زبان آذربایجان در گذر زمان/پهلوی، فهلوی، فهلویات
از سلجوقیان تا صفویان | پهلوی، فهلوی، فهلویات | ترکی شدن زبان آذربایجان |
زبان آذربایجان در گذر زمان |
میتوانید در باره فهلویات توضیح بیشتری بدهید؟
ویرایشاز همین نام «فهلویات» یعنی از آن حرف «ف» در اول این واژه و جمع عربی آن معلوم میشود که این واژه مربوط به دوره بعد از اسلام است. مفرد این کلمه «فهلویه»، ریشه آن هم از «فهلوی» است که معرّب (یعنی شکل عربی شده) واژه «پهلوی» است. اصل واژه «پهلوی» از زبان پارتی و یا اشکانی است، به معنای هرچه که مربوط به «پهله» (به عربی: فهله) میشود. در اوایل اسلام که هنوز حرف «پ» جا نیافتاده بود، این واژه را «بهله» هم مینوشتند.
در بحث دوره پس از اسلام هم اشاره کردیم. ابن ندیم در کتاب «الفهرست» خود به نقل از این مقفع میگوید: «اما فهلوی منسوب است به فهله که نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان» (۱). بنظر برخی ایرانشناسان (۲) اصولاً از اواخر اشکانیان به بعد به سرزمینهای ماد باستان «پهله» (به فارسی میانه: پَهلَو) و به زبان مردم آن سرزمین فهلوی میگفتند.
اما این نام «پهلوی» و یا «فهلوی» نباید مارا گمراه کند. این فهلوی دوره اسلامی دیگر آن فارسی میانه دوران سلوکیان تا ساسانیان نیست. تصور کنید که در این میان مادی و پارسی آمیزش یافتهاند، پارتی و یا اشکانی هم به آنها ملحق شده و یک فارسی تا حد زیادی مشترک و واحد از درون آن بیرون آمده که مثلاً نظام الملک و اکثر دبیران و ایرانیان اهل دیوان و همچنین تجار و نویسندگان و بخصوص شعرا مانند خیام و فردوسی بکار میبرند. همچنین یک دگرگونی بسیار بزرگی شده که عبارت از قبول اسلام و نفوذ همهجانبه زبان عربی بوده، با همه واژگان و تعابیر و اصطلاحات و الفبایش. یعنی طبیعی است که این «فهلوی» دوره فردوسی و قطران تبریزی و سلجوقیان و بعد از آنها، همان پهلوی ساسانیان نیست، بلکه اولاً با عربی مخلوط شده و ثانیاً (مهم تر از همه) محلی و منطقهای است. در اردبیل واژگان دیگری دارد و در همدان واژگان دیگری و حتی گاه از نگاه ساختاری هم فرق میکند.
از این جهت است که در متون پهلوی که از زمان ساسانیان باقی مانده آثار عربی چندانی دیده نمیشود اما در فهلویات یعنی مثلاً در دو بیتی هائی که در داخل آثار نویسندگان و یا به نقل از دیگران همچون زبان محلی آنان نقل شده آثار زبان عربی و فرهنگ دوره پس از اسلام به روشنی مشاهده میگردد.
یعنی در حالیکه آن زبان مشترک و اداری و رسمی و ادبی فارسی که در ضمن خاستگاه و پایگاه اصلی اش فارس و خراسان است به حیات و پیشرفت خود ادامه میدهد، بین مردم ماد سابق و «پهله» و یا «فهله» بعد یعنی از آذربایجان تا اصفهان و همدان، در سطح شفاهی این فهلویهای محلی هم زندگی خود را به موازات آن فارسی رسمی و ادبی ادامه میدهند. نویسندگان و شعرا هم همه آثار خود را به فارسی ادبی مینویسند اما گهگاه یک رباعی و یا بیتی هم به زبان محلی خود مینویسند.
آن روایت ابن خطیب تبریزی و استادش ابولعلا معری از هزار سال پیش هم اشارهای به همین است که میگوید روزی ابن خطیب تبریزی در معره النعمان سوریه نزد استاد خود بوده که یکی از همشهریان تبریزی او وارد مسجد میشود و خطیب با او به زبان خود صحبت میکند و وقتی که ابولعلا در باره آن زبان میپرسد، خطیب میگوید این زبان «اَذْرَبیّه» نامیده میشود (۳).
و از همین جهت است که برای تفکیک بین زبان پهلوی دوره ساسانیان و ادامه آن زبان در دوره اسلامی در مناطقی مانند آذربایجان. گیلان و کردستان و همدان و قزوین و زنجان و حتی ری و اصفهان بهتر است به آن زبان دوره ساسانیان همچنان «پهلوی» و به این زبان محلی و غیر ادبی دوره اسلامی سرزمینهای نامبرده «فهلوی» بگوئیم تا این دو با هم عوضی گرفته نشود.
اما این گویشهای محلی فهلوی، زبانی ادبی نبود، درست است؟
ویرایشدرست است. فهلوی محلی هرکدام از این سرزمینها طبیعتاً زبان ادبی نبود، استاندارد نشده بود، مردم این منطقه فهله زبان آن منطقه دیگر فهله را خوب نمیفهمیدند، اگر چه اهل دیوان و تجار و روحانیون هر منطقه آن زبان مشترک و ادبی فارسی را هم فهمیدند. اما به هر تقدیر این لهجههای محلی که هرکدام یک گونه فهلوی بودند، امروزه هنوز هم خصوصیات زبانی و تاریخی این منطقهها را میتابند. آنها وارثان زبان مادی باستان و سپس فارسی میانه یعنی پهلوی در ماد هستند. درست است که مثلاً آن دوبیتیهای شیخ صفی زبان رسمی و ادبی ۷۵۰ سال پیش نیست اما زبان مردم اردبیل و یا گیلان و یا خلخال است و یا آن زبان مردم تبریز که در پایان رساله روحی انارجانی میخوانیم طبیعتاً ادبی و رسمی و غیره نیست، اما نمونه مهمی است که نشان میدهد مردم عادی و عوام تبریز ۳۵۰ سال پیش چگونه صحبت میکردند.
یک مثال: ابوعبدالله بشاری مقدسی که یک دانشمند قرن دهم م. یعنی ۳۰۰-۴۰۰ صد سال پس از اسلام است، در باره زبان مردم «تقاسیم» و «اقالیم» عجم یعنی ایران میگوید: «زبان مردم این هشت اقلیم، عجمی (ایرانی) است. برخی از آنها دری و دیگران نامانوس است. همگی آنها فارسی نامیده میشوند» (۴). شکی نیست که در اینجا منظور مقدسی از «عجمی» همان فارسی دری و یا ادبی و منظور او از زبان «نامانوس» («منغلق») دیگران همان لهجههای محلی فهلوی است.
یک نمونه دیگر: ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمی که او هم در سده دهم میزیست، در کتاب «مفاتیح العلوم»، زبان فارسی را منسوب به مردم فارس و زبان موبدان دانسته و زبان دری را زبان خاص دربار شمرده است. خوارزمی درباره زبان پهلوی مینویسد: «فهلوی (پهلوی) یکی از زبانهای ایرانی است که پادشاهان در مجالس خود با آن سخن میگفتهاند. این لغت (زبان) به پهلو منسوب است و پهله نامی است که بر پنج شهر (سرزمین) اطلاق شده: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان» (۵).
از سفرنامه سیاح معروف عثمانی اولیا چلبی (قرن هفدهم م) که حدود ۴۰۰ سال پیش به ایروان، نخجوان، تبریز و مراغه هم سفر کرده معلوم میشود که ۷۰۰ سال پس از کوچ و استقامت قبایل عرب، ترک و مغول، هنوز زبان بخش قابل توجهی از مردم نخجوان و تبریز و مراغه پهلوی (همان فهلوی) بوده است. او در باره نخجوان (در شمال ارس) مینویسد: «رعایا و برایای این شهر به زبان دهقانی سخن میگویند اما شاعران عارف و ظریفان ندیم با ظرافت و نزاکت به زبان پهلوی و مغولی سخن میگویند که زبان هائی باستانی هستند. اهالی شهر هم چنین سخن گویند: اولاً زبان دهقانی، دری، فارسی و پارسی، غازی و زبان پهلوی» (۶).
یعنی ما در اینجا شاهد دو زبان ایرانی و ملی «موازی» هستیم: یک زبان ادبی و رسمی یعنی فارسی دری که امروزه هم زبان ادبی و مشترک ماست و یک لهجه و یا زبان محلی (فهلوی) که به گوش ایرانیان دیگر و همچنین غیرایرانیان «پیچیده» و سخت فهم میاید.
درست مثل این است که امروز که یک زبان ادبی و استاندارد فارسی داریم، یک نویسنده گیلک هم بردارد به زبان محلی یعنی گیلکی خود شعری، داستانی، خاطرهای بنویسد، بعد از ۵۰۰ سال هم مردم این را پیدا کنند و بخوانند. البته پانصد سال بعد هم مورخین و زبانشناسان نباید بگویند که این زبان، استاندارد فارسی در قرن بیست و یکم بود. البته این درست نیست. زبان استاندارد و ادبی یا مشترک قرن بیست و یکم همین فارسی است که داریم؛ ولی یک نوشته گیلکی از همین قرن هم میتواند بخوبی نشاندهنده ویژگیهای واژگانی، دستوری و آوائی گیلکی در قرن بیست و یکم باشد که آن هم از نظر تاریخ و زبانشناسی بسیار جالب و مهم است.
این بی شباهت به وضع کنونی زبان در آذربایجان نیست. از یک طرف یک زبان ادبی و مشترک داریم که فارسی هست. در کنار آن مردم ترکی یا کردی و گیلکی و تالشی هم حرف میزنند.
زبان رسمی و ادبی همان فارسی باقی مانده ولی جای زبان فهلوی را ترکی آذری گرفته. البته زبانها و لهجههای دیگر مانند کردی و یا گیلکی و تاتی و تالشی هم اگر چه تغییر یافتهاند اما به عنوان زبان مردم محل به حیات خود ادامه میدهند. اگر فرصت شد به این موضوع هم میپردازیم. از نگاه تاریخی ما در ایران دهها زبان و لهجه داشتیم و هنوز هم داریم. اما از هخامنشیان و بخصوص از دوران ساسانیان به بعد همیشه یک زبان مشترک و ادبی و یا باصطلاح «رسمی» بوده که عبارت از پارسی و پارسی میانه و سپس فارسی معاصر بوده که همه مردم و بخصوص طبقات متوسط و بالا و مدیران و دولتمداران و لشکریان و اهل دیوان و دانشمندان و نویسندگان و شعرا را به همدیگر وصل میکرده، مدارک رسمی به آن زبان نوشته میشده و این زبان با این ترتیب شرایط ارتباط و کار و همزیستی آنها را در یک دولت فراهم میاورده.
کسروی هم آن دوبیتیهای شیخ صفی را نمونه زبان ایرانی آذری شمرده...
ویرایشدرست است. احسان یارشاطر هم بر همین نظر است. از طرف دیگر بسیاری از دانشمندان و زبانشناسان برجسته معاصر مانند گرنوت ویندفور و دونالد ال. استیلو این گویش و گویشهای دیگری را که بعنوان «آذری» ایرانی در سرزمین آذربایجان تکلم میشدند شاخه و یا گونهای از مجموعه زبانهای تاتی جنوبی میشمارند (۱۱). این دو زبانشناس حتی از نظر ساختاری، تالشی را هم گونهای از همان خانواده میشمارد. میدانیم که بعضیها هم مثلاً همین نمونه دو بیتیهای شیخ صفی را لهجه گیلکی زمان شیخ صفی شمردهاند.
بنظر من همه اینها در واقع درست میگویند، چرا که اغلب اتفاق افتاده که اسم یک شهر و یا سرزمین به زبان مردم آن شهر و سرزمین داده شده است. این چیز عجیبی نیست. ما هنوز هم از لهجه اصفهانی، مشهدی و یا همدانی صحبت میکنیم، اما در عین حال اکثرمان میدانیم که اینها «زبان» مستقلی برای خودشان نبودند و نیستند، بلکه همچون شاخهها و گویشها و یا لهجههای یک زبان مشترک مادی و سپس فارسی بشمار میروند.
از این جهت بنظر شخصی من هیچ عیبی ندارد و غلط هم نیست که گونه فهلوی آذربایجان در دوره اسلامی و پیش از تسلط زبان ترکی را عموماً «آذری» و یا «آذری باستان» و یا «ایرانی آذری» (در برابر «ترکی آذری» امروز) بنامیم؛ ولی در عین حال باید این را در نظر گرفت که این گونهٔ فهلوی که در آذربایجان رایج بوده، یک لهجه شفاهی مردم بوده و نه یک زبان ادبی و یا رسمی و اداری، آن هم یک لهجه شفاهی که از این شهر به آن شهر، از این ولایت به آن ولایت فرق کرده و گویش منسجم و استانداردی نبوده، همچنانکه تاتی و گیلکی و کردی هم منسجم و استاندارد نبوده است.
از طرف دیگر به یک نکته هم باید دقت کرد: همچنانکه استاد مینورسکی هم در مدخل «تات» نشر نخست «دائره المعارف اسلام» (به انگلیسی) میگوید، زبان «تاتی» از نظر تاریخی به همه زبانهای ایرانی دوره اسلامی در غرب و مرکز ایران گفته شده است که ترکی نباشند. لفظ «تاجیکی» هم در شرق یعنی آسیای میانه به «زبان ایرانی و غیر ترکی» گفته شده و اساساً اینها نام هائی هستند که ترکها به ایرانی زبانان دادهاند، اعم از پهلوی آذربایجان و سغدی و فارسی سمرقند. منظور من این است که تاتی و تالشی و گیلکی و کردی و گورانی و زازاکی همه گونههای محلی فهلوی بودند که منسجم نشدند، بصورت زبان ادبی و مشترک در نیامدند و از این جهت هم در هر شهر و روستا فرق میکردند. از میان اینها کردی در یکی دو قرن گذشته بالا آمده و صاحب کتابت مشخص تری شده که البته تحولات سیاسی اخیر بخصوص در شمال عراق انسجام بیشتری به این زبان داده.
اگر بخواهیم، میتوانیم هر کدام و تک تک اینها را «زبان» هم بنامیم، اما باید بدانیم که منظور از «زبان آذری» و یا «زبان تاتی آذری» و غیره، گونهها و لهجههای محلی زبان ایرانی پس از اسلام در شمالغرب ایران بوده که از بیرون، همه شاخههای زبان ایرانی و حتی فارسی شمرده و بعد از اسلام بعنوان یک گروه بزرگ «فهلوی» نامیده شدهاند - مانند بایری و زوریخی در مقابل آلمانی ادبی و یا پرووانسال در مقابل فرانسه ادبی امروز.
از سوی دیگر همه اینها یعنی تاتی و تالشی و آذری از سوئی، کردی و گورانی و زازاکی از سوی دیگر و گیلکی و گالشی و مازندرانی و لهجههای دیگر همه و همه وارثان زبانهای مادی باستان و فهلویهای بعدی هستند و از این جهت برای تاریخ و زبانشناسی ایرانی اهمیت دارند.
آیا در این فهلویات به موضوع خاصی هم پرداخته میشد؟
ویرایشتقریباً در همه نمونههای فهلویات که نقل شده و هنوز در دسترس هستند، اثر ادبیات محلی و در اکثر موارد ادبیات تصوفی ایرانی مشهود است اکثر این اشعار دو بیتی و حتی گاه غزل هستند. بعضیها آثاری نظیر نمونههای زبان مردم تبریز که در پایان «رساله روحی اُنارجانی» را نیز بخشی از فهلویات شمردهاند اما دیگران آن را نشانه «مخلوطی» از زبان عوام تبریز در حدود ۳۵۰ سال پیش میشمارند (۷). بعضی از دوبیتیهای فهلوی مانند اورامانهای کرمانشاه در مجالس صوفیان همراه با ترنم موسیقی بصورت آواز خوانده میشدند (۸).
از پرکارترین کسانی که بیشترین بررسی را در زمینه فهلویات کردهاند میتوان نام احمد تفضلی و محمد امین ادیب طوسی را برد. به گفته تفضلی (۹) نمونههای مختلف فهلویات از مناطق گوناگون مانند آذربایجان، قزوین، همدان و یا نهاوند نشان دهنده فرقهای نه تنها واژگانی بلکه دستوری بین این گویشهای ایرانی مناطق پهله و ماد باستان هستند؛ ولی در نتیجه تأثیر فارسی معاصر و پخش این اشعار در اکثر مناطق ایران ویژگیهای زبانی و منطقهای آنها کمرنگ تر شده و به فارسی استاندارد نزدیک گشته است تا جائیکه امروزه مثلاً در دو بیتیهای معروف باباطاهر عریان از اوایل سلجوقیان و همدوره با طغرل سلجوقی آثار چندانی از ویژگیهای محلی همدان باقی نمانده است.
در آثار مختلف سدههای دهم و یازدهم تا نوزدهم نمونههای فهلویات از زبان مردم اردبیل، تبریز، همدان، قزوین، اورامان کرمانشاه، ابهر، نهاوند، اصفهان، شیروان، ری، تالش، زنجان و دیلمان گیلان ثبت شدهاند.
اینجا اجازه بدهید از چند دوبیتی شیخ صفی اردبیلی صحبت کنیم که از جمله فهلویات شیخ شمرده میشود، یعنی مربوط به قرن سیزدهم، زمان ایلخانان مغول، و یا مدت کوتاهی پس از سلجوقیان است، مثلا:
بته درده ژران از بوجینمم درد
آنده پاشان بوریم چون خاک و چون گرد
مرگ [و] ژیریم بمیان دردمندان بُور
ره باویان بهمراهی شویم برد
یک دوبیتی هم از مغربی تبریزی از قرن چهاردهم یعنی تقریباً صد سال پس از شیخ صفی اردبیلی:
دل بچهنام آذر سوتُمی ناد
چشم یان اچ دو گیتی دو تُمی ناد
لاوه چهنا میر بیباره ببرد
هر چه د سالها اندوتُمی ناد
(معنی: ای ناد! دل به آذر عشق سوختم و چشم جان از دوگیتی دوخم سیل عشقت به یک باره برد آنچه در سالها اندوختم (۱۰).
یعنی زبان پیشا ترکی آذربایجان را باید چه نامید؟
ویرایشاگر از نگاه علمی بنگریم، بنظرم همه این نامگذاریها درست است. «مادی معاصر» هم شاید درست است. در واقع همه چیز بستگی به معیار هائی دارد که میگذاریم تا گونهای از زبانی عمومی تر و بزرگتر را زبان و یا لهجه و یا گویش بنامیم. در این میان برخی دانشمندان تاریخ و زبانشناسی ممکن است معیارهای دیگری نیز داشته باشند.
مثلاً استیلو که خودش سالهای متمادی در داخل ایران و در منطقه ماد باستان یعنی از شمال آذربایجان تا همدان و اصفهان بررسیهای میدانی کرده است، زبان تاتی را به دو گروه بزرگ شمالی (شمال ارس) و جنوبی (ایرانی) تقسیم میکند. او خود تاتی جنوبی را مشتمل بر ده گروه و هر کدام از این گروهها را عبارت از چندین گویش جداگانه و متمایز از همدیگر میداند - از هرزنی و دیزماری (کرینگانی) در شمال آذربایجان تا وفسی در اراک و استان مرکزی و رودباری (۱۲). در این تقسیمات، هم آذری و هم تالشی و هم دهها لهجه دیگر شاخههای یک گروه واحد بنام «تاتی» هستند.
تکراری خواهد شد، اما بنظرم آذری هم بگوئیم، تاتی و یا فهلوی هم بگوئیم، باید بدانیم که اکثریت مردم آذربایجان و یا کردستان، همدان، گیلان و استان مرکزی، قبل از کوچ و استقرار تدریجی قبایل ترک زبان به ایران و آناتولی در طول هزار تا پانصد سال پیش، چندین گونه محلی زبان ایرانی شمالغربی و مرکزی را که مجموعاً «فهلوی» نامیده میشد، تکلم میکردند. مورخین و زبانشناسان و حتی گاه خود مردم این سرزمینها، به هر کدام از این گونهها نامهای متناسبی با نام آن محل و یا گروه اجتماعی را دادهاند که یکی از آنها هم «آذری» است.
منابع
ویرایش(۱) ابن ندیم، محمد بن اسحاق: «فهرست»، ترجمه رضا تجدد، تهران ۱۳۴۶، ص ۱۵
(2) Henning, Walter B. : “Mitteliranisch,” in HO I, IV, 1, Leiden, 1958, p. 95
(3) Yarshater, Ehsan: Azerbaijan vii: The Iranian Language of Azerbaijan, in: Encyclopaedia Iranica Online, viewed on Oct 10, 1016
(۴) المقدسی، شمسالدین ابوعبدالله محمدبن احمد: احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ترجمه دکتر علینقی وزیری، جلد ۱، چاپ اول، انتشارات مؤلفان و مترجمان ایران، ۱۳۶۱، ص ۳۷۷
(۵) خوارزمی محمد، مفاتیح العلوم، ترجمه حسین خدیو جم، چاپ اول، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۷، ص ۱۱۲
(۶) اولیا چلبی، محمد ظلی ابن درویش: اولیا چلبی سیاحتنامه سی، استانبول ۱۳۱۴ ه. ق.ایکنجی جلد، ص ۲۶۵-۲۷۵
(7) Yarshater, ibid
(8) Tafazzoli, Ahmad: Fahlaviyat; in Encyclopaedia Iranica online, retrieved on Sep 16, 2016
(9) Yarshater, ibid
(۱۰) ادیب طوسی، م. ا. فهلویات مغربی تبریزی، نشریه دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز، ش. ۸، سال ۱۳۳۵، ص ۲۲۳-۲۲۴
(11) Windfuhr, G. : Dialectology and Topics, in: Windfuhr, G. : The Iranian Languages, Routledge (UK,) 2009, pp. ۵-۴۲ و همچنین Stilo, D. L. : The Tati Language Group in the Sociolinguistic Context of Northwestern Iran and Transcaucasia, Iranian Studies, vol. 14, 1981
(12) Stilo, ibid