راهنمای مطالعه اولیس اثر تنیسون/شعر اولیس و ترجمهٔ فارسی آن
مقدمه | شعر اولیس و ترجمهٔ فارسی آن | تاریخ چاپ |
راهنمای مطالعه اولیس اثر تنیسون |
- اولیس
اولیس | Ulysses | |
باری، چه ثمر هست که شاهی عاطل، | 1 It little profits that an idle king, | |
نزدیک اجاقی رام و سنگهایی قحط، | 2 By this still hearth, among these barren crags, | |
همباز زنی پیر، احکامی ناحق را | 3 Match'd with an aged wife, I mete and dole | |
جاری میکنم بر قومی وحشوار | 4 Unequal laws unto a savage race, | |
که اندوزند و خوابند و خورند و از من خبرشان نیست | 5 That hoard, and sleep, and feed, and know not me. | |
من از سیاحت فراغ نمیجویم، من زندگی را | 6 I cannot rest from travel: I will drink | |
تا درد جام فرو خواهم کشید، هر لحظه که | 7 Life to the lees; all times I have enjoy'd | |
در آن سخت خوش بودهام یا سخت رنجور، چه در تنهایی | 8 Greatly, have suffer'd greatly, both with those | |
چه همراه آنان که دوستم میدارند، چه در امن ساحل | 9 That loved me, and alone; on shore, and when | |
و چه در میانهُ رگبار تیزی که پروین آن را | 10 Thro' scudding drifts the rainy Hyades | |
از دریای تاریک فرا میخواند: من نامی شدهام؛ | 11 Vext the dim sea: I am become a name; | |
که با قلبی خیره هماره جهان را گشتهام | 12 For always roaming with a hungry heart | |
و بسی چیزها دیده و دانستهام؛ [از جمله] شهرهای آدمیان را | 13 Much have I seen and known; cities of men | |
و بسی آداب و اقلیمها و داوران و حکمرانان را | 14 And manners, climates, councils, governments, | |
همه را گرامی داشتهام و خود را خوار | 15 Myself not least, but honour'd of them all; | |
و پشتبرپشت یارانم لذت نبرد را چشیدهام | 16 And drunk delight of battle with my peers, | |
در دشتهای دور و زنگازنگ تروای بادخیز | 17 Far on the ringing plains of windy Troy, | |
من پارهای گشتهام از هر چه شناختهام | 18 I am a part of all that I have met; | |
بااینهمه زندگانی طاقی است که از درونش | 19 Yet all experience is an arch wherethrough | |
جهانی نادیده میدرخشد که کرانهاش همیشه | 20 Gleams that untravelled world, whose margin fades | |
هر چه که پیش میروم جز ناپدید نمیشود | 21 For ever and for ever when I move. | |
چه ملالآور است درنگ، بهپایان رسیدن | 22 How dull it is to pause, to make an end, | |
بی هیچ درخششی زنگار بستن و نیفروختن در کارزار! | 23 To rust unburnished, not to shine in use! | |
توگویی نفس کشیدن زندگیست. زندگی انباشته بر زندگی | 24 As though to breathe were life! | |
همه ناچیز بود، و از یک [نفس] برای من | 25 Were all too little, and of one to me | |
اندکی مانده: ولی هر ساعتی غنیمت است | 26 Little remains: but every hour is saved | |
تا به آن خاموشی جاودان، آن آورندهٔ چیزهای نو | 27 From that eternal silence, something more, | |
یا چیزی بیش از آن [برسم]، و آن سه خورشیدی [سالی] که | 28 A bringer of new things; and vile it were | |
به انبار و احتکار خویشتن خویش گذراندم نفرتآمیز بود، | 29 For some three suns to store and hoard myself, | |
و این جانِ نقرهفام چه مشتاقانه میخواهد | 30 And this gray spirit yearning in desire | |
بدنبالِ دانشْ چو اختری اُفتان | 31 To follow knowledge like a sinking star, | |
ورای دورترین مرزهای فهم آدمی فرورود. | 32 Beyond the utmost bound of human thought. | |
این پسر من است، تلماخوس من | 33 This is my son, mine own Telemachus, | |
که برایش این جزیره و این تاجوتخت را خواهم گذاشت | 34 To whom I leave the scepter and the isle— | |
محبت خود را به او دادهام، و او خردمندانه این کار را | 35 Well-loved of me, discerning to fulfil | |
با تدبیر آهسته انجام خواهد داد، تا این مردمان سخت را | 36 This labour, by slow prudence to make mild | |
رام کند، و به تدریج و با نرمی | 37 A rugged people, and thro' soft degrees | |
آنان را به کاری بودن و نیک بودن وادارد | 38 Subdue them to the useful and the good. | |
هیچ سرزنشی بر او روا نیست، ایستاده در مرکز حبابی | 39 Most blameless is he, centred in the sphere | |
از روزمرگی، بهقدری نجیب است که | 40 Of common duties, decent not to fail | |
به غرفههای لغزش در نیفتد، و | 41 In offices of tenderness, and pay | |
پرستش خدایان دودمانم را پیشه کند | 42 Meet adoration to my household gods, | |
روزی که بار سفر بندم سر به کار خود خواهم داشت و او سر به کار خویش | 43 When I am gone. He works his work, I mine. | |
راه بندر دور نیست، و کشتی بادبانهایش را افراشته است | 44 There lies the port; the vessel puffs her sail: | |
دریاهای گستردهٔ تاریک دلتنگند | 45 There gloom the dark broad seas | |
جانهایی که در کنار من کوشیدهاید و ساختهاید و اندیشیدهاید — | 46 Souls that have toil'd, and wrought, and thought with me— | |
و هماره شادانه رعد و آفتاب را | 47 That ever with a frolic welcome took | |
خوشآمد گفتهاید، و با دلهایی آزاد و کلههایی آزاد | 48 The thunder and the sunshine, and opposed | |
سرجنگ داشتهاید — من و شماها کهنسالیم؛ | 49 Free hearts, free foreheads—you and I are old; | |
کهنسالی رنج و غرور خودش را دارد؛ | 50 Old age hath yet his honour and his toil; | |
مرگ در کمین همهٔ ماست: ولی پیش از پایان | 51 Death closes all: but something ere the end, | |
هنوز کاری سترگ مانده است، کاری که ناگزیر | 52 Some work of noble note, may yet be done, | |
بر گردهٔ آدمیانی اهل است که با خدایان هماوردی کردند | 53 Not unbecoming men that strove with Gods. | |
فانوسها بر فراز صخرهها چشمکبازیشان را آغازیدهاند | 54 The lights begin to twinkle from the rocks: | |
روز بلند دارد از دست میرود، ماه سختجان دارد بالا میآید، و عمق دریاها | 55 The long day wanes: the slow moon climbs: the deep | |
به نواهای بسیار میلولد و ناله میکند. بیایید، یاران من، | 56 Moans round with many voices. Come, my friends, | |
برای جستن جهانی نو دیر نیست. | 57 'Tis not too late to seek a newer world | |
به پیش، و بههم بسازید و پاروها را | 58 Push off, and sitting well in order | |
بر آبراهههای دریا کوبید، که باید | 59 The sounding furrows; for my purpose | |
تا ورای غروب برانم، و تا مسندِ | 60 To sail beyond the sunset, and the baths | |
همهٔ اختران مغربی، تا هنگامی که بمیرم | 61 Of all the western stars, until I die. | |
شاید که تنگهها ما را در خود فرو کشند | 62 It may be that the gulfs will wash us down; | |
شاید که به جزایر خرم برسیم | 63 It may be we shall touch the Happy Isles, | |
و آشیل کبیرمان را، که یادش با ما هست، ملاقات کنیم | 64 And see the great Achilles, whom we knew. | |
گرچه بسی چیزها از دست رفته، چیزهای بسیار مانده، و گرچه | 65 Tho' much is taken, much abides; and tho' | |
ما دیگر آن نیروی ناگزیری نیستیم که در روزگار دور | 66 We are not now that strength which in old days | |
زمین و سماوات را به لرزه میانداخت، اما چیزهای دیگری هستیم که قبلا بودهایم: | 67 Moved earth and heaven; that which we are, we are; | |
یک جانِ یکه از قلبهایی قهرمانانه | 68 One equal temper of heroic hearts, | |
واخورده از جفای سرنوشت و گذشت زمان، ولی با ارادهای ثابت | 69 Made weak by time and fate, but strong in will | |
پی کوشیدن، پی جوییدن، پی یافتن، و دمی تن نیاسودن | 70 To strive, to seek, to find, and not to yield. |