سرگذشت زبانها/عربی و ترکی
فارسی پس از اسلام | عربی و ترکی | سال هزار میلادی تا کنون |
فهرست مطالب |
عربی و گسترش آن
ویرایشاولین نشانههای زبان عربی و یا باصطلاح «پروتو عربی» در جنوب شبه جزیره عربستان یعنی یمن کنونی پیدا شده است که الفباهای ابتدایی خود را داشتند و بعدها از بین رفتند. عربی کنونی تنها لهجه باقیمانده اما رایج زبانهای شمال شبه جزیره عربستان است که در دوره باستان وجود داشتند. عربی معاصر صد سال پیش از اسلام قوام گرفت و با قرآن کریم بصورت استاندارد و کلاسیک در آمد. الفبای کنونی عربی مبتنی بر نظام «ابجد» است که ریشه آن هم مانند الفبای عبری از الفبای فنیقی و آرامی است.
در سال ۶۱۱ میلادی، عربی فقط زبان مردم قبایل شبه جزیره عربستان بود که جمعیت زیادی هم نداشت. صد سال بعد اعراب مسلمان از اسپانیا تا سند در پاکستان امروز و فرارود آسیای میانه در ایران ساسانی را تحت حاکمیت خود درآورده بودند. در تاریخ مکتوب بشری تعداد امپراتوریهایی که به این سرعت و وسعت گسترش یافته مدت زیادی پابرجا ماندهاند زیاد نیست. تعداد حتی کمتری از آنها باعث دگرگشت دین و زبان برخی از مناطق تحت تسلط خود شدهاند. امپراتوریهای خلفای راشدین، امویان و عباسیان در ۵۰۰ سال بعد از ظهور اسلام توانستند اسلام را به دین اکثریت آسیای میانه، پاکستان و ایران کنونی، میانرودان، خاورمیانه و شمال و شرق آفریقا تبدیل کنند و از عراق تا مصر و مراکش زبان بسیاری از مناطق تحت سلطه خود را به عربی تغییر دهند.
بیشک یک علت مهم گسترش زبان عربی فتوحات اسلامی بوده که آن هم زیر پرچم دینی جدید یعنی اسلام انجام گرفته است. با این ترتیب همانند رابطه تنگاتنگ اوستایی و آیین زرتشتی، عبری و دین یهود، و یا لاتین–یونانی و مسیحیت، بقا و گسترش زبان عربی نیز به جز عامل نظامی و سیاسی، دلایل روشن دینی نیز داشته است.
پیش از اسلام خط عربی چندان مورد استفاده نبود اما زبان شفاهی و بخصوص شعر شفاهی عربی رواج بسیاری بین قبایل صحراگرد یافته بود. تقریر قرآن و اشعار اعراب بدوی که «عربی سره» شمرده میشد پایه عربی کلاسیک را بوجود آورد که بخاطر استفاده مستمر و گسترده در دستگاه اداری، نظامی، شرعی، علمی و امور مدنی گسترش یافت. تکیه اصلی دستوری و حتی لغوی عربی کلاسیک بر قرآن باعث شده است که از ظهور اسلام تا کنون زبان «کتابی» و یا «ادبی» عربی فرق چندانی نکند در حالیکه کاربرد شفاهی آن در کشورهای مختلف عربی بسیار رنگارنگ است.
در سرزمینهای شرقی امپراتوری روم از قبیل سوریه، فلسطین و مصر، زبان یونانی از فتوحات اسکندر مقدونی در سده چهارم قبل از میلاد تا تقریباً هزارسال بعد زبان حکام، لشکر و مدیران دولتی بود. بغیر از این، احتمالاً بخشی از مردم شهرها هم یونانی زبان بودند اگرچه مردم روستاها مانند قرنها پیش از آن به زبانهای خود از قبیل آرامی جدید آشوری (سریانی) و یا مصری (بعدها موسوم به قبطی) تکلم میکردند. در آناتولی و یا باقیمانده بیزانس و یا روم شرقی هم وضعیت مشابهی موجود بود با این فرق که در اینجا یکی دو زبان دیگر از قبیل لهجههای گوناگون فارسی میانه (پهلوی) و زبان ارمنی نیز تکلم میشد.
عربی در شمال آفریقا هم که زبانهای قبطی، یونانی، لاتین و بربری رایج بود رسوخ کرد و به زبان اکثریت تبدیل شد. اگرچه امروزه درمصر قبطی و یا یونانی دیگر عملاً از بین رفته، اما بربرها که بیشتر در صحراها زندگی میکردند در لیبی و بخصوص الجزائر و مراکش کنونی توانستهاند تا حدی زبان خود را حفظ کنند.
در بیزانس و یا امپراتوری روم شرقی اعراب نتوانستند بدنه اصلی آناتولی را فتح کنند. این کار ۴۰۰-۵۰۰ سال بعد از اسلام نصیب ترکهای سلجوقی شد. اما میانرودان و یا بینالنهرین یعنی عراق و غرب آنکه پیوسته بین ایران و روم مورد کشاکش بود مسلمان و بخش جنوبی آن عرب زبان شد در حالیکه تا اسلام، زبان مردم این مناطق همانند سوریه و لبنان کنونی یونانی، آرامی و فارسی بود.
مدتی بعد از ظهور اسلام، خلافت اسلامی پایتخت خود را از شام (دمشق) به بغداد در نزدیکی پایتخت سابق ایران ساسانی بیستون آورد و این اقدام تأثیر اسلام و زبان عربی را در میانرودان بیشتر هم کرد.
کوچ انبوه اعراب ابتدا شهرها و بتدریج شهرستانها و روستاهای خاورمیانه عربی کنونی را فراگرفت. در شمال عراق کردی احتمالاً بخاطر کوهستانی بودن منطقه پابرجا ماند. اما زبان شهرهای میانرودان و طبقه حاکم، دیوان و لشکر که تا آن زمان فارسی بود از بین رفت و عربی جایگزین آن شد. بتدریج در عرض پانصد سال بعد شهرهای کوچک و روستاهای منطقه هم که آرامی و یا آسوری و یونانی زبان بودند عربی زبان شدند اگرچه هنوز گروههای کوچکی از زبانهای باستانی در همه این کشورها به حیات خود ادامه میدهند (جانسون، ص ۱۰۶).
لشکر اسلام توانست ایران ساسانی را که هم بخاطر اختلافات درونی و هم جنگهای فرسایشی با روم فرتوت شده بود در مدت کوتاهی تحت تسلط خود در آورد. اما چگونه شد که برخلاف میانرودان و یا مصر، زبان ایران عربی نشد؟
بنظر بعضی از دانشمندان احتمالاً یک علت این امر آن بوده است که در زمان ظهور اسلام، فارسی در سرتاسر ایران، چه شهرها و چه روستاهای آن، زبان غالب و پختهای بوده و ثانیا ایران «سرزمین اصلی» این زبان بوده که قرنها همچون زبان اصلی یک امپراتوری وسیع عمل کرده است. از سوی دیگراعراب اگرچه بدنبال اشغال ایران در بعضی شهرهای آن مستقر شدهاند اما اکثر آنها نه برای زندگی و اقامت، بلکه برای فتح و حکومت کردن آمده و سپس رفتهاند و ثانیاً تعداد آنها انبوه نبوده است (جانسون، همانجا)
اینجا در رابطه با تغییر زبان و دین شاهد سه دگرگشت هستیم: بعضیها مانند اکثر شهریان جنوب عراق، سوریه و لبنان و سپس روستاهای این مناطق هم دین و هم زبان خود را عوض کردند. امروزه اینها اکثریت مسلمان و عربی زبان سرزمینهای خود را تشکیل میدهند.
بعضی از گروههای مردم مانند مسیحیان سوریه و لبنان، قبطیان مصر و یا دروزهای لبنان عربی زبان شدند اما دین خود را تغییر ندادند. اینها امروزه در سرزمینهای خود مانند سوریه، مصر و لبنان اقلیتهای نسبتاً کوچکی هستند.
بعضیها مانند ایرانیان و کردهای میانرودان اسلام را پذیرفتند اما زبان خود را تغییر ندادند.
بعضیها هم مانند یهودیان فلسطین و اسرائیل و یا ایزدیان شمال میانرودان نه دین و نه زبان خود را تغییر دادند.
بیشک واکنش هر کدام از این گروههای مردم علل اجتماعی، تاریخی و فرهنگی مخصوص خود را داشته است.
زبان فارسی در ایران پابرجا ماند و طوری که در پیش هم دیدیم، حتی نسبت به قبل شکوفاتر و غنیتر شد. میتوان گفت دویست سال بعد از اسلام دوران شکوفایی شعر و ادب، علم، هنر و فلسفه ایرانی-اسلامی شروع شد و این در مقایسه با دورههای قبل و بعد از اسلام دورهای براستی «طلایی» بود.
بدنبال ظهور اسلام فارسی میانه و یا پهلوی که دیگر زبان سرتاسری و مشترک ایران بود دو پشتوانه اساسی خود یعنی دولت ساسانی و دین زرتشتی را از دست داده بود.
در مقابل، بدنبال حاکمیت اعراب و قبول اسلام، در ایران هم زبان عربی به جهت قرآنی بودن خود و فراگیری همه علوم و موضوعات دینی و فلسفی، شرعی، حقوقی و علمی، تأثیر بسیارو همهجانبهای بر زبان فارسی گذاشت. این تأثیر از خط، واژگان و صرف و نحو گرفته تا حتی تلفظ و طبیعتاً الفباء و املاء نمایان بود.
بیشک برآورد درصد وامواژههای عربی در فارسی میتواند بسیار گوناگون باشد و بسته به دوره و موضوع تالیف و خود مؤلف فرق کند. اما طبق بعضی تخمینها درقرن دهم م سهم واژگان و تعابیر و اصطلاحات عربی در فارسی متوسط آثار ادبی ۳۰ درصد بود و این مقدار ۲۰۰ سال بعد یعنی در قرن دوازدهم تا پنجاه درصد رسیده بود (صادقی، ۲۲۹-۲۳۱). به تخمین پری امروزه سهم لغات و اصطلاحات عربی در یک «واژگان روزمره ادبی» فارسی حدود چهل در صد است (پری ۲۰۱۱). اما طوریکه گفتیم دامنه این تأثیر فراتر از واژگان میرود و بسیاری از زمینههای دستور زبان و حتی نظام تلفظ را بیتأثیر نمیگذارد.
ایرانیان بعد از قبول خط و الفبای عربی برای بهتر نوشتن زبان خود چهار حرف جدید (پ، چ، ژ، گ) را به الفبای عربی اضافه کردند که در نتیجه به خط و الفبایی که امروزه ایرانیان بکار میبرند خط عربی – فارسی و یا صرفاً «خط فارسی» میگویند. حروف چهارگانه فارسی حتی در متون عربی و دیگر زبانها مانند ترکی و بخصوص در املای کلمات غیر عربی هم بکار برده میشد. ضمناً در مقابل تأثیر شدید واژگان عربی بر فارسی، واژگان فارسی نیز بر عربی بیتأثیر نیوده است.
با اینهمه، بنظر بسیاری از پژوهشگران، در هزار سال بعد از شروع تأثیر عربی بر فارسی، ایرانیان زبان و فرهنگ خود را بخوبی حراست کرده غنیتر کردهاند تا جاییکه یکی دو قرن بعد از اسلام، فارسی تبدیل به زبان شعر، هنر و ادب عالم اسلام شد و مدتها این موقعیت خود را حفظ کرد.
پری مینویسد ایرانیان بطور سنتی از زبان خود پاسداری کرده بطوری معتدل (و نه به درجه تندروانه ترکها) کوشش کردهاند تا جایی که میشود از بکارگیری بیش از حد لغات عربی دوری کنند و واژگان تکنیکی مدرن را طبق اصول زبان فارسی و برمبنای واژگان فارسی ساخته، رایج نمایند. بنظر او حتی در دوره جمهوری اسلامی نیز که وزن دین و زبان عربی نسبت به دوره قبل از آن بیشتر شد، این روند کلی حفظ و اصلاح زبان فارسی همراه با احتیاط کاری و دوری از اقدامات تندروانه در سیاست زبان، ادامه یافته است (پری، همانجا).
به احتمال زیاد تأثیر پذیری فارسی از زبان عربی به غنای آن ودرخشش هزار سالهاش بعد از اسلام کمک زیادی نموده و در عین حال حد نگهداری سنتی ایرانیان در اصلاحات زبان فارسی نیز در تداوم این زبان و انتقال آن از نسلی به نسل دیگر نقش مهمی بازی کرده است.
ترکها در صحنه
ویرایشوقتی از آمدن ترکان به صحنه تاریخ منطقه ما صحبت میکنیم نباید سوء تفاهم پیش آید. البته ریشه هر قوم و زبان بمراتب قدیمیتر از چیزی هست که در کتابهای تاریخ بطور مستند در باره آن قوم و زبان آنها قید میشود. چیزی که شناخت تاریخ ترکان را مشکل میکند این است که اطلاعات مربوط به اولین ترکها که از سیبری جنوبی، منطقه آلتای و مغولستان کنونی به جنوب و غرب کوچ کردهاند اصولاً از منابع چینی و کمی هم سغدی است، یعنی چیزی از خود ترکان مثلاً از ابتدای هزاره یکم میلادی که بصورت قبایل کوچنده زندگی میکردند، در دست نیست.
به احتمال قوی بخشی از اجداد ترکان و ریشه زبان آنها را باید در میان اتحادیه قبایلی جستجو کرد که در منابع چینی از آنها همچون «هسیونگ نو» نام برده میشود و در غرب با نام «هونهای آسیایی» و یا هپتالیتها معروف شدهاند. این مربوط به ۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح تا ۵۰۰ سال بعد از میلاد است، که در حوزه جغرافیایی ما به دوره مادها و هخامنشیان تا فتوحات اسکندر، اشکانیان و ساسانیان مربوط میشود.
در این دوره قبایل ترک آسیای میانه مجموعاً خارج از حیطه ایران بودند. اولین اثر مکتوب به ترکی که مشخصا از قوم ترک صحبت میکند سنگ نوشتههای اورخون در مغولستان از قرن هشتم میلادی است. اولین دولت ترکی، دولت قبیلهای «گوک تورکها» بود که بین ۵۵۲-۷۴۴ میلادی یعنی صد سال قبل از اسلام تا صد سال بعد از اسلام درجنوب سیبری کنونی تاسیس شد و در آسیای میانه و شرق و غرب آن گسترش یافت. از نظر دینی، این هنوز دوره شامان گرایی همزمان با تأثیرات آیین بودا و مانوی در میان قبایل ترک است.
دولت «گوک تورک» از نظر سیاسی و نظامی بین دو امپراتوری چین و ایران ساسانی مانده بود و با هر دو، هم روابط تجاری و فرهنگی و همگاه سایشهای نظامی و مرزی داشت.
در دولت گوک تورک هنوز نوشتار جا نیافتاده بود اما شاهد شکل گیری زبانی هستیم که امروزه «ترکی باستان» و یا «اویغوری باستان» نامیده میشود.
گوک تورکها تنها همسایگان ترک ایران ساسانی نبودند. ترکهای دیگر نیز که بصورت قبایل کوچنده و دامپرور در استپهای آسیای میانه از نقطهای به نقطه دیگر کوچ میکردند وجود داشتند. اجداد ترکان اوغوز (به عربی «غز») نیز خارج از حیطه حاکمیت گوک تورکها در حال کوچ مستمر بودند. شاید نتوان قبایل بلغار را که بسوی غرب مهاجرت میکردند و بالاخره کاملاً اسلاوی شده در بالکان رحل اقامت افکندند کاملاً ترکی نامید ولی آنها به هر حال از ایران دور بودند. اتحادیه دیگری از قبایل نیز که «خزرها» نامیده میشدند جزو این «قبایل در حرکت» استپها بودند. آنها در حواشی شمال غربی ایران در آن سوی کوههای قفقاز و شمال خزر حضور داشتند و گهگاهی از طریق قفقاز به ساسانی تاخت و تاز مینمودند. خزرها برای ایرانیان دردسری مزمن بودند چرا که در رقابت بین ایران و بیزانس، اغلب تحت الحمایه بیزانس قرار داشتند و با این موضع به ایران ضربه زده روستاها و شهرهای مرزی ایران را غارت میکردند. منطقه اصلی نفوذ آنها شهر دربند بود که آخرین نقطه مرزی ساسانی در قفقاز بشمار میرفت. به غیر از دربند کوههای قفقاز راه نفوذ وسیع خزرها و دیگر قبایل شمال کوههای قفقاز را بطور نسبتاً مطمئنی میبست.
در جانب فرارود، سغد و خوارزم به هر حال بخاطر قرار گرفتن در منطقه مرزی قبلاً هم با قبایل همسایه ترک زبان رابطه داشتند و حتی بعضی خانوادهها از طریق ازدواج و یا به دلایل دیگر در طرف دیگر مرز زندگی میکردند و انسانها با همدیگر تماس و تجارت داشتند.
کاشغر، قزاقستان و قرقیزستان کنونی (منطقه وسیعی که در مجموع حدوداً همچون «ترکستان» شناخته شده است) خارج از حیطه ایران بود. اما ازبکستان، ترکمنستان و بخشی از تاجیکستان کنونی که اغلب به لهجههای شرقی ایرانی تکلم میکردند اکثراً ترک زبان شدند. تنها بخشی از مناطق کوهستانی تاجیکستان کنونی و طبیعتاً افغانستان، اکثراً ایرانی زبان باقی ماند.
با سقوط ساسانی و حمله اعراب، هرج و مرج و بی نظمی امپراتوری ایران را فراگرفته بود. دولت ساسانی که معروف به داشتن نقطههای محکم مرزی بنام «مرزبان» بود، کنترل مرزهای خود را عملاً ازدست داد و این باعث سرازیر شدن انسانها و بخصوص قبایل کوچنده حاشیههای مرزی به داخل ایران شد.
در آسیای میانه کوههای هندوکش جنوبیتر و شرقیتر از آن بود که مانع کوچهای بزرگ قبایل استپها شود. قبل از سقوط ساسانی هم تجارت بین ایرانیان بومی و قبایل چادرنشین آنسوی مرز چیزی برای هر دو طرف سودمند بود. با لغو مرزبانیهای ساسانی این مناسبات بیشتر شد و حتیگاه صورت تهاجم و مهاجرت به خود گرفت. مثال شهر و ولایت خوارزم (در ازبکستان کنونی) از این جهت جالب است.
زبان مردم خوارزم پیش از نفوذ ترکها از آن سوی مرز، یکی از گونههای شرقی ایرانی یعنی خوارزمی بود. حتی دردویست سیصد سال نخست بعد از اسلام هم زبان خوارزم کم و بیش به همان صورت ایرانی باقی مانده بود اما از قرن دهم به بعد به بعضی منابع برمیخوریم که نوشتهاند صورت و ظاهر خوارزمیان شبیه ترک هاست و کمی دیرتر، آثاری مربوط به دوره مغولها از قرن سیزدم و چهاردهم قید میکنند که زبان مردم خوارزم کاملاً ترکی شده است (بارتولد ص ۱۵۳). با اینهمه زبان کتابت و علم در خوارزم بعد از تسلط ترک زبانها هم قرنها همچنان فارسی ماند.
جالب است که در «دوره طلایی اسلام» یعنی بین سالهای ۸۰۰-۱۲۵۰ که مرحله اوج علم و فلسفه، فرهنگ و ادب، هنر و معماری عالم اسلام بود، خوارزم همراه با بغداد یکی از مراکز این شکوفایی علمی و فرهنگی بشمار میرفت و در همین مرحله، آمیزش جالبی از همزیستی خلاقانهای بین زبانها و فرهنگهای اسلام یعنی عربی، فارسی و ترکی در خوارزم به چشم میخورد. از سویی مسلمانان و بخصوص ایرانیان سعی در تشویق و ترغیب ترکان به دین اسلام مینمودند و از سوی دیگر علمای بزرگی از بغداد برای تدریس به خوارزم و سمرقند و یا بخارا میامدند و در مقابل بسیاری از علمای فرارود برای ادامه تحصیل به خراسان و بغداد میرفتند.
مهاجرت و اسکان ترکها با هر دو مرحله ایرانی و ترکی زبانی خوارزم همزمان بود. اما همه آثار دانشمندان بزرگی مانند محمد بن موسی خوارزمی، ابو نصر محمد فارابی و ابو ریحان بیرونی به فارسی و یا عربی تالیف شده بود. حتی امیران ترک شده خوارزم که بعد از تغییر زبان این ولایت بر آنجا حکم راندند، مانند دوره خوارزمشاهان ایرانی به تشویق عالمان و ادیبان پرداختند. آنها تا دوره مغول حکومت خود را بر اقصی نقاط ایران گسترش دادند و حتی عنوان قدیمی و فارسی «خوارزمشاه» را برای خود انتخاب کردند.
با مهاجرت، تجارت، تبلیغات اسلامی و در عین حال اسکان و ازدواجهای بین قومی و بخصوص تاسیس حکومتهای ترک زبان غزنویان، سلجوقیان و جانشینان آنها از جمله خوارزمشاهیان و ایلخانان مغول که اکثر سربازان و امیران لشکرشان ترک بودند، کم و بیش همین تغییر زبان مردم در شهرها و ولایات دیگر آسیای میانه از جمله سمرقند و بخارا بوجود آمد. این دوره آمیزش «دهقان و ترک و تازی» بود. شاید بهترین نماد این اختلاط و آمیزش قومی، زبانی، فرهنگی و دینی در سیمای ابونصر محمد فارابی (۸۷۸-۹۵۰ م)، یکی از بزرگترین فیلسوفان «عصر طلایی» اسلام است که معروف به «معلم ثانی» (بعد از ارسطو) بود. او از خانوادهای ایرانی بود. پدرش برای کار در دربار قراخانیان ترک به فاراب ترکستان (اوترار کنونی در قزاقستان) مهاجرت کرده بود. فارابی اکثر عمرش را دربغداد در دارالخلافه عباسیان گذرانید و آثارش را اکثراً به عربی نوشت. در همان عصر رخشندگی فرهنگ اسلامی بسیاری از آثار او به لاتین ترجمه شد.
در همین مدت در نواحی شرقی خلافت، یعنی در سیستان، خراسان و فرارود اولین جوانههای حکومتهای محلی و غیر عربی یعنی صفاریان، طاهریان و سامانیان بیرون زد. ۳۰۰-۴۰۰ سال بعد از تاسیس خلافت اسلامی، خلفا که در بغداد نشسته بودند نمیتوانستند سرتاسر این امپراتوری وسیع را مستقیماً و در عمل مدیریت کنند. آنها به افراد بانفوذ، فرماندهان برجسته و یا روسای بزرگ قبایل وظیفه حکومت در این محلها بنام خلیفه را میدادند و در مقابل، این امیران محلی به خلیفه باج میسپردند و اگر به قدر کافی قدرتمند میشدند حتی باج را هم نمیپرداختند. در این دوره و بعد از آنچه خلیفه بغداد باشد و چه نباشد، بین این امیران بزرگ و کوچک محلی رقابت و جنگ بر سر توسعه و حفظ حاکمیت خود جزو برنامه معمولی زندگی بود.
آذربایجان و بیزانس ترک زبان میشوند
ویرایشدر فصل مربوط به زبان عربی در باره تغییر زبان بعضی کشورهای خاورمیانه و آفریقا به عربی صحبت کردیم.
موضوع زبان و فرهنگهای ترکی در کوچهای استپهای اوراسیا که مربوط به اقوامی مانند بلغارها، خزرها و آوارها میشود بحث دیگری است. در رابطه با قوم اوغوز و بعضی از اقوام ترک زبان دیگر که هزار و اندی سال پیش با قبول اسلام رو به سوی ایران و بیزانس (آناتولی) آوردند شاهد یک دگرگشت دیگر و مهم زبانی در منطقه ما هستیم.
این دگرگشت زبانی مناطق بیشتری از آسیای میانه، ترکمنستان کنونی، صفحاتی از افغانستان و خراسان، آذربایجان، بخش مسلمان قفقاز یعنی جمهوری آذربایجان کنونی، شمال عراق و طبیعتاً بیزانس و یا روم شرقی را تحت تأثیر خود قرار داده است. در اینجا بیشتر به آذربایجان و بیزانس اشاره خواهیم کرد که بدنبال کوچ و حاکمیت ترکان «ترکیه» نامیده شد.
بعد از کوچها و اسکانهای چند صد ساله ترکهای اوغوز، زبان اکثریت مردم این سرزمینها از جمله آذربایجان و ترکیه تغییر یافت و ترکی شد. تفکیک این دو روند ممکن نیست. دگرگشت زبان هر دو سرزمین بطور همزمان، بدست همان اقوام و با تأثیر عوامل بسیار مشابهی انجام گرفته است.
طغرل بیگ سلجوقی از نوادگان «سلجوق بیگ» رئیس یکی از طایفههای مهم قوم اوغوز بود. روایت این است که سلجوق بیگ یکی از فرماندهان جنگجویان خزر بود که در سال ۹۵۰ میلادی طایفهاش را برداشته به خوارزم آمد و همانجا اسلام آورد. بعد از سلجوق بیگ طایفه او و دیگر طوایف و قبایل اوغوز بتدریج به سوی جنوب و خراسان حرکت کردند. اسب سواران و تیراندازان این قبایل هر بار برای امیر و یا سلطانی محلی میجنگیدند. حتی دربار خلیفه عباسی در عراق برای حفظ سلطان و خانواده و حکومت او سربازان ترک را به کار گرفته بود.
در این شرایط طغرل بیگ برادر خود «چاغری بیگ» را همراه با ۳۰۰۰ جنگجو برای یک «سفر اکتشافی» به سرزمینهای ناشناسی فرستاد که میگفتند آباد و ثروتمند هستند: آذربایجان و آناتولی (گورون، ص ۳۰۰). بعد از آنکه چاغری بیگ با بارهای سنگین تاراج از ری، آذربایجان و ارمنستان به آسیای مرکزی برگشت و تجارب خود را به طغرل بیگ تعریف نمود، احتمالاً نطفه کوچهای بزرگ سلجوقیان و عموماً قبایل ترک زبان به سوی ایران، از جمله خراسان، آذربایجان و همچنین آناتولی شکل گرفت. این در سال ۱۰۱۸ م بود.
تا سال ۱۰۴۰ م طغرل بیگ سمرقند، بخارا، هرات و نیشابور را فتح کرده بود. در همان سال، او با شکست دادن سلطان مسعود غزنوی، بعنوان «پادشاه خراسان» در نیشابور تاجگذاری کرد. خلیفه عباسی در بغداد طبیعتاً میبایست سلطنت محلی او در خراسان را بعنوان «نماینده خلافت اسلامی» در این ولایت بپذیرد.
اولین موج بزرگ مهاجرت قبایل ترک به خراسان و بقیه نقاط ایران شروع شده بود.
نقشه بالا وضع سال ۱۰۷۱ را نشان میدهد که از نظر «آغاز پایان» امپراتوری بیزانس و تسلط ترکها بر آناتولی نقطه عطف تاریخی بشمار میرود. زبان مناطق دیگر نقشه از جمله اروپا را بعداً بطور کوتاه بحث خواهیم کرد. فعلاً توجه اصلی ما به تغییر زبانهای آذربایجان و به ویژه بیزانس به ترکی است.
در سال ۱۰۷۱ یعنی درست ۳۱ سال بعد از تاجگذاری طغرل بیگ، برادرزاده او، پسر چاغری بیگ و سلطان جوان سلجوقی آلپ ارصلان با شکست دادن نیروهای بیزانس در شهر ارمنی مانزیکرت (مالازگیرت) در شرق ترکیه امروز، دروازه «روم شرقی» یعنی بیزانس را رسماً به روی قبایل ترک باز کرد. این اولین شکست بیزانس مسیحی از یک نیروی مسلمان بود. بعد از آن به مدت پانصد سال و حتی بیشتر، طوایف و قبایل کوچک و بزرگ ترک از آسیای مرکزی رو بسوی ایران (بخصوص آذربایجان) و مهمتر از آن: آناتولی گذاشتند.
اما چرا آذربایجان و آناتولی؟
ویرایشبنظر پژوهشگر معروف تاریخ ترکان و بیزانس کلود کاهن (کاهن، ص ۹۹-۱۱۱) هیچ شکی نیست که قبل از این اولین موج کوچ هم، بعضی عناصر ترک به این منطقه نفوذ کرده بودند اما یقیناً مرحله تعیین کننده «ترک شدن» منطقه با همین کوچ دوره سلجوقیان شروع شده و در آذربایجان و بخصوص آناتولی متمرکز گردیده است. بنظر او تعداد ترکانی که در آناتولی ساکن شدهاند خیلی بیشتر از آذربایجان بوده است. یک انگیزه مهم تمرکز بر آناتولی این بوده است که بغیر از وسیعتر بودن سرزمین آناتولی از آذربایجان، ایران این دوره دیگر مسلمان شده بود در حالیکه تاراج، فتح، حکومت و گرفتن مالیات و خراج در بیزانس مسیحی و مرفه، هم «جهاد» بشمار میرفت و اعتبار ترکان را در جهان اسلام بلند میکرد و هم به آنها حکومت، ثروت وقدرت بخش مینمود. آذربایجان هم از این نظر «دروازه» آناتولی (و قفقاز) بشمار میرفت. هم این عامل و هم طبیعت آذربایجان و آناتولی که برای دامداری که کار اصلی قبایل ترک بود، ظاهراً انگیزههای اصلی جلب اقوام و ایلات ترک بوده است.
در واقع بلافاصله بعد از فتح خراسان بعضی قبایل ترک رو بسوی کرمان، سیستان، خوزستان و دیگر نواحی ایران هم گذاشته بودند. از طرف دیگر سلطان سلجوقی ودیگر سرکردگان ترک غالباً افراد قبیله خود را بعنوان حاکم و امیر به ولایات مختلف ایران میفرستادند و آنها هم با طایفههای خود به آن ولایات رفته مقیم آنجا میگشتند. همزمان، به قبایل و طوایف قطعات زیاد زمین بعنوان اقطاع و یا صرفاً اجازه اسکان داده میشد که زمینهساز دیگری برای کوچ و سکنای اقوام ترک زبان در اکثر مناطق ایران شد. اما با این همه، تعداد آنها در مقایسه با قبایلی که به آذربایجان و مهمتر از آن: به آناتولی میرفتند قابل مقایسه نبود. آناتولی پیوسته یک هدف اصلی قبایل ترک بشمار میرفت و در این رهگذر به آذربایجان در ابتدا غالباً بعنوان «پُلی» بر سرراه آناتولی نگریسته میشد. بعدها در موج معکوس کوچ این قبایل، تعداد قابل توجهی از آنان که حدود ۴۰۰ سال بعد، از نظر مذهبی با پادشاه صفوی هم آواتر از سلطان عثمانی شده بودند، از آناتولی به آذربایجان بازگشتند.
بومیها و قبایل چند نفر بودند؟
ویرایشچه در آذربایجان ایران و قفقاز و چه در آناتولی یعنی ترکیه کنونی، اکنون هزارسال است که این قبایل ترک زبان با مردم بومی آمیختهاند تا جائی که تفکیک نژادی بومیان و کوچندگان هزار سال پیش دیگر امکانپذیر نیست. البته دقیقترین و مستدلترین نشانه ترکیب نژادی یک شخص و یا گروه اجتماعی، ترکیب «شجره ژنتیک» آن شخص و اکثریت آن گروه است. در این مورد جدولهای دیانای از چهار گوشه ترکیه و ایران معاصر نشان میدهند که سهم ژنتیک آسیای مرکزی در اکثریت مردم معاصر این دو کشور بسیار کم، دقیق ترش حدود ۴-۵ در صد است. در هر دو کشور، دوعنصر منطقهای–ژنتیک «آسیای جنوبی» –خاورمیانه و «مدیترانه» سهم برتری برابر با بیش از ۸۰ درصد را دارند. از این نظر ترکیب نژادی ایران و ترکیه به همدیگر بسیار نزدیکاند (جیننی اوغلو ۲۰۰۴، خوداوغلوگیل، ۲۰۱۲، نشنل جئوگرافیک، لینک در «منابع».) بنا براین روشن است که «ترک شدن» آذربایجان و آناتولی اساساً مربوط به زبان و فرهنگ است و بمراتب کمتر به تیره ونژاد مربوط میشود. حتی ظاهر فیزیکی اکثریت مردم ایران و ترکیه نشاندهنده غالب بودن مشخصات مردم آسیای مرکزی–آسیای شرقی نیست. با این ترتیب میتوان گفت که در مدت کوچها و حرکات قومی قبایل ترک از سال ۱۰۰۰ تا حدوداً ۱۵۰۰ بیشتر از ترکیب تباری و ژنتیک مردم بومی این دومنطقه، زبان اکثرشان بتدریج به ترکی و در آناتولی دین اکثرشان به اسلام تبدیل یافته است یعنی اکثریت مردم هویت تباری خود را حفظ کرده اما زبانشان (و در آناتولی در ضمن دینشان) به تدریج تغییر یافته است.
آنچه که روشن است این است که تعداد بومیان از مجموع افراد قبایل کوچنده بمراتب بیشتر بوده است. پروفسور کاهن (کاهن، همانجا) نسبت یک به ده یعنی برای هر ده بومی یک کوچنده را حدس زده است. او مینویسد: «منطقی بنظر نمیرسد که مثلاً تصور کنیم دهها هزار و یا صدها هزار نفر در آن واحد کوچ کردهاند.» (کاهن، همانجا)
بطور کلی میتوان چنین قبول کرد که بخصوص در مراحل نخستین یعنی یکی دو قرن اول این کوچها، قبایل کوچنده اغلب در دشتها و روستاها سکنی میگزیدند و لشکریان و امیران ترک، شهرها را برای زندگی برمیگزیدند که بیشتر جمعیت بومی داشتند. برایس به نقل از مورخین ایرانی «از دو طبقه ترکهای اوغوز» سخن میگوید که به فلات ایران سرازیر شده بودند: «موج نخست آنان عبارت از طوایف چوپانان و دامداران کوچندهای بود که بدنبال مراتع نو بودند و موج دوم فاتحانی بودند که آمده بودند یکجا نشین شوند و حکومت کنند» (برایس، ۱۹۵۵، ص ۲۱.)
اما اگر تعداد مردم بومی با وجود طول چند صد ساله کوچها بیشتر از تعداد قبایل ترک بوده و اگر طوری که میدانیم مردم بومی قتلعام و منهدم نشده و در مجموع مکان زیست خود را هم ترک نکردهاند، پس زبان اکثریت چگونه عوض شده و مثلاً در بیزانس از یونانی و آرامی و یا پهلوی و ارمنی به تدریج به ترکی تبدیل شده است؟
اگر این روند به تدریج و در طی قرنها انجام گرفته، در کدام مناطق بیشتر و یا کمتر به چشم خورده و بیشتر و یا کمتر طول کشیده و به نتیجه رسیده است؟
قبل از همه چیز رقم دقیقی در باره جمعیت آن دوره بیزانس و یا مجموعه سرزمینهای «ایران تاریخی» موجود نیست. تخمین اکثر تاریخنویسان در حول و حوش ۴-۵ میلیون نفر برای هرکدام است که البته در مقایسه با ترکیه و ایران کوچکتر شده امروز نیز ناچیز جلوه میکند؛ و اما در باره تعداد اقوام ترک زبان هم که بطور لاینقطع به این دو سرزمین میآمدهاند اطلاعات دقیقی موجود نیست اگرچه بعضی ارقام علیحده در باره کوچ بعضی اقوام روایت شده است. مثلاً میدانیم که در ابتدای سلجوقیان «هزاران نفر» از ترکهای اوغوز بصورت دستههای ۳-۴ هزار نفری به سیستان و عده دیگری به خوزستان رفتهاند (گورون، همانجا).
به سختی میتوان حدس زد که تعداد کل ترکانی که به ایران و آناتولی کوچ کردهاند چند نفر بودند. گمانه زنی دراین مورد ضمناً از آن جهت مشکل است که در اینجا موضوع بر سر یک موج مهاجرت که ۱۰-۲۰ و یا حتی ۱۰۰ سال ادامه داشته باشد نیست بلکه اگر نقطه شروع این کوچها را در اوایل قرن یازدهم م یعنی حدوداً سال ۱۰۴۰ حدس بزنیم، این کوچها و ادامه آنها در داخل ایران و ترکیه و یا بین ایران و ترکیه تا اواخر دوره شاه طهماسب صفوی و حتی به گفته فاروق سومر (سومر، ۱۳۷۱) تا قرن نوزدهم هم ادامه یافته است.
ولی در عین حال به قول کلود کاهن اشتباه خواهد بود اگر موضوع مهاجرت و اختلاط قومی و فرهنگی را فقط بر ارقام و تعداد افراد مبتنی کنیم. در این مورد، به گفته کاهن، دهها عامل نقش بازی میکنند. در یک طرف این واقعیت هست که ترکها حاکمین جدید و مظفر و در طرف مقابل، بومیان مغلوبین بودند و این رابطه تا اختلاط کامل همه این مردم که صدها سال طول کشیده، ادامه یافته است. این اولویت سیاسی احتمالاً در رابطه با انتخاب و تغییر دین، تابع شدن غیر مسلمین به خراج و مالیات اضافی، تشویق و حتی «داوطلبی» بومیان به قبول اسلام، تغییر نام افراد و دگرگشت زبان نخست آنان به ترکی نقشی اساسی بازی کردهاند. بیشک مردم بومی برای تسهیل زندگی خود در شرایط نوین با حاکمین نو و زبان و دین جدیدشان سعی کردهاند خود را از نظر زبان و دین با آنها منطبق کنند. موضوع تغییر دین اساساً در آناتولی مطرح بوده است در حالیکه در آذربایجان و صفحات شمال رود ارس حضور چشمگیر قبایل ترک و لشکریان ایلخانان مغول که اکثراً ترک بودند نیز به رواج ترکی بین مردم این خطه تأثیر کرده است.
احتمالاً اینها عوامل اساسی بودهاند، اما جنگها، فرار و کوچ و بالاخره ازدواج ترکان با بومیان که در آن ترک زبان شدن (و در آناتولی ضمناً مسلمان شدن) خانوادههای بومی سرعت بیشتری داشته، این روند چند صد ساله را تسریع کرده است. اما در باره اینکه دگرگشت زبان و دین اکثریت مردم چه زمانی شروع شده هم اطلاعات کامل و دقیقی نمیتوان داد. اولین و بارزترین دلیل این ناروشنی آن است که این جریان صدها سال طول کشیده و اگرخیلی دقیق شویم، به یک معنی هنوز هم به پایان کامل خود نرسیده است. هنوز در ترکی آذری آثار زبان آذری و یا تاتی باستان به گوش میخورد و تا چندی پیش هنوز چند دهکده به این زبان و دیگر گونههای پهلوی غربی سخن میگفتند. در ترکیه هم هنوز بعضیها هستند که بخصوص در شرایط آزادتر چند سال اخیر، داستان تغییر دین و نام اجداد خود را مینویسند و تعریف میکنند.
چه در آذربایجان و چه در ترکیه، درجه و تاریخ ترکی شدن زبان (و در ترکیه ضمناً تغییر دین) در هر منطقه فرق کرده است. در بعضی مناطق این روند سریعتر و در دیگر مناطق آهستهتر بوده است.
برای مثال سومر مینویسد: در دوره سلجوقیان، ترکمنها بخصوص در مناطق موسوم به «آران» و مغان آذربایجان شمالی، در آذربایجان جنوبی در غرب دریاچه ارومیه و همچنین بین کردستان ایران و «شهر زور» میزیستند. در ولایات تبریز، مراغه، خلخال و همچنین در منطقه جبال و یا «عراق عجم» تعداد ترکمنها زیاد نبود. از این جهت در مقایسه با آذربایجان شمالی، سرعت «ترک شوی» در آذربایجان جنوبی و همچنین همدان و قزوین دیرتر و حتی ضعیفتر بوده است (سومر، همانجا، ص ۴۳۰.)
بنظر میرسد در دوره ایلخانان مغول انتخاب تبریز و مراغه بعنوان پایتخت و تمرکز اردوهای مغول که به گفته سومر اکثرشان ترک بودند (سومر، همانجا، ص ۴۳۷- ۴۵۱) توازن زبانی تبریز، مراغه و اردبیل را هم بنفع ترکی عوض کرده است. سومرحتی میگوید در همین دوره «زبان مغولها هم ترکی شد و آنها هم ترک شدند» (همانجا)
در رابطه با بیزانس یعنی ترکیه بعدی منابع و آثار بمراتب بیشتری در باره چند و چون دگرگشت زبان و دین مردم وجود دارد. این هم احتمالاً بخاطر آن است که کتابت در بیزانس آن دوره بیشتر از ایران بوده و بعدها هم توجه پژوهشگران غربی بیشتر به بیزانس مسیحی و همسایه بوده است تا به ایران مسلمان و دور. آنچه که روشن است این است که نام «ترکیه» چیزی است که غربیها ایجاد کرده برای اولین بار در اواخر قرن دوازدهم م یعنی حدوداً ۵۰ سال قبل از مغولها و در زمان جنگهای صلیبی یعنی از قرن سیزدهم به بعد استفاده نمودهاند. اگر چه تا مدتها بعد هم از نامهای «روم»، «بلاد روم» و یا «ممالک روم» استفاده میشد، اما برای اولین بار در زمان جنگهای صلیبی «فردریک بارباروسا» از «ترکیه» Turchia، بمعنای «سرزمین ترکان» و یا کشوری که تحت حاکمیت ترک هاست، سخن گفته است.
از یک نگاه شاید چندان مهم هم نیست که درجه «ترک شدن» این کشور نو نام یعنی «ترکیه» در کدام منطقه چگونه بوده و چقدر طول کشیده است. مهم این است که از این تاریخ به بعد «ماهیت ترکی» آناتولی از نظر سیاسی، زبانی و فرهنگی مُهر خود را بر سرتاسر این کشور زده است، کشوری که بزودی نام عثمانی بخود گرفت و از سده بیستم به بعد با نام «جمهوری ترکیه» و با همان هویت غالب ترکی، جای مهمی در نقشه ما میگیرد.
وضع آذربایجان از این نظر که موضوع نه بر سر تغییر دین بلکه محدود به زبان نخست اکثریت مردم بوده، نسبتاً قابل فهمتر ولی از سویی هم بخاطر همین ویژگی شاید در عین حال پیچیدهتر است چرا که در طول تقریباً ۹۰۰ سال سلسلههای ترک زبان ایران (از غزنویان تا پایان قاجاریان) سنت و حاکمیت فرهنگی زبان فارسی در مجموعه ایران نه اینکه تضعیف نشده بلکه حتی به یاری همین حاکمین اغلب ترک زبان تقویت هم یافته است.
ژان اوبن در مقاله «ترکی شدن زبان آذربایجان» که بر پایه تحلیل کتاب «صفوه الصفا» اثر ابن بزاز اردبیلی (۱۳۵۰ م) نوشته، میگوید در آن تاریخ زبان مردم آذربایجان هنوز ترکی نشده بود اگرچه لغات ترکی و مغولی تأثیر روزافزونی بر زبان مردم داشته است (اوبن، ۱۹۸۹.)
به هر تقدیر ما از نمونههایی مانند برخی اشعار شیخ صفی الدین اردبیلی و «رساله روحی انارجانی» و یا آثار شعرای «فهلوی گوی» آذربایجانی میدانیم که حد اقل تا صفویه زبان نخست مردم مخلوط بوده، اما حدوداً بعد از صفویه، ترکی به زبان اکثریت تبدیل شده، اگر چه زبان غالب فرهنگ، هنر و بخصوص ادبیات در آذربایجان و بقیه ایران همچنان فارسی و زبان غالب دین، قانون و شریعت عربی باقی مانده است.
اگرچه قبایل ترک (مانند تکلو، شاملو، روملو، ذوالقدر، استاجلو، افشار) در هر دو طرف یعنی در آذربایجان و آناتولی ریشه و هویت مشترک زبانی و قومی داشتند و اگرچه آنها بطور همزمان باعث تغییر زبان این دو سرزمین گشتند، اما در نهایت هر کدام تابع و حامی تحولات سیاسی و ملی کشور خود یعنی ایران و یا عثمانی بودند. در نتیجه این اقوام و قبایل با وجود خویشاوندی قومی و قبیلهای، در دو سوی مرز دو نقش متفاوت بازی کردهاند: در آناتولی و ترکیه آنها همراه با قاطبه مردم سرزمین عثمانی، تعیین کننده تاریخ، سیاست، دین و زبان کشور خود بودند درحالیکه هم قومانشان در آذربایجان و دیگر نقاط ایران در بر سرکارآوردن صفویان نقشی کلیدی بازی کردند و همچنین منشاء یک زیر هویت زبان ترکی آذری در ایران شدند که بخشی از فرهنگ عمومی و رنگارنگ ایرانیان معاصر بود، و هنوز هم هست.
در نهایت هم در ایران و هم در عثمانی، بعد از آنکه این کشورها مرحله تکیه بر قبایل را پشت سر گذاشته، دولتداری خود را مستحکم کردند، نقش این قبایل هم در هر دو سوی مرز ایران و عثمانی کمرنگتر و حاشیهایتر شد.