زبان آذربایجان در گذر زمان/پیوست: بیست مقاله
تا پایان قرن بیستم | بیست مقاله | ' |
زبان آذربایجان در گذر زمان |
ایران و توران
ویرایش«توران» به کجا گفته میشود؟
بسیاری از منابع ترکی در تعریف جغرافیائی «توران» این منطقه را در معنای محدودش به «حوزه بین دریای آرال در آسیای میانه و دریای خزر» و در معنای وسیع ترش «کلاً آسیای میانه» تعبیر میکنند اما از نظر سیاسی «توران» را «همه مناطق و کشور هائی که در آن به ترکی سخن گفته میشود» تعریف میکنند (۱). به همین ترتیب در ادبیات ناسیونالیستی ترکی «تورانچیلیق» (پان تورانیزم) به اندیشه متحد کردن همه ترکان جهان و سرزمینهای آنان گفته میشود. در اوایل قرن بیستم بعضی روشنفکران و سیاست پردازان آذری، تاتار و ترک مانند ضیاء گوک آلپ و انور پاشا از اندیشه «تورانچیلیق» بمعنی «اتحاد ترکان» دفاع کردهاند. حتی انور پاشا که از فرماندهان مشهور ارتش عثمانی بود بعد از شکست عثمانی در جنگ اول جهانی و قطع کمک بلشویکهای روسیه، در سال ۱۹۲۲ برای تحقق خیال متحد کردن ترکان آسیای مرکزی به آنجا رفته و در زد و خوردی که در تاجیکستان کنونی با بلشویکها رخ داد، جان خود را از دست داد. همچنین، اندیشمند معروف پان ترک ضیاء گوک آلپ در کتاب «اصول پان ترکیزم» و در تعریف «تورانیزم» نوشت که عثمانیها، آذربایجانیها، تاتارها و ترکان آسیای مرکزی مشمول «تورانچیلیق» میشوند اما «این اندیشه شامل مجارها، تونقوزها، مغولها و فنلاندیها نیست» (۲).
اما برخلاف این قبیل تصورات که هنوز در بسیاری منابع ترکی (ویا پان ترکی) ذکر میشود، ظاهراً اینهمه نظریهپردازیها که تأثیرات آن هنوز کم و بیش ادامه دارد، مبتنی بر یک رشته سوء تفاهمها و عدم درک تاریخ است.
در زبان فارسی معروف ترین و جدید ترین اثری که از سرزمینی بنام «توران» نام میبرد، بیشک شعر معروف سیاوش کسرائی با تیتر «آرش کمانگیر» است، جائیکه میگوید آرش برای تعیین مرز ایران و توران تیر خود را به سوی رود جیحون (رود آمو و یا آمودریا، به یونانی و لاتینی «اوکسوس») انداخت و جائیکه تیر آرش بر ساق یک درخت گردو خورده بود «از آن پس مرز ایرانشهر و توران نامیده شد،» یعنی این سوی مرز ایرانشهر شد و آنسوی مرز توران:
(...)
تیر آرش را سوارانی که میراندند بر جیحون،
به دیگر نیم روزی از پی آن روز،
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند؛ و آنجا را، از آن پس،
مرز ایران شهر و توران باز نامیدند.
(...)
البته داستان انداختن تیر و تعیین مرز ایران و توران یک افسانه ایرانی است و نه تاریخ کاملاً مکتوب.
طبق این اساطیر، فریدون از نژاد جمشید قلمروی خود را به سه بخش تقسیم کرد و هر بخش را به یکی از پسران خود سپرد: ایران را به ایرج، توران را به تور و شام را به سلم ... افراسیاب از نوادگان تور با نوذر از نوادگان ایرج و منوچهر جنگ کرد و او را کشت. اما در جنگ دیگری بین ایران و توران، زال و دیگر پهلوانان ایران به زو کمک کردند تا اینکه بین زو و افراسیاب صلح شد و مرز میان ایران و توران معین گردید. پس از زو، گرشاسپ به تخت نشست و افراسیاب دوباره بر او تاخت و رستم کی قباد را که از نژاد فریدون بود برتخت نشاند و باز بین ایران و توران ابتدا جنگ و سپس صلح شد و آمو دریا مرز این دو سرزمین تعیین گردید.
یعنی کیقباد پادشاه ایران بود و افراسیاب پادشاه توران.
طبق همین اساطیر ایرانی، ایرانیان و تورانیان از یک تبار بودند که بعد سرزمین خود را جدا کردند: در حالیکه دسترس ایران و ایرانیان در حدودی تا رود جیحون (آمو) محدود ماند، توران و تورانیان به سرزمین و مردمان آنسوی جیحون اطلاق شد.
بنظر بعضیها، ابتدا فرق ایران و توران اساساً در آن بوده که مردم ایران زمین به نسبت شهرنشین و تورانیان (مانند سکاها) اساساً کوچنده بودند و گر نه تا اسلام از نظر قومی بین آنها فرق چندانی نبود. بعد از اسلام است که عنصر ترکی با حضور قبایل ترک در این منطقه قویتر میشود و وقتی درک باستانی توران به فراموشی سپرده میشود، «توران» و ترک هم از نظر معنائی بهمدیگر نزدیکتر میشوند. در این معنی «توران ترک» درکی جدید و بعد از اسلام و کوچهای ترکان به آسیای میانه و خراسان است در حالیکه «توران» باستان و هند و اروپائی مربوط به دوره باستان و فرهنگ اساطیری میشود.
تلقی ترکی از تعبیر «توران» هم ظاهراً با شاهنامه فردوسی و همزمان با آن شروع شده و چیزی نسبتاً جدید است. در مدخل «توران» «دانشنامه جهان اسلام» (۳) در باره درک شاهنامه فردوسی از «توران» گفته میشود: «بنا به روایت شاهنامه، فریدون جهان را میان فرزندان خود تقسیم کرد: روم را به سلم، توران را به تور و ایران را به ایرج داد و تور را تورانشاه نامیدند. در شاهنامه، توران سرزمین ترکان و چینیان است که رود جیحون آن را از ایران جدا میکند.»
هر چه در تاریخ به عقب و عقبتر برویم، تاریخ با افسانه و اسطوره مخلوط تر و کشف واقعیت بهمان درجه مشکل تر میشود. اگر جنبه اسطورهای شاهنامه را اساس بگیریم باید قبول کنیم که ایرانیان و ترکان هر دو از نوادگان فریدون بودند و بنا براین ترک و ایرانی هم قوم اند.
احتمالاً بر اساس همین اساطیر هم بود که تاریخ نویسان سلاطین سلجوقی، آق قویونلو و قراقویونلو کوشش میکردند این پادشاهان را به شجره جمشید و تاریخ ایران باستان مربوط کنند.
مثلاً در ابتدای «عرض نامه» (احتمالا ۸۸۱ هجری برابر با ۱۴۷۶ میلادی)، مؤلف آن جلال الدین دوانی که خواجه دربار سلطان اوزون حسن آق قویونلو و فرزندش سلطان خلیل بوده، سلطان آق قویونلو را «پادشاه دین پناه خسرو جمشید» مینامد و کمی بعد در ادامه تعریف سلطان مینویسد: «… تبار عالیقدرش از اعاظم سلاطین متصل تا جمشید است.» پروفسور ولادیمیر مینورسکی در زیرنویسی این توضیح را میدهد: «ظاهراً مقصود این است که او (سلطان خلیل) هم از طرف مادر و هم از طرف پدر ترک خالصی بود و نسب اش به تور پسر فریدون میرسید. مطابق عقاید عامه این شاهزادگان با پیشدادیان (جمشید و غیره) مربوط میشوند» (۴).
اما پروفسور آنا ماری گابن متخصص چین شناسی و زبان و ادبیات ترکی باستان، مینویسد که «شاهنامه فردوسی بر مبنای داستانهای اسطورهای تواریخ پیشین از نبردهای بی باکانه بین دو ملت جسور ایران و توران سخن میگوید. در اینجا واژه توران به کلمه ترک ربطی ندارد. اما نظر به اینکه بعد از قرن ششم ترکها که از آسیای مرکزی میامدند در سرنوشت ملل ایرانی نقشی کلیدی بر عهده گرفتند، این نام توران نیز بخاطر شباهت، به اشتباه در مورد این نوآمدگان نیز بکار برده شد»(۵).
واقعاً هم تور/تورج واژهای است از فارسی میانه و نام توران به معنی «سرزمین تور» در آسیای میانه برای اولین بار در کتاب اوستا ذکر شده که در آنجا تورانیان نامهای ایرانی دارند.
پروفسور گابن هم در همان اثر فوقالذکر(۶) میگوید که در سال ۵۵۲ میلادی بود که برای اولین بار در منابع چینی اشارهای به قبایل ترک میشود. همچنین، تورکولوگ معروف فرانسوی ژان پل رو در کتاب خود موسوم به «تاریخ ترکان» ضمن تصدیق این مدعی میگوید که قبایل ترک در سالهای ۱۲۰۰-۷۰۰ قبل از میلاد از جنگلهای پر از برف سیبری و مغولستان بسوی جنوب آمدند و بعد از میلاد مسیح در مسیر کوچهای ابتدا تدریجی و سپس موج وار خود اقوام هند و اروپائی (آریائی) را عقب زدند و یا با آنها امتزاج کردند (۷).
دگرگشت زبان و فرهنگ سغد، باختر (باکتریا)، خوارزم، و شهر هائی نظیر سمرقند، بخارا و مرو از ایرانی شرقی به ترکی هم بعد از میلاد مسیح تا آغاز کوچهای دوره سلجوقیان ادامه داشته و بعد از سلجوقیان شدت گرفته است (۸).
از این نوشتهها هم میتوان نتیجه گرفت که تعبیر «توران» ابتدا فقط به بخشی از ایران باستان و یا بطور دقیق تر «ایرانیان و یا هند و ایران تباران هنوز کوچنده» در شمال فلات ایران مانند سکاها و یا آلانها گفته میشده اما بعدها مفهوم ترک و ترکی به آن اضافه شده است.
پروفسور ایگور دیاکونوف هم به نوبه خود در اثر «راههای تاریخ» میگوید «توران در ابتدا نام یکی از قبایل ایرانی بود که در اوستا ذکر شده است اما در شعر فردوسی و بطور کلی در سنت بعدی ایرانی، تعبیر توران به سرزمین هائی اطلاق شده است که مردمش ترکی سخن میگویند»(۹).
منابع
(1) Ziya Gökalp: Türkçülüğün Esasları, İstanul, 1968, s. 21-25
(۲) ضیاء گوک آلپ، همانجا.
(۳) دانشنامهٔ جهان اسلام، نسخه آنلاین، مدخل «توران»، دریافت ۴٫۵٫۲۰۱۶
(۴) مینورسکی، ولادیمیر: پژوهشی درباره امور نظامی و غیر نظامی فارس، شامل عرض سپاه اوزون حسن اثر جلال الدین دوانی. همراه با «پژوهشی درباره امور نظامی و غیر نظامی فارس»، ترجمه حسن جوادی، نشریه بررسیهای تاریخی» بهمن و اسفند ۱۳۴۷ – شماره ۱۸، ص ۱۸۷-۲۰۰
(5) Gabin, Annemarie: Irano-Turkish Relations in the Late Sasanian Period, in: The Cambridge History of Iran, Vol. 3, Part 1, s. ۶۱۳
(۶) گابن، همانجا، ص ۶
(7) Jean-Paul Roux: Türklerin Tarihi, İstanbul, 2000, s. 54-60
(۸) رو، همانجا
(9) Diakonoff, Ivan: The Paths of History, Cambridge, 1999, s. ۱۰۰
دوزبانگی آذربایجانیان
ویرایشآذربایجانیان همیشه دو زبانه بودند. امروزه آذربایجانی در خانه و محیط شخصی ترکی حرف میزند و در سطح اداری و رسمی و تحصیل و دانشگاه، مثل همه ایرانیان دیگر از زبان مشترک فارسی استفاده میکند.
دوزبانگی و حتی سه زبانگی آذربایجانیان خیلی قبل از نفوذ و گسترش زبان ترکی در ایران رواج یافته بود. این هم چیزی طبیعی است. تصور کنید که از زمان مادها آذربایجانیان مانند تالشها و یا گیلکها و کردها یک لهجه مخصوص بخود مادی شمال غربی یعنی پهلوی آذری صحبت میکردند که از زبان فارسی استاندارد و معیار متمایز بود. یعنی آذربایجانیان آنوقتها اولاً یک زبان خانگی و شفاهی در سطح شخصی و خصوصی داشتند، از نظر کتبی و رسمی و اداری و دینی پارسی میانه و بعدها فارسی معاصر و دری صحبت میکردند. بعد که اعراب آمدند، عربی هم به این دو اضافه شد. بین گیلکها و کردها و غیره هم همین وضع زبانی بود. این، سطح استعداد و ذکاوت مردم ما را نشان میدهد.
بعد در آذربایجان بدنبال حاکمیت سلجوقیان، ترکی به تدریج جای آن زبان شفاهی و محلی پهلوی آذری را گرفت، اما فارسی همچنان زبان کتبی و اداری و تحصیلی و رسمی باقی ماند.
زمانی که اعراب و اسلام به ایران آمد، طبیعتاً زبان مردم هنوز ترکی نشده بود. آنها در خانه و در سطح شخصی و خانوادگی پهلوی آذری حرف میزدند و هر کسی لهجه خودش را بکار میبرد. اما در سطح اداری و رسمی یک زبان مشترک بود که فارسی دری بود. بعد از سلجوقیان زبان ترکی بین مردم و در سطح شفاهی فراگیر شد، اما فارسی همچنان زبان مشترک و کتبی و اداری باقی ماند. در زمان صفویان خیلی شعرا بودند که همراه با فارسی، شعر ترکی هم میگفتند. اما از صفویان به بعد، دوزبانگی در میان طبقه تحصیلکرده آذریهای ترک زبان جا افتاد، تا جائی که شاید به جز چند مورد استثنائی، همه نویسندگان و شعرای آذربایجان به هر دو زبان و بیشتر به فارسی نوشتهاند. حتی روحانیون ترک زبان آذری ما سه زبانه هم بودند، چرا که عربی هم به آن اضافه شده بود.
جهانگرد ایتالیایی پیترو دلاواله که در دوره شاه عباس از ایران دیدن کرده، مینویسد: «قسمت عمده اهالی، حتی زنان، هر دو زبان (فارسی و ترکی) را میدانند و بدانها صحبت میکنند» (۱). کاتب سفارت هولشتاین آدام اولئاریوس در سال ۱۶۳۷ مینویسد که ایرانیان بین شعرای ترک و فارس فرقی نمیگذاشتند و با اشعار بیشتر آنان آشنا بودند. اسامی شعرائی که اولئاریوس میدهد، عبارتند از «سعدی، حافظ، فردوسی، فضولی، چغائی، اهلی، شمس، نوائی، شاهدی، فرخزاد، دهکی، نسیمی و غیره» (۲).
در قفقاز، این وضع دو زبانگی جدید ترکی و فارسی که گفتیم، بعد از الحاق قفقاز از سوی روسیه در پی عهدنامههای گلستان و ترکمنچای عوض شد، طوری که تحصیل و تدریس فارسی و عربی در مکتبها و «ملاخانههای» شمال ارس رو به ضعف و زوال نهاد و نویسندگان و شعرای مسلمان قفقاز بیشتر ترکی نویس شدند و گرنه تا آن وقت اکثر آنها دو زبانه، حتی اکثراً فارسی نویس و بعضاً هم ترکی نویس بودند؛ ولی از قرن هجدهم بخاطر اوضاع سیاسی و بیثبات داخل ایران، نویسندگان و شعرای شمال ارس بتدریج بیشتر به ترکی و کمتر به فارسی نوشتند.
در واقع جدائی شمال در اثر الحاق قفقاز به روسیه، به تولیدات زبان فارسی و ترکی مردم دو سوی ارس هم تأثیر گذاشت. ایرانیان آذربایجان همچنان دوزبانه یعنی بیشتر فارسی نویس و مقداری هم ترکی نویس باقی ماندند. اما مسلمانان شمال شرقی ارس که امروزه نام «جمهوری آذربایجان» گرفته، در کنار ترکی آذری بتدریج بجای فارسی شروع به کاربرد روسی کردند و با این ترتیب آنها هم دو زبانههای جدید ترکی و روسی شدند. این هم نوعی آغاز جدائی زبانی و فرهنگی بین دو سوی ارس بود.
آخرین نمونه برجسته دوزبانگی در ادبیات شمال ارس احتمالاً شخصیت استثنائی عباسقلی آقا قدسی باکیحانوف بود. در آخر کتاب معروف باکیخانوف بنام «گلستان ارم» از قرن نوزدهم یک لیست کتابهای تالیف نویسندگان شیروان و باکو داده شده که اکثریتشان به فارسی است. حتی خود باکیخانوف که فرزند آخرین خان باکو بود، همین کتابش را هم به فارسی نوشته اگرچه برخی کتابهای ترکی هم دارد.
بعد مردم خوب میدانند کدام زبان را در کجا و کدام محیطی بکار ببرند. وقتی در تبریز به دادگاه و یا یک اداره و یا شهربانی میروید و طرف مقابل هم ترکی زبان است، طبیعتاً ترکی حرف میزنید. کسی مشکلی با این ندارد. در گذشته هم نداشت. در زمان رضا شاه هم نداشت. اما وقتی میخواهید صورت جلسه بنویسید و یا سندی رسمی تهیه کنید و تقاضانامهای آماده کنید، از فارسی کار میگیرید. در مدارس هم چیزی شبیه این وضع حاکم است. من خودم وقتی در تبریز به دبستان و دبیرستان میرفتم در حیاط و یا هنگام زنگ تفریح و فراغت بین همدیگر و یا حتی با معلم معمولاً ترکی حرف میزدیم، البته اگر ترکی زبان بودند. اگر فارسی زبان بودند، فارسی حرف میزدیم. اما طبیعتاً سر امتحان و نوشتن و خواندن فارسی بکار میبردیم. زمان صفویه هم همین طور بود، زمان پهلوی هم، در جمهوری اسلامی هم. همین است که شهروندان این کشور را از ارومیه تا زاهدان و اهواز و مشهد به همدیگر مرتبط میکند و گرنه رابطه قطع میشود، کتاب و مدارک رسمی و دولتی و علمی و غیره را نمیتوانید بخوانید و به دیگران بفهمانید، و یا نمیتوانید ترکی زبان اردبیلی باشید و بلند شوید، بروید در آبادان کار کنید. اگر این طور نمیبود، وقتی فلان دادگاه مهاباد حکمی به کردی نوشت دادگاه خرمآباد نمیدانست که در آن حکم چه نوشته شده است. بعد تصویری از روزنامهها، کتابها و مجلات، رادیوها و تلویزیونها را تجسم کنید که به هفتاد و دو زبان و لهجه هستند و آنچه که کسی اینجا میگوید و مینویسد، کسی که دویست کیلومتر آنطرف تر است نمیفهمد.
این، چیز عجیبی نیست و اتفاقاً هنر بزرگی است. در بسیاری کشورها، چه بزرگ و چه کوچک، چه شرقی و چه غربی، چه سوئیس و دانمارک و چه هندوستان و قزاقستان، این پدیده دوزبانگی وجود دارد و حتی با پیشرفت ارتباطات و آمیزشهای قومی گسترش هم مییابد.
من این را در جاهای دیگر هم گفته و نوشتهام. صحبت شفاهی و شخصی به زبان مادری شیرین تر و دلنشین تر از همه است. اتفاقاً خواندن و نوشتن زبان مادری و پدری را هم باید یاد گرفت. جامعه و دولت هم باید به زبان نخست هر شهروند احترام بگذارد، چه لهجه و چه زبان، چه کردی و چه ترکی، چه گیلکی و چه بلوچی، چه این و چه آن.
ولیکن ما یک زبان مشترک هم داریم. زبان فارسی معاصر دستکم ۱۴۰۰ سال است که زبان معیار و استاندارد همه ایرانیان است. حتی از همان آغاز این دوره یعنی از مهستی گنجوی و نظامی و خاقانی بگیرید تا بعد از سلجوقیان و صفویان، تا انقلاب مشروطه و بعد از آن، تا ایرج میرزا و تقی زاده و کسروی و تا حسن رشدیه و محمد علی تربیت و محمد حسین شهریار و جبار باغچه بان و پروفسور شمس، در میان چهرههای برجسته ادبیات، فرهنگ، هنر، علم، سیاست و اقتصاد کلاً ایران، آذربایجانیان پیوسته جای معتبری داشتند و هنوز هم دارند. اکثریت بزرگ آنان نیز اصولاً به فارسی و گاه هم به ترکی نوشتهاند، بخصوص زمانی که خواستهاند از احساسات و ایام کودکی خود حرف بزنند و باصطلاح «حرف دل» خود را بگویند.
این، چیزی طبیعی است. آنگونه که بعضیها میگویند احتمالاً کار یک کُرد زبان و یا ترک زبان در آموزش و تحصیل به فارسی سخت تر از مثلاً یک شیرازی فارسی زبان است. اما یک واقعیت دیگر هم این است که دو زبانگی و سه زبانگی افقهای جدیدی از نظر تحصیل، اشتغال و آمیزش اجتماعی به روی شما باز میکند. از سوی دیگر نمیشود انتظار داشت که سرتاسر یک کشور و ملت به زبان و یا لهجه مادری و یا پدری شما صحبت کند تا شما خودتان را راحت حس کنید و در زندگی شخصی و اجتماعی موفق شوید. مردم اکثر کشورهای دیگر هم همین چالش را داشتند و دارند. یک زبان مشترک و رسمی و اداری برای همه ملت لازم است تا ارتباطات و مدیریت و شیرازه زندگی اجتماعی ملت بهم نریزد. این در تاریخ ما همیشه بوده و امیدوارم از بین نرود. اما طبیعتاً هرکس هم باید حق داشته باشد زبان مادری خود را و یا هر زبان دیگری را که میخواهد یاد بگیرد.
البته آموزش زبان مادری خوب است. اگر دولت مساعدت کند، این را میتوان در صورت نیاز و وجود امکانات عملی با چند ساعت درس انتخابی در مدارس دولتی و حتی مدارس خصوصی تامین کرد. اما حفظ زبان مشترک و رسمی مهم است. مهم است که بعد از ۲۵ سال و ۵۰ سال فرزندان ما و فرزندان آنها بتوانند با همدیگر معاشرت و مراودت کنند، یک زاهدانی بتواند به راحتی به تبریز برود و آنجا کار و زندگی کند بدون آنکه مجبورش کنند ترکی یادبگیرد و یک اردبیلی بتواند بدون هیچگونه محدودیتی به مهاباد برود و برای کار و زندگی در آنجا ناچار به آموزش کردی نشود.
دو زبانگی و چند زبانگی این را تامین میکند. در کشوری چند زبانه مانند ایران، چه آذربایجانیان و چه دیگران همیشه دوزبانه بودند و اگر اینطور نمیبود، این زندگی ملی و مشترک سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بهم میریخت.
منابع
(۱) نصیری، م؛ و ع. فرهنگ نصیری ترکی جغتایی، رومی، قزلباشی، روسی و قلماقی به فارسی، مترجم و حواشی: حسن جوادی و ویلم فلور، تهران ۱۳۹۳، ص ۱۹-۲۰
(۲) نصیری، همانجا
نامگذاری ترکی آذری
ویرایشهزار سال پیش وقتی قبایل ترک زبان در خراسان، بعد تمام ایران و بعد در روم شرقی پخش شدند، زبان تقریباً همه آنها کم و بیش شبیه هم بود، چونکه اکثریت بزرگ این قبایل از ایلات اوغوز بودند که در مجموع زبان جنوب غربی ترکی را تکلم میکردند. با اینهمه، میتوان گفت که حتی هر قبیله و طایفه لهجه کمی متفاوتی داشت. در ایران، از همان دوره غزنویان و سلجوقیان تا کنون زبان ترکی را پیوسته «ترکی» (خود ترکی زبانان "تورکی") نامیدهاند.
تنها در چند مورد ترکی آذری را در ابتدا «ترکی قزلباشی» و یا «ترکی عجمی» (۱) و ترکی آناتولی را «ترکی رومی» نامیدهاند. در چند مورد نیز اروپائیها ترکی ایران را «ترکمانی» نامیدهاند. این نوع تمایزها همزمانی میشده که میخواستند فرق بین این لهجهها را معین کنند. مثلاً محمد رضا و عبدالجمیل نصیری، پدر و پسر تبریزی که از منشیهای دربار سلطان سلیمان صفوی بودند، در اوایل سالهای ۱۷۰۰ یک فرهنگ لغات نوشتند که اخیراً هم در تهران چاپ شد. نام این اثر «فرهنگ نصیری، ترکی جغتائی، رومی، روسی و قلماقی به فارسی» است (۲) که فوقالعاده جالب است و فرق واژهها و حتی گاه تلفظ آنها را بین هم نشان میدهد. اینجا آنها ناچار بودند معین کنند که وقتی فلان واژه را مینویسند، منظورشان کدام ترکی است. در غیر این صورت در ایران ترکی زبانان به زبان خودشان ترکی (تورکی) میگفتند و در عثمانی هم به زبان خودشان ابتدا «عثمانی» و بعدها «ترکی» میگفتند و اگر لازم شد در مقام مقایسه تاکید کنند که کدام ترکی، آنوقت میگفتند ترکی رومی و یا عثمانی. یعنی وقتی لازم شد، صفت کشور، منطقه، شهر و یا قوم گویشور آن لهجه و زبان را به آن دادهایم، مانند ترکی استانبول، ترکی تبریز و غیره. این سبک نامگذاری به زبانها در همه اقوام و ملل بوده و چیزی طبیعی هست.
بعد از جدائی قفقاز مسلمان از ایران در سالهای ۱۸۰۰ و حتی قبل از آن، منابع روسی به زبان ترکی مسلمانان شمال ارس «تاتاری» میگفتند. یک علتش هم این بود که روسها هگام حملات و کوچهای مغولها، با تاتارها زودتر از ترکهای اوغوز آشنا شده بودند. بعداً روسها هم زبان ترکی شمال ارس را «ترکی» نامیدند. حتی بعد از انقلاب اکتبر و تاسیس حکومت شوروی زبان ترکی شمال ارس را «ترکی» مینامیدند. اما احتمالاً برای پرهیز از تاکید بر نزدیکی زبان ترکیه و آذربایجان شوروی، شروع کردند این زبان را «آذربایجانی» و یا «زبان آذربایجان» بنامند و ترکی زبانان قفقاز هم بخصوص در زمان شوروی به تبعیت از روسها زبان خودشان را مصرانه «آذربایجانی» نامیدند و از کاربرد نام «ترکی» برای زبان خود پرهیز کردند. من در چند مقاله استدلال کردهام که این تعبیر غلطی هست و آذربایجان فقط یک زبان ندارد. درست ترش آن است که بگویند «ترکی آذربایجانی» و یا بطور سادهتر: «ترکی آذری» تا معلوم شود منظور کدام ترکی است. ما در ایران همچنان زبان ترکی خودمان را ترکی («تورکی») مینامیم و این هم خودش وجه تمایز زبان ترکی ما با ترکی ترکیه و یا جمهوری آذربایجان و یا مثلاً اوزبکی و غیره است.
و اما در آسیای میانه، اوزبکها و اویغورها و دیگر مللی که زبان هایشان مجموعاً از خانواده زبانهای ترکی (تورکیک) است، زبان خودشان را ترکی نمینامند. اوزبک زبان خودش را اوزبکی مینامد، قزاق، قزاقی و ترکمن، ترکمنی. اما همه آنها میدانند که این زبانها از نظر تاریخی و ساختاری مربوط به یک خانواده بودند و هستند. این مانند زبانهای ژرمنی است که فقط آلمانی امروزه نیست، بلکه شامل انگلیسی، سوئدی، داچ، نروژی و غیره هم میشود. امروزه یک انگلیسی هم نمیگوید «زبان من ژرمنی است،» میگوید «انگلیسی» است اما البته میداند که از نگاه تاریخی و ساختاری، انگلیسی هم مانند آلمانی یک زبان ژرمنی است. حساب آسیای میانه جداست. مثلاً نام اوزبکی میانه در زمان تیمور، بابر و شیبک خان «ترکی» نبود، «جغتائی» بود، بعد از شوروی هم نامش را گذاشتند «اوزبکی». حالا هم نمیگویند «ترکی،» بلکه میگویند «اوزبکی.» اما تحول زبانهای اوغوزی در ایران و آناتولی طوری بوده که هم ما و هم ترکهای ترکیه به زبان خودشان و خودمان «ترکی» گفتهایم، بنا براین اگر بپرسند کدام ترکی؟ باید مشخص کنیم ترکی آذری و یا ترکی ترکیه و غیره.
فرقهای ترکی آذری و ترکیه
ویرایشبیشک در دوره سلجوقیان تا حتی اواخر صفوی فرق چندانی بین این دو گونه ترکی نبود. اما حالا هست. حالا حتی بنظر من بین ترکی جمهوری آذربایجان و آذربایجان ما هم فرق هست. البته نه به درجه فرقی که با ترکی ترکیه هست و طبیعتاً نه مانند فرق بین ترکی آذربایجان ایران و مثلاً قزاقی و قرقیزی که فهمیدنش برای یک تبریزی و اردبیلی و حتی باکوئی بسیار مشکل است.
آیا این چیز عجیبی است؟ نه. چونکه ما تحول تاریخی، اجتماعی و زبانشناختی در این هزار سال اخیر را در نظر نمیگیریم و فکر میکنیم همان شباهت و قرابتی که زمان طغرل و تیمور بین این ترکیها بود، حالا هم هست.
وقتی گویشوران یک زبان بصورت قبیله و ایل زندگی کنند، زبان نمیتواند قوام پیدا کتد و منسجم شود. دو هزار سال قبل از ترکها، مادها هم وقتی به فلات ایران آمدند وضع مشابهی داشتند. مخصوصاً ترکها هم که در رابطه با فتوحات خود به همه جا پخش میشدند و دولتداری شان هم مبتنی بر زبان و فرهنگ خودشان نبود، طبیعتاً و الزاماً دوچیز اتفاق افتاد: اولاً گوناگونیها و شباهتها بین لهجههای آنها ناهمگون بود، یعنی متناسب با روندهای اجتماعی و سیاسی نبود. میدیدید که هم در فلان گوشه خراسان یک عده «ترکی افشاری» صحبت میکنند و هم در فلان جای آناتولی، یعنی ترکیه امروز. به همین صورت لهجههای دیگر. یعنی در ابتدا انسجام جغرافیائی و سیاسی در این تحول زبانشناختی موجود نبود. ثانیاً از آنجا که کوچها ۵۰۰-۶۰۰ سال ادامه داشت، میدیدید که مثلاً لهجه افشار با ذوالقدر فرق میکرد. حتی بین افشارهای ایران و روم و یا ذوالقدرهای آناتولی و شیراز فرق هائی بود، یا اینکه یکی مانند صادقی افشار (۱۵۳۳-۱۶۱۰) در تبریز متولد میشود، شعر میگوید، آن هم با لهجهای که بیشتر شبیه فضولی و ترکی آذری است، لقبش هم افشار است، اما زبان مادری اش جغتائی است، یعنی لهجه شرقی ترکی، چیزی نزدیک به اویغوری کاشغر و اوزبکی امروزی. اتفاقاً فرق مهمی که میگویند بین ترکی ترکیه و آذربایجان هست آن است که در ترکی آذربایجان و بخصوص لهجههای تبریز، اردبیل و باکو عنصر قپچاقی که یک شاخه شرقی زبانهای ترکی است، بسیار نمایان است. واژه هائی مانند «هاچان» (کی؟ چه وقت؟) باقیمانده آن تأثیر است. در حالیکه این را نمیتوان در باره ترکی ترکیه ادعا نمود. طبق بعضی نظریات، علت اینکه مثلاً در ترکی آذری ایران و بخصوص تبریز قانون «هماهنگی مصوتها» زیاد رعایت نمیشود و مثلاً ما در تبریز به جای «گئده جک» (خواهد رفت) «گئده جاخ» میگوئیم، احتمالاً همین تأثیر عنصر قپچاقی است. برخی از نویسندگان آن را مربوط به حضور قوی تر اوزبکها و اویغورها در آذربایجان میبینند که در زمان ایلخانان و تیموریان به آذربایجان آمده بودند، برخی دیگر هم به تأثیر بیشتر فارسی به اوزبکی اشاره میکنند. جواد هیئت در باره پیدایش دو لهجه ترکی آذری و عثمانی به سه دلیل اشاره میکند: «یکم: در تشکیل ترکی آذربایجانی غیر از لهجه اوغوز، لهجههای قبچاق و اویغور و تا حدی مغولی، و لهجههای بومی (آذری) بمراتب بیشتر از آناطولی دخالت داشته است. دوم: نفوذ زبان و ادبیات ایران و تأثیر آن در ترکی آذری، مخصوصاً در زبان ادبی؛ و سوم: اختلاف مذهب شیعه و سنی.» (۳)
اگر اینها را ندانیم، آغاز و روند تشکل و انسجام ترکی امروزی ترکیه و ترکی آذری ایران، ترکی خراسان و یا ترکی شمال عراق و شمال سوریه را درک نخواهیم کرد. حتی نخواهیم فهمید که فرق مثلاً بین لهجههای شمال رود ارس و جنوب آن در کجا است. در عرض این هزار سال دهها تغییر در ساختار، واژگان، و حتی نظام آوائی زبانهای ترکی اوغوزی شده است. معمولاً گفته میشود خانواده ترکی اوغوزی عبارت از سه زبان اصلی ترکی ترکیه، ترکی آذری و ترکمنی است. بنظر دورفر (۴) امروزه میتوان روی این تقسیم بندی زبانی و یا لهجهای «زبانهای اوغوزی» توافق کرد: (یکم) ترکی ترکیه (شامل عثمانی کریمه و لهجههای بالکان از جمله قاقائوز)، (دوم) (ترکی) آذری، (سوم) «لهجههای افشاری» در شرق و غرب استانهای آذربایجان، (چهارم) لهجههای میانی بین آذری و افشاری در خط قزوین و «خلجستان» و جنوب خط همدان- قم شامل قشقائی و افشاری ایناللو و همچنین افشاری کابل، (پنجم) ترکی خراسانی (در شمال شرق ایران، ترکمنستان و افغانستان شمال غربی) و (ششم) ترکمنی (در ترکمنستان، شمال افغانستان و سواحل جنوب شرقی خزر). تورخان گنجهای (۵) و دورفر کوشش کردهاند از نگاه ساختار، صرف و واژگان، فرقهای این گونههای مختلف زبانهای اوغوزی را تا حدی تعریف و معین کنند.
روشن است که حتی امروز در ترکی آذری ما تأثیر فارسی و عربی (درست مانند ترکی عثمانی صد سال پیش) به مراتب بیشتر از ترکی کنونی ترکیه است. به همین ترتیب میدانیم که از نگاه آوائی ترکی ترکیه هشت فونم مصوت (باصدا) دارد (a, e, i, ı, o, ö, u, ü) و ترکی آذری علاوه بر این هشت مصوت، مصوتی برای آوای فتحه نیز دارد (e وارونه) که در ترکی ترکیه عموماً (e) یعنی بصورت کسره نوشته و خوانده میشود، مانند «ار» (به فتح الف بمعنی شوهر) که در ترکی آذری با فتحه و در ترکی ترکیه با کسره تلفظ میشود. از نگاه واجهای بیصدا (همخوان) و یا صامتها حرف و آواهای «غ» و «خ» در لهجه استاندارد (استانبولی) ترکیه موجود نیست. «غ» بصورت نرم (شبیه «ی») و «خ» بصورت «ه» و یا «ک» تلفظ میشود، مانند یوخ/یوک (به معنی «نه») که تا همین چند سال پیش با قاف (یوق) مینوشتند. یکی دیگر از فرقهای بارز بین ترکی آذری و ترکیه این است که تصریف نام در ترکی آذری و ترکیه کم و بیش مشابه است، اما فرقهای اصلی در تصریف فعل است. بطور کلی باید گفت در زمینه تحلیل دستوری و دقیق نزدیکی و دوری این دو گونه ترکی، کار علمی زیادی انجام نشده است.
بگذارید به دو فرق دیگر بین ترکی آذری و ترکی ترکیه هم اشاره کنم. هر دوی این موارد مخصوصاً از قرن بیستم به بعد، درست ترش از زمان تاسیس جمهوری ترکیه و به اصطلاح آغاز تمایلات «پاکسازی» زبان ترکی از «عناصر غیر ترکی» شروع و تشدید شد. یکم: در سطح دولتی ترکیه، از سالهای ۱۹۳۰ سعی شده است که واژگان فارسی و عربی با واژگان اغلب نوساخته و یا نویافته ترکی «سره» جایگزین شود. طبیعتاً این اقدام، زبان ترکی را بیشتر «ترکی» کرده اما باعث شده است ما آذربایجانیها در آموزش و کاربرد ترکی مدرن مشکل بیشتری داشته باشیم. نکته دوم یک تمایل سیاسی علیه جملات مرکبی هست که مثلاً با حرف ربط «که» و یا «و» درست میشوند و در فارسی و یا ترکی آذری بسیار رایج هستند. این نوع ترکیب جملات فهم منظور و یا باصطلاح گزاره اصلی جمله را آسان میکنند، در حالیکه امروزه در ترکی معاصر صرفاً برای پرهیز از این نوع جملات مرکب که میگویند ترکیبات «ناب ترکی» نیست، بخصوص در نوشتار، جمله هائی فوقالعاده طولانی میسازند که فهم گزاره اصلی را مشکل میکند.
مثلاً این دو جمله را مقایسه کنید: (یکم) بیلیرسن کی، حسن هاردا ایشلیر؟ (میدانی حسن کجا کار میکند؟) و (دوم) حسنین نره ده چالیشتیغینی بیلیور موسون؟ (همان معنا). و یا جملهای طونی تر: (یکم) هئچ ذات دئمه دی، چونکی بیلیردی هئچ کس اونا اینانمایاجاق (چیزی نگفت، چونکه میدانست کسی به او باور نخواهد کرد)(دوم) هئچ کسین اونا اینانمایاجاغینی بیلدیگی اوچون هئچ نه دئمه دی.
در هر کدام از این دو نمونه دو نوع جمله داده شده که نوع یکم ترکی آذری و گونه دوم ترکی ترکیه است. هر دو گزینه به یک معناست. هر کدام از گزینهها یک جمله مرکب است، یعنی جملهای که خود در گزینه نخست عبارت از دو و یا چند جمله است. در گزینه دوم هم از نظر معنا دو و یا چند جمله وجود دارد. اما میان این گزینهها یک فرق اساسی هست: در گزینه اول ما چند جمله داریم که توسط حرفها و ادات ربطی (و، که، اما، چونکه و غیره) بهم وصل شدهاند. در گزینه دوم از آن حرفها و ادات ربطی استفاده نشده، اما ترکیب جملات پایه با اسم فعل و تغییرات متناسب در فعل (مثلا کاربرد وجه التزامی فعل) بیان میشود. نمونه دیگر: چوخ آرزو ائلیرم کی بو فیلمی گؤره سن (بسیار آرزو میکنم این فیلم را ببینی) در اینجا جمله پایه «چوخ آرزو ائلیرم» و جمله پیرو «بو فیلمی گؤره سن» است. طبیعی است که معنای جمله دوم مربوط و وابسته به جمله و فعل پایه است. این دو جمله با ادات کی (که) بهمدیگر وصل شدهاند. این جمله نوعی ویژه در کاربرد ترکی آذری است که در ترکی استاندارد ترکیه با آن روبرو نمیشویم. طوریکه در بالا هم گفتیم، در ترکیه این جمله را تغییر داده میگویند: بو فیلمی گؤرمنی چوخ آرزو ائدیوروم.
البته در لهجههای مختلف آذربایجان ایران، جمهوری آذربایجان و همچنین ترکیه میتوانیم با اشکال مختلف و دیگری هم روبرو شویم. بهمین ترتیب زبان مردم تحصیلکرده نسبت به مردم عادی (بخصوص روستاها و شهرهای کوچک) تا حدی فرق میکند چرا که جمله سازی معمولاً همزمان با تحصیل از نظر واژگان غنی تر و از نظر جمله سازی مرکب تر میشود و همزمان، تأثیر قارسی بر ترکی ایرانیان تحصیلکرده بیشتر از ایرانیان ترک زبان کمتر تحصیلکرده است.
بعضی از زبانشناسان بر آنند که ترکیب جملات مرکب از طریق ادات ربط در اصل متعلق به زبان باستان ترکی نیست و این نوع ترکیبها که در زبانهای هند و اروپائی رایج اند، از فارسی به ترکی آذری نفوذ کردهاند. در ترکیه بعد از آنکه حدود۷۰-۸۰ سال پیش موج باصطلاح «پاکسازی» زبان از نفوذ زبانهای غیر ترکی شروع شد، در کنار جایگزین کردن واژگان فارسی و عربی با واژگان نویافت ترکی، سعی کردند ساختارهای باصطلاح «غیر ترکی اصیل» و مثلاً جملات مرکبی را که با حرف ربط «کی» و «و» و یا وجه التزامی فعل (آلاسان، گله سن، گؤره سن) ساخته میشود (گزینه یکم) مورد استفاده قرار ندهند و بیشتر از راه تغییر ساختار جمله، آن را بصورت جمله مرکب (گزینه دوم) در آورند. این اقدام بیشتر از زبان، به ملاحظات سیاسی مبتنی است و حتی از نگاه ترکی «سره» و ساده هم چندان قابل فهم نیست، چرا که مردم عادی و نه چندان تحصیلکرده ترکی زبان از این قبیل ترکیبات پیچیده جمله سازی اصولاً استفاده نمیکنند. زبان اوزبکی هم که در کنار ترکی آذری بیشتر از دیگر زبانهای ترکی تحت تأثیر فارسی بوده از این نوع جملات مرکب استفاده میکند. عثمانی هم که امروزه نزدیک به صد سال است که دیگر عملاً بکار برده نمیشود پر از این گونه ترکیبات بوده و بخصوص شعر و ادبیات عثمانی و جغتائی (اوزبکی قدیم) و همچنین ترکی کتبی دیگر حوزهها مانند تاریخ، علم، دین و فلسفه نیز نشان دهنده این نوع جملات است در حالیکه آثار فولکلوریک ادبی که منعکس کننده زبان ساده شفاهی و روستائی است، چندان جملات مرکب ندارد و یا با کاربرد اسم فاعل و یا اسم مفعول ساخته میشود که به ابتدای جمله علاوه میشود.
ترکی و دیگر زبانهای آلتائی
ویرایشدر ایران، ما به آن گونه ترکی که در آذربایجان بکار میرود «ترکی» (به ترکی «تورکی») میگوئیم. اگر بخواهیم آن را در مقابل ترکی ترکیه مشخص و تفکیک کنیم از تعابیری مانند «ترکی آذری» و یا فقط «آذری» استفاده میکنیم. هم ترکی آذری و هم ترکی ترکیه از شاخه «ترکیک» (ترکی) «خانواده زبانهای آلتائی» است. خود این خانواده زبانها شامل سه شاخه ترکیک، مغولی و تونقوزی میشود. در گروه «زبانهای ترکیک» از قزاقی و قرقیزی و اوزبکی و اویغوری در شرق آسیا و سیبری و جنوب چین گرفته تا قاقائوزی در مولدووا و ترکی عثمانی (و سپس ترکیه) در ترکیه زبانهای گوناگونی داریم که همه از یک خانواده هستند، اگرچه بعضیها مانند ترکی ترکیه و آذربایجان به همدیگر به مراتب نزدیک تر و یا مانند قرقیزی و ترکی ترکیه از همدیگر بمراتب دورترند (۶). در اینجا «ترکی» نامیدن همه این زبانها درست نیست، چونکه اختلافات واژگانی، آوائی و حتی دستوری بین آنها کم نیست. از نظر فهمیدن همدیگر انسانها هم تفاهم بین یک قزاق و یک ترکی زبان ترکیه براستی دشوار است. در ادبیات تخصصی به همه آنها زبانهای «تورکیک» Turkic languages, Turk-Sprachen گفته میشود که بیشتر تعبیری فنی و تخصصی است. در فارسی چنین تفکیکی بین تعابیر ترکی و «ترکیک» نداریم. این شبیه تعابیر زبان آلمانی و زبانهای «ژرمنی» است. آلمانی امروز روشن است. اما در گروه زبانهای ژرمنی زبانهای مختلفی مانند آلمانی، داچ (هلندی)، سوئدی، انگلیسی، نروژی، دانمارکی را هم میتوان یافت که طی ۱۵۰۰ سال گذشته همچون زبانهای مستقلی تحول یافته و بصورت معاصر خود در آمدهاند.
از این گروه زبانهای «ترکیک» یک دسته که موسوم به شاخه «اوغوزی» و مربوط به ترکهای جنوب غربی است، با نام کلی «ترکی» تحول تاریخی جداگاهای کردهاند. این زبانها ابتدا زبان و لهجههای اقوام و قبایل اوغوز (به عربی «غز») بودند که بتدریج همزمان با کوچ این اقوام به سوی خراسان، ایران و آناتولی، از سدههای ۱۵-۱۶ به بعد بصورت امروزی ترکمنی، ترکی آذری و ترکی آناتولی و یا ترکیه در آمدند که چند قرن پیش به آنها تعابیر گوناگونی مانند ترکی قزلباشی، عجمی، رومی و غیره داده شده بود. هر چه زمان میگذرد و گویشوران این گونههای ترکی اوغوزی در شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی متمایز خود به حیات مستقل از همدیگر ادامه میدهند تمایز آنها از همدیگر هم بیشتر میشود.
بگذارید به زبانهای چهار جمهوری آسیای میانه یعنی اوزبکستان، قزاقستان، قرقیزستان و ترکمنستان، بعلاوه تاجیکستان ایرانی زبان و همچنین به جمهوری آذربایجان اشاره کنیم. در این میان به تاتاری و زبانهای کوچکتر دیگر «ترکی» که از سیبری تا مولدووا پراکنده شدهاند، توجه چندانی نخواهیم کرد.
بگذارید اول به یک رشته کلیات اشاره کنیم تا بعد در باره هرکشور خیلی مختصر حرف بزنیم. بعد از فروپاشی شوروی در اوایل سالهای ۱۹۹۰ میلادی ۱۵ جمهوری شوروی و از جمله پنج کشور آسیای مرکزی یعنی قزاقستان، قرقیزستان، اوزبکستان، ترکمنستان و تاجیکستان استقلال خود را اعلان کردند. از این پنج کشور زبان اکثریت نسبی و یا بزرگ مردم چهار تای نخست از خانواده بزرگ زبانهای ترکی و پنجمی یعنی تاجیکستان از خانواده زبانهای ایرانی است. زبان جمهوری آذربایجان که مستقل شد و همچنین زبانهای دوگانه «جمهوری خودمختار تاتارستان و باشقردستان» هم که جزو جمهوری روسیه بود و همانطور ماند هم از همین خانواده زبانهای ترکی است.
البته در اینجا باید دقت کرد. وقتی خانواده زبانهای «ترکی» میگوئیم منظور از واژه «ترکی» زبان رایج کنونی در ترکیه نیست، ترکی ترکیه، ترکی آذری، تاتاری، قزاقی، قرقیزی، اوزبکی، ترکمنی، اویغوری و حتی زبانهای مهجور «گوک تورک» و غیره هست، یعنی یک «خانواده» فرضی ترکی که عبارت ازهیچکدام از این زبانهای فعلی ترکی به تنهائی نیست. یک نوع ریشه فرضی و اصلی همه این زبانهاست، درست مانند اینکه وقتی از «زبانهای ایرانی» صحبت میکنیم فقط فارسی ایران را در نظر نداریم، منظورفارسی، کردی، پشتو، تاتی، تالشی، بلوچی و یا حتی سغدی و یا خوارزمی باستان و غیره است که دیگر زبانهای مرده بشمار میایند. مقایسه دورخیز دیگر خانواده زبانهای لاتین مثلاً ایتالیائی، فرانسوی و پرتغالی است که واژگان، دستور و دستگاه آوائی شان به درجات مختلف بهم دور و یا نزدیک اند اما این زبانها یعنی مثلاً ترکی ترکیه و قزاقی، و یا فارسی و پشتو و یا فرانسه و ایتالیائی با وجود قرابت، یک زبان نیستند و هیچکدام هم «زبان اصلی» و یا «استاندارد» و «معیار» نیست که زبانهای دیگر «غیر اصلی» و یا «نادرست» باشد. یک موضوع دیگر این است که برخلاف بعضی موارد دیگر مانند ژاپنی و یا سوئدی که رابطه نزدیکتری بین زبان و تیره-نژاد یک قوم و یا ملت وجود دارد، اقوام ترک زبان یکی دو هزار سال پیش آنقدر به اقصا نقاط دنیا پخش شدهاند که امروزه به گواه اکثر زبانشناسان، «ترک بودن» قوم و نژاد هیچکس را معین نمیکند چه آنها (همانند انگلیسیها و اسپانیائیها) در طول این یکی دو هزارسال هرجا کوچ کردهاند با اقوام بومی آمیخته و از نگاه قومی و تباری مخلوط تر شدهاند در حالیکه در بسیاری موارد زبان آنها تحول ماهوی پیدا نکرده است. «ترک بودن» امروزه مانند لاتینی زبان بودن ایتالیائیها، پرتغالیها، اسپانیائیها، آرژانتینیها و کوبائی هاست. «ترک بودن» فقط نشان دهنده آن است که زبان یک شخص (چه اوزبک و قزاق، چه ترک ترکیه و اویغور زرد) از خانواده زبانهای ترکی (تورکیک) است و گرنه تبار و حوض دی ان ای یک ترک ترکیه با قزاق کاملاً متفاوت است. زبان است که باعث میشود مخصوصاً خود ترکها همه آنها را ترک بنامند. در خارج از عالم ترکیه معمولاً آنها را گویشوران زبانهای تورکیک (مانند گروههای زبانهای ژرمنی، ایرانی، سامی) مینامند. درستش هم این است و گرنه میبایستی عبری و عربی را هم یکی شمرد.
هر شاخه این خانواده زبانهای ترکی نیز وابسته به اینکه در مجاورت و آمیزش با کدام قوم و زبان دیگر به سر برده تأثیرات متفاوتی گرفته است. بگفته لارس جانسون (۷) بخصوص تأثیر زبانهای اسلاوی، ایرانی و مغولی بر ترکی در هر منطقه شکل و ساختار آن گونه زبان ترکی را دچار تحولی جدی نموده است. این شاید با تأثیر عمیق عربی به فارسی پس از اسلام قابل مقایسه باشد.
این را بعنوان یادداشت قید کردم چون مثلاً در ایران بعضیها از روی کمبود آگاهی میگویند که کردی «نوع تکامل نیافته فارسی است» و یا «ترکی آذری معجونی از ترکی ترکیه و فارسی است» و یا بخصوص در ترکیه بعضیها از روی احساسات سیاسی تصور میکنند زبان اصل و ریشه همه زبانها و لهجههای ترکی همان ترکی استاندارد و معاصر جمهوری ترکیه است و همه زبانهای دیگر ترکی مانند اوزبکی و ترکمنی و آذری را به نسبت دوری و نزدیکی آن به ترکی ترکیه بررسی و حتی «ارزش یابی» میکنند و به آنها صفت «درست» و «غلط» و یا از «استاندارد» و «گونه مادر» (!) دور و یا نزدیک میبندند. آنها در عین حال همه را «ترک» و زبان آنها را هم «ترکی» مینامند اما برای تفکیک، از تعابیری مانند «ترکی قزاقی» و «ترکهای اوزبک» استفاده میکنند، در حالیکه نه ترکی ترکیه «استاندارد» و «مادر» زبانهای ترکی است، نه فارسی ایران این نقش را نسبت به مثلاً کردی و بلوچی بازی میکند و نه فرانسه زبان «مادر» برای ایتالیائی ورومانیائی بشمار میرود. هر کدام از این زبانها زبانی مستقل است که با دیگر زبانهای «هم خانواده» خود قرابتهای دور و نزدیک لغوی، دستوری و یا آوائی دارد، هرکدام از یک سیر تاریخی بخصوص خود و در رابطه و آمیزش با عوامل و شرایط دیگری رشد کرده به زبان کنونی تبدیل شده است که فعلاً هست، یکی از آنها زبان رسمی یک کشور شده و یکی نشده، یکی زبان نخست عدهای کمتر و دیگری زبان نخست جمعیتی بزرگتر است، یکی زودتر به کتابت شروع کرده و آثار بیشتری دارد و دیگری دیر تر و طبیعتاً آثار کمتری به آن زبان نوشته شده است.
حتی تا اینجا همه این بحثها برای مردم مثلاً ترک زبان آسیای میانه بیمورد است چرا که اگر چه تحصیلکردههای آنها میدانند که زبانشان از خانواده زبانهای ترکی است، اما هرگز و هیچکدام از آنها به زبان خود «ترکی» و یا مثلاً «ترکی قرقیزی»، «ترکی ترکمنی» و یا «ترکی اوزبکی» نه، مستقیماً و تنها «قزاقی»، «اوزبکی»، «قرقیزی»، «ترکمنی»، «تاتاری» و بخودشان هم نه «ترک قزاق» و «ترک اوزبک» بلکه فقط «قزاق» و «اوزبک» و غیره میگویند. تنها در ترکیه است که اغلب مردم فکر میکنند همه اوزبکها و قزاقها و اویغورها ترک و زبانشان ترکی است، اما «لهجه هایشان فرق میکند.»
وضع دو کشور تاجیکستان و آذربایجان از اینها فرق میکند. تاجیکها هم زبان خود را «تاجیکی» («توجیکی») مینامند اما احتمالاً نظر به نزدیکی بسیار تاجیکی به فارسی معاصر ایران (و دری افغانستان)، بخصوص تحصیلکردههای تاجیکستان مشکلی در گاه «فارسی تاجیکی» و یا حتی بندرت فقط «فارسی» نامیدن زبان خود نمیبینند.
در جمهوری آذربایجان هم همانند تاجیکستان مردم به زبان خود «آذربایجانجا» یعنی «آذربایجانی» میگویند اما میدانند که زبانشان ترکی است. در آذربایجان ایران مردم ترک زبان، زبان نخست خودشان را فقط «تورکی» (ترکی) مینامند، اگرچه ترکی ترکیه را هم «ترکی» میشمارند و میدانند که بین این دو گونه فرقهای کمی نیست.
در هر دو موردِ تاجیکستان و آذربایجان، بیشک نزدیکی زبانهای فارسی و تاجیکی و از طرف دیگر ترکی ترکیه و آذری دلیل عمده این نامگذاری است. البته احساسات ملی و تاریخی غالب در تاجیکستان و جمهوری آذربایجان هم در این نامگذاری نقش بازی میکند. از سوی دیگر شاید هم یک علت این امر در آن است که تاجیکستان در مقابل ایران، و آذربایجان در مقابل ترکیه هم کشوری کوچک ترو ضعیف تر اند، هم تجربه مستقل دولتداری خودشان بسیار کوتاه مدت است و هم از نظر اقتصادی و اجتماعی از آنها در مجموع عقبتر اند. حتی اگر پیشرفت اقتصادی، مصرف کاغذ، تعداد تیراژ روزنامهها و کتاب، پیشرفت علوم دانشگاهی و تکنولوژی را هم در نظر بگیرید، طبیعتاً میل طرف کوچکتر به طرف بزرگتر، و طرف ضعیف تر به طرف قوی تراصولا میچربد. یک عامل دیگر اینکه در ایران، فارسی معاصر بیش از ۱۲۰۰ سال و در ترکیه، ترکی حدود ۸۰۰-۹۰۰ سال است که زبان حاکم و وسیله کتابت اند و در این زمینهها تولید و تجربه فرهنگی و تاریخی بمراتب بیشتری از صرفاً سرزمین کنونی تاجیکستان و یا سرزمین کنونی جمهوری آذربایجان داشتهاند.
چهار کشور ترک زبان آسیای میانه تجارب متفاوت تری از جمهوری آذربایجان در همسایگی ترکیه داشتهاند.
نتایج انقلاب اکتبر روسیه در آسیای مرکزی از یک طرف امید بخش بود چرا که تحصیل پایه اجباری شد و گسترش یافت. تا سالهای ۱۹۴۰ تعداد بیسوادان به حد اقل کاهش یافت، تعداد کثیری روزنامه و کتاب چاپ شد و در بسیاری از این جمهوریها دانشگاهها و آکادمیها تاسیس یافت که قبلاً موجود نبود.
اما چند عامل مهم دیگر بصورتی فشرده تر و سازمان یافته تر از گذشته بر زندگی فرهنگی و زبانی مردم ترک زبان آسیای میانه تاثیری ماندنی گذاشت.
تا آن موقع مرزهای داخلی آسیای میانه روشن نبود و مرزها را فاصله هائی معین میکردند که تیرهای اسب سواران لشکرها و قبایل مختلف در رویاروئیهای مختلف خود میانداختند. تا فتح بخش اعظم آسیای میانه توسط لشکر اسلام در اواخر قرن هفتم و تحکیم این حاکمیت در قرن هشتم، اکثریت مردم منطقه به لهجههای مختلف ایرانی و ترکی سخن میگفتند. بعد از اسلام زبان دین، علم، ادب و فرهنگ عربی و فارسی بود درحالیکه نخستین آثار ترکی که به لهجه محلی ترکی در کاشغر (گوک تورک و یا اویغوری باستان) نوشته شد حدوداً مربوط به ۴۰۰ سال پس از اسلام بود (اولین اثر معروف ترکی «قوتادقو بیلیگ» بود که در قرن یازدهم به لهجه خاقانیه و یا قراخانی و بصورت مثنوی نوشته شد).
در اوایل و طول قرن نوزدهم، پس از تضعیف و شکستهای ایران، آسیای میانه کاملاً از سوی ارتش تزاری روسیه تصرف شد و خان نشینهای مختلف آن تحت حاکمیت روسیه در آمدند که مدتی نام مجموعه آنها «ترکستان روس» (بعلاوه «امارت بخارا» و «خان نشین خیوه») بود. در اوایل قرن بیستم همزمان با تصرف آسیای میانه از سوی بلشویکهای روسیه ابتدا دورهای نامعین و متغیر از نظر مرزها، نام مناطق، تبدیل آنها به «دولت» های جداگانه و زبانهای آنان پیش آمد. از جمله نام «ترکستان» که ابتدا ایرانیان به این منطقه گذاشته و دیر تر روسها آنرا ادامه داده بودند و درواقع نام منطقه معینی نبود، لغو گردید. سرزمین قزاقستان کنونی بعنوان «قرقیزستان» و قرقیزستان کنونی بنام «قارا قرقیزستان» («قرقیزستان سیاه») و غیره نامگذاری شد. از نظر الفبا که از شروع دوره اسلامی تا تسلط شوروی در این منطقه فقط الفبای عربی – فارسی بکار میرفت، ابتدا به این الفبا و املای رایج این مناطق علامات ویژهای از سوی دانشمندان شوروی اضافه شد، سپس برای هرجمهوری نو بنیاد یک الفبای لاتین که با الفبای دیگر کشورهای ترک زبان و همجوار فرق میکرد معین گردید و بالاخره از اواخر سالهای ۱۹۳۰ الفبای روسی – سیریلیک قبول گردید. باز برای هر کشور جداگانه آسیای میانه که اکنون پنج «جمهوری شوروی» شده بودند علامات بخصوصی مقررشد. در نتیجه زبانهای ترکی منطقه بصورت بیشتر و رسمی تری از همدیگر منفک و جدا شدند، در حالیکه قبلاً همه آن لهجهها عموماً ترکی و یا فارسی نامیده میشدند و همه ایرانی زبانان و ترک زبانان منطقه، صرفنظر از لهجه و حتی زبانشان، در تمام سرزمینهای مسلمان یعنی در گسترهای بمراتب وسیع تر از آسیای میانه، از یک الفبای مشترک یعنی عربی – فارسی، با املائی فوقالعاده بهمدیگر نزدیک استفاده میکردند.
همچنین مثلاً در نمونه زبان اوزبکی که در میان مردم ترک زبان منطقه دارای سنت قدیمی تر کتابت بود، بجای لهجه غرب (خوارزم) که مانند بسیاری زبانها و لهجههای ترکی تابع قواعد «هماهنگی صائتها» بودند، لهجه شمال (تاشکند) بعنوان استاندارد زبان اوزبکستان قبول شد که در آن هماهنگی صائتها چندان رعایت نمیشود.
برخی تحلیل گران بر آنند که حاکمیت شوروی قصدا این قبیل سیاستها را در پیش گرفته تا شکاف بین زبانها و لهجههای مختلف ترکی در آسیای مرکزی را عمیقتر کند و آنها را از سنت و تاریخ مشترک قومی و اسلامی خود جدا کنند تا ازاین طریق مقام و نفوذ زبان روسی و حکومت شوروی مستحکم تر شود.
این کار در مورد تاجیکی هم انجام گرفت که نزدیکی بسیاری با فارسی (دری) افغانستان و فارسی ایران داشت و دارد. بغیر از قبول الفبای سیریلیک روسی با چند علامت و اشاره که برای ملل فارسی زبان ناآشناست، لهجه محلی این منطقه به صورت استاندارد درآمد. ره آورد انقلاب اکتبر برای آسیای میانه و آذربایجان این بود که همزمان با تشویق زبان و لهجههای محلی و تبدیل هرکدام از آنها به زبان رسمی هر جمهوری و اولویت یافتن روسی بر زبانهای محلی، این لهجههای پیشین هرکدام زبان رسمی یک کشور نو استقلال گشت که خود را طور دیگری مینامید و میخواست صاحب الفبا، املا، تاریخ و آثار خود شود. نتیجه آن بود که در عین حال که زبانهای محلی و رسمی این کشورهای نوساخته ابتدا ایجاد و سپس تکوین شدند، این جمهوریها از نظر زبان و فرهنگ، الفبا و املا از همدیگر «مستقل تر» و مجزاتر شدند و در عین حال شرایط نفوذ و حاکمیت روزافزون زبان و فرهنگ روسی و تأثیر واژگان، دستور زبان و نظام آوائی روسی تقویت گردید. از سوی دیگر بکمک همین تدابیر و در عین حال مرزهای بسته و عدم امکان رفت و آمد، مجموع آسیای میانه از سنت شرقی، ایرانی، ترکی و اسلامی خود دور افتاد و شکاف عمیقی بین آنها و سنت و تاریخ، زبان، ادبیات و فرهنگ پیشین آنان افتاد.
چه از نظر سیاسی و چه در زمینه زبان، فرهنگ، الفبا و واژگان، مشابه همین سیاست و روند در جمهوری نوپای آذربایجان هم پیاده و مشاهده شد.
چند تظاهر دیگر این روند، طرد و منع مفاهیم «ترک»، «ایرانی»، «مسلمان» از کاربرد روزانه مردم و حذف این قبیل مفاهیم از تاریخ و حافظه فرهنگی مردم بود. همه تاریخ نویسی این مناطق دچار تحول شد تا اینکه «ملل» نو استقلال، خود را در جدائی و حتی خصومت با ملل همسایه و محیط خارج از شوروی خود (مثلا ملل ایران و ترکیه) بدانند و تعریف کنند. نامهای «اوزبکی» و «ترکمنی» و غیره در همین دوره و با همین سیاست است که جای مفهوم عمومی تر و فراگیرتر «ترک» را گرفته، در آذربایجان بجای «ترکی» نام «آذربایجانی» برای زبان ترکی این دیار مورد استفاده قرار گرفته، در تاجیکستان نام «تاجیکی» بعنوان باصطلاح «زبانی غیر از فارسی» جایگزین «فارسی» شده، جشنها و مراسم ملی و دینی مانند نوروز و عید قربان ممنوع شده و سرتاسر تاریخ هرکدام از این ملتها نونویسی شده است.
نتیجه این همه، جدائی، انزوا و حتی خصومت هم در داخل شوروی بین این ملتهای نوپا و هم بین آنها و ملل و اقوام مسلمان همسایه مانند ایران و ترکیه شده که تقریباً دو هزار سال با همدیگر تاریخ، زبان، فرهنگ و دین مشترک داشتند.
منابع
(۱) اگرمشخصا منبع دیگری داده نشده باشد، همه اطلاعات و نقل قول هائی که در این فصل از سیاحتنامههای اروپائیان میخوانید، از مقدمه کتاب زیر است که تا جائیکه من میتوانم قضاوت کنم، بهترین بررسی کلی این سیاحتنامهها از نگاه زبان مردم در دوره صفوی شمرده میشد:
نصیری، م؛ و ع. فرهنگ نصیری ترکی جغتایی، رومی، قزلباشی، روسی و قلماقی به فارسی، مترجم و حواشی: حسن جوادی و ویلم فلور، تهران ۱۳۹۳، ص ۱۴-۲۵
(۲) مقدمه حسن جوادی و ویلم فلور، در نصیری، همانجا.
(۳) هیئت، ج. سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی، تهران ۱۳۸۰، ص ۱۷۱-۱۷۲
(4) Doerfer, G. : Azerbaijan, viii. Azeri Turkish, in: Encyclopaedia Iranica Online, as viewed in February ۲۰۱۷
(5) Gandjei, T. : «Turcica Agemica» , in: Wiener Zeitschrift fuer die Kunde des Morgenlandes, Wien 1986
(6) Johanson, Lars and Csato, Eva A. (eds): The Turkic Languages, Routledge, New York, ۲۰۰۶
(7) Johanson, Lars (2001). «Discoveries on the Turkic linguistic map» (PDF). Swedish Research Institute in Istanbul, retrieved 2007-03-18
ترکی بعنوان زبانی التصاقی
ویرایشالتصاقی و یا پیوندی بودن مخصوص ترکی و یا دیگر زبانهای آلتائی و یا حتی اورالی نیست. تقریباً اکثر زبانهای دنیا به درجههای کم و یا زیاد پیوندی هستند.
به این واژهها درچند زبان دنیا دقت کنیم:
فارسی: به خانه میروم
be xane mi-raV-am
ترکی: eve gidiyorum
ev-e giD-iyor-um
عربی: أنا ذاهب الی المنزل
ana dzha-hib il-al-manzil
انگلیسی: I am going home
I am go-ing home
چینی ماندارین: wǒ zhèng zài huí jiā
'من، مرا، مال من - زمان - محل - بازگشت - خانه'
در این جملهها فعل «رفتن» متناسب با قاعدههای دستوری صرف افعال در زبانهای بالا بکار برده شده و صرف شده است (حروف بزرگ نشان میدهند که این آواها متغیر هستند). تنها استثنا در این نمونهها چینی ماندارین است. در زبان چینی که علی الاصول برای هرمفهوم یک واژه دارد، این واژهها دچار تغییر نمیشوند، بلکه کنار هم قرار میگیرند و با این ترتیب معنای معینی میدهند. از این جهت در چینی ماندارین، صرف افعال به آن معنا که ما میفهمیم، وجود ندارد.
هر زبان دنیا در ساختن یک واژه و یا کلمه (word) و از جمله یک نام و یا فعل در محیطهای گوناگون (مانند تعداد، زمان، حالت) دارای ویژگیهای خویش است.
مثلاً فعل فارسی «رفتن» را در این نوع صرف درنظر بگیرید: نه-می-رو-ت-م (نمیرفتم). در این نمونه فعل پایه رو-/رف- یک «مورفم» و یا تکواژ (واژک) آزاد است یعنی بخودی خود و مستقلاً معنائی دارد و وند هائی که به آن علاوه شدهاند تکواژهای وابسته هستند، یعنی آنها حامل معنائی هستند، اما به تنهائی نمیتوانند بکار گرفته شوند. در این مورد ریشه فعل یعنی رو-/رف- با گرفتن یکچند وند (پیشوند و پسوند) صرف میشود و با این ترتیب مجموع این فعل (نمیرفتم) معنای خاص خود را میدهد.
این تغییرات محدود به فعل نیست و ممکن است در نام هم دیده شود. در بعضی زبانها حتی صفت و قید و ادات هم تابع قواعد صرف میشوند. برای نمونه اسم «کودک» مفرد است اما در حالت جمع کودک-ان گفته میشود که در اینجا «ان» پسوند جمع است. در عربی (حال-حالات) و ترکی (گول-گوللر) و بسیاری زبانهای دیگر هم بسیاری نامها وابسته به اینکه مفرد و یا جمع است، شکل دیگری دارند. البته این قبیل قاعدهها مطلق نیستند و درجه اعتبار آنها بسته به واژه و زبان مورد بحث فرق میکند. مثلاً در فارسی بعضی نامها جمع ندارند (مردم، آب، هوا) و یا بعضی زبانها حتی برای جمع دوگانه هم وند بخصوصی دارند، مانند طرف-طرفین در عربی. در فارسی باستان هم این جمع دوگانه موجود بود اما در پهلوی و فارسی معاصر جمع دوگانه از بین رفته است.
میتوان زبانهای دنیا را برپایه ویژگیهای ساختن (صرف) واژهها، یعنی دگرگونی هائی که مثلاً یک نام، فعل و یا صفت در محیطهای دستوری و معنائی معینی میپذیرد، به گروههای گوناگون تقسیم بندی کرد. به این شاخه زبانشناسی که تکواژها (مورفمها) و ترکیب آنها را در واژهها بررسی میکند و زبانها را برپایه ویژگی ترکیبهای تکواژها تقسیم بندی مینماید، «گونه شناسی صرف شناختی» (و یا «تیپولوژی مورفولوژیک») میگویند.
عمومی ترین طبقهبندی این است که معین کنیم درکدام زبانهای دنیا یک واژه و یا کلمه (اعم از فعل، نام، صفت و غیره) ترکیب پذیر است و در کدام زبانها کلمهها یا کلاً و یا علی الاصول ترکیب پذیر نیستند یعنی هر واژه به تنهائی و مستقلاً عرض اندام میکند.
۱. به زبان هائی که واژههای آن علی الاصول ترکیب پذیر نیستند و دچار دگرگونی نمیشوند، یعنی هر واژه مستقلاً در جمله عرض اندام میکند «زبانهای تحلیلی» (analytic) میگویند. زبان چینی ماندارین یک نمونه بارز و شناخته شده این طبقه از زبان هاست، مثلاً (دقت کنید که «جمع» و یا «زمان گذشته» هرکدام صاحب یک تکواژ و یا مورفم مستقل خود است):
wɔ-mən-tan-tçin-lə
'اول شخص-جمع-نواختن-پیانو-گذشته'
(ما پیانو مینوازیم)
باید در نظر داشت که همه زبانهای تحلیلی صاحب ساختار منفرد واژههای خود نیستند. مثلاً در چینی ماندارین یک واژه صرف نمیشود اما در چینی ماندارین هم مانند انگلیسی و بخصوص آلمانی واژههای مرکب عبارت از ترکیب دو و یا چندین واژه آزاد وجود دارد، که موضوع بحث دیگری است.
۲. به زبان هائی که برخی از واژههای آن در محیطهای مختلف معنائی و دستوری با واژهها، تکواژها و وندهای دیگر ترکیب مییابند، عموماً «زبانهای ترکیبی» (synthetic) میگوئیم. اکثر زبانهای دنیا «ترکیبی» هستند، صرفنظر از اینکه تمایل واژههای آنها به ترکیب، صرف و یا جذب وندها کم و یا زیاد است و یا اینکه در این دگرگشت خود واژهها و یا تکواژها دچار تغییر میشوند یا نه. با همین معیار خود این گروه بزرگ زبانهای ترکیبی به سه زیرگروه تقسیم میشود:
۱٫۲. زبانهای پیوندی و یا التصاقی (agglunitative) به زبان هائی گفته میشود که واژههای آن میتوانند دارای بیش از یک و حتی چندین تکواژ و وند باشند.
مثلاً فارسی، روسی، آلمانی، اسپانیائی، ارمنی، مجاری، ترکی، کرهای، مغولی، گرجی و زبانهای سواحلی (آفریقا) و یا اسکیمو-اینوئیت و همچنین عربی و عبرانی کلاسیک و انگلیسی کلاسیک جزو زبانهای التصاقی و یا پیوندی هستند، اگرچه درجهٔ تغییر فعل، نام و غیره و از جمله وندگیری در این زبانها میتواند فرق کند. در هر کدام از این زبانها فعل، نام و یا حتی صفت و ادات میتواند در محیطهای گوناگون ساختاری و معنائی «صرف» یعنی دچار تغییر شود، و یا با تکواژهای دیگر ترکیب یابد و دچار تحول گردد. با این ترتیب ویژگی پیوندی بودن محدود به یک گروه و یا خانواده مخصوص زبانهای دنیا نیست. در تقریباً همه این خانوادهها یعنی هند و اروپائی، سامی، اورالی، آلتائی، بانتو (آفریقا) و کرهای-ژاپنی میتوان زبان هائی را دید که به درجات مختلف پیوندی هستند.
زبانهای ترکی، گرجی، کرهای، مجاری، فینی (فنلاندی)، تامیلی، برخی زبانهای بومیان استرالیا و اندونزی، اسکیمو-اینوئیت، و زبان سواحلی (آفریقا) جزو زبان هائی شمرده میشوند که جنبه پیوندی شان از دیگر زبانهای پیوندی این طبقه قوی تر است.
عموماً درجه پیوندی بودن گروه زبانهای ترکیبی نسبی است. اینطور نیست که یک زبان این گروه یا کاملاً پیوندی هست و یا اصلاً پیوندی نیست. حتی در داخل هر زبان هم ممکن است تمایل به پیوندی بودن در طول تاریخ و یا حتی نسبت به هرلهجه فرق کند. میدانیم که مثلاً فارسی در گذشته پیوندی تر از امروز بوده و یا زبانهای ایرانی شرقی از جمله سُغذی ویژگی بارز پیوندی داشتند، همچنانکه باقیمانده کنونی آن زبان یعنی یغنابی در تاجیکستان هنوز هم این ویژگی را داراست. به همین ترتیب امروزه عربی، عبرانی و یا آرامی مدرن نسبت به گونههای باستانی خود کمتر پیوندی شدهاند، در حالیکه مثلاً عربی کلاسیک یعنی قرآنی نسبت به لهجههای محلی عربی تمایل بیشتری به پیوندی بودن دارد.
طبق برآورد جاناتن مانکر ازرشته زبانشناسی دانشگاه برکلی (کالیفرنیا) در حالیکه افعال چینی ماندارین هرکدام تنها از یک تکواژ مستقل عبارت است که صرف نمیشود، در فارسی یک فعل صرف شده میتواند ۴-۵ و در ترکی ۶-۷ وند بخود وصل کند (۱). مؤلف این مقاله در سال ۱۹۸۴ برآورد کرده بود (۲) که فعل فارسی میتواند تا هفت تکواژ داشته باشد، مانند واژه فعلی «گوش نمیخوابانیدم» (گوش-نه-می-خواب-ان-ید-م). عربی تا حد زیادی مانند فارسی است اما فعل در عربی کلاسیک نسبت به لهجههای محلی، تعداد بیشتری وند میگیرد. آلمانی هم فی القوه زبانی بسیار پیوندی است. هم در تشکیل فعل، هم نام و هم صفت یک تکواژه آزاد میتواند تکواژههای آزاد دیگرو یا چندیم تکواژ وابسته را بگیرد و با این ترتیب معنای دیگری بدهد، مانند:
آلمانی:
er be-glück-wünsch-te mich
(او بمن تبریک گفت)
der Welt-gesund-heit-s-tag
(روز جهانی تندرستی)
در مورد انگلیسی بسیاری از دانشمندان برآنند که انگلیسی باستان بمراتب پیوندی تر از امروز بوده و مثلاً در گذشته اسم در حالت مفعولی هم عوض میشده، مثلا:
انگلیسی باستان: feld-a
'مزرعه-حالت مفعولی-جمع'
(مزرعهها را)
که بی شباهت به ترکی معاصر نیست:
ترکی: tarla-lar-ı
'مزرعه-ها-را'
این نمونه هم یکی از دلایلی است که اکثر دانشمندان میگویند تمایل به پیوندی بودن در طول زمان در انگلیسی کمتر و کمتر شده است. روند کاهش ویژگی پیوندی بودن در انگلیسی مدرن تا حدی بوده است که امروزه برخی از زبانشناسان، انگلیسی را دیگر یک زبان «تحلیلی» میشمارند، اگرچه هنوز هم در انگلیسی محاورهای و حتی کتبی شاهد بسیاری عناصر پیوندی هستیم.
۲٫۲. طبقه دوم گروه زبانهای ترکیبی زبان هائی هستند که هم ترکیبی و هم «آمیزشی» و یا ادغامی(fusional)هستند. زبانهای آمیزشی و یا ادغامی به آن دسته زبانها مانند فارسی، ترکی، عربی و یا آلمانی گفته میشود که در جریان ترکیب با تکواژهها و وندها بعضی از آواها تغییر یابند و یا حتی اصل تکواژه و یا واژه پایه دچار تحول شود. در مثال «دید-م» ریشه فعل (بین-) در زمان گذشته به «دید-» تدیل میشود. در ترکی و چندین زبان دیگر هم چنین مثالها موجودند. در ترکی بارزترین مثال برای این «آمیزش و یا «ادغام» قاعده «هماهنگی مصوتها» است که در ترکی ترکیه بیشتر و در ترکی آذری ایران بمراتب کمتر رعایت میشود:
ترکی:
gidemedim
giD-E-mE-DIm
(نتوانستم بروم)
alamadım
al-A-mA-DIm
(نتوانستم بگیرم/بخرم)
در این نمونهها مصوت هائی که با حرف بزرگ نوشته شدهاند، ممکن است وابسته به مصوت پیش از خود، تغییر یابند.
۳٫۲. زیر گروه سوم طبقه زبانهای ترکیبی عبارت از «زبانهای چندین ترکیبی» (پلی سنتتیک) است که مهم ترین مشخصه آنها تشکیل کلمات بسیار طولانی عبارت از چندین تکواژ آزاد و وابسته است.
زبان چوکچی از زبانهای دیرین سیبری در شمال روسیه که در عین ترکیبی بودن، حالت شدید چندین پیوندی دارد:
təmeyŋəlevtpəγtərkən
't-ə-meyŋ-ə-levt-pəγt-ə-rkən'
'من-حالت مفعولی-زیاد، بزرگ-سر-درد-زمان حال'
(سردرد شدیدی دارم)
و از چوکچی هم پیوندی تر، زبان گرینلندی غربی است:
'aliiku-sersu-i-llammas-sua-a-nerar-ta-ssa-galuar-paal-li'
(با اینهمه خواهند گفتت که او مطرب بزرگی است، اما).
همه این زنجیره معنائی در زبان گرینلندی غربی یک واژه و یا کلمه محسوب میشود. این هم ما را به این بحث بی پایان زبانشناسان میکشاند که اصولاً تعریف واژه و یا کلمه چیست. بطور خلاصه بگوئیم که در این مورد توافق همگانی وجود ندارد، اما این، بحث دیگری برای فرصتی دیگر است.
نتیجه این است:
یکم: درست است که ترکی زبانی التصاقی و یا پیوندی است. اما پیوندی بودن زبانها مخصوص و محدود به یک گروه معین زبانهای دنیا نیست. طوری که گفتیم، اکثریت زبانهای دنیا از جمله بسیاری از زبانهای هند و اروپائی (مانند فارسی، آلمانی، اسپانیائی و یا ارمنی)، سامی (مانند عربی و عبرانی کلاسیک و آشوری باستان)، اورالی (مانند فینی و یا فنلاندی)، آلتائی (مانند ترکی و مغولی) و بانتو (مانند سواحلی آفریقا) زبانهای پیوندی هستند.
دوم: از میان صدها زبان «ترکیبی» بسیاری از آنها پیوندی است. درجه پیوندی بودن این زبانها چیزی مطلق نیست، یعنی نمیتوان گفت که فلان زبان یا مطلقاً پیوندی است و یا هیچ پیوندی نیست. درجه پیوندی بودن نسبت به هر زبان و حتی بین لهجههای آن زبان ممکن است فرق کند. از سوی دیگر، در طول تاریخ درجه پیوندی بودن یک زبان تغییر مییابد و در بیشتر مواردی که به علم زبانشناسی معلوم است، کاهش مییابد.
سوم: با این ترتیب پیوندی بودن یک زبان «ویژگی ژنتیک» زبانها نیست، یعنی زبان هائی که از نگاه دستوری و تاریخی خویشاوند هستند، لزوماً همه پیوندی نیستند و همه زبان هائی که پیوندی هستند، لزوماً با همدیگر خویشاوند نیستند. نمیتوان ادعا کرد که زبانهای ترکی، ارمنی، بانتو و استرانزی صرفاً بخاطر پیوندی بودنشان، با همدیگر خویشاوندند.
چهارم: پیوندی بودن و یا نبودن یک زبان بخودی خود نه خوب است و نه بد. مهم این است که کسانی که به این موضوعها علاقه دارند، به پرسشهای مربوط به آن بطور علمی و دور از ملاحظات سیاسی و قومی پاسخ بجویند. این کار، بیشک، تنها از طریق کنجکاوی، شک و پرسیدن و پیش از همه مطالعه و بررسی میسر است.
منابع
(1) Manker, J. : Morphological Typology, UC Berkeley, 2016, PDF
(2) Djavadi, A. : Phonology des Persischen, Emeryville, California, USA, ۱۹۸۴
(3) Plank, F. : Split morphology: How agglutination and flexion mix, Universität Konstanz, 1999, PDF
فاروق سومر: تاریخ ترک زبان شدن آذربایجان
ویرایشمقدمه عباس جوادی
مرحوم پروفسور فاروق سومر یکی از استادان تاریخ در «دانشکده زبان، تاریخ و جغرافیا» ی ما در آنکارا بود اما یکی از معتبرترین استادان دانشکده هم بود و در عین حال شهرتی بعنوان «ملیتچی» و «تُرک گرا» داشت. تخصص او بیشتر حوزه قبایل غز (اوغوز) و عموماً ترک بود که از دوران غزنویان و بخصوص سلجوقیان به بعد از آسیای مرکزی و خراسان به ایران و از آنجا بخصوص آسیای صغیر یعنی آناتولی و با نام گذشته اش بیزانس سرازیر میشدند که در نتیجه بعد از حرکات پس و پیش و جنگ و گریزهای بسیار در همین مناطق هم رحل اقامت افکندند و به ترکیب قومی و بخصوص زبانی و فرهنگی و مهمتر از همه اداره سیاسی دول این سرزمین و بخصوص ایران و عثمانی مُهری پر تأثیر و ماندنی زدند.
در این زمینه استاد سومر آثار بسیاری از جمله «نقش ترکان آناتولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی» (آنکارا ۱۹۷۶) نوشته که در سال ۱۳۷۱ به فارسی ترجمه و در تهران چاپ شده است. البته استاد صدها مقاله و کتاب دیگر هم نوشته اما یکی از مقالات ایشان بخصوص برای ما ایرانیان بسیار پرارزش و در عین حال در نوع خود بی همتاست: رسالهای ۱۸ صفحهای با تیتر: «نگاهی عمومی به تاریخ ترک زبان شدن آذربایجان» از سال ۱۹۵۷ که متاسفانه در ایران ناشناس مانده و به فارسی هم ترجمه نشده است.
بنظرم موضوع تغییر زبان اکثر مردم آذربایجان به ترکی، در سطح آکادمیک برای اولین بار از طرف یک تاریخدان و زبانشناس دیگر و معروف ترک، پیشکسوت پروفسور سومر، استاد احمد ذکی ولیدی در «آنسیکلوپدی اسلام» (انگلیسی) و مقالات متعدد دیگر او مطرح شد و بعد از فاروق سومر از طرف تاریخنویس معروف ایران استاد رحیم رئیس نیا («دگرگشت زبان در آذربایجان»، به فارسی، در این لینک) و ترک شناس فرانسوی ژان اوبن («ملاحظات ابن بزاز در باره ترک شدن آذربایجان»، ۱۹۸۹، پاریس، به زبان فرانسوی، نگاه کنید به این لینک) مورد بحث قرار گرفت که این مقاله ژان اوبن هم تا جائیکه میدانم هنوزبه فارسی ترجمه نشده است.
من در مقالات دیگری در باره مقالات استادان رحیم رئیس نیا و ژان اوبن صحبت کرده و حتی متن این مقالات را به فارسی و فرانسه یصورت پی دی اف در «چشم انداز» گذاشتهام تا همگان از آن استفاده کنند.
مقاله استاد فاروق سومر را هم در پایان این نوشته بصورت پی دی اف میگذارم که هرکس ترکی ترکیه میداند، بخواند و اگر علاقه و وقت برای این کار مهم داشت آن را به فارسی هم ترجمه کرده در اختیار عموم قرار دهد. اما من خودم سعی خواهم کرد در همین نوشته چکیدهای از آن مقاله پروفسور سومر را در اینجا تقدیم کنم تا کسانی که ترکی ترکیه نمیدانند کاملاً از موضوع بی خبر نمانند.
بنظرم کلاً بین همه این آثار آکادمیک و کلاسیک در باره تاریخ و نحوه دگرگشت زبان مردم آذربایجان (و طبیعتاً آناتولی) توافق کلی هست و آن اینکه این روند به کوچ قبایل ترک از آسیای میانه به خراسان و بقیه ایران و بخصوص آناتولی یعنی بیزانس مربوط بوده است که از دوره غزنویان و بخصوص سلجوقیان (قرن یازدهم میلادی) شروع شده و حد اقل تا صفویان (اوایل قرن شانردهم) ادامه داشته است.
در حالیکه تاکید مثلاً ژان اوبن اساساً بر رساله «صفه الصفا» ی ابن بزاز اردبیلی از قرن چهاردهم میلادی یعنی دوره ایلخانان و کاربرد واژگان فارسی – پهلوی و نفوذ روزافزون ترکی و حتی مغولی در همان سالهای ۱۳۰۰ میلادی در استان اردبیل و آذربایجان شرقی کنونی است، فاروق سومر بیشتر از اینکه وارد مباحث خود زبان و مثلاً تغییرات لغوی و سپس آوائی و یا دستوری شود و آن را در مقایسه با آنچه که قبلاً بوده و بعداً شده به بحث بگذارد، بر کوچ و سکنی، حکومتها و حرکات پس و پیش قبایل مختلف ترک زبان در آذربایجان و قفقاز میپردازد و از این زاویه سعی به توضیح چگونگی جا افتادن زبان ترکی و تغییر تدریجی زبان مردم آذربایجان میکند. فاروق سومر روند این دگرگشت را در جریان سلسله مراتب (کرونولوژی) تاریخی به سه مرحله تقسیم میکند:
۱) دوره سلجوقیان
۲) دوره مغول و
۳) دوره بعد از مغول شامل آق قویونلوها، قراقویونلوها و صفویان.
آنچه که بعد از این میخوانید نظر استاد فاروق سومر است که چکیده اش را بدون تفسیر و نظر خود تقدیم خواهم کرد (و بنا بر این زود زود «بنا به نوشته فاروق سومر…» نخواهم گفت)، اما فقط بعضی تعابیر را که احتمالاً برای همگان روشن نیستند داخل پرانتز و با ذکر (-م) یعنی «توضیح مترجم» بطور بسیار مختصر شرح خواهم داد. این توضیح را هم بدهم که در اینجا من تعبیر «تورکلشمه» را «ترک شدن» و گاه «ترک زبان شدن» ترجمه کردهام اگر چه استاد سومر خود در ابتدای مقاله به این مسئله اشاره نمیکند که منظورش از این تعبیر، آمیزش تباری و نژادی با اقوام ترک و یا در درجه اول ترکی شدن زبان مردم است، اما طوریکه خوانندگان هم توجه خواهند کرد مؤلف با تاکید بر مثلاً تغییر جاینامها نشان میدهد که منظور او دگرگشت زبان است و نه تیره و نژاد. بهمین ترتیب بعنوان مثال وقتی از «ترک شدن» مغولهای ایلخانی صحبت میکند معلوم میشود که منظور نه آمیزش تباری و نژادی بلکه در درجه نخست ترک زبان شدن است. این موضوع را بخصوص در بخش «دوره مغول» و «ترک شدن» یعنی ترک زبان شدن مغولها خواهیم دید که از نمونههای بسیاری صحبت کرده میگوید مغولها «ترکی صحبت کرده و ترک شدهاند» (ص ۴۳۹).
فاروق سومر: نگاهی عمومی به تاریخ ترک زبان شدن آذربایجان
کوتاه شده و ترجمه: عباس جوادی
یکم: دوره سلجوقیان
ترکمنها همچون بانیان امپراتوری سلجوقیان از ماورالنهر تا سواحل دریای مدیترانه کوچ کرده و به نقاط گوناگون یک امپراتوری وسیع پخش شدند. شاخه هائی از آنان هم در آذربایجان مسکون شدند. بعد از مرگ ملکشاه امپراتوری وسیع سلجوقی بین فرزندان او تقسیم شد و هر فرزندی در صدر دولت کوچکتری قرار گرفت. آذربایجان جزو «دولت سلجوقی عراق» شد که مانند بسیاری از دول دیگر بعد از ملکشاه، بیش از ترکمنها، به قدرت و حاکمیت مملوکهای ترک متکی بودند (مملوکها و یا ممالیک حکومتهای عبارت از غلامان ترک در مصر، سوریه و شمال هند بودند -م). این، موضوع تحقیق مفصل و علیحدهای است. البته ترکمنها هم شمشیر هایشان را غلاف کرده به دامداری خود باز نگشتند. آنها در دولتهای مملوکها هم نقش مهمی داشتند.
در دوره سلجوقیان، ترکمنها بخصوص در مناطق موسوم به «اران» (به تشدید «ر» و یا «آران»، شمال رود ارس -م) و مغان آذربایجان شمالی، در آذربایجان جنوبی در غرب دریاچه ارومیه و همچنین بین کردستان ایران و «شهر زور» میزیستند. در ولایات تبریز، مراغه، خلخال و همچنین در منطقه جبال و یا «عراق عجم» تعداد ترکمنها زیاد نبود. از این جهت در مقایسه با آذربایجان شمالی، سرعت «ترک شوی» در آذربایجان جنوبی و همچنین همدان و قزوین دیر تر و حتی ضعیف تر بوده است. مناطق مذکور در دوره سلجوقیان اصولاً به امیران مملوک و فرزندان ایشان بصورت «اقطاع» سپرده میشد.
علت اساسی اینکه ترکمنها بیشتر از آذربایجان جنوبی به «اران» رو میکردند و در آنجا جمع میشدند، بیشتر از آنکه مربوط به شرایط مساعد تر طبیعی برای ترکمنها باشد، در حاشیه قرار گرفتن این منطقه بود. ترکمنهای سلجوقیان آناتولی هم به نواحی حاشیهای رغبت بیشتری نشان دادهاند. ترکمنهای اران ابتدا تابع ملکها و شاهزادگان سلجوقی و سپس زیر فرمان امیران بزرگ و بیگلربیگیها خود بودند و در حملات علیه گرجیها شرکت میکردند. در زمان مغولها تعداد ترکمنهای اران فوقالعاده افزایش یافته و در همین دوره است که اران تبدیل به منطقه ترکی شده است. مشابه همین تحولات در بیزانس هم رخ داده و ترکمنها که به حاشیههای بیزانس هم علاقه نشان دادهاند اسم شهرهای گرجی و بیزانس را هم ترکی کردهاند.
کردستان ایران و مناطق همجوار آن ابتدا تحت حاکمیت قبایل «سالور» (و یا «سالیر» که یک قبیله اوغوز است -م) و سپس «یوا» (و یا «ییوا» که این هم یک قبیله اوغوز و نزدیک به افشار هاست -م) قرار گرفت. ایالت فارس را هم در همان دورهها «قبیله سالغورها» بدست آورده بود. ولایات کرمانشاه، شهر زور و دقوقه در آغاز آمدن سلجوقیان در دست «انازیان» کُرد بود اما بعداً تحت حکومت سالورها و دیگر ترکمنها در آمد.
تا جائیکه میدانیم قدیمی ترین اطلاعات در باره خلجها که امروزه در جنوب شهر ساوه زندگی میکنند مربوط به نیمه دوم قرن چهاردهم است که در دوره جلایریان و مظفریان نقش معینی بازی کردهاند.
طوریکه گفتیم در نیمه نخست سده سیزدهم جمعیت ترکمن اران بسیار زیاد شد. اما در کنار آنها در این منطقه ترکهای «قانقلی» را هم میبینیم که همراه با جلال الدین خوارزمشاه به آنجا آمده بودند. آنها هم قومان ترکهای «قیپچاق» بودند اما با گرجیها یکی شده به سرزمینهای تحت حاکمیت ترکان حمله کرده آنها را غارت مینمودند. یک دسته از قیپچاقها در زمان استیلای مغول سعی کردند به آذربایجان شمالی بیایند اما موفق نشده برگشتند. مجموعاً دلیل چندانی نیست که گفته شود قیپچاقها در زمان سلجوقیان به آذربایجان آمده در اینجا سکنی گزیدهاند.
در زمان مغولها، ترکمنها و «قانقلی» های خوارزمی که در آذربایجان بودند به آناتولی پناه برده و وقتی مغولها به آناتولی هم حمله کردهاند، آنها رو به سوی سوریه گذاشتهاند. در دوره قدرت مغولها در ایران یعنی از زمان هلاکو تا ابوسعید خان نشانهای از حضور آنها در آذربایجان نیست. رسم بر این بوده که در جنگ و جدل میان قبایل کوچنده ترکمن، طرف مغلوب همه چیز را رها کرده به جای دیگری کوچ میکرد. در ابتدای حاکمیت مغولها بر ایران هم چون مغولها به ایالت فارس دست نیافته بودند، در آثار دوره مغولی نشانه هائی از حضور ترکمنها در فارس بچشم میخورد. با اینهمه بعید نیست که تعداد نسبتاً کمی از این ترکمنها با قبول تبعیت از مغولها در آذربایجان و آناتولی شرقی ماندهاند.
دوم: دوره مغول
(توضیح مترجم: ایلخانان و یا ایلخانیان نام سلسله و حکومت فرزندان چنگیز خان بود که بعد از مرگ چنگیز و هلاکو بخش ایران و بینالنهرین، شام و فلسطین امپراتوری مغول به آنها واگذار شد. مدت حکومت: حدود هشتاد سال از ۱۲۵۶ تا ۱۳۳۵ میلادی. پایتخت آنان به ترتیب تبریز، مراغه و سلطانیه بود)
در مقایسه با دوره سلجوقیان، آنچه دقت پژوهشگران را جلب مبکند زیاد بودن جاینامهای ترکی در دوره ایلخانان است که در زمان سلجوقیان به این درجه نبود. بعضی از این جاینامها مانند «گؤکچه گؤل» (امروزه در ارمنستان) و «آلاداغ» (شمال دریاچه وان) در زمان اباقا و حتی هلاکو ترکی شده بود اما هیچ نشانهای نیست که این جاینامها مربوط به دوره قبل از مغول هم هستند. نامهای مغولی «زرینه رود» (چاغاتو و تاقاتو) در جنوب مراغه هم در آن دوره آشنا بودند. با این ترتیب جاینام هائی که بعد از حکومت اباقا میبینیم بعضی ترکی بودند و بعضی دیگر مغولی. این در عین حال اشاره به تیره و تبار کسانی دارد که با ارتش مغول به ایران آمدند و بر این پایه میتوان گفت که حاکمین ایلخانی بعضی مغول بودند و بعضی دیگر ترک. مثلاً در دوره اولجایتو، یک شاعر مهم دربار چهار قصیده هرکدام به ترکی، مغولی، فارسی و عربی سروده به ایلخان تقدیم کرده است. یک نشانه گسترش ترکی در این دوره هم این است که از زمان غازان خان ببعد، لقب «بی» و یا «بیگ» (طوری که در ایران مینوشتند و هنوز هم مینویسند) به موازات لقب مغولی «نویان» وارد چرخه استفاده شده است که همان معنی را میدهد.
میتوان کسانی را که تحت بیرق مغول به ایران آمدند و ترکی گفتگو میکردند به دو دسته تقسیم کرد: آنها که از نظر تبار ترک بودند و مغول هائی که ترک (ترک زبان -م) شده بودند. میتوان گفت اکثر کسانی که ترک بودند و همراه با مغولها به ایران آمدند اویغور بودند (قومی ترک زبان در آسیای میانه و چین،م). در کتاب ابوالقاسم کاشانی که تاریخ دوره اولجایتو خان را نوشته فهرست ۲۵ امیر دیده میشود که احتمالاً هشت نفر آنها اویغور بودند که امیر سونج آقا هم در راس آنها قرار داشت که اتابک ولیعهد یعنی ابو سعید بود و بزرگترین امیر ایلخان بشمار میرفت. بعضی امرا هم از قوم قیپچاق بودند.
از سوی دیگر بعضی از خانها و نویانها که با مغول به ایران آمده بودند مغول بودند اما ترک زبان شده بودند. همچنین ترک زبانان بسیاری در جرگه نویانها، نوکران (نوکر که کلمهای مغولی است در اصل معنی دستیار میدهد،م) غلامان و توابع قبیلهها بودند که در معیت خانها، شاهزادگان و نویانهای مغول بودند. در همین شرایط ترکی رفته رفته بین ایلخانان توسعه یافته و بسیاری از آنها زبان مغولی خود را رها کرده ترکی را درپیش گرفتهاند. بنا براین در آذربایجان دوره مغول، درکنار ترک زبان شدن مردم، مغولها هم شروع به ترکی صحبت کردن نموده و ترک شدهاند که اینهم به روند ترک شدن مردم قوت بخشیده است.
در زمان خاندان هلاکو روند اسکان و یکجا نشین شدن مغولها و ترکها همانند گذشته در آذربایجان شمالی بیشتر بوده است. در آذربایجان جنوبی این روند بخصوص در مناطق مراغه، ارومیه، خوی و حوالی دریاچه ارومیه و در عراق عجم در شهر سلطانیه که بین قزوین و زنجان واقع بود و تا حدی در شهر ری متمرکز بود. از نظر جاینامها جالب است که ابتدا نامهای ترکی و فارسی یک جا و محل همزمان بکار برده میشد اما بتدریج نامهای فارسی کاملاً جای خود را به نامهای ترکی میدادند. مثلاً نام روستای «انج رود» در نزدیکی سلطانیه «سونقورلوق» شده و یا نام روستای «قهود» بین سلطانیه و قزوین تبدیل به «سایین قلعه» شده است (حمدالله مستوفی، نزهت القلوب، ص ۱۷۳).
مرگ ابوسعید بهادر خان از نظر موضوع مورد بحث ما نیز نقطه عطفی را تشکیل داده است. از آن به بعد دیگر سمت فتوحات (فتوحات مغول،م) یکباره از ایران به ترکیه تغییر یافته و نتیجه طبیعی این وضع هم آن شده که هدف مهاجرتها به عکس خود، یعنی از ترکیه به ایران تبدیل یافته است. از جمله «آرپا خان» که بعد از ابوسعید به قدرت رسید از سوی والی دیاربکر «علی پادشاه» مغول بقتل رسید و در ایران دوره خانیگری شروع شد. در نتیجه این تحولات یک دسته بزرگ ترک و مغول از ترکیه به ایران مهاجرت کرد. از این قبیل کوچهای معکوس یعنی از بلاد روم به ایران کم نبوده است.
میدانیم که در این دوره در مغان و اران هم قبایل ترکمن زندگی میکردند که اساساً مشغول دامداری بودند. نام یکی از این قبایل «چوبانلی» (چوپانلو، چوپانیان) بود. در اواسط قرن چهاردهم بین شهرهای ارزنجان و ترابوزان هم قبیله هائی با نام «چوبانلی» زندگی میکردند که درعصیان «کوچک شیخ حسن» شرکت کرده سپس اکثرشان به اران کوچ نمودند.
در زمان جلایریان یعنی نیمه دوم قرن چهاردهم قراقویونلوها سرزمینهای طوایف مغول «سوتایلی» را که بین موصل و ارضروم رحل اقامت افکنده بودند از خود نموده حتی رو بسوی آذربایجان گذاشتند و در اواخر قرن بر خوی، نخجوان و جنوب دریاچه «گوکچه گول» حاکم شدند و وارد تبریز هم شدند اما آمدن تیمور باعث آن شد که برنامههای آنها برای حاکمیت بر این منطقه به تأخیر بیافتد.
دوره خانیگری و جلایریان در ترک شدن آذربایجان مرحله مهمی بشمار میرود. در این مرحله قبایل ترکمن بسیاری از ترکیه به آذربایجان آمده در اینجا یکجا نشین شدهاند. در همین دوره است که با جاینامهای زیادی در کتب و آثار این دوره روبرو میشویم که قبلاً خبری از این جاینامها نبوده است.
در مقابل «آسکی شهر» اورخان بیگ عثمانی، اشرف چوپانی هم در شمال تبریز، در کرانه رود ارس قصبهای بنام «آسکی شهر» درست کرد. در مقابل «قارادره» های متعدد، یک «قارادره» معروف هم در نزدیکی خوی بود. چندین «قارادره» دیگر در آناتولی شرقی و بین سلطانیه و اردبیل بود. در منطقه سلطانیه محلی هم بنام «گوزل دره» وجود داشت. بین اوجان و سراو (سراب) در جنوب و شرق تبریز از روستائی بنام «ایوا» روایت میشود که شاید مربوط به قبیله «ییوا» باشد؛ و بالاخره «قره باغ» فقط در اران نبود. حد اقل یک قره باغ دیگر هم در منطقه سلماس وجود داشت.
در سال ۷۷۹ ه. ق. هم (۱۳۷۷-۱۳۷۸) ناحیه «سورماری» (سورب ماری) در جنوب دریاچه «گوکچه گول» این نام را داشت. همچنانکه نام «تریپولی» در آناتولی غربی تبدیل به «توربالی» (توبره لو) ترکی شده، «سورماری» هم بزودی تبدیل به «سورمه لی» (سرمه لو) شد. منابع دوره تیمور نام این قلعه را معمولاً بصورت ترکی آن قید کردهاند.
سوم: دوره بعد از مغول (دوره دوم ترکمنان)
این دوره را به سه زیر دوره تقسیم میکنیم:
۱. قراقویونلوها
قراقویونلوها که در میانههای قرن چهاردهم در منطقهای بین ارضروم و موصل در شرق ترکیه فعال بودند دیگر ترکمنها را هم دور خو د جمع کرده در اوایل قرن پانزدهم عراق عجم (غرب و مرکزایران) و ولایات فارس را هم فتح کرده امپراتوری بزرگی تاسیس کردند. بدنبال این روند پر اهمیت، بخش قابل توجهی از ترکمنهای ترکیه به آذربایجان کوچ کردند. مثلاً شاخهای از آنان بنام «آغاچریها» (آغاجری) هم در حوالی شهر ماراش زندگی میکرد و نوادگان آنان هنوز هم با حفظ همین نام خانوادگی در ایران زندگی میکنند. در عین حال قراقویونلوها طایفهای عبارت از پنجاه هزار خانوار بنام «قارا اولوس» («اولوس» کلمهای مغولی بمعنای مردم و قوم است،م) ایجاد کردند که در عراق عرب بسر میبرد. در زمان جهانشاه بخش مهمی از همین طایفه به آذربایجان کوچانیده شد که هنوز هم در ایران جاینامهای مربوط به این طایفه وجود دارد. اما آمدن «قارا اولوس» ها به ایران باعث ایجاد هیچگونه محدودیت و فشاری بر دیگر قبایل ترک که ترکمن نبودند و در ایران زندگی میکردند نشد.
۲. آق قویونلوها
قراقویونلوها بعد از شصت سال حکومت جای خود را به آق قویونلوها دادند. آق قویونلوها بصورت قومی پرجمعیت تر از آناتولی به آذربایجان آمدند. بدین صورت جریان ترک زبان شدن از آذربایجان فراتر رفته به عراق عجم هم کشیده شد. مثلاً در دوره جلایریان در ولایت ری دهی بنام «ساری قامیش»، در غرب ری محلی بنام «ساوجی بولاق» و یا در ورامین (جنوب ری) روستائی بنام «آیدین» موجود بود. یک نمونه دیگر این است که یک سیاح ونیزی از قصبهای بنام «آوشار – افشار» بین ساوه و سلطانیه بحث میکند.
۳. صفویان
موج سوم و حتی بزرگتر کوچ که از ترکیه به ایران شده زمان صفویه انجام یافته است. این جریان مربوط به ظهور شاه اسماعیل و دولت صفوی است. شاه اسماعیل درست در سال ۱۵۰۰ میلادی از مخفیگاه خود در اردبیل بیرون آمده برای دیدار با هواداران قزلباش (قیزیلباش) خود به قصبه «سارو قایا» از توابع شهر ارزینجان رفته و در آنجا با مریدان ترک اش یکی شده به ایران برگشت و آق قویونلوها را شکستی سخت داد.
در نتیجه مهاجرت هائی که در زمان قراقویونلو، آق قویونلو و بخصوص صفویه از آناتولی به ایران شد مناطق آناتولی شرقی با کمبود توده ترک زبان روبرو گردید. کافی است فقط این نمونه را بدهیم که تنها از ولایت آنطالیه و دور و بر آن ۱۵ هزار اسب سوار قبیله «تکه لو» (تکلو) همراه با زنان و کودکانشان به ایران مهاجرت کردند. کسانی که کوچ کردند تنها ترکان کوچنده نبودند بلکه روستائیان ترک هم ار شرق آناتولی رخت بر بسته رفتند و این عامل باعث شد که در بسیاری نقاط آناتولی شرقی سهم ترک زبانان در جمعیت تقلیل یابد. متقابلاً، این روند کوچ، جریان ترک شدن آذربایجان را به نتیجه نهائی رسانیده است.
در نتیجه همین تحولات است که سیاح اروپائی شاردن که در قرن ۱۷ در ایران بوده است مینویسد که ترکی در تمام غرب ایران تا ابهر در نزدیکی قزوین زبان حاکم بوده و حتی در دربار شاهان در اصفهان نیز ترکی بر فارسی اولویت پیدا کرده است. شاردن مینویسد در ایران «فارسی را لطیف، عربی را فصیح و ترکی را صحیح مینامیدند» و علاوه میکند که «فارسی به ترکی شعر و سخنان عاشقانه داده و در مقابل از ترکی کلمات مربوط به دربار و فرماندهی گرفته است» (شاردن، پاریس، ۱۸۱۱، جلد ۴، ص ۲۴۰). او مینویسد: «از ابهر به بعد، چه در شهرها و چه در دهات فارسی حرف میزنند اما تا ابهر زبان مردم ترکی است ولی کاملاً شبیه زبان ترکیه نیست و از آن کمی فرق میکند» (جلد ۲، ص ۳۸۵-۳۸۶). و همچنین: «ترکی زبان لشکر و دربار است. در این محیط و بخصوص در کاخهای اشراف، چه بین مردان و چه میان زنان ترکی حرف میزنند و این موضوع به آن مربوط میشود که خاندان سلطنتی از سرزمینی ترک زبان است و حاکمین عبارت از ترکمانها هستند که زبان مادری شان ترکی است» (جلد ۴، ص ۲۳۸).
سیاح معروف عثمانی اولیا چلبی هم در سفر خود به ایران ترکی آذری را بصورتی کامل فراگرفته به ترکیه بازگشته است (سیاحتنامه، استانبول ۱۳۱۴ هجری، ص ۲۲۷ به بعد).
بعضی پژوهشگران اروپائی نوشتهاند که تصمیم شاهان صفوی مبنی بر انتقال پایتخت از تبریز به اصفهان تأثیر مهمی بر ترک شدن آذربایجان گذاشته است. اصل جریان اما درست برعکس است.
طوری که از خاطرات سیاحان هم بر میاید، زبان دربار صفوی در اصفهان ترکی بود. شاه عباس با سیاح اروپائی به ترکی صحبت میکرد و آن صحبت را به فارسی برای وزیرش ترجمه مینمود (لوسین لوئی بلان، شاه عباس یکم، پاریس ۱۹۳۲، ص ۲۳۵). یعنی حتی در شهری مانند اصفهان هم که زبان فارسی حاکم بوده، زبان دربار ترکی باقی مانده بود. اگر حتی اینطور نمیبود، در نهایت پادشاه و درباریان ناچار میشدند که به زبان محیط خود عادت کرده آن را قبول کنند. بهمین ترتیب سلجوقیان و دیگر حکمرانان ترک و مغول بنا به شرایط محیط خود فارسی را هم آموخته بودند. یعنی اگر حتی صفویان ترکی هم نمیدانستند اما پایتخت را در آذربایجان حفظ میکردند ترکی را میاموختند و به عادات ترکان نیز عادت میکردند. از این جهت انتقال پایتخت از تبریز به قزوین و از آنجا به اصفهان که شاهان صفوی برای حفاظت خود از حملات عثمانی ناچار به آن شده بودند، به گفته ذکی ولیدی توقان، برای هویت ترکی آذربایجان نه مفید، بلکه مضر واقع شده است.
(اصل ترکی مقاله استاد فاروق سومر در این لینک)
صفوه الصفا و زبان باستان آذربایجان
ویرایشتحلیلی از کتاب «صفوه الصفا» اثر اسمعیل ابن بزاز اردبیلی به وضع زبانهای آذربایجان در حدود ۶۵۰ سال پیش روشنی میاندازد.
تا هزار سال پیش زبان اکثریت مردم آذربایجان و ترکیه کنونی ترکی نبود. در روم شرقی و یا آناتولی یعنی ترکیه کنونی زبان اکثریت یونانی و درکنار آن آرامی، ارمنی، لهجههای گوناگون ایرانی غربی و زبانهای باستانی آناتولی از قبیل فریقی و لیسیائی بود.
در آذربایجان و کردستان امروز زبان اکثریت مردم پهلوی و در سطح گویشهای محاورهای گونههای مختلف زبانهای ایرانی غربی از جمله آذری و اشکال باستانی گویشهای ایرانی امروز نظیر تاتی، تالشی و کردی و همچنین آرامی و ارمنی بود.
بعد از غزنویان و بخصوص سلجوقیان در قرن یازدهم میلادی است که در اثر کوچ قبایل ترک زبان از آسیای میانه و خراسان به آذربایجان و بخصوص آناتولی، زبان اکثریت مردم این دو سرزمین به ترکی تبدیل میشود. این روند در هر دو سرزمین حدود ۴۰۰–۵۰۰ سال طول میکشد. تا ۱۰۰ سال پیش هنوزهم آثاری زنده به معنی گویشوران زبانهای باستانی در آذربایجان وجود داشت. هنوز یکچند روستا باقی مانده بود که به زبان آذری باستان سخن میگفتند اما آنها نیز در این میان اکثراً دچار تحول زبانی شدهاند.
در باره تاریخ، زبان و فرهنگ پیشا ترکی آناتولی بقدر کافی آثار و بررسیهای غربی از جمله به زبانهای انگلیسی، فرانسه و یونانی وجود دارد. چندین تیتر از این کتابهای علمی مانند کاهن (۲۰۰۸) به ترکی هم ترجمه شدهاند.
در رابطه با دگرگشت زبان در آذربایجان از نظر آثار کتبی در بعضی از این لهجههای ایرانی تقریباً اثر مکتوبی نبوده و یا باقی نمانده و از بعضی گویشهای دیگر مانند آذری باستان اگرچه اثر منسجم و مکتوب چندانی باقی نمانده اما صدها جاینام، شعر و نقل قول از آثار ثانوی نمونههای مهمی از این لهجه شمال غربی ایرانی را بدست میدهند.
طوری که در نمونههای مختلفی از قبیل لهجه ایرانی شرقی خوارزمی دیدهایم، کمبود و یا حتی نبود آثار منسجم کتبی به گونهها و لهجههای محلی یک زبان بزرگتر چیز عجیبی نیست چرا که در گذشته اصولاً تالیف و انتشار کتاب بسیار محدود بوده و ثانیاً اصولا زبان اصلی تالیف، گونه معیار و یا مشترک زبان و یا زبانهای یک کشور بوده و نه گونههای محلی و محاورهای آن. از این جهت است که مثلاً اولین آثار کردی و یا پشتو در قرن هفدهم تالیف میشوند و یا تا قرن بیستم به اثری مکتوب به تاتی و یا گیلکی بر نمیخوریم.
در مورد آذری باستان هم انبوهی از جاینامها، اشعار و اشارهها در کتب ثانوی مانند رسالههای تاریخی و خاطرات به وجود این زبان گواهی میدهند که قرابت زیادی با دیگر گونههای ایرانی شمالی و غربی داشته است (یارشاطر۲۰۱۱.)
یکی از رسالههای مهمی که موضوع دگرگشت زبان در آذربایجان را بررسی میکند از ایرانشناس فرانسوی ژان اوبن است که یک تحلیل زبانشناختی و جامعهشناسی از کتاب صفوه الصفا اثر ابن بزاز اردبیلی است. کتاب صفوه الصفا در سده هشتم هجری (سال ۱۳۵۰ میلادی) یعنی درست در بحبوحه تغییر زبان مادری اکثریت مردم آذربایجان نوشته شده است. اگر شروع روند تغییر زبان را با سلجوقیان (۱۰۴۰) و تکمیل نسبی آن را ابتدای صفویان یعنی ۱۵۰۱ فرض کنیم، سال ۱۳۵۰ تقریباً نیمه این دوره است یعنی زمانیکه اصولاً باید زبان نخست یا مادری اکثریت مردم آذربایجان قسما لهجههای ایرانی (پهلوی) مانند آذری باستان، تاتی و تالشی باقی مانده و قسما ترکی شده باشد. طوریکه میدانیم «صفوه الصفا» در مورد زندگی شیخ صفی اردبیلی و خانواده او نوشته شده و اساساً اوضاع منطقه اردبیل، میانه و سلطانیه (قزوین) را شرح میدهد. چیزی که کتاب را از دیدگاه زبانشناسی جالب میکند صحبت از قشرها مختلف جامعه است که در نتیجه اطلاعاتی در باره زبان آنها هم میدهد به این معنی که اگرچه خود کتاب در مورد زبان نیست ولی سر نخهای روشنی از زبان و سبک مؤلف و اشخاصی که از آنها سخن میرود ما را در جریان وضع زبان آن سالها یعنی حدود ۶۵۰ سال پیش میگذارد.
جای تاسف است که رساله ژان اوبن که به زبان فرانسوی است تا کنون به فارسی ترجمه نشده است اگر چه نام این ایران شناس در میان اهل علم آشناست. من با امید اینکه کسی همت کرده متن کامل این رساله را که اصلاً به فرانسوی است (در این لینک) به فارسی ترجمه خواهد کرد، نکات اصلی این رساله را بکمک دوستان فرانسوی ترجمه کردم که در اختیار خوانندگان «چشم انداز» میگذارم.
در پاراگراف نخست صفحه ۱۵ رساله ژان اوبن میخوانیم:
«از این نوشته ابن بزاز و دیگر تاریخنویسان ایرانی معاصر او چنین بر میاید که عاریههای لغوی ترکی و مغولی در زبان بومیهای آذربایجان شرقی بسیار کم است و در واژگان آنها لغات اداری، حقوقی و تکنیکی وارد شده است که بطور روان در میان دیوانسالاران بکار برده میشود.»
ژان اوبن بطور نمونه چندین مثال و از جمله چند دو بیتی ظاهراً از خود شیخ صفی، یک دو بیتی به زبان «اردبیلی»، یک دوبیتی دیگر به زبان «خلخالی»، یک جمله به زبان «تبریزی» و دو جمله از خود شیخ نقل میکند که به لهجه و یا گونه آذری باستان نوشته شده است.
آنگاه اوبن میگوید که ابن بزاز در این کتاب چند بار از لغات ترکی و یا مغولی مانند اردو (لشکر)، ایلچی (سفیر) و یا اولوس (مردم، ملت) استفاده کرده است؛ و بالاخره آخرین پاراگراف رساله ژان اوبن را (که تصویر آن را در بالا میبینید) میتوان نوعی نتیجهگیری کلی این رساله هم محسوب نمود. این، نوعی نتیجهگیری ژان اوبن از وضع زبان مردم آذربایجان حدود ۶۵۰ سال پیش یعنی در اواسط قرن چهاردهم میلادی این است (توضیحات داخل پرانتز از مترجم است):
«همه چیز نشان دهنده آنست که بسیاریها در همه طبقات مردم ازجمله شهریها، روستائیان، طبقات بالا مانند اعیان صوفی و بازرگانان بلند پایه و همچنین طبقات پائین تر همچون پیشه وران و به نسبت نامعلومی مردم دهات دو زبانه فارسی و ترکی هستند و شاید حتی زبان مغولی هم میفهمند. توصیفات صفوه الصفا نشان میدهد که چه در آذربایجان و چه در دیگر مناطق ایران ساختارهای جامعه بومی در میانه قرن چهاردهم (میلادی) هنوز محکم بود و این هم نشان میدهد که روند ترکی شدن (زبان) ظاهراً محدود به برخی مناطق جغرافیائی بوده است. (در کتاب) ابن بزاز همه روستائیان فارسی سخن میگویند. صفوه الصفا در واقع اشارهای به کاربرد لهجههای ایرانی یعنی فهلوی که بطور گستردهای تکلم میشدند، نمیکند. به ما معلوم نیست که آیا نویسنده (ابن بزاز) عالمانه از ثبت نفوذ زبان ترکی خودداری کرده است یا نه. ما در عین حال نمیدانیم که آیا کم بودن لغات ترکی و مغولی در توصیفات ابن بزاز نمایشگر مقاومت طبقه تحصیلکرده (در مقابل استفاده از زبان ترکی) بوده یا نه. شاید هم این، (روش) انتخاب (تصمیم) ابن بزاز و شیخ صدرالدین بوده است که اولین منبع معلومات (برای تالیف) این اثر و مشوق آن بوده است.»
از این نوشته معلوم میشود که در سال ۱۳۵۰ میلادی هنوز زبان قاطبه مردم آذربایجان کاملاً ترکی نشده اما لغات و تعابیر ترکی و مغولی بطور روزافزونی وارد زبان بومی مردم میشده و در عین حال در این سالها اکثر مردم در نواحی اردبیل، میانه و سلطانیه «دوزبانه» بودند. اوبن دهها مثال میدهد. اینش هم جالب است: میگوید کلمه «ارابه» (یا «عرابه») (با تشدید روی ر) ترکی است که ترکها میگویند «اما مردم اردبیل به ارابه میگویند «گردونه»). ظاهراً کلمه «ارابه» (عرابه، عرابا) که امروز هم در ترکیه و کشورهای عربی بکار میرود از ترکی به عربی وارد شده است.
و حالا چند پاراگراف دیگر از گزارش اوبن:
بخاطر قرار داشتن در مسیر «جاده مرگ»، «راه سلطانیه» و «راه خراسان» ناحیه میانه در گذر قشون مهاجم بوده است، چه در حرکت به سوی تبریز و چه در عزیمت به طرف عراق عجم… متاسفانه متونی که اینگونه حرکتهای نظامی را نشان دهند بسیار کم اند. لااقل میدانیم که این همان مسیر ورزقان گرمرود است که محمد مظفری در بهار ۱۳۵۹ به طرف آهیجوق (؟) در پیش گرفته است که منتهی به فتح تبریز گردید…
ناحیه اردبیل در مسیر دیگری قرار داشته و این مسیر اردوی شاهزادگان و روسای مغولی بود که از ییلاق خود در اطراف رود ارس گاهی به قشلاق رود اوجان و اغلب به قشلاق قنقور اولنگ (مرغزار وحشی) که در آنجا سلطان اولجایتو سلطانیه را بنا کرده بود میرفتند. در سالهای ۱۲۸۵ و ۱۲۹۶ قوریلتای (قورولتای) مغولان در مرغزار سایین بین سراو (احتمالاً سراب) و اردبیل برگزار گردید. در ۱۲۸۴ ایلخان احمد که از پیله سوار به مغان قنقور اولنگ آمده بود در اول ماه مه در اردبیل از طرف اعیان شهر مورد استقبال قرار گرفت. اتخاذ این راه غیر معمول مسلماً بخاطر عصیان شاهزاده اورغون در قزوین بوده است. اردوی مغول که در ماه مه بیله سوار را ترک کرده بود اندکی بعد بعلت بارش برف در اطراف اردبیل تأخیر کرده و در ۲۹ ژوئن به مرغزارهای اوجان رسید. در سال ۱۳۲۶ اردوی شاهی از گاوباری (؟) حرکت کرده در ۷ ژوئن از طریق اردبیل به سلطانیه میرسد. در بهار ۱۳۲۸ موقع بازگشت از قشلاق اران اردوی ابو سعید در فاصله نه چندان زیاد از اردبیل در مرغزار ویل یاریلیق فرود می آید. در این سفر هزاران نفر، بسیاری گوسفند، اسب و استر و سگ در ناحیه سفید رود – غرب اردبیل – متوقف میشوند.
وجود طایفه قره اوناس در ناحیه اردبیل که شهرت به چپاولگری داشتند باعث نا امنی گردیده بود. آباقاخان سیاه کوه را بعنوان ییلاق و طارم را بعنوان قشلاق به آنها داده بود. بعضی از این طوایف که نمیخواستند از محدودیتهای مقرر شده غازانی اطاعت کنند بصورت دسته جمعی بطرف خراسان کوچیده بودند و عدهای هم در جاهای خود مانده بودند. هزارههای قره اوناس در جنگهای دوره ایلخان ابوسعید شرکت کرده بودند. بدبختی ده نشینان مخصوص آنها نبود و کسان دیگر نیز از این نوع بدبختیها داشتند. ابن بزاز مثالی در این مورد میدهد: شیخ صفی در مسافرت به سلطانیه از یک امیر هزاره قره اوناس دیدار میکند و امیر به میمنت دیدار او تمام بردگان زن و مرد خود را آزاد میسازد. از این داستانها زیاد است. یک بار دیگر شیخ صفی در صادق ده، نزدیک اردبیل، حدود سی نفر مسلمان را میبیند که همه زخمی بودند. گوش بعضیها و بینی بعضیهای دیگر بریده شده بود (…) شیخ همه را با دادن چند قطعه حریر دمشقی میخرد و آزاد میسازد.
رفت و آمد اردوها و یا دستههای جنگجویان حالت حضور همیشگی آنها را داشت. تیولات و املاکی که اعیان مغول و یا ترک و مغول از روزگار فتح ایران بدست آورده بودند، باعث ایجاد روابط اقتصادی و پیوند هائی میشد که در شرایط بی قانونی و زورگوئی قابل ملاحظه بود.
وضع مردم شناسی (دمگرافیک) این قسمت از ناحیه باروانان (؟) خاص این منطقه نبود چه تمرکز عظیم ایلات و صحرانشینان که در زمانهای مختلف به این نواحی فرستاده شده بودند، تغییرات عمدهای را بوجود آورده بود. از سراب تا اوجان و هشترود و در مسیر شاهراه تبریز – سلطانیه که از جنوب باراوان میگذشت، بعلت عبور لشکریان و هم چنین تقسیماتی که غازان خان کرده بود خرابی و کسادی زیادی را سبب شده بودند.
برای اسکان ایلات، از میان بردن راهزنی و بیامنیتی بیش از حد که در نیمه قرن چهاردهم در اطراف اردبیل وجود داشت، اقداماتی به عمل آمده بود. یک روستائی از کلخوران شرح میدهد که یک شب موقع اب دادن مزرعه خود میبیند که عدهای از لشکریان بطرف دهکده میروند. او حتم مییابد که آن شب کلخوران تاراج خواهد شد و از ترسش تمام شب در صحرا میخوابد تا دیده نشود و او را اسیر نکنند…
نتیجهای که به وضوح از این رساله ایرانشناس فرانسوی میتوان گرفت آن است که در قرن هشتم هجری (چهاردهم میلادی) هنوز زبان اکثریت مردم آذربایجان کاملاً به ترکی تبدیل نشده بود، اکثر مردم شهری و طبقات بالا و بسیاری از مردم دیگر دو زبانه یعنی متکلم هم فارسی و هم ترکی بودهاند و لغات ترکی و مغولی وارد کاربرد زبان فارسی میشده است اگر چه واژگان ترکی و مغولی در زبان بومیهای آذربایجان شرقی هنوز بسیار کم بودند.
به غیر از ژان اوبن از دانشمندانی که دگرگشت زبان آذربایجان را بررسی کردهاند نمیتوان نامهای پروفسور فاروق سومر استاد من از دانشگاه آنکارا، استاد رحیم رئیس نیا و استاد محمد جواد مشکور را ناگفته گذاشت. سومر نیز با اشاره به جاینامها و نشانههای قبیلهای مخصوصاً از طوایف مختلف قوم اوغوز که در اثر کوچ، اسکان و حکومت خود باعث تغییر زبان در آذربایجان شدهاند به این روند تاریخی نگاه کرده تغییر زبان آذربایجانیان را در سه مرحله اصلی سلجوقیان، مغول و دوره قبایل ترکمن بررسی کرده است. بنظر سومر تغییر اصلی زبان در زمان ایلخانان مغول انجام گرفته که پایتخت و مرکز تجمعشان در تبریز بوده و اکثر سربازانشان ترک بودهاند. اما سومر میگوید «صدها هزار نفر» ازقبایل ترکمن طرفدار شاه اسماعیل که بعد از شکست قیامهای آناتولی به ایران رجعت کرده به صفوف صفویه پیوستهاند نقشی اساسی در تغیر زبان آذربایجان بازی نمودهاند.
منابع
Aubin, J. : Le Temoignage d’Ebn-e Bazzaz sur la Turquisation de l’Azerbaydjan, in Ch. -H. de Fouchécour and Ph. Gignoux, eds. , Études Indo-Aryennes offertes à Gilbert Lazard, Paris, 1989, PDF
Cahen, C. : Osmanlılardan Önce Anadolu, İstanbul 2008
جوادی، ع. فاروق سومر در باره تاریخ ترک زبان شدن آذربایجان، در همین مجموعه
رئیس نیا، ر. دگرگشت زبان در آذربایجان، در: آذربایجان در سیر تاریخ ایران، جلد دوم، ص ۸۸۲-۹۰۶، تهران ۱۳۷۰
مشکور، م. ج. نظری به تاریخ آذربایجان، تهران ۱۳۷۵ (انتشارات کهکشان)
Sümer, F. : Azerbaycan’ın Türkleşmesi Tarihine Umumi Bir Bakış». Türk Tarih Kurumu, Belleten, cilt XXI, sayı 83, Temmuz 1957, s. 429-447, PDF
Yarshater, E. : The Iranian Language of Azerbaijan, Encyclopedia Iranica Online, 2011
در باره الفباهای فارسی و ترکی
ویرایشیکم: الفباهای ایران باستان
از آثار فارسی باستان (تا اواخر هخامنشیان) اساساً سنگ نوشتهها باقی ماندهاند که در آن نوعی خط میخی بکار برده شده است. اولین آثار این خط مربوط به سال ۵۲۰ قبل از میلاد است. ازفارسی میانه (از ۳۰۰ ق. م) و بخصوص دوره ساسانیان آثار بیشتری بجا مانده که با الفباهای گوناگون پهلوی نوشته شدهاند. تأثیر زبان و الفبای آرامی در الفبا و املای این آثار مشهود است. همچنین از همین دوره آثاری باز تحت تأثیر خط آرامی بجا مانده که «اوستائی» نام گرفته که اساساً برای نوشتن آثار باستانی و دینی زرتشتی بکار رفته و بهمین جهت دارای علامات و حروف بیشتری است تا تلفظ دقیقتری از این آثار بدست بدهد. اولین متون کتابی فارسی از قرن چهارم میلادی و با الفبای پهلوی (و اوستائی) است. اولین آثار کتابی فارسی احتمالاً اوستا (گاتها)، کارنامه اردشیر پاپکان و ارداویرافنامه از قرن چهارم-پنجم (۱۶۰۰-۱۷۰۰ سال پیش) است.
قدیمی ترین اثر ترکی سنگ نوشته اورخون از مغولستان است. این و سنگ نوشتههای دیگر آسیای میانه و سیبری با الفبائی ملهم از الفبای سُغدی و پهلوی نوشته شدهاند که خود ملهم از الفبای آرامی بود. الفبای سنگ نوشتههای اورخون معروف به الفبای اورخون و یا «کؤک تورک» (ترکی باستان، اصیل) شده است. در ترکی قدیم (اویغوری) در منطقه کاشغر نوعی الفبای مشابه هم ایجاد شد که آن هم تحت تأثیر الفبای سغدی / آرامی بود و صد سال در در این دولت بکار رفت. قدیمی ترین کتب ترکی مربوط به بعد از اسلام میشود و عبارت از «قوتادقو بیلیگ» و دیوان لغت الترک (قرن یازدهم میلادی یعنی حدود هزار سال پیش) است.
از زبانهای ایرانی باستان آثاری از دوزبان «فارسی باستان» و «اوستائی» و اندک جملاتی از باقیمانده آثار مربوط به زبان سُغدی و اشکانی (پارتی) است که کتیبهها و نوشته هائی از آن بجا مانده است. از زبان ماد که یکی دیگر از زبانهای ایرانی و نزدیک به فارسی باستان است، بجز نقل قول در منابع ثانوی یه زبانهای دیگر، چیزی باقی نمانده است.
«فارسی باستان» معمولاً به زبان اقوام ایرانی گفته میشود که احتمالاً در هزاره دوم قبل از میلاد در فلات ایران کنونی و آسیای میانه سکنی گزیدهاند. بخاطر وسعت جغرافیائی، طبیعتاً زبان آنها دارای شاخههای مختلفی از قبیل شرقی (اشکانی و یا پارتی، سغدی) شمالی (سکاها)، جنوبی و جنوب غربی (پهلوی باستان دوره هخامنشیان) و زبان مادی (غرب و شمال غرب ایران کنونی) بوده است. از دوره باستان این زبانها و یا لهجههای ایرانی (تا ۳۰۰ ق. م) اصولاً آثار بسیار اندکی باقی مانده که آن هم اساساً مربوط به سنگ نوشتههای دوره هخامنشی با خط میخی میشود. قدیمی ترین سندی که از این دوره بجا مانده سنگ نوشته بیستون در نزدیکی کرمانشاه و متعلق به دودمان هخامنشیان در سال ۵۲۰ قبل از میلاد است که داریوش یکم و پیروزیهای او را توصیف میکند.
با وجود شباهت ظاهری با دو خط میخی همجوار یعنی عیلامی و آکادی، خط کتیبههای دوره هخامنشی سیستمی مخصوص به خود دارد که در آن هر «صورت» اغلب یک هجا را نمایندگی میکند. این خط که نیمه الفبائی و نیمه هجائی است سه حرف باصدا (مصوت) و ۲۲ حرف بی صدا (صامت) دارد. ظاهراً این خط فارسی باستان اصولاً جهت نوشتن کتیبههای شاهان هخامنشی و تحت تأثیر خطوط میخی همسایه اختراع شده است.
ریچارد فرای مینویسد فارسی باستان که ابتدا یک لهجه جنوبی زبانهای ایرانی بود با گسترش امپراتوری هخامنشی به زبان این دولت بزرگ تبدیل شد و این نقشِ از نظر جغرافیائی گسترده فارسی باستان و کاربرد آن توسط ملل دیگر امپراتوری، باعث سادهتر شدن این زبان (از قبیل از بین رفتن بعضی زمانهای فعل و حالات اسم مثلاً در صورت جمع) و همچنین وارد شدن بسیاری کلمات خارجی به آن شد، طوریکه این زبان برای مدتی بیش از ۲۰۰ سال نقش زبان اصلی دولت را بازی کرده و از سوی طبقات حاکم و اشراف همه ملل ایرانی امپراتوری بکار برده شده، اگرچه زبان مشترک امپراتوری هنوز هم آرامی بوده است همچنانکه بسیاری از سنگ نوشتههای هخامنشی به دو و یا سه زبان (فارسی باستان، آرامی و حتی یونانی) نوشته شده است.
زبان دیگر ایران باستان «اوستائی» است که مخصوص متون و مراسم دین زرتشتی بوده است. اما این متون دیر تر، یعنی در دوره «فارسی میانه» (در دوره ساسانی، حدوداً ۳۰۰ ق. م. تا بعد از اسلام، تا حدوداً قرن ۱۱-۱۲ میلادی) به تحریر درآمده و برای ثبت این آثار نه از خط میخی باستان، بلکه از الفبائی ملهم از پهلوی باستان که خود متاثر از آرامی بوده و خود الفبای آرامی استفاده شده است که به آن خط و یا «الفبای اوستائی» گفته میشود. نظر به اینکه سعی شده است املا و تلفظ این متون دینی دقیق باشد تعداد زیادی حروف باصدا (از جمله حروف جداگانه برای انواع گوناگون یک حرف با صدا) و تعداد زیادی از حروف صامت (بی صدا) در این الفبا دیده میشود که تا حدی تأثیر الفبای یونانی را نیز نشان میدهد.
این یکی از گونههای مهم الفبای «فارسی میانه» («پارسی» و یا «پارسیگ») است که چند قرن بعد، در واقع برای تحریر و املای متون باستان زرتشتی و بخصوص سرودهای اوستا ایجاد شده است.
گونه دیگر الفبای «فارسی میانه» الفبای پهلوی است که باز از الفبای آرامی گرفته شده و نوعی اصلاح شده از آن است که در دوره ساسانی (۲۲۴-۶۵۱ میلادی) الفبای رسمی امپراتوری بود. این الفبا در طول این مدت دچار تغییرات معینی شد و انواع گوناگونی بخود گرفت (برای کتیبهها و سکهها، برای سرودها، و برای کتابها). طبیعتاً تعداد آثار فارسی میانه با الفبای کتابی پهلوی (لوحه و کتیبه، سکه و یا کتاب) بیشتر از دیگر گونهها مانند گونه پهلوی کتیبه هاست.
به غیر از الفبای «اوستائی» دوره ساسانی، الفباهای پهلوی این دوره اصولاً صامت – بنیاد بودند یعنی حروف با صدا و یا مصوتها چندان نشان داده نمیشدند و فقط چند مصوت آن هم بکمک حروف صامت (بی صدا) نشان داده میشدند.
در اوایل سلسله ساسانی، در شرق و شمال ایران (خراسان و سغد، آسیای میانه) نوعی «الفبای اشکانی» (پارتی) هم موجود بود که آن هم برگرفته از الفبای آرامی است اما ظاهراً از قرن چهارم میلادی به بعد مورد استفاده قرار نگرفته است. این الفبا شباهت زیادی به الفبای متون سغدی همین دوره دارد. از نظر انعکاس حروف باصدا (مصوتها)، این الفبا هم مانند الفباهای پهلوی دقیق نیست. زبانشناسان این پدیده را که در الفبای عربی و عبری هم دیده میشود چنین توضیح میدهند که الفباهای منشعب از الفبای آرامی («پروتو سمیت» که خود جزو مشتقات الفبای فنیقی بوده)، اصولاً آواهای باصدا (مصوتها) را خوب منعکس نمیکنند.
الفبای آرامی بجز اینکه ریشه الفباهائی مانند عبری و عربی شد، نوشتار اکثر زبانهای دور و نزدیک را نیز تحت تأثیر خود قرار دارد. از آن جمله میتوان بغیر از پهلوی، اوستائی، سغدی و اشکانی (پارتی) که فوقا ذکر گردید، به تأثیر مستقیم (اما کمی دیرتر) الفبای آرامی بر الفباهای مغولی و اورخون (ترکی باستان، اویغوری) نیز اشاره نمود.
دوم: الفباهای ترکی باستان
قدیمی ترین نشانههای نوشتار ترکی کتیبه هائی هستند که در دره رود اورخون در مغولستان کنونی یافت شده و متعلق به حدوداً ۱۳۰۰ سال پیش یعنی اوایل قرن هشتم میلادی هستند. به اینها الفبای اورخون و یا «کؤک تورک» (ترکی باستان) هم گفته میشود. کتیبهها و «طمغه» یعنی مُهرهای بعدی یعنی متعلق به اواخر قرن هشتم که در کنار رود «ینی سئی» (در روسیه کنونی، در شمال مغولستان و قرقیزستان کنونی و سیبری جنوبی) یافت شدهاند («کتیبههای اورخون-ینی سئی») نیز با همین الفبا اما همراه با بعضی تغییرات نوشته شدهاند. بعضی کتیبههای دیگر که در قرقیزستان و قزاقستان کنونی یافت شده و مربوط به دورههای کمی بعد تر هستند هم، مشابهت زیادی با الفبای اورخون نشان میدهند.
توافق کلی زبانشناسان بر آن است که الفبای اورخون تحت تأثیر الفبای سُغدی (و پهلوی) و نوع «غیرمتصل» (غیر «کورسیو») آن ایجاد شده و از سوی قبایل ترک آسیای میانه بکار برده شده، اما تعداد آثار (کتیبهها و طمغه) هائی که با این الفبا تولید شدهاند محدود است.
الفبای اورخون به تاسی از الفبای منشا (یعنی آرامی) تعداد محدودی، یعنی چهار مصوت (حرف با صدا) داشت و صامتها دو شکل داشتند: آن دسته که با مصوتهای پیشین بکار برده میشدند و گروهی که با مصوتهای پسین نوشته میشدند.
این الفبادر قرن نهم میلادی جای خود را به الفبای اویغوری ترکی سپرد که نوعی پیشرفته تر از الفبای «متصل» («کورسیو») الفبای سُغدی بود. الفبای اورخون – ینی سئی ترکی باستان و سپس الفبای اویغور در امپراتوری اویغور (نیمه قرن هشتم تا نیمه قرن نهم با مرکزیت کاشغر) رایج بوده، اما با قبول اسلام و رواج الفبای عربی – فارسی به تدریج متروک شده است.
الفبای فارسی میانه (پهلوی) و اوستائی رایج در ایران نیز با قبول اسلام بتدریج از رواج افتاد و الفبای عربی به انضمام چهار حرف برای نشان دادن آواهای فارسی (پ، چ، ژ، گ) در الفبای جدید رایج شد.
تغییر الفبای ترکی در باکو
ویرایشدر باکو سه بار الفبای ترکی را تغییر دادند.
بله، هزار سال الفبای فارسی در آنجا هم حاکم بود اما در همین صد سال اخیر سه بار تغییرش دادند.
بعد از اسلام خط و الفبای همه کشورها و ملل مسلمان، عربی شد. ایرانیها با افزودن چند نقطه و سرکش به حرفهای موجود عربی، چهار حرف نو «پ»، «چ»، «ژ» و «گ» را به آن اضافه کردند تا آن دسته از آواهای اصلی و یا «واج» های فارسی را که در عربی نیستند، بتوان در نوشتار منعکس نمود. اقوام دیگر هم هرکدام بنا به نیاز زبانهای خود این و یا آن نقطه و علامت را به حروف عربی افزودند. تقریباً هزار سال بعد، در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم همزمان با شکستهای ایران و عثمانی، غلبه عمومی روسیه و بریتانیا و تشکیل باصطلاح «دولت-ملت» های نو در شرق مسلمان، اندیشه ملی گرائی و قومگرائی تقویت یافت. به موازات این جریانهای سیاسی، اندیشه «ویژگی ملی» زبانها و الفباها نیز تقویت یافت. در جمهوریهای مسلمان شوروی ابتدا الفبای عربی را در سالهای ۱۹۲۰ لغو و بجای آن برای هر جمهوری یک الفبای بخصوصی تهیه کردند که مبتنی بر لاتین بود. در سالهای ۱۹۳۰ در همان جمهوریها الفبا و خط حاکم یعنی روسی قبول شد. باز متناسب با زبان هر جمهوری به الفبای روسی آنها چند علامت و اشاره اضافه شده بود. در جمهوری نو بنیاد ترکیه نیز در سالهای ۱۹۳۰ خط و الفبای هزارساله عربی-فارسی لغو و بجای آن الفبای لاتین قبول شد که به آن چند اشاره علاوه کرده بودند.
در زمان گورباچوف وقتی دیگر پایههای نظام شوروی در حال فروریختن بود، ناسیونالیسم در جمهوریهای پانزدهگانه اتحاد شوروی شکوفه زده بود و گاه بحالت افراطی میرسید. در حالیکه در کشور هائی که سنت دولتداری مستقل داشتند این جریان در چارچوب معین و تا حدی حساب شده میماند، ملتهای نوپای آسیای میانه و آذربایجان دنبال بازنویسی تاریخ خود، تعریف یک دولتداری مستقل برای خود، پرچم نو، رهبران تاریخی نویافته و حتی تعریف جدیدی از زبان و واژگان خود بودند.
در جمهوری نو مستقل آذربایجان هم مانند کشورهای آسیای میانه موضوع زبان یکی از آن شاخصهای خود شناسی و «تعریف خود» بود.
تا تاسیس حکومت شوروی در آسیای میانه و قفقاز در اوایل سالهای ۱۹۲۰ الفبای فارسی- عربی وجه اشتراک همه زبانهای از نظر ریشه آلتائی (ترکی) و ایرانی (تاجیکی) روسیه بود. آنچه که مثلاً به ترکی با این الفبا نوشته میشد از کاشغر در غرب چین تا استانبول قابل خواندن بود. هر کس «کتاب» را «کتاب» مینوشت اما وقت خواندن و گفتگو، آن را با لهجه مخصوص و محلی خود تلفظ میکرد.
اما این الفبای مشترک عربی- فارسی بعد از تاسیس دولت شوروی دو بار عوض شد: ابتدا در سالهای ۱۹۲۰ همه آنها یک الفبای لاتین با حروف مخصوص خود را قبول کردند. بزودی، یعنی در سالهای ۱۹۳۰، بعد از چند سال که نظام شوروی در همه این سرزمینها مستحکم تر شد، با ابتکار و حتی فشار مسکو که میخواست یک دولت شوروی و «ملت واحد شوروی» با فرهنگی مشترک مبتنی بر زبان و الفبای روسی درست کند، آن الفبای جدید هم تبدیل به الفبای روسی شد.
این بار هر جمهوری شوروی از اوزبک و قزاق تا تاتار و آذری طبق ویژگیهای محلی زبان و حتی لهجه خود صاحب واژگان، دستور زبان، قواعد تلفظ و املای خود شد. زبانی که آذریها در غرب، تاتارها در مرکز و قزاقها و اوزبکها در شرق شوروی صحبت میکردند بطور منظم و برنامه ریزی شده از همدیگر جداتر و مختلف تر گردید. حتی الفبای جدید روسی هرکدام از این جمهوریها هم شکل ویژه خود را صاحب شد. آن وحدت الفبا و املا که در ابتدا تصور و ادعا میشد حاصل نشد. بر عکس، فرق بین این زبان هائی که از نظر خانواده زبانی همه به گروه زبانهای ترکی (آلتائی) متعلق بودند بیشتر شد. تاجیکی هم که زبان رسمی تاجیکستان شد همین روند را طی نمود.
آنها ۶۰ سال هم با الفبای روسی زندگی کردند. بر این پایه بود که آکادمیهای مختلف، کتابهای درسی، تاریخ نویسی شوروی و کمونیستی تاسیس یافت و رو به تحکیم گذاشت.
برای بعضیها این الفبا و املا فقط ۶۰ سال یعنی تا اواخر ۱۹۹۰ یعنی زمان سقوط شوروی ادامه یافت.
همزمان با شروع زوال شوروی هرکس به راه خود رفت و این بار هم مانند گذشته سیاست تعیین کننده آن شد که کدام الفبا مورد قبول قرار میگیرد. ترکیه در آن دوره بخصوص با آذربایجان روابط خوبی داشت و امیدهای بزرگی برای آینده روابط ترکیه با قفقاز و آسیای میانه پیدا شده بود که بعداً به آن درجه عملی نشد. اما به هر حال ترکیه کشوری بزرگ، نیرومند – و ترک زبان بود و الفبای لاتین را به کار میبرد.
آذربایجان (و مدتی بعد ترکمنستان و اوزبکستان) این بار الفبای لاتین را قبول کردند. قزاقستان، قرقیزستان و تاجیکستان به روسی وفادار ماندند.
زمان گورباچوف باصظلاح میلیون جدید باکو مانند شاعر بختیار وهابزاده اشعار و مقالات بسیاری نوشته استالین را به باد انتقاد میگرفتند که «الفبای بابائی و هزار ساله ما» یعنی فارسی- عربی را به زور عوض کرده اول لاتین بعد روسی کرد و با این ترتیب «دو قسمت آذربایجان را از هم بیگانه نمود». این بار همین روشنفکران و سیاستمداران با پیروی از «مُد سیاسی روز» یکباره طرفدار تغییر الفبا به لاتین شدند.
یک شعر معروف که وهابزاده نوشته بود «دگیشدی مین ایللیک الفبامیزی» یعنی «الفبای هزارساله ما را تغییر داد» نام داشت که در واقع خطاب به استالین نوشته شده بود. در آنجا بطور خلاصه گفته میشد:
دگیشدی مین ایللیک الفبامیزی دگیشدی مین ایللیک الفبامیزی «پیوسته بالای سرمان با مشت بسته ایستاده بود حتی میترسیدیم نام حلال خود را بگوئیم از فرط ترس حتی اجداد خود را انکار کردیم این هم کافی نبود برای او حتی الفبایمان را هم عوض کرد باز هم کینه جلاد فرو ننشست او تصور کرد با قبول لاتین ما تولدی دیگر یافتیم به این هم بسنده نکرد، هنوز ده سال نگذشته بود که با امر جلاد به الفبای روسی گذشتیم.»
با وجود این قبیل اشعار و سخنرانیها و مقالات دیگر که در همین سمت و سو نوشته و ایراد میشد «موج سیاسی» به سوی قبول الفبای لاتین رو آورد. بختیار وهابزاده هم مانند اکثر «ضیائیان» دیگر باکو طرفدار الفبای لاتین شد. من این موضوع را با «بختیار معلم» بحث کردم و یک نامه سرگشاده هم به ایشان نوشتم که: بختیار معلم، پس چه شد آن داستان «الفبای هزارساله بابائی» ؟ من در همین دوره با خواهش مرحوم دکتر جواد هیئت در سال ۱۳۶۹ (۱۹۹۰) یعنی در بحبوحه بحثهای مربوط به تغییر الفبا از سیریلیک (روسی) به لاتین چندین مقاله نوشته و در مجله «وارلیق» تهران به چاپ رسانیدم. (فایل پی دی اف در زیر است)
این مقالات به ترکی آذری و به سبک رایج و استاندارد جمهوری آذربایجان نوشته شده بودند. دوستان هیئت تحریریه مجله «وارلیق» در تهران و به ویژه ح. م. ساوالان لطف کرده آنها را به الفبای فارسی با املای رایج «وارلیق» کوچاندند.
یک چیز اما باید روشن شود. نیت بنده از تالیف این سلسله مقالات چندان تغییر نظر صاحبنظران سیاسی و یا دانشگاهی جمهوری آذربایجان نبود. این کار اصلاً نه از عهده چندین مقاله بر میاید و نه در توان چندین کتاب و پژوهشگرو دانشگاهی است که در خارج از جمهوری آذربایجان نشسته است. اما شاید با کمی ساده لوحی فکر میکردم با این قبیل کوششهای زبانشناسان «کنار گود» تند رویهای سیاسی آنان در این زمینه تعدیل شود و آنها تاحدی (اگرچه بسیار کم) در کنار اولویتهای سیاسی به موضوعات زبانشناختی و تاریخی نیز توجه کنند.
تجربه ۶۰-۷۰ سال اخیر ترکیه با قبول الفبای لاتین بنظر بنده یکرنگ نیست. در حالی که ترکیه بخاطر رشد اقتصادی، سیاسی، علمی، فرهنگی و انتشاراتی تجارب فوقالعاده مثبتی در زمینه آموزش و پرورش و بررسیهای تاریخی، تالیفی و فرهنگی داشته و دارد، گسست ذهنی، فرهنگی و تاریخی نسل بعد از جمهوری با تاریخ غنی عثمانی و پیش از آن و حتی عدم فهم ادبیات و آثار گذشته از سوی تحصیلکردههای امروزه ترکیه نمیتواند مایه نگرانی خود ترکها نباشد.
اما تجربه بیست و چند سال جمهوری آذربایجان در زمینه گذار به الفبای لاتین بنظرم بهیچ صورت حتی برای این مدت کوتاه امیدوار کننده نیست در حالیکه تجربه اوزبکستان و ترکمنستان از آذربایجان هم منفی تر است. کمبود کتاب و رسانهها و کلاً ادبیات مکتوب و دیجیتال چه در زمینه تحصیل وآموزش و چه ترجمه، علوم و تربیت معنوی شهروندان در سطحی نازل قرار دارد.
امروز دیگر کار از کار گذشته و کسی در این کشورها نه نیت و نه تلاش تغییر دوباره الفبا را دارد – و شاید نباید هم داشته باشد چرا که آن «سرگیجه فرهنگی» که در این کشورها رخ داده شاید بدتر هم بشود.
اصلاً میتوانید بگوئید تغییر الفبا در همسایگان به ما ایرانیان چه ربطی دارد؟ کار خودشان است.
اما مرور این مقالات شاید از یک نقطه نظر دیگر برای خوانند گان ترکی زبان و آذری ایران جالب باشد و آن هم آموزش از این تجربه همسایگان است تا اقلاً ما بدانیم که تغییر الفبا برای هر کس و هر گروه زبانی و قومی چیزی نیست که با یک فشار دکمه یکشبه انجام یابد و همه چیز در کوتاه ترین مدت به حالت عادی خود برگردد.
قبل از همه چیز تغییر الفبا که هرگز فقط در سطح فقط الفبا نمیماند و به واژگان، دستور زبان و حتی قواعد املا و تلفظ هم تأثیر میکند، ذهن تاریخی و فرهنگی افراد را از گذشته و تاریخ خود خالی میکند.
اگر برای گروهی قومی و یا زبانی که تاکنون خودش الفبا و ادبیات مکتوبی نداشته الفبای جدیدی ساخته شود، این کاملاً قابل درک است و در نمونههای بسیاری هم این کار برای بسیاری از اقوام و ملل انجام گرفته است.
اما اندیشه تغییر الفبای مللی که خود دارای هزار و خردهای سال فرهنگ و نوشتار هستند نباید به بازیچه آزمایشی و سیاسی این یا آن شخص، گروه و دولت آن ملل تبدیل شود.
ضعف و قوت الفباهای فارسی و لاتین
ویرایشحالا نه کسی میخواهد و نه برنامه دارد الفبای کسی عوض شود. بعضیها برای نوشتن ترکی آذری ما بطور خصوصی از الفباها و املاهای گوناگونی استفاده میکنند. بنده در جاهای دیگر هم اظهار نگرانی کردهام که در این زمینه شاهد یک بلبشو هستیم.
و اما در باره دو الفبای عربی- فارسی و لاتین که نوعی از این دو در این هزار و چند سال گذشته در ایران، ترکیه، جمهوری آذربایجان، آسیای مرکزی و کشورهای عربی رایج بوده و هنوز هم در بسیاری از این کشورها کاربرد دارد، چه میتوان گفت؟
یکم: هم فارسی و هم ترکی (عثمانی) بعد از اسلام الفبای عربی را قبول کردهاند. به نوشتار فارسی ایران مدتی بعد از ظهور اسلام برای انعکاس چهار آوای فارسی که در عربی استاندارد موجود نیست چهار حرف پ، چ، ژ، گ علاوه شد. به همین جهت به این الفبا عربی- فارسی و اغلب فقط «الفبای فارسی» میگویند. این الفبا در هر دو زبان ترکی و فارسی هزار و خُردهای سال است که مورد استفاده قرار گرفته و میگیرد. اکثریت قریب به اتفاق آثار هر دو زبان تا قرن بیستم با همین الفبا نوشته شده است، اگر چه در قواعد املا، هم بین فارسی و عثمانی و هم در داخل هر کدام از آنها در جریان تحولات تاریخی تغییرات و اصلاحات جزئی هم بوقوع پیوسته است.
بیشک الفبای فارسی قبل از همه چیز آواهای «مصوت» (باصدا) ترکی یعنی a, e, i, ı, o, ö, u, ü و ترکی آذری یعنی همه مصوتهای ترکی بعلاوه (ə) را نمیتواند بخوبی منعکس کند. از طرف دیگر در فارسی و ترکی برای گروههای حرفی مانند ز-ذ-ظ و یا س-ث-ص و یا ت-ط یک آوا (واج) داریم (در حالیکه در عربی این آواها از نظر تلفظ استاندارد فرق میکنند اما این اختلافات در ترکی و فارسی نیستند). این دو مسئله مهمترین کمبودی است که منتقدین الفبای عربی-فارسی مطرح میکنند. براستی هم این، نقطه ضعف مهمی برای الفبای فارسی است.
اما این، موضوع چند دهه اخیر نیست، بلکه حداقل در مورد خط فارسی کنونی ما بر سر حدوداً ۱۲۰۰ سال است. موضوع اتوموبیل هم نیست که هر ۱۰-۱۵ سال عوض کنید و مدرنترش را بخرید. اینجا موضوع اصلاً بر سر غیرت و شرف و الفبای «ملی» هم نیست. نه خط ژرمنها و بریتونها و اسلاوها و یونانیها کاملاً و از دوران نخست «مال» آنها بود و نه خط ایرانیان و ترکها و اعراب و یهودیها – همه اینها الفبایشان را از آرامی و آرامی هم از فنیقی گرفته و عوض کردهاند. «قدوسیت» الفبا هم بی معناست. صرفاً الفبای قرآن کریم بودن عربی هم دلیل مقدس بودن الفبا نیست…
این را جاهای دیگر هم عرض کردهام. اگر ما تاحالا اصلاً الفبائی و اثر مکتوبی نمیداشتیم، مینشستیم و فکر میکردیم کدام دستگاه خطی را پیشه کنیم که مناسب تر از همه باشد، چه از نظر انعکاس آواها و چه موافق بودن و استفاده راحت از آن در تکنولوژی مدرن – مثلاً اینترنت و یا چاپ مدرن، چونکه از این جهت هم خط فارسی مشکلات بیشتری نسبت به لاتین دارد؛ ولی ما ایرانیها حدود ۱۲۰۰ و ترکهای آسیای مرکزی حدوداً ۱۰۰۰ سال سابقه استفاده از این الفبا را دارند. یک دلیل بنده که اغلب مثال فرزند خودتان و فرزند همسایه را میزنم همین است. حتماً فرزند همسایه هم خوب است. حتی شاید از بعضی جهات مهارتهای بهتری از فرزند شما داشته باشد. اما چون فرزند همسایه مثلاً خوش صداتر است، شما فرزند خودتان را با او عوض نمیکنید.
شما، خوب یا بد، سنت طولانی و مکتوبی با این الفبا دارید. البته ممکن است الفبای همسایه بهتر باشد. اما مگر یونانی و ارمنی و چینی و یهودی الفبایش را عوض میکند و به لاتین میگذرد؟
دوم: نکته اساسی از این تشبیه که آوردم تسلسل حافظه تاریخی در فرهنگ و ادبیات مکتوب ماست که بنظرم اهمیتی اساسی دارد و هربار که الفبا را عوض میکنند، تأثیر آن مانند زلزلهای بزرگ و فرهنگی-آموزشی است. این تغییر همیشه با تغییرات و «پاکسازی» واژگان و حتی دستور و تلفظ همراه است و نتیجههایش را در جمهوری آذربایجان، ترکیه، و اخیراً اوزبکستان و ترکمنستان دیدهایم و در نتیجه همین تغییرات شاهد گسست دهشتناک آنان با گذشته شان هستیم. فقط داشتن پول و برنامه نیست و با گفتن این که همه آثار را به لاتین برمیگردانیم، این مشکل حل نمیشود. چنانکه در همین کشورها هم حل نشده است. موضوع بر سر سنت و تاریخ فرهنگ شماست. در این کشورها مردم از گذشته و ذخیره ادبیات مکتوبشان محروم میشوند. خلاصه: تغییر الفبای ترکی ایران قبل از همه در حافظه زبانی، فرهنگی و تاریخی خود مردم ترک زبان ایران گسستی نابخشودنی بوجود خواهد آورد، همچنانکه در ترکیه و جمهوری آذربایجان بعد از گذشت ۸۰ و اندی سال از تغییر الفبای آنها شاهدش هستیم. امروزه حتی تحصیلکردههای ترکیه و جمهوری آذربایجان زبان آثار ادبی و علمی ۱۰۰ سال پیش خودشان را هم نمیتوانند درک کنند. علاوه بر این، تغییر الفبا از فارسی به لاتین باعث گسستگی در رابطه زبانی، فرهنگی و تاریخی با بقیه مردم ایران خواهد شد که احتمالاً با همان الفبا و خط ۱۲۰۰ سال گذشته به راه خود ادامه خواهند داد.
سوم اینکه هروقت این مسئله آن هم در کشورهای عقب مانده مطرح شده، این اساساً از روی ملاحظات سیاسی و عقدههای عقب ماندگی بوده است و نه دغدغه انعکاس مصوتها و یا آموزش راحت تر و سریعتر. در ترکیه و آذربایجان قفقاز که در قرن بیستم الفبای بیش از هزار ساله عربی را عوض کردند یا زور بلشویکها بود و در ترکیه اصولاً بخاطر شیفتگی سیاسی نسبت به غرب و با این تصور بود که از این طریق مدرن و مرفه میشویم و خودمان را از قید خرافات و دین و شرق مسلمان خلاص مینمائیم؛ که دیدیم نشد.
چهارم اینکه هیچ الفبائی حتی لاتین کاملاً آواهای حقیقی در گفتار متکلمین یک گروه زبانی را منعکس نمیکند. در فرانسه و انگلیسی یک حرف و یا ترکیب چند حرف در محیطهای الفبائی و معنائی گوناگون تلفظ و معناهای مختلف دارد. حالا تلفط و املای عربی و فارسی پیچیده تر است. چینی و ژاپنی از آن هم پیچیده تر است. البته خطی که کمی قدیمی تر باشد نسبت به الفباها و خطوط بعداً ساخته شده، کمتر آوائی است. از این جهت است که در بحثی بنده مطرح کردم که این ماشین ظرفشوئی نیست که بعد از چند سال مدل جدیدش را بگیرید که مثلاً صدای کمتری داشته باشد و مصرف آب و برقش هم کمتر باشد و بهتر ظرف بشوید.
پنجم اینکه نه الفبای فارسی و عربی بخودی خود مردم را عقب نگه میدارد و نه هر ملتی که الفبای لاتین دارد، مدرن و مرفه و آزاد است و گرنه ژاپنیها با آن الفبا و خطشان نمیتوانستند به رفاه و آرادی اجتماعی برسند.
ششم: موضوع تأثیر خوب یا بد تغییر الفبا بر آموزش البته با مسئله گسست فرهنگی و حافظهای و سواد آموزی هم مربوط است. این را باید بیشتر شرح دهم. متون زبان را هیچ متکلم آن زبان با نگاه به تک تک حرفها و حجی کردن نمیخواند. خارجی هائی که تازه زبانی را یاد میگیرند چرا، اما بنده مثلاً وقتی کلمه «قلم» را به فارسی میخوانم تک تک حروف ق – ل – م را نمیخوانم بلکه بعنوان آدم تحصیل کرده به این کلمه عادت کردهام و میدانم که مثلاً «قالم» و یا «کالم» نیست. به محض اینکه آن را میبینم، تشخیصش میدهم. از این جهت آواها را هم تشخیص میدهم و لازم نیست حتماً همیشه دانهدانه هر آوا مشخص شده باشد. این اصل که با تحصیل و خواندن و نوشتن بدست میاید در خط مصر باستان و رونی هم صادق بود، در خط فارسی و لاتین هم اعتبار دارد، در فرانسه و انگلیسی هم همینطور است. بنده وقتی کلمه daughter انگلیسی را میبینم میدانم «داوگ-تر» نیست و یا آن را حرف به حرف نمیخوانم بلکه یکجا که میبینم میدانم چطور باید خواند.
هفتم اینکه آدم اگر تحصیل کند و تمرین نماید در زبان و الفبای چینی هم میخواند و مینویسد، در زبان و الفبای هندی هم، عربی و آلمانی هم. آدم بیسواد در محیط الفبای لاتین هم خالصا مخلص بیسواد میماند چونکه کلمهها را نمیشناسد و باید حرفها را تک به تک حجی کند. علت بیسوادی مردم در دوره قاجار الفبای فارسی نبود. ۲۰ برابر همان جمعیت در ۴۰-۵۰ سال اخیر به بیش از ۸۵ -۹۰ درصد باسوادی رسیده است. بهمین ترتیب علت باسوادی آلمانیها الفبای لاتین نیست. بیش از نصف مردم کلمبیا در آمریکای جنوبی با وجود الفبای لاتین و حتی زبان بینالمللی اسپانیولی هنوز بیسواداست.
نکته هشتم نیز خیلی مهم است و چیزی است که باید در باره آن مقاله مفصلی نوشت؛ و آن اینکه با الفبای فارسی، ما تا اوایل قرن بیستم از کاشغر تا استانبول ترکی و فارسی را هم با الفبای فارسی مینوشتیم و هم کلمات و لغات و تعابیر را طوری مینوشتیم که در همه جا مینویسند. همان طوری که در کشورهای مختلف عربی هم که تلفظ عربی شان از همدیگر بسیار فرق میکند همه مثلاً «محبت» («محبه») را یکجور مینویسند اما هرکس به لهجه خودش میخواند. این، نوعی نزدیکی و اتحاد زبانی و فرهنگی درست میکرد. بعد از اینکه شورویها و بعد ترکها الفبا را عوض کردند، این پیوستگی و تفاهم گسست پیدا کرد. حتی اصلاحات فقط املائی که مثلاً در ترکیه «محبت» را «مو-حابت» و «کتاب» را «کیتاپ» یعنی برپایه تلفظ محلی و مخصوص خودشان مینویسند، این گسست را بیشتر میکند. متاسفانه. دلیلی هم که مطرح میشود همان موضوع یعنی این است که نوشتار باید حدالامکان آوائی باشد و خط فارسی همه تلفظ دقیق و آوائی را نشان نمیدهد در حالیکه شاید این، از یک نقطه نظر اتفاقاً یک جهت مثبت و «وصل دهنده» است و نه «فصل دهنده.»
ودر نهایت نکته نُهم در جواب به کساانی است که مدعی میشوند که گویا ترکی آذری را نمیشود با همین الفبای فارسی خوب نوشت و خواند. خط ترکی آذری که تا کنون در ایران بکار برده شده در دوره صفوی هم خط فارسی بود، در دوره مشروطه هم، امروز هم. فضولی و صراف و شهریار و حتی باکیخانوف در باکو وقتی آن همه آثار ترکی را نوشتهاند، از همین خط فارسی استفاده کردهاند، نهاز خط لاتین و یا روسی. آنها که این موضوع را مطرح میکنند، اول باید زبان و نوشتن و خواندن ترکی خودمان یعنی ترکی آذری ایران را درست و حسابی یاد بگیرند. ترکی ترکیه که بنده انقدر هم دوست دارم، ترکی ما نیست همچنانکه اوزبکی هم ترکی ما نیست. بزرگترین نقطه ضعف بعضی از ترکی زبانی ما که به ترکی میخوانند و مینویسند، اینست که اکثرشان خواندن و نوشتن ترکی ما را نمیدانند بلکه ترکی ترکیه را، آنهم بصورتی شکسته و بسته تقلید میکنند، بعد هم بهانه میآورند که نگذاشتند و اجازه ندادند بخوانیم. برای کلیت جامعه متوجهم این یعنی چه. درست هم هست. در سطح وسیع، مردم، خواندن و نوشتن درست ترکی آذری را وقتی یاد خواهند گرفت که که بخواهند و بتوانند آن را در مدارس یاد بگیرند. این کار با چند ساعت درس انتخابی هم ممکن است. اما کسی جلوی هیچکس را نگرفته که بطور شخصی و فردی با کار و کوشش خود یک ترکی آذری خوب یاد بگیرد که بومی خود ما باشد و نه ملغمهای با لغات و تعابیر و خط و حتی تلفظ برای ما نا آشنای ترکیه و یا باکو. مگر مرحوم شهریار برای نوشتن «حیدربابا» به مدرسه ترکی رفته بود؟
نتیجهگیری بنده این است که زبان نخست اکثر آذربایجانیان ایران ترکی آذری است. علت اینکه آنها به زبان مادری خود نمیتوانند بخوانند و بنویسند، مشکل انعکاس نُه مصوت ترکی آذری و یا سه صورت مختلف ذ-ز-ظ برای یک آوا در الفبای فارسی نیست، مشکل آوائی نبودن الفبای فارسی نیست، این نیست که برای یک حرف مثلاً «ز» ما سه حرف «ز»، «ذ» و «ظ» داریم، بلکه این است که آذربایجانیهای ترک زبان به دلایل گوناگون و از جمله تاریخی و سیاسی، در مدرسه زبان ترکی را تحصیل نمیکنند.
خلاصه: خواهش میکنم نگاهی به تجربه ترکیه، جمهوری آذربایجان، اوزبکستان، ترکمنستان و یا تاجیکستان بکنید و ما را با الفبای خودمان راحت بگذارید؛ و اما در مورد تحصیل خواندن و نوشتن ترکی آذری، اگر هم ملت و هم دولت براستی ارادهای جدی در این مورد دارند، باید چارهای بیاندیشید که هرکس که خواست، خواندن و نوشتن این زبان را یاد بگیرد – با همین الفبای هزار و خردهای سال فارسی خودمان – و املائی که اکثریت با آن آشناست، و نه تقلید ناشیانهٔ ترکی دیگران.
تحصیل زبان مادری، شعارها و واقعیتها
ویرایشاجازه بدهید در مورد تحصیل زبان مادری از نگاه اجتماعی و سیاسی، رئوس نظریات خود را در اینجا خلاصه کنم:
۱. هر کس آزاد است هر زبانی را که میخواهد، بیاموزد. آموزش زبان مادری هم باید آزاد باشد و این، حق طبیعی هر فرد و شهروند در هر کشور و منطقه جهان از جمله ایران است. حتی این حق محدود به «زبان مادری» هم نمیشود. زبان پدری یک فرد هم ممکن است از زبان مادری او فرق کند. تحصیل زبان پدری و یا هردو زبان مادری و پدری هم باید ممکن باشد و در صورت امکان در مدارس ارائه شود - و بهمین صورت تحصیل هر زبان که هر کس میخواهد.
۲. در اینجا باید بین مدارس دولتی و خصوصی تفکیک قائل شد. تحصیل زبان مادری در مدارس دولتی باید در حد امکانات عملی و تکنیکی (از قبیل دسترسی به آموزگار و کتب درسی) و آرزوی والدین و دانش آموزان بر اساس عرضه و تقاضا و مراعات امکانات عملی از طرف وزارت آموزش و پرورش تامین شود. در ایران این کار از زمان رضا شاه به بعد در مورد هیچکدام از باصطلاح «زبانهای اقوام» ممکن نبود بجز تا حدی ارمنی و طبیعتاً عربی که در کنار زبان اصلی یعنی فارسی تدریس میشد. یعنی در کنار تدریس فارسی و دروس دیگر که به فارسی بود، در ضمن چند ساعت در هفته ارمنی (در مدارس ارامنه) و یا عربی (عموما در همه مدارس برای مسلمانان) تدریس میشد اما تدریس و تحصیل دیگر زبانهای اقوام (مانند ترکی یا کردی، لُری یا بلوچی) نه با قانون اما صریحاً با بخشنامههای کتبی و در عمل ممنوع بود. اینکه این چند ساعت ارمنی و یا عربی چقدر به آموزش خواندن و نوشتن این دو زبان کمک کرده و میکند بحث دیگری است. تجربه عملی که من از خود و همکلاسیهای سابق و یا دوستان ارمنی شنیدهام این است که این چند ساعت خوب است اما به ندرت کسی با این چند ساعت در هفته زبان مورد نظر را بخوبی میاموزد.
۳. هیچ شکی نیست که نه همه، ولی احتمالاً اکثر ایرانیانی که زبان مادری شان فارسی نیست، در محیط ایران که فارسی یک شرط اصلی پیشرفت اجتماعی است با کسانی که زبان مادری شان فارسی است از یک نقطه مساوی در «رقابت اجتماعی» حرکت نمیکنند، بلکه برعکس، از نظر رقابت در کار و پیشرفت اجتماعی در موقعیت نامناسب تری برای پیشرفت اجتماعی قرار دارند (مثلا در مورد هر چه که مربوط به خواندن و نوشتن و یا لهجه تلفظ مربوط میشود، مانند مثلاً یک بلوچ در ایران و یا یک کاتالانی در فرانسه). اما بهرحال این، چیزی است که از یک سو واقعیت است و از طرف دیگر کاملاً از بین نخواهد رفت مگر اینکه زبان مادری هر شخص و فرد جمعیت تبدیل به زبان دولتی و مشترک شود که این هم بیشتر به عالم خیال مربوط است تا واقعیت.
۴. مثل اکثر کشورهای دنیا و از جمله اروپا زبان اصلی و نخست مدارس دولتی زبان مشترک و رسمی آن دولت است. در بعضی کشورها بیش از یک زبان جنبه رسمی و مشترک دارد. اما اکثراً چنین نیست. فرانسه و یا آلمان و ایتالیا یک زبان مشترک و رسمی دارند و زبان رسمی و مشترک این دولتها تنها زبان آموزش و پرورش نخست و اصلی مدارس دولتی این کشور هاست در عین این که در کنار این زبانهای رسمی هر زبان دیگری را هم میتوان در این مدارس تحصیل کرد. در عین حال اصولاً نمیتوان کسی را مجبور به تحصیل هیچ زبانی کرد. در اینجا مدارس خصوصی نقش مهمی بازی میکنند. مدارس خصوصی باید این آزادی را داشته باشند که هر درسی را به هر زبانی و تا حدی که میخواهند تدریس کنند (البته در چهار چوب مقررات عمومی دولت برای آموزش و پرورش).
۵. اینکه آیا دولت مکلف است و اصولاً میتواند امکان تحصیل به همه زبانهای مورد درخواست و آرزوی هرکس را در مدارس دولتی بدهد بحث جدا گانهای است. با وجود حق طبیعی هر کس برای تحصیل زبان مادری اصولاً دولت را نمیتوان مکلف کرد که در مدارس خود یعنی مدارس دولتی این امکان را به همه آحاد و اعضای یک ملت، آن هم یک ملت هفتاد و چند میلیونی بدهد. اما این آزادی باید به مردم و هرکس داده شود که اگر دولت خواست و یا امکان ارائه چنین دروس و یا مدارس را نداشته باشد، مدارس خصوصی در چهارچوب قوانین و مقررات این امکان را به علاقمندان فراهم کنند.
۶. این که تمام تحصیلات مدارس و دانشگاهها به زبان مادری اقوام باشد چیزی است که بیشتر شعار است و در واقع نه عملی است و نه قابل توصیه. اگر قرار باشد در ایران از تُرک و کُرد و لُر و بلوچ گرفته تا گیلک و مازنی و سمنانی و عرب و ارمنی و آسوری از کلاس اول تا آخرین ترم دانشگاه از فیزیک و شیمی و ریاضیات گرفته تا زبان و تاریخ و دین و جغرافیا را فقط به زبان مادری خود یعنی مثلاً لُری یا بلوچی و غیره بخواند، در عمل بدین معنا ست که اولاً فاتحه وحدت سیاسی و ارضی کشور خوانده خواهد شد و اشتراک در زبان و فرهنگ فارسی که «چسب متحد کننده» همه ملت ایران است از بین خواهد رفت. ثانیاً (و شاید مهمتر از نکته نخست) این شعار، محکوم کردن فرزندان ما به بیسوادی است زیرا در همه ۷۲ زبان و فرهنگ مختلف اقوام ایرانی نه امکان عملی (کتاب و معلم و ادبیات لازم) تحصیل به این زبانها وجود دارد و نه اینکه والدین این کودکان و جوانان خواهند خواست فرزندانشان تمام تحصیلات خود را مثلاً به ترکی یا کردی و یا بلوچی انجام دهند چرا که چنین چیزی در عمل به معنی بیسواد ماندن آنها و بسته بودن راه و امکان تحصیلات و اشتغال خوب است.
۷. اگر با این همه بعضی مدارس و یا دانشگاههای خصوصی خواستند به زبانی اصلی و نخست غیر از فارسی تدریس ارائه کنند (چه انگلیسی و فرانسه و یا کُردی و یا بلوچی) باید در این کار (در چهار چوب مراعات اصول قانونی همه کشورهای دمکراتیک) آزاد باشند و این تصمیم بهتر است به انتخاب آزاد والدین و دانش آموزان وابسته باشد.
۸. از این نقطه نظر تحصیل چند ساعت در هفته زبان مادری طرحی بنظر بنده مثبت و مفید برای هر دانش آموز و دانشجو است، اگر خود او و خانواده اش این را بخواهند. در آن صورت این برنامه میتواند در چهار چوب امکانات عملی، اجرائی شود. در آن صورت دولت باید حدالامکان شرایط اجرائی شدن آن را مهیا کند و از طرف دیگر به مدارس خصوصی امکان و آزادی بیشتری در انتخاب زبان تحصیل و تدریس بدهد.
پیامدهای سوء استفادهٔ خارجی از موضوع زبان
ویرایشتجربهٔ حکومت فرقه کدام پیامدهای اجتماعی را داشت؟
این پیامدها جدی بودند. آنها را باید در دو سطح و زمینه بررسی کرد.
یکم در زمینهٔ زبان: بعد از فروپاشی فرقه، مردم به روال زندگی سابق و همیشگی خود برگشتند. یعنی در خانه و بانک و دادگاه و اداره و غیره هر کس زبان خود را بکار برد، اما سر درس و یا وقتی صورت جلسهٔ دادگاه و یا یک سند ثبت اسناد و یا نامهٔ رسمی مینوشتند، از فارسی استفاده میکردند. در آذربایجان این به آن معنا بود که در حوزهٔ شخصی و خصوصی، حتی بین معلم و دانش آموز در موقع زنگ تفریح و یا در شهربانی وقتی میرفتید در بارهٔ چیزی شکایتی بکنید، اگر طرف شما مثل خودتان ترکی زبان بود، ترکی حرف میزدید، اما وقتی در همان شهربانی صورت جلسه برمیداشتند، آن را به فارسی مینوشتند.
در هزار سال قبل هم کم و بیش این طور بود. در زمان رضا شاه هم این طور بود. البته پانصد سال پیش این قدر تمرکز سازمان دولتی و اجتماعی موجود نبود، بلکه هر ایالت و ولایتی تا حد زیادی جدا از دیگران زندگی میکرد. دستگاه اداری و نظامی و تحصیل و دادگاه و غیره هم مرکزی و سرتاسری نبود. کتاب و رسانه و غیره هم مانند امروز نبود، و یا در بسیاری جاها اصلاً کتاب و مدرسه و اینها هم نبود. بنا بر این کار برد دو زبان خیلی کمتر بود و موضوع، اهمیت امروزه اش را نداشت. پیش ار آنکه آذربایجانیها ترکی زبان بشوند، جای ترکی، لهجههای محلی ایرانی شمال غربی حرف میزدند، اما باز فارسی زبان رسمی و مشترک همه بود. در کردستان و گیلان و غیره هم همین طور بود.
بعد از انحلال حکومت فرقه، وضع زبان به آن حالت قبلی برگشت. تها فرقش با مثلاً دورهٔ قاجار این بود که همزمان با رضا شاه و سپس محمد رضاشاه، طوری که بحث اش را کردیم، کوشش برای ساختن و تقویت یک «دولت-ملت» متمرکز، سازمان یافته و معاصر (یعنی سکولار و رو به غرب) هم افزایش یافت و اگرچه دورهٔ رضا شاه همگی شانزده سال طول کشید، اما در این زمینه موفقیتهای زیادی بدست آمد که بعداً در دورهٔ پهلوی دوم ادامه یافت. در زمینهٔ زبان هم تحصیل زبان مشترک و ملی فارسی سرتاسری شد، مدارس و نظام آموزش و پرورش متمرکز و سازمان یافته شد، انتشارات بیشتر شد و چاپ رشد کرد، در زبان فارسی اصلاحات معینی انجام گردید، مانند جایگزین کردن برخی واژگان عربی با فارسی، بدون آنکه مانند ترکیهٔ آتاترک در این زمینه زیاده روی شود، و غیره.
یعنی بعد از حکومت فرقه، اولاً زبان فارسی که از رسانهها و انتشارات و ادارات رخت بربسته بود به جای همیشگی خود بعنوان زبان مشترک و رسمی یعنی کتبی برگشت. ترکی هم به آن موقعیت پیشین خود که زبان محاوره بین ترکی زبانان بود برگشت. آن «ترکی باکو» با آن تأثیرات روسی و خصوصیات برای ما نامانوس نیز از زندگی رسمی و رسانهای آذربایجان دور شد.
دوم در زمینه خاطره و حافظهٔ تاریخی: طبیعی است که بعد از آنکه رهبران فرقه به باکو گریختند و حکومتشان سرکوب و اعضا و طرفدارانشان پراکنده شد، در ذهن مردم آذربایجان و کلاً ایران یک رشته تجارب و خاطراتی باقی ماند که امکان نداشت در مدت کوتاهی مانند یکی دو سال تغییر یابد. بنظر من پیامد اصلی سیاسی، و مهم تر ازهمه اجتماعی، فرهنگی و روانشناختی حکومت فرقه، در اینجاست. منظور من این است که یک حزب و یا فرقهای مستقیماً بدست یک ارتش و دولت همسایه و خارجی با اعمال زورآمد و با عنوان کردن موضوع زبان مادری و اینکه گویا آنها آمدهاند که زبان مادری ما را به ما برگردانند، سمت زندگی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ما را با کشوری که دو هزار و اندی سال با آن یکجا بودیم قطع کرده به طرف شمال، به شوروی وصل نمود.
این را اضافه کنید به اشغال ارتش تبریز و آذربایجان از سوی ارتش عثمانی تنها و تنها بیست سی سال پیش از آن. آنها هم اتفاقاً با همین بهانهٔ «زبان و نژاد» ترکی آمدند و میگفتند که میخواهند «همهٔ ترکها را از ترکیه و ایران و قفقاز تا آسیای میانه متحد کنند» و ترکی آذری ما را هم دور محور عثمانی ترکیه یکسان نمایند.
یعنی در ذهن مردم، آن هم نه فقط مردم خراسان و اصفهان و تهران، بلکه حتی و بخصوص مردم خود آذربایجان این خاطره و تجربهٔ تاریخی حک شد که هر وقت کسی و گروهی موضوع زبان مادری و جداکردن «حق و حساب» با زبان فارسی را در آذربایجان مطرح کرد، یک احتمال جدی این است که اولا: پشت سر این قیل و قال یک دولت همسایه هست و ثانیا: مشکل آن دولت اصلاً زبان مادری آذربایجانیان نیست، جدا کردن این سرزمین از ایران است.
ما در آذربایجان در عرض کمتر از چهل سال شاهد دو جنگ جهانی با این عوارض مربوط به ادعاهای قومیت و ملیت جداگانه و «زبان مادری رسمی بشود» و غیره بودیم. هر دوی این تجربهها یا به همسایهٔ غربی ما مربوط بود یا به همسایهٔ شمالی ما.
از آن پس در ایران، هربار شخصی چیزی گفت و یا نوشت، روزنامهای، کتابی به ترکی آذری چاپ کرد و مجلس شعری برگزار نمود، مقامهای امنیتی و قضائی قاعدتاً شک کردند که نکند زیر این کاسه هم نیم کاسهای باشد و موضوع باز به یک دولت خارجی مربوط باشد. حتی این بدبینی، واهمه و عکس العملهای ابتدا به ساکن منفی و گاه تند، تنها محدود به نظام دولتی هم محدود نبود و نیست. زمان رضاشاه هم همین طور بود، زمان محمد رضا شاه هم، در جمهوری اسلامی هم.
از سوی دیگر خیلیها فراموش میکنند که این شک و تردید و واکنش منفی حتی محدود به دولتها هم نیست. هر بار که فقط در سطح بحث چیزی مثلاً در بارهٔ «تحصیل زبان ترکی» در یک کورس خصوصی و یا بعنوان درس انتخابی و چند ساعته در برخی مدارس مطرح میشود، مردم، بله، خود مردم آذربایجان و قبل از هر ایرانی دیگر خود آنها به یاد دورهٔ پیشهوری، ارتش شوروی، سرازیر شدن «مشاوران باکوئی» به تبریز و جدائی آذربایجان از ایران میافتند. موضوع فقط بر سر دولتها نیست. ملت هم این خاطره را فراموش نکرده است. خاطرهٔ جنگ نخست جهانی و اشغال آذربایجان از سوی روسیه و عثمانی و طرح «کارت سیاسی» زبان ترکی را بسیاریها فراموش کردهاند. از کم و کیف تجربهٔ فرقه دمکرات هم اکثر مردم خبر ندارند.
اما آنچه که از هر دوی این تجربههای تلخ بجا مانده، آن لکه، آن زخم خاطره است که مانده و وقت و صبوری میخواهد تا هم به مردم و هم به دولتها اثبات شود که چاپ هر اثر ترکی و یا طرح هر خواست «حق تحصیل زبان مادری» نشانهٔ جدائی خواهی نیست، اگر چه در گذشته دو بار، آن هم بصورتی بسیار جدی و تا مرز تجزیهٔ ایران، اینچنین بود.
همچنین، و شاید این نکته مهم تر از همه نکات دیگر باشد، کسانیکه خواهان لغو این محدودیتها میشوند، باید خود با کردار و گفتار خود اول برادری شان را ثابت کنند تا بعد بتوانند ادعای ارث نمایند. نمیتوان با کینه و نفرت و پرخاش، خواستی را طرح نمود و خواهان اجرای آن شد.
ذکر این پس منظر تاریخی و تجربی برای توجیه محدودیت هائی نیست که در طول ۸۰-۹۰ سال گذشته در رابطه با چاپ و نشر آثار ترکی آذری شاهدش بودهایم. من میخواهم بگویم اگر محدودیتی در این مورد بوده، که بوده، باید آن را درک نمود، فهمید که ریشه اش چه بوده و این که ریشهٔ این سوء ظن و محدودیت نه سلیقهٔ این یا آن شخص و حزب و یا دولت، بلکه نگرانی جدی مردم و همهٔ دولتها بوده است. همهٔ آن محدودیتها هم بیجا و یا همهٔ آنها هم از روی دشمنی این یا آن دولت و وزیر و وکیل نبودند.
بگذارید در این رابطه یک تجربهٔ خانوادگی و یک تجربهٔ شخصی خودم را نقل کنم.
یکی از مهم ترین و جدی ترین کتاب هائی که چند سال پس از فروپاشی حکومت فرقه در تبریز منتشر شدند، مجموعهٔ «امثال و حکمدر لهجهٔ محلی آذربایجان» بود که در سال ۱۳۳۴ چاپ شد و حاوی حدوداً شش هزار ضرب المثل ترکی آذری همراه با ترجمه و توضیحات فارسی آن بود (۹). مؤلف این اثر مانا، پسرعموی پدری بنده، انسان شریف و دانشمند، میرزا علی اصغر مجتهدی بود. من از اقوام خود، از جمله پسر عموی فاضلم استاد حسن جوادی شنیدهام که مرحوم مجتهدی با چه دقت و علاقهای سالهای طولانی ضرب المثلهای رایج بین مردم و یا یافته شده از منابع چاپی را جمعآوری و ترجمه کرده، به چاپ داده بود. اما تا آخرین لحظه مقامات امنیتی اجازه ندادند که در تیتر کتاب، برای زبان ترکی آذربایجان «زبان ترکی» و یا «ترکی آذری» گفته شود و با این ترتیب صرفاً « «لهجهٔ محلی آذربایجان» نوشته شد (در چاپ بعدی که در کالیفرنیا انجام گرفت تیتر این کتاب به «امثال و حکم در زبان ترکی» تغییر یافت). معلوم است که در آن سالها که هنوز بیش از نُه سال از تجربهٔ فرقه نگذشته بود، لفظ «زبان ترکی» و یا «آذری» برای مقامات امنیتی هنوز خطرناک جلوه میکرد، چرا که آنها واهمه داشتند که کاربرد این تعبیر میتواند نزدیکی زبانی مردم آذربایجان ایران را با ترکیه و یا جمهوری شوروی آذربایجان تداعی کند!
نمونهٔ دیگرش تجربهٔ خود من از حدود ۲۷ سال پیش است. من در سال ۱۹۸۹، با همه بی تجربگیهای جوانی، کتابی با تیتر «آذربایجان و زبان آن» نوشتم که در کالیفرنیا چاپ شد. در آنجا گفته بودم آذربایجانیان «اقلاً به اندازهٔ دیگر ایرانیان ایرانی هستند،» اما از نظر حق آموزش خواندن و نوشتن زبان مادری خود محدودیت هائی هست که از زمان رضا شاه همچون معضل جدی موجود است و مشکلات ما در سطح ملت ایران را بیشتر هم میکند. آقای دکتر جلال متینی استاد سابق دانشگاه مشهد به این کتاب انتقاد شدیدی نوشتند که «این عباس جوادی کیست؟ حتماً استالینیست و تجزیه طلب ساکن باکوست» و غیره! و آقای دکتر جواد هیئت در دفاع از بنده ناچار به جواب به آن مقالهٔ دکتر متینی شدند و مقاله مفصلی در این باره در مجله «وارلیق» چاپ تهران منتشر نمودند (۱۰). آن تنقید آقای دکتر متینی که احترام بنده به ایشان همچنیان باقی است، در نظر من ارزش علمی ایشان را هیچ هم نکاست چونکه درک میکردم که ریشه سوء ظن و آلرژی از من نیست، از همان دورهٔ پیشهوری است.
از این جهت، برخلاف آنچه که برخی میگویند فرقه دمکرات جایگاه زبان ترکی را بالا برد، بنظر من، کاملاً برعکس، تجربهٔ تلخ فرقه، شاید سنگین ترین ضربه به خواست آموزش زبان ترکی در آذربایجان در کنار فارسی بعنوان زبان مشترک، رسمی و ملی ما بود. این تجربه حتی ضربهای بسیار جدی به اندیشهٔ تحصیل و تدریس زبان مادری اقلیتها در کنار زبان فارسی را به فرهنگ سیاسی ایران زد – چه در رفتار دولتها اعم از پهلوی و اسلامی و چه در حافظهٔ خود مردم.
زیرنویسها
(۱) نگاه کنید به تارنمای «تورکی مثل لر» با نشانی TurkiMeseller.com
(۲) نگاه کنید به: هیئت، ج. در باره مقالهٔ «آذربایجان کجاست؟»، در: وارلیق، ۳-۷۸، ۱۳۶۹
دو اشتباه فاحش قومگرایان آذربایجانی ما
ویرایشبنده از سال ۱۹۷۰ تا کنون ابتدا شش سال در دانشگاه آنکارا و سپس ده سال در دانشگاه کلن آلمان با زبانشناسی و شرقشناسی از جمله زبان و تاریخ فارسی، ترکی، آلمانی و انگلیسی (و تا حدی عربی) مستقیماً سر و کار داشتهام و سپس حتی بعد از آنکه از کار دانشگاهی به کار رسانهای گذشتم در جنب کار روزمره هیچ وقت از خواندن و نوشتن و تحقیق در مورد زبان و ادبیات و تاریخ دست نکشیدم. اما باید اعتراف کنم که تا کنون نمیدانستم انگیزه اصلی بعضی از هموطنان قومگرای ما چیست که هر از گاهی میگویند آذربایجان بیش از ۴-۵ هزار سال است که تُرک و تُرک زبان است. حتی بعضیها تعارف را کنار گذاشته از ۷-۸ هزار سال سخن میگویند.
البته در ترکیه و مخصوصاً اگر زبان، ادبیات و تاریخ بخوانی، میدانی که در دورهٔ آتاترک یعنی بعد از شکست و سقوط عثمانی و اعلام جمهوری ترکیه تئوریهای عجیب و غریبی بصورت سیاست رسمی در آمده بود که طبق آن ادعا میشد منشاء همه زبانهای دنیا ترکی است و فرهنگ ترکی که از آسیای میانه آمده، غنی ترین و بهترین و قدیمی ترین فرهنگ تاریخ بشریت است و غیره. البته ما آن وقتها میدانستیم که این تصورات اگرچه جدی نیست ولی بهر حال بین مردم ریشه دوانده، اما دیگر بطور رسمی فراموش شده است، اگرچه در محیط دانشجوئی بیاد آن ایام هر ازگاهی کسی به شوخی میگفت آلمانی هم در اصل از ترکی آمده و یا اصل کلمه «آمازون» ترکی است و از «آما-اوزون!» («واه، چقدر طولانی است») میاید! اینها البته شوخی بود. اما تا ۱۹۳۶ و فوت آتاترک اینها که حالا شوخی و مسخره بنظر میرسید براستی سیاست فرهنگی جمهوری جوان ترکیه بود. ما تا حدی میفهمیدیم که ترکیهٔ جوان برای تشویق روحیه شکسته مردم که در جنگ با بریتانیا و دیگر متحدین شکست خورده بودند نیاز به تقویت جدی روحیه داشته و باید به گذشته اش افتخار میکرد و به آینده اش امیدوار میبود.
بنا بر این تا این اواخرتصور من همیشه این بود که دیگر اینها از مُد افتاده و حالا از آن صحبتهای قهوهخانهای شده است که مدعیان و شنوندگان خودشان هم میدانند نیمه خیالبافی و نیمه شوخی است. تا اینکه اخیراً با اصرار یکی از همین هموطنان کتابی موسوم به «تاریخ قدیم ترکان ایران» به قلم محمد تقی زهتابی را خواندم که تا همین یکی دو ماه قبل برایم نا آشنا بود. حالا تصور کنم تا حدی میفهمم که پایه باصطلاح «تئوریک» آن تصورات مربوط به ۴-۵ و یا ۷-۸ هزار سال از کجاست و تصورات پان ترکیستهای ما چرا و در چه مواردی حتی با تصورات پان ترکیستهای معاصر تر ترکیه هم فرق میکند، چونکه در ترکیه دیگر کسی این تئوریها را مطرح نمیکند.
شما چه در منابع و مآخذ دانشگاهی اروپائی، آمریکائی و روسی نگاه کنید و چه محققین جدی و دانشگاهی ترکیه را بخوانید خواهید دید که در بارهٔ اقوام ترک زبان و کوچ آنها از آسیای مرکزی به ایران، ترکیه و شمال عراق کنونی اتفاق نظرکامل بر آن است که (۱) مسکن اصلی و اولیه اقوام ترک زبان در آسیای مرکزی یعنی شمال شرق ایران تا مرزهای چین و مغولستان و حتی رو به شمال یعنی سیبری بوده و (۲) این اقوام که تقریباً همگی بصورت کوچنده و عمدتاً از طریق گله داری زندگی میکردهاند پیوسته و بخاطر شرایط طبیعی و یا سیاسی (یعنی زدو خورد، پیروزی و مغلوبیت هر قوم در مقابل قوم دیگر) در حال حرکت و کوچ از یک منطقه به منطقهٔ دیگر بودهاند. بخش بزرگی از آنها یعنی اوغوزها که سلجوقیان و افشاریان شاخههای مهمی از آنها بودند از قرن دهم م. به بعد از آسیای مرکزی به طرف افغانستان و خراسان کنونی و از آنجا به تمام ایران، قفقاز، شمال عراق و ترکیه کنونی کوچ کرده و در عرض چندین صد سال بعد در این مناطق سکنی گزیدهاند. در نتیجهٔ این جابجائی قومی ۵۰۰ ساله، ترکیب اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تمام این کشورها یعنی افغانستان، ایران، قفقاز و ترکیه رنگ و جهت دیگری گرفته و در عین حال زبان بخشی از افغانستان و خراسان، تقریباً تمام آذربایجان، تکه هائی از شمال عراق و اکثریت ترکیه کنونی تبدیل به ترکی شده است.
البته قبل از اسلام و در دورهٔ ساسانیان، بخصوص در اثر حملات و نفوذ خزریان از ناحیه شمال دریای خزر و قفقاز شمالی تماس هائی بین ایرانیان و اقوام خزر (که احتمال میرود به اقوام ترک زبان نزدیک بودهاند) وجود داشته و بدین ترتیب زبان و فرهنگ «ترکی» به نواحی مرزی ساسانی در قفقاز هم نفوذ کرده است اما ظاهراً این نفوذ به درجهای نبوده که زبان و فرهنگ اکثریت مردم را در قفقاز تحت تأثیر خود قرار دهد. این در حالیست که خزرها از آذربایجان یعنی جنوب رود ارس خیلی دور تر بوده اصولاً در این منطقه چندان نفوذی نذاشتهاند.
در محافل دانشگاهی و حتی سیاسی غرب و روسیه وحتی ترکیه کنونی من کسی را ندیدهام و کتابی جدی نخواندهام که خلاف این را بگوید و مثلاً، مانند آنچه که آقای زهتابی بر پایه گمانه زنی و آرزوی خود نوشتهاند ادعا کند که تاریخ ترکان ایران تا هشت هزار سال قدمت دارد (!) چرا؟ چونکه بنظر آقای زهتابی ازعیلامیان و سومریان گرفته تا اورارتو و مادها وهوریان همه و همه تُرک و یا با ترکها خویشاوند بودهاند!
البته من نمیخواهم مانند بعضیها کار آکادمیک آقای زهتابی را صرفاً به این جهت مشکوک بشمارم که ایشان از فعالین سابق «فرقهٔ دمکرات آذربایجان» بودند و در دهه ۵۰ شمسی از باکو همراه محمود پناهیان از فعالین فرقه با دعوت صدام حسین به بغداد رفته بودند تا ضمن تاسیس یک باصطلاح «جبهه خلقهای ایران» به فعالیت تجزیه طلبانه علیه ایران زمان شاه پرداخته و درضمن یک عنوان «پروفسوری» هم از دانشگا بغداد بگیرند؛ ولی واقعاً فکر کنم بهتر است کسی هم نداند که این باصطلاح «نظریهٔ» جدید چیست و صاحبش کیست، تا مایهٔ شرمندگی بیشتر ایشان و ما آذربایجانیها نشود. اگر حتی یک ترم، واقعاً عرض میکنم: فقط یک ترم هم در یکی از دانشگاههای ایران و ترکیه هم بخوانید، خواهید فهمید که حتی نیازی برای بحث در مورد این فرضیههای تخیلی و خنده دار نیست.
تعجب من از کسانی است که دنبال این قبیل جعلیات فرضی که همچون «تاریخ» به خورد مردم داده میشود، افتاده و بر پایهٔ همین تخیلات نتیجهگیری هائی کرده، طرز فکر و رفتار اجتماعی و سیاسی خود را طبق آن تنظیم میکنند.
آیا ما واقعاً این قدر دچار فقر و عقب ماندگی فکری و علمی شدهایم؟
اینکه از زمان رضا شاه به بعد انتشارات به زبان ترکی آذربایجان دچار محدودیتهای جدی شد، مسئلهای است مهم که لازمه اش مطالعهٔ جدی و علمی و راه حلی عملی و مشترک است، بدون مبالغه، بدون نفاق ملی، و بدون افراط و تفریط وخیال پردازیهای افسانهای که لعابی «علمی» به آن زده شده باشد.
چه نیازی هست که مثل کودکان که برای قوی نشان دادن خودشان، در مورد هیکل و قدرت و ثروت پدر خود بطور مبالغه آمیز صحبت میکنند، برای اثبات قدمت تاریخ حضور ترکها در سرزمین آذربایجان، سومریان و اورارتوها و اشکانیان و مادها را تُرک قلمداد کنید؟ چه عیبی دارد که واقعیت را طوری که هست، قبول کنیم که زبان اکثریت مردم آذربایجان و ترکیه هزار و یا دو هزار سال قبل هر چه بود، بهر حال ترکی نبود؟ این که عیب نیست.
مگر زبان مردم مصر همیشه عربی، زبان مردم آمریکا همیشه انگلیسی و یا زبان خود مردم فارسی زبان ایران همیشه فارسی بوده؟
مگر ترکهای ترکیه بر خلاف همهٔ دلایل و شواهد ادعا میکنند که قبل از کوچ ترکها به بیزانس در قرن یازدهم م. همهٔ ساکنین ترکیهٔ کنونی اعم از روم و کُرد و ارمنی و خیلی قبل از آنها، مثلاً هیتیتها و غیره تُرک و یا تُرک زبان بودند؟
آخر به ریش آدم میخندند!
در اوائل تاسیس جمهوری ترکیه شرایط سیاسی طوری بود که دولت ترکیه بعد از سقوط عثمانی نیاز به یک ایدئولوژی ملی داشت تا همسانی و حتی برتری فرهنگی و سیاسی–تاریخی خود را نسبت به قوای قدرتمند تر از خود یعنی غرب «تئوریزه» کند. با همین انگیزه بود که تئوریهای باصطلاح «تورک تاریخ تزی» («تز تاریخ ترکی») و «گونش دیل تئوری سی» («تئوری آفتاب زبان») در آمد و به همه زمینههای فرهنگی کشور جوان رسوخ پیدا کرد. اصل حرف پان تئوریها این بود که همهٔ فرهنگ و زبانهای دنیا از جمله قدیمی ترین آنها مانند سومری و هیتیتی و اتروسکی از آسیای مرکزی و زبان ترکی نشاءت گرفتهاند. در این رهگذر آنها از آثار برخی باستانشناسان آلمانی و انگلیسی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم استفاده میکردند که خدمات بسیاری به زمینههای مختلف باستانشناسی از قبیل سومرولوژی و بابل شناسی کردهاند، اما آثارشان بخصوص در آلمان از سوی نظریه پردازان ناسیونالیستی و بعدها ناسیونال–سوسیالیستی مورد سوء تعبیر و استفاده قرار گرفت.
در اوایل جمهوری ترکیه «نظریهپرداز» اصلی این دو تئوری خنده دار و جعلی خانم آفت اینان دختر خواندهٔ آتا ترک بود که در کنگرهٔ «تورک اوجاغی» در سال ۱۹۳۰ میگفت: « «بشریتین ان یوکسک قومی، وطنی آلتای لار و آورتا آسیا اولان تورکلردیر» («والاترین قوم بشریت ترکها هستند که موطن اصلی شان کوهستانهای آلتای و آسیای مرکزی است.») (*)
این باصطلاح «تئوری» ها بعد از فوت آتاترک که گویا خود به اشاعه آنها نظارت میکرد، به بوتهٔ فراموشی سپرده شد و کسی دیگر با صراحت از آن دفاع نکرد. اما این جریان در شکل «پالایش» özleştirme ترکی از واژگان عربی و فارسی و جایگزینی آن با لغات «خودی ترکی» تا همین چند سال پیش ادامه داشت.
آنچه آقای زهتابی در کتاب دوجلدی و سخت فهمش «ایران تورکلری نین آسکی تاریخی» («تاریخ باستان ترکان ایران») به ترکی آذری باکو نوشته هم ظاهراً با الهام از آن تئوریهای آغاز جمهوری ترکیه است که با کمی تأخیر در آذربایجان ما مطرح شده و از سوی قوم گرایان ما مصرانه مورد دفاع قرار میگیرد. اما همانگونه که در ترکیه این تخیلات خنده دار را بی سر و صدا مسکوت گذاشتند، در ایران هم من مطمئن هستم این گونه حرفها حتی مایهٔ آبرو ریزی و بی اعتباری هویت طلبان صمیمی آذربایجانی شده در نهایت به اهدافی عادلانه مانند حق تحصیل زبان مادری که بسیاری خواهان آنند ضرر هم میزند.
این یک اشتباه فاحش بعضی قومگرایان آذربایجانی ما.
اشتباه فاحش دوم اینکه اگر چه این هموطنان مرتباً میگویند و تکرار میکنند که معیارآنها در فکر و رفتارشان مشخصات بیولوژیک و «نژادی» انسانها نیست، اما همیشه وقتی «تُرک» میگویند منظورشان فقط زبان و فرهنگ نیست، ملیت، قومیت و «نژادی» است که به هر حال از اطرافیان خود از قبیل ایرانیها، کُردها، اعراب، ارمنیها و غیره متفاوت و متمایزند، آن هم نه تنها بخاطر زبان و فرهنگشان. آنها با این تصور زندگی میکنند که گویا در یک برههٔ تاریخی، چه هزار و چه هشت هزار سال پیش، کسی و نیروئی تمام سرزمین آذربایجان را از مردم و جمعیت قبلی آن که تُرک نبوده کاملاً خالی کرده و ملتی تُرک با مشخصات قومی و نژادی کاملاً متفاوت و زبان و فرهنگی مطلقاً دیگر جای آنها را گرفته که با ملل و اقوام دور و بر خود هیچ رابطه و همزیستی و آمیزشی نداشته و ندارد بلکه با همه آنها پیوسته در حال رقابت و جنگ و جدل است!
الانصاف! آخر کسی در آذربایجان قتلعام و نسلکشی نکرده. مردم باستانی این سرزمین همگی جمع شده به جای دیگری کوچ هم نکردهاند. این همان مردم و قوم است، با همان مشخصات و ویژگیهای باستانی مادی و ایرانی که هزار سال پیش با اقوام تازهنفس ترک زبان آمیختهاند و نتیجه اش، چه از نظر قد و قواره و قیافه و صورت و رنگ چشم و مو و چه زبان و فرهنگ همین است که امروز بعد از هزار سال میبینید و میبینیم. به مشخصات بیولوژیک و نژادی خودتان و مردم آسیای مرکزی نگاهی بکنید. آیا خراسانیها، آذربایجانیها و شهروندان «تیپیک» ترکیهٔ کنونی بعد از اینهمه کوچ و اختلاط شبیه اقوام قزاق و قرقیز آسیای میانه هستند؟ حتی زبان ترکی ما در این هزار سال فرق کرده و از زبان دیگرترک زبانان متمایز شده است.
«تُرک» در قاموس ما آذربایجانیان یعنی تُرک زبان، که درست است. ما «تُرک» هستیم یعنی زبان ما ترکی است، یک ترکی مخصوص به این سرزمین، مخصوص به آذربایجان، با گذشته و تاریخ و تغییر وتحولات مخصوص خودش، زبان و فرهنگی که به آن افتخار میکنیم و میخواهیم رواجش دهیم. تبار ما تبار دیرین ماست که مانند دیگر مناطق ایران با اقوام ترک زبان (و در عین حال دیگر اقوام) مخلوط شده. اما ملیت ما آذربایجانیان از دیگر ایرانیان فرقی نمیکند. ملیت ما ایرانی است چرا که ما همه شهروندان ایران هستیم ایرانی است و ما همه یک کشور و یک تاریخ داشتیم و داریم.
حد اقل شما بعنوان آذربایجانیان ایران این ادعا را نکنید زیرا این ادعا هم به همان درجه بی اساس است که اشتباه فاحش نخست غلط است: این که خوب شد یا بد شد، خود قضاوت کنید، اما از شاه اسماعیل صفوی که بعد از خلافت عربی و اسلامی بنیاد ایران معاصر را گذاشت، گرفته تا شاه عباس صفوی و عباس میرزای قاجار و ستار خان و خیابانی و دکتر مصدق قاجار، آذربایجانیها و ترک زبانها پیوسته از هر ایرانی دیگر ایرانی تر بودهاند. از نظر «ملیت» و «ایرانیت» بین بندهٔ تبریزی و فلان دوست تهرانی و یا شیرازی بنده فرقی نیست. فقط زبان مادری مان فرق میکند. اختلاف بر سر «این ملت و آن ملت» نیست.
دوگانگی و دو دستگی «ما» و «آنها»، «ما معصومین» و «آنها ظالمین»، «ما متضررین» و «آنها متنفعین» و بالاخره «ما ملت تُرک» و «آنها ملت فارس» نه تنها از پایه غلط است بلکه باعث تفرقه، خصومت و نزاعی میشود که نه فقط برای یک طرف، بلکه برای هر دو طرف خانمانسوز است. من در عجبم که قومگرایان ما، حتی در چهارچوب اندیشهٔ قوم گرائی، چگونه قبول میکنند که این جفا را در حق مردم خود یعنی اهل آذربایجان بکنند؟
این هم اشتباه فاحش دوم.
(*) Jens P. Laut: Das Türkische als Ursprache? Sprcahwissenschaftlıche Theorien in der Zeit des erwachsenden türkischen Nationalismus. Harrassowitz, 2000
هرج و مرج در نگارش ترکی آذری
ویرایشاز نظر کاربرد الفبا و املای ترکی آذری در ایران نگران دو موضوع هستم، یکم: استفاده بیرویه بعضیها از الفبای لاتین (چه خط معاصر ترکی ترکیه و ترکی جمهوری آذربایجان و چه خط انگلیسی) و دوم: املاهای بی بند و بار به سلیقه شخصی و گروهی که سنت املای ما در هزار سال گذشته را زیر پا میگذارد مانند املاهائی از قبیل «کیتاب» («کتاب») و یا «عؤمور» («عمر»).
ما بیش از هزار سال است که ترکی ایران را با الفبای فارسی مینویسیم. بیش از هزار سال است که ما چه در فارسی و عربی و چه در ترکی «کتاب» را «کتاب» (و نه «کیتاب») و «عمر» را «عمر» (و نه «عؤمور») و یا نام کشور «مصر» را «مصر» (و نه «میصیر») نوشتهایم. قواعد املا البته طی سالیان دراز در هر زبان کم و بیش تغییر مییابد و در فارسی و ترکی هم تغییر یافته است. در ترکیه و آذربایجان قفقاز هم همینطور بود؛ ولی در آنجا بعد از هزارسال الفبا را در اوایل قرن گذشته عوض کرده ابتدا الفبای لاتین، سپس روسی و بعد باز الفبای لاتینی را در پیش گرفتند که حروف بخصوص و جدیدی به آن اضافه شده است.
بنظر بنده تغییر کلی الفبا زمین لرزه بزرگی در تاریخ و ادبیات مکتوب یک زبان است و باعث سکتهای جدی در حافظه تاریخی و فرهنگی متکلمین آن زبان شده و بین مردم و گذشته فرهنگی و تاریخی اش جدائی خطرناکی ایجاد میکند. تغییر الفبای ترکی در ترکیه و آذربایجان قفقاز جای بحث دارد و شخصاً بنظر من ناشی ازشرایط سیاسی اوایل قرن بیستم و بطور مشخص فشار سیاسی مسکو در مورد آذربایجان و سیاست زدگی در مورد ترکیه بوده بدون آنکه مسئولین امور به تاریخ و سنت فرهنگ و زبان خود و تأثیرات کمی دراز مدت تر این تغییرات فکرچندانی بکنند. اما، خوب، این کار خود آنهاست و به ما بعنوان آذربایجانیان ایران حداقل مستقیماً مربوط نیست.
و لیکن ما در ایران تغییر الفبائی نداشتیم و چنین چیزی را نه در مورد فارسی و نه ترکی آذربایجان ایران تجربه نکردهایم. هر چه نوشتهایم با همین الفبا و خط فارسی ایران بوده. این امر در مورد فارسی حدالامکان خوب کار کرده و اجرا شده. اما بعد از رضا شاه که نظام تحصیلی سرتاسری، مرکزی و مجبوری شده، امکان تحصیل ترکی و یا کُردی در مدارس موجود نبوده و از طرف دیگر انتشارات به زبانهای محلی هم محدودیت هائی داشته که البته مربوط به موضوعات سیاسی این انتشارات هم بوده است.
یعنی در همین مدت ۹۰ سال اخیر که همزمان با رشد کار چاپ و انتشار، مرکزی شدن و گسترش تحصیل و آموزش و مطبوعات و رسانهها بوده، ما ازجهت فارسی و استاندارد شدن آن پیشرفت خوبی کردهایم اما از نظر ترکی آذری ایران از این امکانات محروم بوده و فقط متکی به کوشش شخصی و یا گروهی چند نفر بودهایم. این وضع هم در عمل هرج و مرج شدیدی در نوشتن و خواندن ترکی آذری ایران بوجود آورده است چرا که بخاطر نبودن یک استاندارد در ایران، معیار روشنی برای واژگان، املا و یا دستور زبان و تلفظی نبوده است که همه ملزم به رعایت آن باشند.
ما بلد نیستیم نثر ترکی بنویسیم
ویرایشما آذربایجانیان ترکی زبان ایران میتوانیم به ترکی شعر بگوئیم، اما نمیتوانیم مقالهای، حتی نامهای به ترکی بنویسیم. اگر هم بنویسیم، به ناچار یا به لهجهٔ محلی خودمان (مثلا گویش تبریز) مینویسیم که استاندارد نیست، و یا آن را با ترکی ترکیه و یا ترکی باکو مخلوط میکنیم که نتیجهٔ این اختلاط هم اغلب چیزی، زبانی مخلوط، اکثراً نادرست و اقلاً برای ما ایرانیان آذری نامانوس و غریبه است. این، موضوع تحصیل هم نیست، موضوع استعداد آموزش این و آن شخص هم نیست، موضوع فقط ۸۰-۹۰ سال اخیر هم نیست. ما این استانداردهای نثر ترکی آذری ایران را نمیدانیم و نداریم. ما چنین تجربه را نداشتیم و هنوز هم نداریم.
من در این مورد همیشه آن مثال معروف از کُمدی «او اولماسین، بو اولسون» و یا «مشهدی عباد» معروف را میدهم که صد سال پیش در یک مجلس ضیافت در باکو، مهمانان باکوئی به لهجهٔ مخلوط آذری-عثمانی یک روزنامه نگار تحصیلکردهٔ استانبول میخندیدند، چرا که حرفهای او را نمیفهمیدند. همین وضع را ما هم طبیعتاً در برابر کسی داریم که ترکی ترکیه را با ترکی تبریز مخلوط میکند. وقتی کسی هنگام صحبت، ترکی تبریز و یا اردبیل را با لهجهٔ باکو مخلوط میکند، نتیجه اش برای ما اغلب غریبه و گاه حتی غیرقابل فهم میشود. این در مورد صحبت و مکالمه است. پس وقت نوشتن چه؟
اگر کسی از ما ایرانیان ترکی زبان آذری بخواهد به ترکی بنویسد، نمیتواند. شاید بتواند شعری به ترکی بنویسد، چرا که ما ایرانیان شعر دوست هستیم و به آن خو گرفتهایم. شعر عروضی مانند غزل و قصیده، چه فارسی باشد و چه ترکی، همیشه به گوش و چشم ما دلنشین بوده است. شعر هجائی ترکی هم همین طور بوده و همین طور است. ما شاید ندانیم وزن و قافیه و هجاهای فلان شعر ترکی درست است یا نه. اما وقتی وزن مصرع اول و دوم یک بیت غزل و یا تعداد هجاها در یک قوشما فرق کند، فوراً آن را حس میکنیم.
اما نثر؟ وقتی نثر مینویسیم، نمیدانیم ساختار جمله چطور باید باشد، بخصوص اگر آن جمله کمی طولانی باشد؛ و یا نمیدانیم بجای فلان کلمهٔ فارسی و یا عربی چه تعبیری در ترکی بکار ببریم. در آن صورت است که کوتاه ترین و راحت ترین راه، استفاده از جمله سازی فارسی با یک ساختار اصلی زبان ترکی (مثلا فعل پایانی) و مخلوطی از صرف و نحو لهجهٔ محلی ما (مثلا تبریزی) است؛ و اما بسیاریها که کمی ترکی ترکیه و یا باکو میدانند، خود را راحت کرده نصف یا بیشتر جمله سازی و واژگان خود را از آنجا میگیرند، چیزی برای ما حتی نامانوس تر و غریبه تر، درست مانند آن روزنامه نگار باکوئی صد سال پیش.
شما دیدهاید که استاد شهریار، یا صمد بهرنگی و یا غلامحسین ساعدی و رضا براهنی مقالهای، کتابی به نثر ترکی بنویسند و تازه اگر نوشتند، آن نثر واقعاً به سبک ترکی خود ما ایرانیان ترکی زبان باشد و نه به سبک باکو و یا استانبول؟ اولاً من ندیدهام که این بزرگان ما اصولاً چندان نثر ترکی نوشته باشند. اگر هم کسی نامهای و شاید بطور استثنائی مقالهای به ترکی نوشته، یقیناً به شدت متاثر از جمله سازی و حتی واژگان ترکی ترکیه و باکو بوده است. برای یافتن نمونه میتوانید به نمونههای نثر ترکی نشریات و مقالاتی مراجعه کنید که در رسانههای ایرانی نوشته میشوند.
کمتر کسی هست که به خواندن و نوشتن ترکی آذری و ایرانی ما علاقه داشته باشد و خودش بتواند ترکی خالص آذری و ایرانی را به نثری روان و از نگاه دستوری درست و مشترک برای ما ایرانیان آذری بنویسد، بدون آنکه ترکی ترکیه و یا باکو را تقلید نماید.
بسیاری از ما بصورت غیر اختیاری جواب میدهیم که علت اصلی این وضع در آن است که ما خواندن و نوشتن ترکی آذری را نیاموختهایم. من هم مدتها به همین باور بودم و این البته یک دلیل ضعف جدی ما در نوشتن نثر «ترکی آذری ایرانی» است. یک دلیل مهم دیگر این است که ما در ایران کتابت ترکی آذری ایرانی را بصورت مدرن و استاندارد درنیاوردهایم. حتی املا و نوشتار ترکی آذری در میان ما چیز معین و واحدی نیست، بلکه هرکس املای دیگری بکار میبرد و حتی بعضیها بجای الفبای فارسی با الفبای لاتین آذربایجان قفقاز و یا ترکیه مینویسند. اما این، گناه تنها ما نیست که نخواندهایم، تنها گناه دولت هم نیست که اجازهٔ تحصیل نداده، تنها گناه دانشمندان و مردم هم نیست که نشسته زبان ترکی خودمان را از نگاه دستوری و املائی استاندارد و مدرن نکردهاند. وضعی که اکنون از نگاه نثر ترکی آذری ایران در آن هستیم، چیز جدیدی نیست.
از نگاه تاریخی هم همین طور بوده است. وقتی سلجوقیها در قرن دهم از آسیای میانه به ایران آمدند، زبان فارسی، زبان کتبی ودولتی آنها شد. از سوی دیگر مردم ایران هم مانند خود آنها مسلمان بودند. فارسی، زبان رسمی و دولتی ماند، اما ترکی زبانها در سطح شفاهی و شخصی با همدیگر ترکی سخن گفتند. ترکی اساساً زبانی شفاهی ماند و هنگامیکه کسی چیزی به ترکی نوشت، آن را بصورت تفنن انجام داد، مثلاً موضوع مورد علاقه اش را در قالب شعر گذاشت و به ندرت از نثر کار گرفت.
طبیعی است که سنت داستاننویسی معاصر در ایران هم مانند دیگر کشورهای شرقی، پدیدهای نوین است و از غرب آمده است. اما در گذشته هرچه در تاریخ و ادبیات ما بصورت نثر نوشته شده، از اسناد و قبالهها و تاریخ و سفرنامه و پندنامه و تذکره و رسالهٔ علمی و غیره، اکثراً فارسی و در گذشته حتی عربی بوده است. ترکی طبیعتاً تنها از سوی ترکی زبانان، آن هم فقط در این ۶۰۰-۷۰۰ سال اخیر، آن هم اساساً در شعر بکار برده شده است.
به تاریخ و تجربهٔ قفقاز مسلمان (جمهوری آذربایجان کنونی) و ترکیهٔ عثمانی هم از نگاه آثار نظم و نثر نگاهی بکنیم. قفقازیهای مسلمان هم تا زمانی که رسماً بخشی از ایران بودند و حتی تا چند قرن بعد از آن، یعنی دستکم تا میانههای قرن نوزدهم، درست مانند آذربایجانیهای ایران، اگر چیزی مینوشتند، اساساً به فارسی مینوشتند که شامل هم نظم و هم نثر میشد. آثار ترکی آنها هم اساساً محدود به شعر بود. بعد از عهدنامههای گلستان و ترکمنچای در اوایل قرن نوزدهم، زبان روسی به تدریج جای زبان فارسی را بعنوان زبان کتبی و دولتی (اسناد رسمی و غیره) گرفت، اما در نبودن فارسی، ترکی آذری هم در سطح کتبی تقویت یافت، تا اینکه در قرن بیستم همراه با روسی به یکی از دو زبان اصلی کتبی آنها تبدیل شد.
در آناتولی و عثمانی بعدی چه؟ سلجوقیان هنگامی که در قرن یازدهم به بیزانس یعنی آناتولی آمدند، مردمی یافتند مسیحی و اکثراً یونانی زبان و یا ارمنی و آرامی و ایرانی زبان. اما فارسی که سلجوقیان با خود از ایران آورده بودند ۳۰۰-۴۰۰ سال زبان رسمی آنها در ترکیه کنونی باقی ماند، تا اینکه همراه با عثمانیها زبان کتبی و دولتی آن دیار هم ترکی عثمانی شد که با وجود اختلاطش با فارسی و عربی، در ساختار اصلی و دستوری اش ترکی است. در آنجا گزینهٔ فارسی و یا عربی نبود. با این ترتیب در عثمانی زبان ترکی عثمانی جا افتاد و رواج یافت، هم بصورت نثر، یعنی در اسناد رسمی و دولتی و احکام محاکم و ثبت اموال و املاک، و هم در کتابت و شعر و ادبیات.
این یعنی چه؟ یعنی اینکه سنت نوشتن نثر (چه رسمی و دولتی و علمی و چه ادبی و حتی دینی) در ایران پیوسته فارسی بوده، در ترکیه از سالهای ۱۴۰۰-۱۵۰۰ م. به بعد ترکی شده و در قفقاز مسلمان از ۱۸۵۰ به بعد به تدریج روسی و ترکی شده است.
نتیجهگیری من این است: ترکی زبانان ایران در تاریخ خود سنت نوشتن نثر ترکی نداشتهاند. در مکتب و مدرسه هم آن را نیاموختهاند. ترکی زبان دولتی و کتبی هم نبوده و اساساً در سطح شفاهی مانده است. اما به ترکی شعر نوشتهاند، در حالیکه تجربهٔ نوشتن نثر ترکی بسیار محدود بوده است. بنا بر این وقتی که برخی روشنفکران و نویسندگان در قرن بیستم خواستند ترکی بنویسند، یا شعر سرودند و یا اگر خواستند نثر ترکی بنویسند، بناچار ترکی ترکیه و یا باکو را تقلید کردند که آن هم هر دو به گوش و زبان و ذهن مردم نامانوس آمده است؛ و این چیزی طبیعی است.
خواندن و نوشتن یک زبان و حتی زبان مادری بصورت واسطهای واحد، استاندارد، مدرن و در سطح یک گروه بزرگ مردم، چیزی نیست که فقط با یکی دو سال درس و کورس حاصل شود. این، سنّت و تاریخ لازم دارد. لازمه اش ارادهٔ مردم و دولت، فراگیری و ثبات در آموزش، استمرار چند صد ساله، انتشارات همهجانبه، بررسی علمی و بالاخره توافق ملی و اجتماعی در چند و چون یک کوشش علمی و زبانشناختی است: استاندارد کردن واژگان، دستور زبان، تلفظ و املا. حتی اگر کسی بخواهد این کار را برای یک ملت و دولت نوپا و نوتاسیس از ابتدا شروع کرده، انجام دهد نیز این کار در کوتاه مدت ثمرهٔ چندانی نخواهد داد و نیازمند چندین قرن خواهد بود، چه رسد به زبان و یا لهجهٔ یک اقلیت زبانی که بجز شعر، پیوسته زبانی شفاهی بوده است.
تحصیل به زبان مادری «حق مسلم» شماست؟
ویرایشخیلی چیزها را نمیدانیم، اما بعضی چیزها آن قدر تکرار شدهاند که با وجود اینکه خودمان دقیقاً نمیدانیم و چک هم نکردهایم، فکر میکنیم طوری که ادعا میشود، درست است.
آن روز با پرداخت یکصد و پنجاه دلار، از یک حقوقدان آلمانی-آمریکائی متخصص در حقوق بینالمللی شهروندی Internationales Bürgerrecht درست ۹۰ دقیقه در باره حقوق فرهنگی و تحصیلی مربوط به آموزش زبان مادری درس گرفتم. پرسشهای مورد بحث اینها بودند:
۱. قوانین و مصوبات بینالمللی که وظایف دولتهای امضاء کننده آن قوانین و مصوبات و یا توصیهها به آنان را در رابطه با آموزش زبان مادری اقلیتها تعریف و تعیین میکنند دقیقاً کدامند (به ویژه سازمان ملل متحد و اتحادیه اروپا)؟
۲. میدانیم که کنوانسیونها و مصوبات بینالمللی حق تحصیل را یک حق اولیه و لازم میشمارد که همه باید از آن بدون تبعیض برخوردار باشند. اما آیا راست است که آموزش به زبان مادری و یا حتی آموزش زبان مادری طبق همین اسناد «حق اولیه و مسلم» هر شهروند است؟
۳. تجربه کشورهای غربی در این زمینه چیست؟
خلاصه آن درس نود دقیقهای این است:
۱. مهم ترین اسناد بینالمللی که در آن در مورد تحصیل زبان مادری و یا تحصیل به زبان مادری اشاره میشود اینها هستند: بیانیه حقوق انسانهای متعلق به اقلیتهای قومی، دینی و زبانی (سازمان ملل ۱۹۹۲)، بیانیه سازمان ملل درباره حقوق مردم بومی (۲۰۰۷)، و کنوانسیون حقوق بشر اروپا (۲۰۱۰).
۲. نتیجه: در همه این اسناد تاکید اساسی بر «حق تحصیل» برای همه گذاشته میشود، اما زبان معین نمیشود (مانند پروتوکول یکم ماده ۲ کنوانسیون حقوق بشر اروپا که در این مورد حتی دادگاه حقوق بشر اروپا حکم قطعی داده که این ماده دولتهای امضاء کننده را مکلف به تامین تحصیل به این یا آن زبان دولتی و غیر دولتی نمیکند بلکه بر اصل «تحصیل برای همه» تاکید دارد. احترام به فرهنگ، دین و زبان و عادات اقلیتها و زبان گروههای بومی قومی indigenous peoples (مثلا در کانادا، آمریکا و آفریقا) موکداً ذکر میشود. مورد «گروههای مردمی بومی» در نمونه ایران موضوع بحث نیست. اما روشن ترین اشاره به تحصیل زبان مادری در بند ۳ ماده ۴ ییانیه حقوق انسانهای متعلق به اقلیتهای قومی، دینی و زبانی (سازمان ملل ۱۹۹۲) است که میگوید: «دولتها میباید اقدامات لازم را انجام دهند تا اینکه، در حدود امکانات، افرادی که متعلق به اقلیتها هستند فرصتهای کافی برای آموزش زبان مادری خود و یا آموزش به زبان مادری خود را دارا باشند.» این ماده نیز با گذاشتن شرایطی مانند «در حدود امکانات» و «آموزش زبان مادری و یا آموزش به زبان مادری» از حالت «ایجابی» و تعیین تکلیف در آمده بیشتر صورت توصیه میگیرد و موضوع را به صلاحدید دولتها واگذار مینماید.
۳. کشورهای گوناگون غربی در این زمینه همه این اسناد و مصوبات را مجموعاً رعایت میکنند، اما هرکدام متناسب با صلاحدید خود سیاست دیگری در پیش میگیرند، در حالیکه با وجود این فرقهای اجرائی، همگی هنوز در چهارچوب این اسناد و مصوبات هستند:
الف: مثلاً فرانسه، آلمان و یا ایتالیا یک زبان مشترک و رسمی برای ادارات و تحصیل عمومی دارند و بغیر از آن زبان به زبان دیگری نمیشود تحصیل کرد، اما هرکس آزاد است در کنار این تحصیل رسمی و دولتی در مدارس خصوصی و یا در خود مدارس دولتی در چهارچوب امکانات زبان دیگری از جمله زبان مادری و یا پدری خود را بیاموزد. ب: بعضی کشورها مانند کانادا، سوئیس و یا حتی فنلاند دو، سه و یا حتی چهار زبان را بصورت رسمی شناختهاند، یعنی تحصیل به هرکدام از این دو ویا سه زبان ممکن و مورد قبول است. ج: در برخی دولتها مانند ایالات متحده آمریکا مدیریت موضوع تحصیل جزو صلاحیتهای ایالت هاست و دولت فدرال به آن مداخله نمیکند. اصولاً در آمریکا انگلیسی و هیچ زبان دیگری بعنوان زیان «رسمی» شناخته نمیشود. بعضی ایالتها زبان اسپانیائی را هم در کنار انگلیسی زبان تحصیلی کردهاند، اما بعید است در آمریکا مدرسهای باشد که در آن زبان انگلیسی زبان تحصیل و تدریس نباشد.
اینها ملاحظاتی در بارهٔ اسناد و مصوبات سازمانهای بینالمللی در زمینهٔ آموزش زبان مادری بود. چند پرسش دیگری که دستکم به همان درجه مهم است این است که آیا دولت امکانات این کار را دارد؟ برای کدام زبان ها؟ کدام زبانها چنین حقوقی را میتوانند داشته باشند؟ از نگاه حقوقی فرق لهجه و زبان در چیست؟ چه کسی این حکم را میدهد؟ نتیجههای سیاسی و امنیتی و حتی آموزشی، فرهنگی و عملی این که هر کس اساساً به زبان مادری خودش تحصیل کند، چیست؟
اینها یک بستهٔ دیگر بحث هستند.
زبان مشخصهٔ تبار و نژاد نیست
ویرایشزبان، شاخص تبار و «نژاد» نیست. دیگر نیست. در مورد هر قوم اگر دو سه هزار سال به عقب یعنی به زمانی برگردیم که آن قوم هنوز کوچهای بزرگ و آمیزشهای قومی خود با دیگر اقوام را شروع نکرده بود که به وضع کنونی منجر شده، میتوان زبان را تا اندازهای شاخص یک قوم و یا گروه قومی معینی شمرد. اما پس از کوچهای مستمر و اختلاط اقوام، زبان به تنهائی نشانه قوم و نژاد نیست. حتی بنا به یک نظریه، وقتی از اقوام سومری، اکدی، ایلامی (عیلامی)، هند و اروپائی، آریائی، ژرمن و یا هون سخن میرود، موضوع اصلی بیشتر از تشابههای نژادی و فیزیولوژیک، بر سر مشترکات زبانی است.
برای نمونه «عرب» که میگوئیم یعنی چه؟ میدانیم که هر عرب مسلمان نیست. عرب مسیحی و غیره هم داریم اگرچه اکثر اعراب مسلمانند. اما یک سوء تفاهم وجود دارد که در اکثر کشورها شاهدش هستیم. تصور این است که هر کس عربی زبان باشد لزوماً عرب هم است. یعنی قومیت، تبار و باصطلاح «نژادش» عرب است.
این تصور نادرست است. هر کس که عربی زبان است عرب تبار نیست.
مثلاً مصر را بگیرید. به یقین میدانیم که قبل از اسلام مردم مصر عرب زبان نبودند. زبان اکثریت مصریان پیش از اسلام قبطی و حتی تا حدی یونانی و پیش از آن مصری باستان بوده است. همزمان با اسلام چند صد هزار نفر از اعراب به مصر میایند که نسبت به مردم محلی از نظر تعداد در اقلیت بودند. اما از آنجا که عربی و دین و فرهنگ اسلامی حاکم بوده، بتدریج قبطی به زبان اقلیت تبدیل میشود و عربی زبان اکثریت میشود. از نظر کُد ژنتیک، عنصر عربی هم به ترکیب تباری و نژادی مردم باستانی مصر اضافه میشود که شاید دیر تر با کوچهای بعدی سهم این عنصربیشتر هم میشود. اما مصریان عربی زبان را صرفاً بخاطر مسلمان و عربی زبان بودنشان نمیتوان از نظر قومی و یا تباری «عرب» نامید. آنها از نظر قومی و طبیعتاً ملی (یعنی شهروندی) مصری هستند اما زبانشان عربی است.
انگلیسی زبانهای دنیا حتی «پلی اتنیک» تر و یا چند قومی تر، یعنی از نظر نژادی حتی آمیخته تر از اعراب هستند. امروزه قومیت انگلیسها را «آنگلو ساکسون» مینامیم. این تعبیر نام دو قوم ژرمن (آنگلها و ساکسونها) است که ۱۵۰۰-۱۲۰۰ سال قبل به بریتانیا سرازیر شده، در آنجا بعد از جنگ و جدال و اختلاط زیاد قومیت کنونی انگلیسی یعنی آنگلو ساکسون و زبان انگلیسی امروزه را بوجود آوردهاند که با ژرمنی (آلمانی کنونی) قرابت زیادی دارد.
زبان انگلیسی جزو زبانهای ژرمنی است – مانند آلمانی، سوئدی و یا دانمارکی و داچ («هلندی»). اما اصل و ریشه مردم انگلستان و کلاً بریتانیا از نظر تباری و نژادی ژرمنی نبود – کلتی بود. زبانهای مردم بومی بریتانیای کنونی هم ژرمنی نبود، بلکه اسکاچ، ولش و یا ایرلندی بود که زبانهای کلتی هستند و نه ژرمنی مثل انگلیسی. یعنی امروز هر کسی که در خود بریتانیا انگلیسی زبان است، اگر به ۲۰۰۰ سال پیش برویم، زبان و حتی تبارشان اصلاً ربطی به انگلیسی و تبار و «نژاد ژرمنی» یعنی آنگلی و ساکسونی نداشت. هم زبان مردم عوض شده و هم تبار مردم. زبان انگلیسی شده. تبار اکثریت مردم هم وابسته به اقوامی که آمده، در این سرزمینها مسکون شده و با دیگران آمیزش یافتهاند، مخلوط شده است.
و یا آیا در ایران هر کس که فارسی زبان است ریشه و اجدادش از همان اقوام آریائی یعنی مادها، پارسها، پارتها و دیگر قبایل هند و ایرانی است که دو سه هزار سال پیش از آسیای میانه به جلگه ایران کنونی آمده و با ایلامیان آمیزش یافتهاند؟ به غیر از اختلاط با ایلامیان، اقوام هند و ایرانی که از اوراسیا آمده بودند با اقوام میانرودان، آسیای صغیر، یونان وآسیای میانه، با ارامنه، اعراب و ترکان و مغولها در آمیختند و ترکیب جدیدی از ملت و ملیت ایرانی را تاسیس نمودند که فارسی، زبان و فرهنگ مشترک و ملی اش شده بود.
در ترکیه بعضیها به صرف اینکه «ترک» یعنی ترک زبان هستند، تصور میکنند ریشهٔ تباری شان هم به آسیای میانه برمیگردد، به هزار وبیشتر سال پیش از آنکه سلجوقیان و دیگر اقوام ترک زبان از آسیای میانه به ایران و آناتولی کوچ کردند. اغلب وقتی ترکها در باره «تاریخ ما ترک ها…» مینویسند، آن را از آسیای میانه، از کوهستانهای آلتای شروع میکنند و میگویند که «ما چگونه از را ه خراسان و ایران به آناتولی آمدیم»، اما به تاریخ بیزانس یعنی اصولاً آناتولی ما قبل دو هزار تا هزار سال پیش یعنی قبل از مهاجرت ترکان به بیزانس اهمیت چندانی نمیدهند.
تورکولوگ معروف فرانسوی ژان پل رو در اثر معروف خود «تاریخ ترکان» مینویسد: «... تنها معیار (ترک بودن)، زبان است. این معیار (ترک بودن) مطلقاً قومی و نژادی نیست. باستانشناسان کوشش کردهاند به کمک جمجمههای براکیسفال یعنی تیپ مغولی که در قبرهای باستانی ترین مناطق مسکونی ترکان قدیم یافتهاند، نخستین سرزمینهای آنان را معین کنند. (...) درست است که نخستین شاخهٔ ترکها مشخصات معین نژادی داشتهاند. اما این مشخصهٔ مردم شناختی، به سرعت ویژگی تمایز گر خود را از دست داده است. مدت کوتاهی پیش از پیدایش مسیحیت شاهد آسیائیهای باستانی بلند قامت، مو بور و آبی چشم و یا قوم ترک قرقیز هستیم که احتمالاً همان هند و اروپائیهای ترک شده بودند» (۱).
قبایل ترک بعد از آن به سوی جنوب (چین)، غرب (اروپا) و جنوب غرب (ایران و ترکیه) کوچ کرده با صدها قوم و قبیله و طایفه آمیزش یافتهاند.
نمونههای تحلیل دی ان ای اکثریت مردم، هم در ایران و هم در ترکیه نشان از اختلاط و آمیزش آنها دارد. این تحلیلها نشان میدهند که ۸۰-۹۰ درصد مشخصات دی ان ای اکثریت بزرگ مردم ایران، ترکیه، قفقاز، عراق و سوریه ویژگیهای حوزههای آسیای جنوب غربی، مدیترانه و قفقاز را دارند. در مقابل، در حوض دی ان ای ما سهم مشخصات ژنتیک آسیای میانه و یا اروپای شمالی بسیار کم است (۲).
برخی زبانها به هر دلیلی نسبت به زبانهای دیگر در جغرافیای بزرگتری از کره زمین پهن شده، ریشه دوانده، زبانهای دیگر را تحت تأثیر خود قرار داده و یا حتی تبدیل به زبان مللی شدهاند که قبلاً زبان دیگری را تکلم میکردند. این دلیلها گوناگونند: توسعه اقتصادی و علمی و یا حاکمیت سیاسی و نظامی (انگلیسی)، لشکر کشی و فتوحات همراه با زبان و ادبیات (اسپانیولی)، زبان و ادبیات، فرهنگ و هنر (یونانی و یا فارسی)، فتوحات و گستردگی دینی که با آن شناخته میشوند (مثلا عربی)، کوچها، حاکمیت و سکونت در سرزمینهای جدید (ترکی) و یا تعدد جمعیت و باستانی بودن تاریخ و تمدن آن قوم (مثلا چینی).
میتوان حدس زد که در ابتدا (اگر اصولاً بتوان برای اختلاطهای قومی و زبانی ابتدائی فرض کرد) زبان و قومیت یک قوم و قبیله به هر حال همخوان تر از امروز بود. فرانسه زبانها در ابتدا از فرانکها ریشه گرفتهاند که بعد از جدائی ژرمنها از فرانکها زمینه شکل گیری دو زبان فرانسه و آلمانی و با اختلاط لهجههای ژرمنی با زبانهای اصلی بریتانیا انگلیسی امروزه بوجود آمد. ترک زبانها ابتدا اقوامی بودند که در آسیای میانه زندگی میکردند و به زبانهای «ترکی ریشه» («پروتوترکی») صحبت مینمودند تا اینکه به سوی غرب، جنوب و شرق پخش شدند و زبانهای آن مناطق و از جمله آذربایجان و ترکیه را عوض کردند.
در بررسی تاریخ ۲۰۰۰-۳۰۰۰ پیش مثلاً میتوان گفت که در فلان جا آثار یکی از زبانهای ژرمنی موجود بوده یعنی احتمالاً اقوام ژرمنی در آنجا زندگی میکردند. اما با کوچها و توطنهای هزاران قوم و قبیله در اقصی نقاط دنیا، از چین تا اوکرائین و بالکان و اسپانیا، امروزه دیگر زبان، معیار قومیت و تبار و یا باصطلاح نژاد نیست.
ملیت موضوعی مربوط به شهروندی و تابعیت یک کشور و سرزمین است اما قومیت مربوط به دهها عامل رنگارنگ مانند تاریخ، فرهنگ، زبان، ادبیات و حتی خلق و خو و یا غذاهای ملی است. زبان یکی از آن عوامل است، عاملی مهم اما نه حتی تعیین کننده.
در اکثر موارد یک توهم بر بسیاری مردم حاکم است و آن اینکه اگر فلان کس کُردی زبان است خودش بالشخصه نوه و نتیجه مادهاست و هر کس ترک زبان است از تبار سلجوق و چنگیز! در حالیکه زبان اکثراً و بخصوص در منطقه پر آمیزش ما نشان تبار و نژاد نیست، زبان ما این و یا آن است، اما نژاد همه غالباً مخلوط است، مخلوط ایرانی و عرب و ترک و یونانی و ارمنی…
ما در سرزمین ایران و کلاً خاورمیانه از جمله ترکیه کنونی، نه با نژادهای از نظر ژنتیکی بسیار گوناگون بلکه با «ملیت» ها (شهروندی مدرن کشورها) از سوئی و «هویت» ها و شعورهای سیاسی و فرهنگی و یا زبانی و تاریخی از سوی دیگر روبرو هستیم. «ملیت» به مفهوم مدرن آن یعنی تابعیت و شهروندی، چیزی عینی و واقعی است. وقتی ایرانی و یا مصری هستید، صرفنظر از زبان مادری، دین و قومیت و رنگ پوستتان، ایرانی و یا مصری هستید؛ و این «ملیت» شماست. زبان رسمی و مشترکتان در ایران فارسی، در مصر عربی و یا در ترکیه ترکی است، ملیت تان ایرانی، مصری و ترکی است اما در داخل این ملیتها میتوانید این یا آن زبان مادری و یا پدری، این و یا آن دین و مذهب را داشته باشید و خود را از نگاه تبار و نژاد به این یا آن ریشه و اصل منسوب بشمارید.
اما «هویت» یعنی آنچه که شما بطور ذهنی و مجازی خود را وابسته و دلبسته به آن میدانید، حتماً یک بُعد ندارد، بلکه رنگارنگ است و از «زیرهویت» های مختلفی تشکیل میشود. . بخشی از این زیرهویتها البته پایه عینی و واقعی دارند اما برخی از این عوامل مانند زیرهویتها و یا ذهنیتهای قومی و تباری لزوماً منعکس کننده عین واقعیت تاریخی و فرهنگی این منطقه، کشورها و مردم آن نیستند. اینکه در گذشته هرچه شده، شده ولی امروز شما کُرد زبان ویا تُرک زبان، مسیحی و یا مسلمان هستید، چیزی واقعی و عینی است و نه خیالی. اما بخش قابل توجهی از این زیرهویتهای اجتماعی و فرهنگی هم چیزی است که در جامعه تبلیغ و ترویج شده و اکثریت هم آن را قبول کردهاند و نمیخواهند این شعور و تصور خود از فرهنگ، تاریخ و هویت را به این سادگیها تغییر دهند.
منابع
(1) Roux, J. -P. : Türklerin Tarihi, İstanbul 2013, p. 29
(2) Grungi, V. , et al. : Ancient Migratory Events in the Middle East: New Clues from the Y-Chromosome Variation of Modern Iranians. PLoS ONE ۷/۷
Cinnioğlu, Cengiz, et al: Human Genetics: Excavating Y-chromosome haplotype strata in Anatolia, Volume 114, Issue 2, pp 127-148, January 2004
Hodoğlugil, Uğur and Mahley, Robert W: Turkish Population Structure and Genetic Ancestry Reveal Relatedness among Eurasian Populations, Annals of Human Genetics, 2012