشد (مدل احتمالی رابطه، کینز ۱۹۲۱).
صرف نظر از این نسبتهای رابطهای درجه دوم، موارد دیگری که نسبتی از رابطه در آنها صحیح میباشد، شامل آنهایی است که در محاسبات اثربخشی بهینه به کار میروند (گوریسکا و لیندسی ۱۹۸۹). اشیاء و اقدامات بسته به تعداد اهدافی که در یک زمان مشخص به آن دست مییابند، یا تعداد اهداف یا برنامههایی که با اجرای موفقیتآمیز آنها با شکست مواجه میشوند، به صورت مطلوبی مؤثر خواهند بود. علی رغم چنین محاسباتی، آنچه که ما به عنوان نسبتهای رابطهای به آن اشاره میکنیم، نسبتهای ابتدایی رتبه اول میان اهداف مشخص، برنامههای مؤثر آنها، و عواملی که آن برنامهها را مؤثر میسازد، میباشند. از آنجائیکه این نسبتها میتوانند وجود داشته یا وجود نداشته باشند ما ماهیت آنها را بولی میدانیم.
این دیدگاه بر این موضوع که مکانیزم شناختی که رابطه را پردازش میکند در حقیقت چگونه بصورت داخلی مؤثر واقع خواهد شد، دلالت میکند؛ و فرض بر آن دارد که هر نسبت رابطهای اولیه به عنوان یک ارتباط پنج مرتبهای منطقی شکل گرفته است:
رابطه (X، هدف، عناصر، برنامه، عامل، مدل) که در آن عنصر بخشی از برنامهای است که برگرفته از مشخصههای یک هدف بوده و این هدف توسط عاملی که قادر به اجرای برنامه میباشد، تعیین شده است. یک مدل زمینهای است که در آن هدف مشخص شده، و برنامه شکل گرفته، و عامل مؤثر واقع میشود؛ و X میتواند نمونهای از هر یک از این پنج مورد باشد (سی اف. جسزلت ۱۹۹۶). از آنجائیکه ما میتوانیم چنین نسبتهای رابطهای ابتدایی را بصورت رمزی بنویسیم] به عنوان ۰ و ۱[، در نتیجه قادر به ایجاد یک فراتابع رابطهای جهانی هستیم که شامل بردارهای مشترک از هر تعداد از مجموعههای پیچیده و مکرراً پردازش شده از چنین نسبتهایی میباشد. افزایش ویا کاهش رابطه از طریق این تابع و بر اساس مثال هال بولی مثبت یا منفی از نسبتهای رابطهای ابتدایی، مشخص خواهد شد. این درحالیست که موارد فعال کننده برای هر یک از مثالهای بولی مثبت از نسبت رابطهای واقع میشوند. جالب توجه است که روندهای شناختی خود میتوانند به عنوان طرحهایی از فعالیت ذهنی که بر اساس رابطه میباشند و برابر با هر مجموعهٔ دیگری از هدف/برنامه، مدل سازی شده و در ارتباط با قواعد جهانی مشابهی از نسبت رابطه و اختیار تهیهٔ آن، باشند (گرویسکا، تسه و کواک ۱۹۹۷). بدین گونه، مدلهای زیبای از شناخت انطباقی میتوانند ساخته شوند، که این مدلها نه تنها قادر به یادگیری دربارهٔ جهان میباشند بلکه مهارتهای یادگیری جدیدی را بدست آورده و بطور کلی، اطلاعات را بطرز موثرتری پردازش میکنند.
پرسش: ما بردارهای مشترک حالتهای انگیزشی، محیطها، و گذرهای عمل میانی در بین انگیزهٔ مشاهده گر ومحیطی که موجب اطمینان از تعادل خود سامانی در محیطهای پیچیده و پویشی، میشود، را چگونه تعریف میکنیم؟
ویرایشبر خلاف نامتغیرها و استطاعتها، که از اهداف ادراک هستند، رابطه در سطح عمل بکار میرود. تغییر در محیطهای وابسته (حالتهای انگیزشی کنونی مشاهده گر و دنیای بیرونی) در نتیجهٔ پردازشی مداوم از تغییر و تناوب حالت، و در تلاش برای رسیدن به یک تناسب رابطهای رضایتبخش، حاصل میشود. مثالی از یک تشنگی و گرسنگی رفع شونده را در نظر گرفته و به این سناریو توجه کنید. دختری خود را در یک آشپزخانهٔ معمولی مییابد، به عبارت دیگر در دنیایی که همه چیز در رابطه با غذا میباشد. این محیط بخصوص، که در ارتباط با فعالیتهایی مربوط به خوردن سازماندهی شده است، یاداور موثری برای حالت انگیزشی او از گرسنگی است. در طی جستجوی آشپزخانه برای یافتن غذایی قابل خوردن، او یک کلوچه را برگزیده و آن را میبلعد. انجام این عمل منجر به حالت انگیزشی تشنگی میشود. آنگاه آشپزخانه برای یافتن یک نوشیدنی دقیقاً بررسی میشود. شیر مشاهده و انتخاب شده و موجب اجرای عمل نوشیدن میگردد، و غیره. این روند تا زمانی که مشاهده کننده در این محیط به حالت رضایت انگیزشی کامل دست یابد، ادامه خواهد داشت. نیازی به گفتن آن نیست که، اگر هیچیک از موارد ضروری خوردن و نوشیدن در این سناریو یافت نشود، اهداف شناختی برای تطبیق کمبود محیطی بوجود میآیند.
همانطور که ملاحظه میکنید انجام هر یک از کارهای موجود در شکل ۵ مبتنی بر برقراری یک نسبت رابطهای یک به یک میباشد. کاربرد مکرر جستجو، عمل تهیه، و ارزیابی حالتهای بروندادی ناشی از اجرای زنجیرههای برنامه/هدف قدیمی و یا ناشی از فرایند ایجاد یک زنجیرههای جدید میباشد. همچنین توجه داشته باشید که هر یک از نمونههای جستجوی ادراکی محیط، وابسته به عامل انگیزش مؤثر کنونی میباشد: موارد انتخاب شده در رابطه با اهداف و برنامههای مورد نظر هستند. در اینجا، ادراک در ارتباط با برنامهریزی وابسته به هدف بوده و دلیلی برای ماهیت انتخابی توجه و نمایش انتخابی مشخصههای محیطی مربوطه میباشد. بنابراین، همانطور که مشاهده میکنید، چالش در رسمی کردن فراتابع مربوطه، نه تنها ناشی از پیچیدگی جاگذاری انتساب برانگیختگی رابطه و استطاعت به صورت یکجا در میان زمینه و مجموعههای برنامه/هدف، میباشد. بلکه بسته به ایجاد پیوندهای مشترک مناسب برای هدایت پردازشهای مضمونی ابعاد شناختی مربوطه نیز میباشد.
http://irupload.ir/images/oepae4w72iw84ax59kw2.gif
خوداندیشی روش شناختی
ویرایشما میتوانیم درباره ارتباط رابطه/استطاعت بدون در نظر گرفتن تکنولوژی شناختی و روش طراحی آن صحبت کنیم. از طرفی، توانایی تعریف استطاعتها به شکلی خاص، یک پایگاه توضیحی از پیدایش رابطه را به ما ارائه داده است. از همین رو، توانایی یافتن چگونگی پردازش رابطه توضیحی در رابطه با پیدایش استطاعتها برای ما فراهم میکند. ما عمل بررسی مشکل برانگیختگی استطاعت را به عنوان تحقیقی در خصوص تکنولوژی شناختی که تشکیل دهندهٔ یکی از فرضیات مرکزی بوجود آورندهٔ این تکنولوژی میباشد، میدانیم. از آنجائیکه یکی از مسائل اصلی مربوط به تکنولوژی شناختی در رابطه با چگونگی استفادهٔ شیوهٔ کنونی طراحی کاربر محور از شکل گیری روش تکنولوژی شناختی میباشد، سوالات خود اندیشی زیادی سریعاً به ذهن متبادر میشود. فرض کنید که ما قادر به تعیین مکانیک درونی یک طرح رابطهٔ اصلی باشیم، آنگاه تکنولوژی شناختی (فناوری شناختی) چگونه بکار خواهد رفت؟ یا به عبارت دیگر:
چند پرسش: این طرح رابطهای اصلی چگونه برای طراحی ابزار مفید خواهد بود؟ چگونه میتواند به شکل معناداری بر روند طراحی این تکنولوژی تأثیر گذاشته و چارچوب متحدی که قادر به تطبیق شیوههای طراحی غیر کاربر محور میباشد، را فراهم کند؟
پاسخ به این سوالات نیازمند بررسی بیشتر است. در اینجا ذکر این نکته کافی است که تمام مسائلی که ما در بالا عنوان کردیم، تاکنون از دیدگاههای مختلفی در رابطه با اهدافی همچون پرسش اقتصادی، سازمانهای تجاری، و یا صنعت، نگریسته شدهاند (اسمیت و دیگران ۱۹۹۶) اما هنوز به صورت سیستماتیک از دیدگاه عملی/کاربردی طراحی ارتباطات انسانی به شیوهای که آخرین پیشرفتهای تکنولوژی را برای افراد مهیا کند، به دست نیامدهاند. برای پیشبرد منافع کاربر انسانی، ابتدا باید روند طراحی را کاملاً بشناسیم. همانطور که قبلاً اشاره شد (گرویسکا، مارش و می، ۱۹۹۸)، نباید فراموش کرد که مفهوم یک ارتباط رابطه/استطاعت، که مورد بحث قرار گرفت، فقط میتواند در یک زمینهٔ اجتماعی به طور صحیح واقع شود. این امر به خصوص زمانی صدق میکند که به مفاهیمی همچون کنترل (آنهایی که در تصمیم به اینکه چه چیزی مربوط میباشد دخیلند) اصول اخلاقی (آنهایی که ارتباطشان بیشتر مربوط میباشد: مربوط به تولید کننده یا کاربر تکنولوژی)، و مسائل فراتری در رابطه با قرار دادن رابطه در شرایطی که رشد شناختی و تجلی آن در آگاهی محیطی را کنترل میکند، اشاره کنیم. بدین گونه، سوالات پرسشی ما به ناچار شیوهای که به آن میرسیم و همچنین کاربرد آن را تعیین خواهند کرد.
اگر چه به شیوهای پیچیده ما سعی بر آن داشتیم تا نشان دهیم که همیشه برای تفکر راجع به مشکلات قدیمی راههای جدیدی وجود خواهد داشت (لزوما بدون نیاز به تغییرات خود به خودی الگو (کوهن ۱۹۶۲/۹۶؛ سی اف. بوزان و بوزان، ۱۹۹۳)). ما کوشیدیم تا با استفاده از این تغییر در نحوه تفکر، به پرسشهای مربوط به تکنولوژی شناختی دوباره فکر کرده و مفهوم پرسیدن چنین پرسشهایی را در نظر بگیریم. با تغییر در دیدگاه طراحی در طی یک بررسی مداوم و رسمی و تجدید نظر در روش پرسیدن سوالات مربوطه، روندی که ما آن را یک قاعدهٔ اصلی از خود اندیشی در شیوه تکنولوژی شناختی میدانیم ممکن است یکی از بینشهای جدید و مطمئن بوده که از اتخاذ کورکورانهٔ یک دیدگاه ثابت توسط طراحان جلوگیری میکند. یک دیدگاه پژوهشی خود اندیشانهٔ رسمی بر اساس بررسی روابط رابطه/استطاعت به ما فرصت فراهم کردن پایگاهی را میدهد که از طریق آن بتوانیم برای طراحی ارتباط انسانی یک تناسب عملی از ابزار و شیوهها، ایجاد کنیم. از نظر ما تکنولوژی شناختی شامل این تناسب بوده و بدین سان میتواند به عنوان ابزاری برای ایجاد طرح به شمار رود.
منابع
ویرایشAnderson, J. R. , 1990. The Adaptive Character of Thought. Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.
Beynon, M. , 1997. Report on the 2 nd International Cognitive Technology Conference. Digital Creativity, 8(3/4), pp. 160-164.
Biocca, F. , 1996. Intelligence Augmentation: The Vision Inside Virtual Reality. In:B. Gorayska and J. L. Mey, eds. , Cognitive Technology: In Search of a Humane Interface, Amsterdam: North Holland, pp. 59-75.
Biocca, F. , 1998. The Cyborg's Dilemma: Embodiment in Virtual Environments. Proceedings, Second International Conference on Cognitive Technology: Humanizing the Information Age, August 25-28, 1997, Aizu-Wakamatsu City, Japan. Los Alamitos, CA: IEEE Computer Society, pp.12-26.
Brooks, R. A. , 1991. Intelligence without representation. Aritificial Intelligence, 47, pp. ۱۳۹-۱۵۹.
Brooks, R. A. , 1998. The Intelligence Room Project. Proceedings of the Second Cognitive Technology Conference, CT'97, August 25-28, 1997, Aizu Wakamatsu City, Japan. Los Alamitos, CA: IEEE Computer Society, pp. 271-278.
Buzan, T, and B. Buzan, 1993. The Mind Map Book. London: BBC Books.
Clark, A. , 1997. Being There: Putting the brain,.body, and world together again. Cambridge, Mass. : MIT Press.
Cox, K. , J. P. Marsh, and B. Anderson, eds, 1995. Proceedings of the First International Cognitive Technology Conference, CT'95. 23-25 August 1995, Hong Kong.
Dennett, D. , 1996. Kinds of Minds: Towards an understanding of consciousness. London: Weidenfeld & Nicolson.
Engelbart, D. , 1963. A Conceptual Framework for the Augmentation of Man's Intellect. In: Howerton, ed. , Vistas in Information Handling. Vol. 1. Spartan Books. Reprinted in I. Greif, ed. , 1988, Computer- Supported Cooperative Work: A Book of Readings, San Mateo: Morgan Kaufmann, pp. 35-66.
Evans, J. St B. T. , 1996. Deciding before you think: Relevance and reasoning in the selection task. British Journal of Psychology, 87, pp. 223-240.
Fodor, J. , 1980. Methodological solipsism considered as a research strategy in cognitive psychology. The Brain and Behavioural Sciences, 85(8), pp. 1-5.
Frijda, N. , H. , 1986. The Emotions. Cambridge: Cambridge University Press.
Froehlich, T. J. , 1994. Relevance Reconsidered - Towards an Agenda for the 21st Century: Introduction to Special Topic Issue on Relevance Theory. Journal of the American Society for Information Science, 45, pp. 124-134.
Gover, W. W. , 1991. Technology Affordances. Proceedings of CHI'91: Reading Through Technology, New Orleans, Luisiana, April 27 - May 2, USA, pp. 79-۸۵.
Gibson, J. J. , 1977. The Theory of Affordances. In: R. Shaw and J. Bransford, eds. , Perceiving Acting and Knowing: Towards an Ecological Psychology, Hillsdale, N. J. : Lawrence Erlbaum Associates, pp. 67-82.
Gibson, J. J. , 1979. The Ecological Approach to Visual Perception. Boston, Mass: Houghton Mifflin.
Gorayska, B. and R. Lindsay, 1989. On Relevance: Goal Dependent Expressions and the Control of Planning Processes. Research Report 16. School of Computing and Mathematical Sciences, Oxford-Brookes University.
Gorayska, B. and R. Lindsay, 1993. The Roots of Relevance. Journal of Pragmatics, 19, pp. 306-312.
Gorayska, B. , and J. Marsh, 1996. Epistemic Technology and Relevance Analysis: Rethinking Cognitive Technology. In: B. Gorayska and J. L. Mey, eds. , Cognitive Technology: In Search of a Humane Interface. Amsterdam: North Holland, pp. 27-39.
Gorayska, B. and J. L. Mey, eds. , 1996a. Cognitive Technology: In Search of a Humane Interface. Amsterdam: North Holland.
Gorayska, B.and J. L. Mey, 1996b. Of Minds and Men. In: B. Gorayska and J. L. Mey, eds, Cognitive Technology: In Search of a Humane Interface, Amsterdam: North Holland, pp. 1-24.
Gorayska, B. and J. L. Mey, eds, 1996c. AI&Society 10. Special issue on Cognitive Technology.
Gorayska, B. and J. L. Mey, 1996d. Cognitive Technology. In: K. S. Gill, ed. , Information Society: New media, ethics, and Postmodernism. London; New York: Springer Verlag, pp. 287-294, (First presented at the International Conference on New Visions of Post-Industrial Society. Brighton UK, 9 July ۱۹۹۴)
Gorayska, B. , J. Marsh, and J. L. Mey, 1998. Putting the Horse before the Cart: Formulating and Exploring Methods for Cognitive Technology. Proceedings of the Second Cognitive Technology Conference, CT'97, August 25-28, 1997,Aizu-Wakamatsu City, Japan. Los Alamitos, CA: IEEE Computer Society, pp.۲-۹.
Gorayska, B. , N. Tse, and W. H. Kwok, 1997. A Goal Satisfaction Condition as a Function Between Problem Spaces and Solution Spaces. Technical Report TR-97-06. Department of Computer Science, City University of Hong Kong.
Greeno, J. G. , 1994. Gibson's Affordances. Psychological Review, lOl(2), pp. 336-342.
Greeno, J. G. and J. L. Moore, 1993. Situativity and Symbols: Response to Vera and Simon. Cognitive Science, 17, pp. 49-61. Harnad, S. , 1990. The Symbol Grounding Problem. Physica, D 42, pp. 335-346.
Heft, H. , 1989. Affordances and the Body: An Intentional Analysis of Gibson's Ecological Approach to Visual Perception. Journal of the Theory of Social Behaviour, 19(1), pp. 1-30.
Jaszczolt, K, 1996. Relevance and Infinity: Implications for discourse interpretation. Journal of Pragmatics, 25, pp. 703-722.
Jeannerod, M. , 1994. The representing brain: Neural correlates of motor intention and imagery. Behavioural and Brain Sciences, 17, pp. 187-245.
Johnson, G. , 1997. Neuron to Symbol: Relevance Information in Hybrid Systems. Ph.D. Thesis. School of Computing and Mathematical Sciences. Oxford-Brookes University, UK.
Johnson, G. , J. L. Nealon, and R. O. Lindsay, 1996. Using relevance information in the acquisition of rules from a neural network. Proceedings of the Rule Extraction form Neural Networks Workshop, 68-8. AISB 1996. Brighton, UK Keynes, J. M. , 1921. A Treatise on Probability. London: Macmillan.
Koffka, K. , 1935. Principles of Gestalt Psychology. New York: Harcourt Brace.
Kuhn, T. S. , 1962. The Structure of Scientific Revolutions. 3 rd edition, 1996.Chicago and London: Chicago University Press.
Lackoff, G. , 1987. Women, Fire, and Other Dangerous Things: What Categories Reveal about the Mind. Chicago: Chicago University Press.
Langacker, R. W. , 1987. Foundations of Cognitive Grammar. Vol. 1. Stanford, California: Stanford University Press.
Lazarus, R. S. 1991. Emotion and Adaptation. New York & Oxford: OUP. Leeuwen, van L, A. Smitsman, and C. van Leeuwen, 1994.
Affordances, Perceptual Complexity, and the Development of Tool Use. Journal of Experimental Psychology." Human Perception and Performance, 20(1), pp. 174-191.
Leontiev, A. N. , 1978. Activity, Consciousness and Personality. Englewood Cliffs, NJ: Prentice Hall.
Lindsay, R. O. , 1996. Cognitive Technology and the Pragmatics of Impossible Plans - A study in Cognitive Prosthetics. AI & Society ,10, pp. 273-288.
Lindsay, R. and B. Gorayska, 1994. Towards a Unified Theory of Cognition. Unpublished MS.
Lindsay, R. and B. Gorayska, 1995. On Putting Necessity in its Place. Journal of Pragmatics, 23, pp. 343-346.
Lueg, C. and R. Pfeifer, 1998. Cognition, Situatedness, and Situated Design. Proceedings of the 2 'd International Cognitive Technology Conference, CT'97.
August 25-28, Aizu, Japan. Los Alamitos: IEEE Computer Society Press, pp. ۱۲۴-۱۳۵.
Marsh, J. and B. Gorayska, 1997. Cognitive Technology: What's in a Name? Cognitive Technology, 1(2), pp. 40-43.
Marsh, J. , C. Nehaniv, and B. Gorayska, eds, 1998. Humanizing the Information Age. Proceedings of the Second Cognitive Technology Conference, CT'97, 25-28 August, Aizu, Japan. Los Alamitos: IEEE Computer Society Press, pp. ۲-۹.
Mey, J. L. , 1993. Pragmatics: An Introduction. Oxford: Blackwells.
Nardi, B. A. , ed. , 1996. Context and Consciousness: Activity Theory and Human-Computer Interaction. Cambridge, Mass. MIT Press Newell, A. , and H. A. Simon, 1972. Human Problem Solving. Englewood Cliffs:Prentice Hall.
Olson, D. R. , 1994. The World on Paper: The conceptual and cognitive implications of writing and reading. Cambridge: Cambridge University Press.
Reed, E. , 1987a. Why do things look as they do? The implications of James Gibson's The ecological approach to visual perception. In A. Costall and A. Still, eds, Cognitive Psychology in Question. Brighton: The Harvester Press, pp. ۹۰-۱۱۴.
Reed, E. , 1987b. James Gibson's ecological approach to cognition. In A. Costall and A. Still, eds, Cognitive Psychology in Question. Brighton: The Harvester Press, pp. 142-173.
Searle, J. , 1969. Speech Acts: An Essay in the Philosophy of Language. Cambridge: CUP.
Smith, W. , M. Rendell, S. Lewandowski, K. Kirsner, and J. Dunn, 1996. The Role of Shared Commitment, Problem Coherence, and Domain Knowledge. Cognitive Technology, 1 (1), pp. 9-18.
Sperber, D. , 1997. Intuitive and Reflective Beliefs. Mind and Language, 12(1), pp. 67-83.
Sperber, D. , and D. Wilson, 1986. Relevance: Communication and Cognition. Oxford: Blackwells.
Suchman, L. A. , 1987. Plans and Situated Action: The problem of human-machine communication. New York: Cambridge University PreVera, A. H. and H. A. Simon, 1993. Situated Action: A symbolic Representation. Cognitive Science, 17, pp. 7-48.
Walker, P. , 1996. The art of inspiring students. The New Academic, Autumn, pp. 12-16.
Wicker, A. W. , 1984. An Introduction to Ecological Psychology. Cambridge:Cambridge University Press. First published in 1979 by Wadsworth.
Wierzbicka, A. , 1992. Semantics, Culture, and Cognition: Universal Human Concepts in Culture-Specific Configurations. New York & Oxford: OUP.
Winograd, T. , and F. Flores, 1986. Understanding Computers and Cognition. Norwood, N. J. :Ablex Publishing.
Yus Ramos, F. , 1998. A decade of relevance theory. Journal of Pragmatics, 30(3), pp. 305-345.ss.