زبان آذربایجان در گذر زمان/اشغال شوروی و حکومت پیشه‌وری

دورۀ رضا شاه ' تا پایان قرن بیستم
زبان آذربایجان در گذر زمان


سال ۱۳۲۰ و اشغال آذربایجان ار سوی شوروی... این به وضع زبان چه تاثیری کرد؟

ویرایش

خوب است که این زمینهٔ تاریخی را پیشاپیش معین می‌کنید، و گرنه امکان ندارد حتی وضع زبان را در این دوره درست درک کنیم. بله، درسال ۱۳۲۰ (۱۹۴۱) آلمان به اتحاد شوروی حمله کرد. در ایران مناسبات رضاشاه با آلمان گرم شده بود. بر این اساس نگرانی از اینکه ایران به نوعی «ستون پنجم» آلمان تبدیل خواهد شد افزایش یافت. مسکو دو ماه بعد در مرداد ماه ۱۳۲۰ واحدهای ارتش سرخ را وارد مناطق شمالی ایران کرد. بطور همزمان، بریتانیا جنوب ایران را اشغال نمود.

کمی به عقب برویم. در سال‌های ۱۹۳۰ ارتش شوروی برای آمادگی به جنگ، بسیجی در دانشگاه‌های شوروی به راه انداخت که طبق آن هزاران کادر با دانش به زبان، تاریخ، اقتصاد، تجارت، سیاست و مسائل استراتژیک کشورهای فعال در جنگ و یا همسایه شوروی تربیت می‌شدند. کمیسیون مشترکی عبارت از مسئولان کمیته تحصیلات عالی و وزارت دفاع شوروی برنامه تحصیل زبان و رشته بخصوص دانشجویان را معین می‌کرد. در مورد ایران این افراد اساساً از جمهوری شوروی آذربایجان بودند. از بین معروف ترین آنها می‌توان از نویسنده میرزا ابراهیموف و «شاعر خلق» سلیمان رستم نام برد که جزو «پیشاهنگان» ادارهٔ جاسوسی «گوپ» («ادارهٔ کل تبلیغات سیاسی») برای قبولاندن نظام شوروی به آذربایجانیان ایران به حساب میامدند و این کار را از طریق شعر، ادبیات و تبلیغ زبان مادری انجام می‌دادند. زیر دست این عده ده‌ها نفر از ایرانیانی کار می‌کردند که برای کار به باکو رفته بودند و یا تمایلات کمونیستی داشتند و بطور مستقیم و یا غیر مستقیم به خدمت ارتش سرخ و حزب کمونیست اتحاد شوروی در آمده بودند. افراد این گروه نسبتاً بزرگ از قبیل غلام یحیی دانشیان (معاون وزیر جنگ حکومت فرقه و جانشین پیشه‌وری بعد ازفوت او در باکو) یا قبل از اشغال ایران از طرف ارتش سرخ و یا همزمان با آن به ایران آمدند و به کارهای تبلیغاتی پرداختند و بعد تر در حکومت فرقه دمکرات و گروه‌های مسلح آن یعنی «فدائیان» نقش مؤثری بازی کردند (۱).

مدت کوتاهی بعد از اشغال آذربایجان ایران هیئتی به رهبری یکی ار دبیران حزب کمونیست آذربایجان شوروی بنام عزیز علییف (پدر زن حیدر علییف یعنی پدر بزرگ رئیس جمهوری کنونی آذربایجان) با دعوت فرماندهی نیروهای ارتش شوروی در ایران به تبریز آمد تا در چارچوب «گوپ» و «اداره کشفیات نظامی» روابط ارتش سرخ را با روشنفکران و افراد بانفوذ و معتبر محلی آذربایجان ایران مستحکم کند. تمرکز کار تبلیغاتی و سیاسی این گروه در آذربایجان ایران بر مسئله زبان و فرهنگ آذربایجانی مردم محلی، فرق آن با زبان و فرهنگ حاکم فارسی ایران و تحریک قوم گرائی آذربایجانی بود. میرزا ابراهیموف بعدها در مقاله «اوجالیغین حکمتی» (آذربایجان۵-۱۹۸۳) نوشت: «نظر به اینکه در آذربایجان جنوبی که ما اشغال کرده بودیم سربازان زیادی آذربایجانی بودند، ما می‌بایستی با آنها کار تبلیغاتی و تشویقاتی می‌کردیم و مناسبات دوستانه‌ای را که از همان ابتدا بین مردم محلی و ارتش ما بوجود آمده بود تحکیم می‌نمودیم.»

چند سال بعد با تبلیغات وسیع قوم گرائی و ناسیونالیسم آذربایجانی گذشت. ارگان این تبلیغات روزنامه «وطن یولوندا» شد که اولین سردبیرش خود میرزا ابراهیموف بود. میرزا ابراهیموف بعدها نوشت: «برای آذربایجانیان جنوبی که از مدارس، مطبوعات و ادبیات بزبان مادری خود محروم بودند و بخاطر انکار هویت، ملیت، تاریخ و زبانشان در دوران استبداد رضاشاهی تحت ظلم و پیگرد قرار گرفته بودند، روزنامه «وطن یولوندا» مانند نوری بود که در تاریکی درخشید» (۲).

بنظر می‌رسد که در این مدت رهبر حزب کمونیست آذربایجان شوروی، میر جعفر باقروف همراه با رئیس ادارهٔ جاسوسی شوروی بریا و دیگر متحدین خود در مسکو موفق شده است که استالین را قانع کنند که کار را فقط به اشغال ایران محدود نکنند. بلکه در سرتاسر شمال ایران و بخصوص آذربایجان حکومت‌های مستقل و محلی تشکیل دهند که حتی اگر هم ارتش شوروی طبق قراردادهای بین‌المللی بعد از خاتمهٔ جنگ ناچار به ترک ایران شد، حکومت‌های نزدیک به شوروی در آنجا سرکار بمانند. بعد از فروپاشی شوروی همهٔ این اسناد «فوق‌العاده سرّی» فاش شد (۳). دستور تاسیس «یک حکومت تجزیه طلب به رهبری حزبی موسوم به فرقه دمکرات آذربایجان» هم جزو دستورات روشن و کتبی بود که با امضای استالین به باکو فرستاده شد. به باکو فرستاده شد، چرا که باقروف مسئول اجرای این برنامه شده بود.

تشکیل فرقه دمکرات در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ و تاسیس حکومت فرقه در تبریز در ۲۱ آذر همان سال، بر اساس دستورهای مستقیم مسکو و با مدیریت حزب کمونیست آذربایجان شوروی انجام گرفت.

در آن اولین دستور مستقیم و بی پردهٔ استالین، رهبر حزب کمونیست شوروی دریک ماده جداگانه و با این جملات به موضوع استفاده از عامل «زبان‌های بومی» نیز اشاره می‌کرد:

(بند) و – حقوق برابر برای اقلیت‌های ملی و ایلات: افتتاح مدارس و نشر روزنامه و کتاب به زبان‌های آذربایجانی، کُردی، ارمنی و آسوری، برگزاری جلسات دادگاه و مکاتبات رسمی در مؤسسه‌های محلی به زبان‌های بومی، ایجاد یک مدیریت استانی از جمله ژاندارمری و پلیس که متشکل از افراد بومی محل باشد، تأسیس انجمن‌های ولایتی، ایالتی و شهری (و) موسسات خود گردان محلی (...)

در فرمان فوق بر کارانتشاراتی به زبان‌های محلی نیز در دو بند جداگانه تاکید می‌شود:

۹. کار چاپ یک مجله مصور در باکو برای پخش در ایران و همچنین سه روزنامه جدید در آذربایجان جنوبی به کمیته مرکزی حزب کمونیست (ب) آذربایجان سپرده شود. ۱۰. به اداره نشریات دولتی (تحت نظارت کمیساریای آموزش و پرورش اتحاد شوروی) (یودین) سپرده شود که سه دستگاه چاپ کمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) آذربایجان برای تأمین نیازهای چاپی در اختیار فرقه دمکرات آذربایجان جنوبی قرار گیرد.

پس از تاسیس «فرقه دمکرات آذربایجان» در ۱۲ شهریور ۱۹۲۴ به رهبری سید جعفر پیشه‌وری، فرقه ابتدا از نمایندگی‌های دیپلماتیک «کشورهای دوست» خواست به کمک آذربایجانی‌های ایران که «در آستانه نابودی از سوی ارتش ایران قرار دارند» بشتابند و بعد تر با صدور قطعنامه‌ای به «مبارزه مسلحانه» برای «تاسیس یک حکومت ملی» فراخواند در حالیکه در واقع ارتشی در طرف مقابل نمانده بود که بر ضدش «مبارزه» کرد زیرا همه نیروهای ارتش ایران که در آذربایجان ایران بودند همزمان با ورود ارتش سرخ به تهران عقب‌نشینی کرده و یا پراکنده شده بودند.

در تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۲۴ حکومت فرقه دمکرات در تبریز تاسیس یافت. پیشه‌وری نخست وزیر حکومت شد. روزنامه «وطن یولوندا» به کار خود ادامه داد اما روزنامه‌ای بنام «آذربایجان» تبدیل به ارگان اصلی فرقه و حکومت آن شد. هیئت تحریریه «آذربایجان» در دست شوروی‌ها بود اما بسیاری از آذربایجانی‌های ایران نیز در آن می‌نوشتند. بخش مهمی از سر مقاله‌ها را خود پیشه‌وری می‌نوشت.

مهمترین چیزی که در دوران یک ساله حکومت پیشه‌وری رشد کرد مطبوعات بود که تقریباً بدون استثنا به ترکی آذربایجانی نوشته می‌شد که آن هم سرشار از تعریف و توصیف زبان و فرهنگ آذربایجان و اتحاد شوروی و بخصوص حزب کمونیست واستالین بود، چیزی که افسران و کارمندان «گوپ» («اداره کل تبلیغات سیاسی») طراحان اصلی آن بودند. «ادبیات حسرت» و «جدائی» و «نقش ارس در جدا کردن قهری دو پارچه یک ملت واحد» از این مدت به بعد بود که رواج یافت. به نوشته «وطن یولوندا»: «احساس وطندوستی هر روز قویتر می‌شود. شاعرانی که قبلاً اشعار بی اهمیتی می‌نوشتند اکنون آثار حماسی در مورد وطن، تبریز و ستارخان می‌سرایند.»

در ۱۱ آردی بهشت ۱۳۲۵ با سیاست ورزی حکومت قوام مبنی بر وعده استخراج نفت شمال به مسکو و تحت فشار آمریکا و انگلیس، ارتش شوروی شروع به تخلیه آذربایجان ایران و دیگر مناطق شمالی ایران کرد. تا سقوط حکومت فرقه فقط ۶-۷ ماه مانده بود.

در جریان پیشروی ارتش ایران و احیای کنترل بر آذربایجان ایران صدها وبنا به تخمین طرفداران فرقه چند هزار نفر کشته شد. بعضی از کادرهای بالاتر فرقه مانند فریدون ابراهیمی نیز جزو کشته شدگان بودند. اما اکثریت بزرگ رهبران فرقه برخلاف شعار معروف پیشه‌وری که می‌گفت «ئولمک وار، دؤنمک یوخ» (مرگ هست اما بازگشت نیست) به شوروی گریختند.

البته میرزا ابراهیموف و دیگر «گوپ» چی‌های حزب کمونیست اتحاد شوروی و ارتش سرخ قبل از همه رفته بودند. آنها با کسب مقام‌های خوب در باکو به کار و زندگی خود ادامه دادند و خاطرات خود را از «سرگذشت جنوب» خود نوشتند. طبق بعضی آمار ۵۰۰ تا سه هزار نفر از کادرهای فرقه دمکرات هم به شوروی پناه بردند. بعضی از شاعران و نویسندگان ایرانی «ادبیات حسرت» از قبیل مدینه گلگون در آنجا نیز به کار خود ادامه دادند. بعضی دیگر دم بر بستند و یا به غرب مهاجرت کردند و یا به ایران برگشتند. بعضی‌های دیگر اصلاً ایران را ترک نکردند و ترجیح دادند با وجود خطر زندان و اعدام بمانند.

بعد از فروپاشی شوروی، آن «ادبیات حسرت» هم به تاریخ سپرده شد.

یعنی از اشغال صفحات شمالی ایران و از جمله آذربایجان از سوی ارتش شوروی درسال ۱۳۲۰ (۱۹۴۱) تا خروج نیروهای شوروی و فروپاشی حکومت پیشه‌وری همگی پنج سال یعنی تا آذر ۱۳۲۵ طول کشید. حتی خود حکومت پیشه‌وری که با ارتش شوروی آمد و وقتی ارتش شوروی رفت، آن حکومت باصطلاح «ملی» هم مجبور شد برود، همه اش یک سال توانست بر سر کار بماند. البته یک چنین مدت کوتاه را یک «دورهٔ تاریخی» نامیدن دشوار است؛ ولی به هر حال در این مدت در زمینهٔ زبان و انتشارات و مطبوعات تغییراتی رخ داد که مهم است بدانیم. این هم از نگاه تاریخ مهم است و هم اینکه حالا هنوز هم بعضی‌ها هستند که از آن یک سال فرقه و یا چهار پنج سال اشغال شوروی در عالم ذهنی خود دنیائی ساخته‌اند که با واقعیت ربط چندانی ندارد.

موضوع زبان مادری در راس برنامه‌های فرقهٔ دمکرات قرار داشت. در دورهٔ یک سالهٔ فرقه وضع زبان در آذربایجان چطور بود؟

ویرایش

مهم تر از فرقه، موضوع بر سر اجرای تصمیم مسکو بود. برای حزب کمونیست شوروی و ارتش سرخ که آذربایجان را زیر اشغال خود داشت، موضوع زبان ترکی آذری یک وسیلهٔ تبلیغاتی بود. از این طریق می‌خواستند آذربایجانی‌های ایران را بر ضد تهران و به هواداری از شوروی بشورانند. روشن است که شخصاً برای کسانی از باکو که مسئول اجرای این برنامه شده بودند، مسئلهٔ ترکی آذری که زبان مادری آنها هم بود، موضوع خوشایندی جلوه می‌کرد؛ ولی در نهایت آنها هم مجری نقشه‌های کلان سیاسی مسکو بودند. از طرف دیگرهیچ هم بدشان نمی‌آمد که آذربایجان ایران به بهانهٔ زبان مادری هم که شده، با ایران قطع رابطه کند و به جمهوری آذربایجان بپیوندد و یا دستکم چیزی مانند خودمختاری و غیره اتفاق بیافتد.

اصولاً زبان یکی از موضوعات مرکزی انتشارات، سخنرانی‌ها و دیگر واسطه‌های تبلیغاتی فرقه بود. پیشه‌وری در همان شمارهٔ نخست روزنامهٔ «آذربایجان»، ارگان «فرقهٔ دمکرات آذربایجان»، زیر عنوان «روزنامه میزین دیلی» (زبان روزنامهٔ ما) بعد از تعریف و توصیف زبان ترکی آذری می‌نوشت: «زبان آذربایجان آنقدر قدرتمند و قواعد صرف و نحو آن آنقدر طبیعی است که حتی اگر کلمات فارسی و عربی هم که وارد آن شده درآورده شوند، باز هم می‌توان به کمک این زبان افکار بزرگ و مقاصد عالی را نوشت و شرح داد؛ و لیکن ما استعداد خلق را در نظرگرفته، احتیاجی حس نمی‌کنیم که این کار را بصورت ناگهانی انجام دهیم» (۴). آنگاه او می‌گوید که «مانند هر زبان دیگر، زبان آذربایجانی نیز تحت تأثیر زبان‌های اجنبی قرار گرفته» و فرقه می‌خواهد به کمک نویسندگان آذربایجان این تأثیر را به مرور زمان ازبین ببرد.

توضیح اینکه فرقهٔ دمکرات هم مطابق با تبلیغات آذربایجان شوروی و برای جلوگیری از تأثیر ترکیه، در مورد زبان ترکی آذری مصرانه از کاربرد واژهٔ «ترکی» و یا حتی «ترکی آذربایجانی» پرهیز کرده فقط تعبیر «آذربایجانی» و «آذری» را بکار می‌برد.

پیش از همه چیز مهم است این را بدانیم که در دورهٔ حکومت فرقهٔ دمکرات آذربایجان تنها زبان چاپ و انتشارات ترکی آذری بود. تقریباً بدون استثناء، در این دوره در آذربایجان هیچ اثری به فارسی چاپ نشده است.

معمولاً زبانی که مسئولان فرقه صحبت می‌کردند، لهجهٔ استاندارد باکو بود. مخصوصاً کسانی که سال‌ها در شمال ارس مانده و همراه با ارتش سرخ به ایران آمده بودند، با این لهجه صحبت می‌کردند که برای مردم آذربایجان ایران نامانوس بود. بسیاری‌ها که در آن دوره در تبریز بودند، به من گفته‌اند که مردم تبریز، این لهجه را «زبان مهاجرها» می‌نامیدند. اما طبیعتاً درجهٔ این «حس نامانوسی» زبان بین مردم به آن هم بستگی داشت که فلان مقاله را چه کسی نوشته و بهمان سخنرانی را چه کسی ایراد کرده است.

پیشه‌وری در آن مقالهٔ خود راجع به لزوم پیرایش و تصفیهٔ ترکی آذری از واژگان «بیگانهٔ» فارسی و عربی سخن می‌گفت و علاوه می‌کرد که نمی‌توان در این کار عجله نمود، اما اقلاً نباید در استفاده از کلمات و تعابیر فارسی و عربی مبالغه نمود. طبیعتاً این نکته روی کاغذ قابل درک است. اما در عمل وضع دیگری حاکم شد و آن این بود که زبانی که فرقه چی‌ها صحبت می‌کردند و یا می‌نوشتند، هر چه بیشتر با «زبان مهاجرها» که همان استاندارد باکو باشد، یکسان گشته، به همان درجه عناصر، واژگان و حتی تلفظ روسی به آن اضافه می‌شد. این کار را هم مشاوران سیاسی، نویسندگان و شاعرانی می‌کردند که از باکو آمده در تبریز زندگی می‌کردند و نقش «رئداقتور» (ویراستار) و هماهنگ کنندهٔ مطبوعات و رسانه‌ها را بازی می‌نمودند.

این مشاوران و رئداقتورها با دو سه دسته از نویسندگان، شاعران و یا اندیشمندان آذربایجانی ایران کارچندانی نداشتند. هدف حملهٔ اصلی البته آن دسته از روشنفکران، نویسندگان و شعرائی بودند که همراه با حملهٔ شوروی به ایران و یا کمی دیر تر، بعد از برسرکار آمدن پیشه‌وری، از ترس به تهران فرار کرده بودند. اکثر نخبگان و مشاهیر آذربایجان ایران مانند سید حسن تقی زاده و یا استاد شهریار جزو این دسته بودند. مسئولان تبلیغات رسمی فرقه، آنها را همچون «خائنین» به مردم آذربایجان محکوم و مطرود می‌شمردند. زبان و آثار آنها که اکثراً هم به فارسی بود، «مرتجعین دیلی» (زبان مرتجع) نامیده می‌شد. گروه دوم شعرای معروف ترکی سرائی مانند فضولی و نسیمی بودند که فوت کرده بودند. حتی اگر آنها غزل و قصیده گفته باشند، آنها را تجلیل کرده جزو «شاعران بزرگ خلق هنرپرور آذربایجان» می‌شمردند. از شاعران و نویسندگان زنده، برخی هنوز در آذربایجان مانده بودند. کسانی که سِنّی از آنان گذشته بود و دیگر امکان تغییر اساسی عقیدهٔ آنها ممکن بنظر نمی‌رسید و یا تعلیم و تربیت گذشتهٔ فارسی و عربی دیده و به ادبیات کلاسیک وارد بودند، عموماً مورد انتقاد مستقیم قرار نمی‌گرفتند، بلکه با چاپ اشعارشان کوشش می‌کردند آنها را جزو «خودی‌های فرقه» قلمداد کنند و تشویقشان نمایند که به نفع فرقه و شوروی شعر بنویسند.

کوشش اصلی آن رئداقتورها و مشاوران ادبی-سیاسی، روی نویسندگان نثر، داستان و مقاله متمرکز شده بود. آنها از نگاه فرقه و ویراستارها و مشاورانی که از باکو آمده بودند، «زبان معاصر خلق و دورهٔ آزادی را ترنّم می‌کردند»، و این زبان فقط عبارت از لهجه و استاندارد باکو بود. در کار تصفیهٔ کلمات فارسی و عربی، خصومت با واژگان فارسی بمراتب بیشتر از عربی بود و نوک تیز این حمله متوجه واژگان نوین فارسی بود که در زمان رضا شاه جایگزین واژگان هم معنای عربی شده بود، مانند: شهربانی (نظمیه)، دادگستری (عدلیه) و یا دانشگاه (دارالفنون). حتی شخصی بنام رضا آذری در روزنامهٔ «آذربایجان» می‌نوشت: «به نفع آزادی ما خواهد بود اگر اقلاً لغاتی را که در دورهٔ اصلاحات رضاشاهی از گردونه خارج شده‌اند، دوباره احیاء کنیم» (۵).

به موازات این کوشش‌ها، دو و یا سه جریان تغییر زبان مردم در جریان بود. اولاً لغات و اصطلاحاتی را که مخصوص ترکی آذری باکو بود، در آذربایجان ایران به کار می‌بردند و به این گونه لغات رواج می‌دادند، در حالیکه آن لغات و اصطلاحات باکو برای مردم آذربایجان ایران سخت فهم و حتی گاه عجیب بود، مانند: شکیل (تصویر)، چیخیش (سخنرانی)، طنطنه لی (باشکوه)، اینجه صنعت (هنر) و یا عَنعَنه (سنّت). ثانیاً برخی لغات صرفاً روسی وارد گردونهٔ زبان ترکی آذری ایران شده بود، مانند: زاوود (کارخانه)، واغزال (ایستگاه راه آهن)، گاسترول (برنامهٔ هنری، نمایش گروه‌های هنری) و یا ساتیرا (طنز). و ثالثاً تلفظ و املای روسی آن دسته از لغات اروپائی و نام‌های افراد و کشورها که ما در ایران بطور سنتی طور دیگری می‌نامیم و یا اصولاً از فرانسه گرفته‌ایم، شکل روسی می‌گرفت، مانند: استانسیا (استاسیون، بعداً ایستگاه)، کولتورا (کولتور، بعداً فرهنگ) و یا اوقتیابر (اکتبر).

در شعر، هنوز به ذوق و سنت مردم محلی و علاقهٔ آنها به شعر کلاسیک عروضی مانند غزل و قصیده ظاهراً احترام می‌گذاشتند، اما پنهان هم نمی‌کردند که شعر «ایده آل» و بخصوص نثر ادبی (مانند داستان و نمایشنامه) باید مانند باکو و کلاً شوروی در چهارچوب «رئالیسم سوسیالیستی» باشد و رهبری حزب کمونیست و ارتش سرخ و در راس آن استالین را پاس دارد. در عمل هم اینطور شد که تغییرات در شعر ترکی آذری که بطور تاریخی و سنتی با زبان، ادبیات و اوزان فارسی و عربی عجین شده است، بسیار مشکل تر بود. بیشتر تغییرات و باصطلاح «اصلاحات» در سبک و بخصوص مضمون کتاب‌ها و مطبوعات مخصوصاً در نثر به چشم می‌خورد.

در زمینهٔ داستان‌نویسی، در این دوره چندین کوشش برای نوشتن رُمان و داستان کوتاه (که آن را به تقلید از روسی «پووست» می‌نامیدند) مانند «گؤی قورشاغی» (قوس و قزح) و «اودلی قیلینج» (شمشیر آتشین) انجام گرفت که آثاری تبلیغاتی و غیر جدی بودند و بزودی فراموش شدند.

شاید یکی از کارهای نادر اما خوب این دوره که در زمینهٔ انتشارات انجام شده، باز نشر برخی از آثار ادبیات ترکی قدیمی و یا ترجمهٔ ترکی بعضی آثار فارسی و یا روسی به ترکی آذری بود، مانند: کلیات صائب تبریزی و میرزا علی معجز شبستری.

زبانی که در کتاب‌ها و مطبوعات بکار گرفته می‌شد، لهجهٔ استاندارد، کتابی و رایج باکو بود. از آغاز انتشار «آذربایجان»، خود پیشه‌وری نقش سردبیر را داشت و تلاش می‌نمود حتماً سرمقالهٔ روز را خودش بنویسد. زبان ترکی و کتبی او بخصوص از نگاه واژگان، استاندارد و روان بود، اگرچه در مجموع معیارهای دستوری استاندارد باکو را رعایت می‌نمود. اما اکثر مقاله‌های باصطلاح «جدی» و سیاسی روزنامه‌های «وطن یولوندا» (در راه وطن) و حتی «آذربایجان» را «برادران شمالی» می‌نوشتند و یا ویراستاری می‌نمودند. آنها از این طریق سعی می‌کردند باصطلاح «خط سیاسی» مسکو و باکو را به افکار عمومی آذربایجان ایران القاء نمایند. زبان آنها شدیداً شعاری، تبلیغاتی، غلیظ و آغشته با واژگان روسی و یا تعابیر خاص جمهوری شوروی آذربایجان و ادبیات کمونیستی شوروی بود. روزنامهٔ «وطن یولوندا» با عکس‌های رنگی، مقالات و شعارهای تبلیغاتی در باره لنین، استالین، کشاورزان کالخوزها و کارگران ساوخوزها و ژنرال‌های «قهرمان» ارتش سرخ، در باکو به چاپ می‌رسید، اگرچه محل چاپ آن هرگز اعلان نمی‌شد (۶). نوشته‌های هر دو روزنامه و دیگر مطبوعات فرقه معمولاً با شعار و زبانی اغراق آمیز در مدح طبیعت، تاریخ و زبان آذربایجان و همچنین لنین، استالین و ارتش سرخ همراه بود. مولفین آذربایجانی ایران نقش چندانی در نوشتن تحلیل و تفسیرهای سیاسی نداشتند. آنها بیشتر شعر می‌سرودند و یا در بارهٔ ادبیات، زیبائی طبیعت و زبان ترکی آذری و یا عظمت شخصیت هائی مانند بابک و ستارخان مطلب می‌نوشتند.

مثلاً در خطابهٔ منظوم و بلندی که از سوی «جمعیت شعرای تبریز» به «پدر زحمتکشان» استالین نوشته شده بود، گفته می‌شد:

آذر ایلی ییک، پاک آدیمیز، پاک قانیمیز وار
کوراوغلی، جوانشیر کیمی مین اصلانیمیز وار
ایندی گل آچیپ بابکی، ایلخانی دوغان یورد
ساینده سنین سایه لنیر بو قوجامان یورد
چوخ چوخ یاشا عالمده، بیزیم سه وگیلی رهبر
گون تک ائله دین عالمی عدلینله منوّر

(ترجمه: ما ملت آذری هستیم، نامی پاک و خونی پاک داریم/هزار شیرمرد مانند کوراوغلی و جوانشیر داریم/حالا سرزمینی که بابک و ایلخان را زاده، تبدیل به گلزار شده است/و در زیر سایهٔ تو (استالین) این سرزمین بزرگ زندگی آسوده‌ای دارد/در این عالم زنده و پایدار باشی، ای رهبر محبوب — با عدل خود عالم را منوّر کردی).

این منظومه در ابتدای مجموعهٔ «شاعرلر مجلسی» چاپ شده است که نمونه‌های آثار ادبیات ترکی آذری و بخصوص شعرای طرفدار فرقه را جمع‌آوری کرده است. طوری که در این مجموعه گفته می‌شود، منظومهٔ طولانی نامبرده را این شاعران عضو «جمعیت شعرای آذربایجان» مشترکاً سروده‌اند:علی فطرت، میر مهدی اعتماد، حسین صحاف، مظفر درفشی، میر مهدی چاووشی، یحیی شیدا و بالاش آذراوغلی (۷).

چه در نثر و چه در نظم، آنچه که درجهٔ اول اهمیت را داشت، پیام سیاسی بود که اساساً از شعار و مبالغه تشکیل می‌شد. به وزن و قافیه و بخصوص اشعار عروضی به سبک کلاسیک اهمیت چندانی داده نمی‌شد. طبیعتاً نوشتن و درک این نوع اشعار سخت تر از اشعار هجائی بود و لازمه اش تحصیل فارسی و عربی بود که اکثر نویسندگان و شعرائی که از شمال آمده بودند، مهارت چندانی در آن نداشتند. در خود باکو چنین تبلیغ می‌شد که وزن و قافیه مربوط به دورهٔ جامعهٔ «عقب ماندهٔ» گذشته است و «زبان سادهٔ مردم» و وزن هجائی «نشانهٔ ادبیات طیقات زحمتکش» است. اما شعرای شمال و بخصوص سلیمان رستم، صمد وورغون، محمد راحم و جعفر خندان که تقریباً در طول تمام مدت حکومت فرقه، در تبریز بودند، به ناچارنسبت به تمایل «برادران جنوبی» خود به غزل، قصیده و دیگر قالب‌های عروضی احترام می‌گذاشتند. یکی از تحلیل گران ادبی باکو می‌نوشت: «سلیمان رستم به نوشتن غزل شروع کرد، چرا که قالب غزل مانند گذشته در آذربایجان جنوبی محبوب بود و از آن طریق تأثیر رساندن به مردم از راه غزل آسانتر بود…» (۸). آنچه که آنان به «برادران جنوبی» خود القاء می‌کردند، این بود که «دشمن» (که اکثراً مشخصا نامش را نمی‌گفتند، اما منظورشان ایران و بویژه تهران بود) زبان مادری مردم آذربایجان ایران را از دهانشان بیرون کشیده و آنها را تحت ظالمانه ترین ستم‌های ممکن قرار داده و اکنون «برادران شمالی» آمده‌اند تا زبان «برادران جنوبی» را به آنها بازگردانند. همان سلیمان رستم در شعری با عنوان «تبریزیم» (تبریز من) می‌نوشت:

باغچادا حُسنونه دویماییر گؤزوم
تبریزیم، تبریزیم، گؤزل تبریزیم
قویمارام یادلاری، گیرسین قوینونا
اذن وئر قولومو سالیم بوینونا
سنین بایرامینا، سنین تویونا
دیلی بیر، قانی بیر قارداشین گلیب
دردینه آشنا سرداشین گلیب، الخ.

(ترجمه: در باغ، چشمم با دیدن حُسن تو سیر نمی‌شود — تبریز من، ای تبریز من، ای تبریز من/ اجازه نخواهم داد بیگانگان ترا در آغوش بگیرند — بگذار دستم را به گردنت بیاندازم/برادر همزبان و همخون توآمده — تا در عید و جشن تو شرکت کند — دردآشنای تو، همراز تو آمده، الخ).

و یا:

من سنین دیلینه دگمیرم، جلاد
سن ده بو آنا دیلیمه دکمه
من آغا آغ دئدیم، قارایا قارا
سن منی ایسته دین چکه سن دارا
ینی جه ساغالیر ووردوغون یارا
منیم بو یارالی کونلومه دکمه، الخ.

(ترجمه: ای جلاد، من که به زبان تو دست نمی‌زنم — تو هم به زبان مادری من دست نزن/من به سفید، سفید گفتم و به سیاه، سیاه — و تو خواستی مرا به دار بزنی/زخمی که تو بمن زدی تازه تازه بهبود می‌یابد —به این روح زخمی من دست نزن، الخ).

یعنی این شاعران و نویسندگان باکو که اکثرشان آمده و در تبریز نشسته بودند، به شاعران و نویسندگان آذربایجانی ایران رهنمود می‌دادند که اولاً زبان کتبی شان چطور باید باشد و ثانیاً چطور فکر کنند و چه بنویسند. مثلاً جعفر خندان که او هم از باکو آمده بود و تحلیل ادبی می‌نوشت، مقدمه‌ای به «مجموعهٔ آثار یحیی شیدا»، یک شاعر آذربایجانی-ایرانی جوان آن دوره نوشت. در این مقدمه، خندان اولاً یادآوری می‌کرد که شیدا هم «ابتدا به سبک معمول در آذربایجان جنوبی، غزل می‌نوشت، اما بزودی پس از مشاهدهٔ پیشرفت هائی که در میهن اش آذربایجان رخ داده و با گرفتن الهام از مبارزه بر ضد هیتلریسم اشعار پرارزشی برضد فاشیسم نوشت. شیدا در این اشعار همچنین محبت بی پایان خود را نسبت به ارتش سرخ، این ناجی جهان از دست خطر فاشیسم، و رفیق استالین، این فرمانده نابغهٔ ارتش سرخ، بیان نمود» (۹).

با اینهمه نباید از انصاف گذشت که برخی شاعران این دوره مانند میر مهدی اعتماد، علی فطرت، حسین سیاف و یحیی شیدا با وجود برخی هماوائی‌های فصلی شان با این جریان سیاسی-تبلیغاتی «فرقهٔ دمکرات» اشعار خوبی هم چه در قالب عروضی و چه هجائی داشتند که هنوز از زیبائی آنها چیزی کم نشده، اگرچه نقش آنها در همان چهار-پنج سال و بخصوص یک سال فرقه، به شهرت و محبوبیت آنان بی تأثیر نمانده است.

برای کسانی که به دانستن جزئیات زبان و ادبیات و بویژه شعراین دوره علاقمند هستند، می‌توان مطالعهٔ آن مجموعهٔ «شاعرلر مجلسی» را توصیه کرد که شرحش گذشت. این مجموعه که نزدیک به ۴۴۰ صفحه است و مطالعه اش می‌تواند برای افراد غیر علاقمند و غیر دانشگاهی فوق‌العاده کسالت آور باشد، به غیر از یک رشته نمونه‌های اشعار کلاسیک ترکی آذری، علی الخصوص نمونه هائی از ده‌ها شاعر ریز و درشت همین دوره را معرفی می‌کند. این نمونه‌های شعری، صرفنظر از شعارهای وفاداری به «آزادی و وحدت آذربایجان» و فرقه و شوروی و استالین، نشانهٔ بی نظیری از محصول ادبی یک سال حاکمیت فرقهٔ دمکرات در حوزهٔ شعر و ادبیات ترکی آذری به شمار می‌رود.

در میان شاعران ترکی سرائی که در زمان فرقه در آذربایجان ماندند، تنها یکی دو نفر با وجود هم آوائی ظاهری با ایدئولوژی حاکم کمونیستی بر شعر و ادبیات، ارزش هنر و شعر را والاتر از هه چیز می‌شمردند. مهم ترین آنها حبیب ساهر بود. بیشتر آثار این شاعر رمانتیک و نوآور آذربایجان که به هر دو زبان فارسی و ترکی می‌سرود، بعد از جنگ و سقوط حکومت فرقه نوشته و یا منتشر شده است. به همین جهت بررسی جایگاه ساهر را در شعر و زبان به فصل بعدی بگذاریم.

اما مهم ترین شاعر آذربایجان در این دورهٔ یک ساله، طبیعتاً محمد حسین شهریار بود که در دوران اشغال شوروی و حکومت فرقه در تهران زندگی می‌کرد. او در این مدت به شهرت اصلی خود در سرتاسر ایران رسیده بود. در برابر اشغال ایران از سوی ارتش سرخ و سپس حکومت «فرقهٔ دمکرات»، استاد شهریار چندین شعر از جمله یک منظومه با مطلع:

روز جانبازیست، ای بیچاره آذربایجان
سر تو باشی در میان هر جا که آمد پای جان

و پس از تخلیهٔ ایران شعر دیگری با مطلع زیر سرود:

هان به یغما برده آن ناخوانده مهمان می‌رود
آن نمک نشناس، بشکسته نمکدان می‌رود

حکومت فرقه با ارتش شوروی آمده بود و با ارتش شوروی رفتنی بود. چند ماه بعد از تخلیهٔ ایران از طرف ارتش سرخ، حکومت فرقه هم فروریخت. در روز ۲۱ آذر ۱۳۲۵ یعنی درست یک سال پس از تاسیس حکومت فرقه، خود شوروی‌ها رهبران و فعالین فرقه را سوار ماشین کردند و به باکو بردند. اصلاً ارتش ایران هم هنوز نیامده بود. وقتی یک روز بعد ارتش مرکزی وارد تبریز شد، شهر بی صاحب بود.

(ادامه دارد)

منابع

ویرایش

(1) Nissman, D. : The Soviet Union and Iranian Azerbaijan. Use of Nationalism for Political Penetration, ۱۹۸۶

(۲) همهٔ این اسناد و منابع مربوطه در: جوادی، ع. از ۲۱ آذر تا ۲۱ آذر، ویکی‌کتاب

(3) Ibrahimov, M.1920-70-ci İller, Bakı 1979, as quoted in Nissman, D. : ibid

(۴) پیشه‌وری، ج. روزنامه میزین دیلی، آذربایجان، ش. ۱، ۱۴ شهریور ۱۳۲۴

(5) Berengian, S. : Azeri and Persian Literary Works in Twentieth Century Iranian Azerbaijan, Berlin 1988, p. ۱۴۱

(6) Berengian, S. : ibid, p. ۱۴۲

(۷) شاعرلر مجلسی، آبان-آذر ۱۳۲۴، اوقتیابر-نویابر ۱۹۴۵-جی ایل)، ص ۳-۱۷

(8) Berengian, S. : ibid, pp. ۱۴۲-۱۴۳