ویکیکودک:زبان فارسی
سخن گفتن از زبان و ادب فارسی هیچگاه کسی را خسته و دلزده نمیکند زیرا میدانیم که هنوز در جهان تاثیر و نفوذ خود را در عرصههای مختلف فکر و اندیشه حفظ کرده است. غنای ادبیات فارسی که مملو از تلمیحات، تعابیر و ظرایف شوقانگیز و منطبق و سازگار با فطرت انسان هاست، در دنیای امروز، هم چنان جان و روان مخاطبان و علاقه مندان خود را تحت تاثیر قرار میدهد. معانی نیکو و سبک استوار و خیال پردازهای زیبا و الفاظ فصیح در گنجینههای نثر و شعر فارسی موهبتی است که باید بیش از پیش در حفظ و اعتلای آن کوشید.
زبان و ادبیات فارسی به دلیل ویژگی محتوایی عرفانی و اخلاقی و ارزشهای انسانی و فطری، در تمام دوران تاریخ خود، زبان شعر و ادب، زبان دل، زبان علم، زبان سیاست و زبان صلح در میان مردم این مناطق بوده است. زیرا زبان عرفان به ویژه از نوع دینی و اسلامی آن، از کشش و جاذبه نیرومندی برخوردار است و صلحی که عرفان ایرانی جست و جوگر آن بوده است، و زیبایی و رمز داری که از آن حاصل میشود، در کمتر ادبیاتی یافت میشود.
بسیاری از ایران شناسان و استادان زبان فارسی اروپایی، اعتقاد دارند که فرهنگ اسلامی ایرانی یکی از بهترین شاهکارهای ادبیات جهان را در دل خود دارد؛ و میگویند که زبان و ادب فارسی، حاوی عالی ترین احساسات و تمدن انسان امروزی است که ارزش این زبان و نیاز به محتوای ادبی آن را بیش از پیش در میان جهانیان نمایان میسازد.
ترجمه و تالیف صدها کتاب و مقاله از سوی غربیها و ایرانیهای مقیم کشورهای اروپایی و آمریکا در باره آثار جاودان و جهانی ادب فارسی، مانند شاهنامه فردوسی، آثار نظامی گنجوی، گلستان و بوستان سعدی، اشعار عرفانی حافظ، رباعیات حکیم عمر خیام، آثار مولانا و صدها ایران شناس و ایران دوست غیر ایرانی را به خود شیفته و مشغول کرده است و بسیاری از دانشجویان این رشته را به سوی خود جلب کرده است.
در چه کشورهایی به این زبان صحبت میکنند؟
ویرایشدر کشورهای ایران، افغانستان و تاجیکستان مردم به زبان فارسی صحبت میکنند و فارسی مینویسند. در کشورهای دیگر جمعیت مردم فارسی زبان کم است.
از انقراض حکومت ساسانی تا پایان قرن سوم هجری، آغاز ادب فارسی
ویرایش- اگر چه ادبیات پهلوی در برابر نفوذ و رسمیت زبان عربی اندک اندک راه ضعف و فراموشی میپیمود لیکن لهجههای محلی دیگر ایران با آمیزش با زبان عربی آماده ایجاد ادبیات کامل و وسیعی میشد و از آن جمله بود
لهجه کردی، لهجه فارسی (معمول در فارس)،
لهجههای مرکزی ایران، لهجه طبری، لهجه گیلی و دیلمانی،
لهجه سگزی، لهجه خراسانی، لهجه سغدی، لهجه خوارزمی و جز آن.
لهجه عمومی مشرق ایران و شعب آن از این میان ثروتمندترین لهجههای ایرانی بود و چون بازمانده لهجههای ادبی مهمی مانند پهلوی اشکانی (پهلوی شمالی)، سغدی قدیم، تخاری و خوارزمی قدیم بود بزودی و با کوچکترین رسمیت سیاسی میتوانست بهترین وسیله ایجاد ادبیات جدیدی در ایران گردد و این امر خوشبختانه بیاری یعقوب سر لیث صفار(۲۵۴ـ۲۶۵) مؤسس سلسله مشهور صفاری در اواسط قرن سوم هجری بشرحی که در تاریخ سیستان بتفصیل آمده است صورت گرفت و با ظهور شاعرانی مانند محمد بن وصیف سگزی دبیر یعقوب و بسام کورد (کرد) از خوارج سیستان که بصلح نزد یعقوب رفته بود و محمد بن مخلد سگزی از فاضلان عهد یعقوب نخستین اشعار عروضی پارسی سروده شد.
از انقراض حکومت ساسانی تا پایان قرن سوم هجری --> نفوذ لغات عربی در لهجات ایرانی
پیداست که این نفوذ سیاسی و دینی و همچنین مهاجرت برخی از قبایل عرب بداخله ایران و آمیزش با ایرانیان و عواملی از این قبیل باعث شد که لغاتی از زبان عربی در لهجات ایرانی نفوذ کند. این نفوذ تا چند قرن اول هجری بکندی صورت میگرفت و بیشتر ببرخی از اصطلاحات دینی (مانند: زکوة، حج، قصاص...) واداری (مانند: حاکم، عامل، امیر، قاضی، خراج...) و دستهای از لغات ساده که گشایشی در زبان ایجاد میکرد یا بر مترادفات میافزود (مانند: غم، راحت، بل، اول، آخر...) منحصر بود و حتی ایرانیان پارهای از اصطلاحات دینی و اداری عربی را ترجمه کردند مثلاً بجای «صلوة» معادل پارسی آن «نماز» و بجای «صوم» روزه بکار بردند.
در این میان بسیاری اصطلاحات اداری (دیوان، دفتر، وزیر...) و علمی (فرجار، هندسه، استوانه، جوارشنات، زیج، کدخداه...) و لغات عادی لهجات ایرانی بسرعت در زبان عربی نفوذ کرد و تقریباً بهمان نسبت که لغات عربی در لهجات ایرانی وارد شد از کلمات ایرانی هم در زبان تازیان راه یافت. باید بیاد داشت که نفوذ زبان عربی بعد از قرن چهارم هجری و خصوصاً از قرن ششم و هفتم ببعد در لهجات ایرانی سرعت و شدت بیشتری یافت. نخستین علت این امر اشتداد نفوذ دین اسلام است که هر چه از عمر آن در ایران بیشتر گذشت نفوذ آن بیشتر شد و بهمان نسبت که جریانهای دینی در این کشور فزونی یافت بر درجه محبوبیت متعلقات آن که زبان عربی نیز یکی از آنهاست، افزوده شد.
دومین سبب نفوذ زبان عربی در لهجات عربی در لهجات ایرانی خاصه لهجه دری، تفنن و اظهار علم و ادب بسیاری از نویسندگانست از اواخر قرن پنجم به بعد.
جنبه علمی زبان تازی نیز که در قرن دوم و سوم قوت یافت از علل نفوذ آن در زبان فارسی باید شمرده شد.
این نفوذ از حیث قواعد دستوری بهیچروی (بجز در بعض موارد معدود بی اهمیت) در زبان فارسی صورت نگرفته و تنها از طریق مفردات بوده است و حتی در مفردات لغات عربی هم که در زبان ما راه جست براههای گوناگون از قبیل تلفظ و معنی آنها دخالتهای صریح شد تا آنجا که مثلاً بعضی از افعال معنی و وصفی گرفت (مانند:لاابالی= بیباک. لایعقل= بیعقل، لایشعر= بیشعور، نافهم...) و برخی از جمعها بمعنی مفرد معمول شده و علامت جمع فارسی را بر آنها افزودند مانند: ملوکان، ابدالان، حوران، الحانها، منازلها، معانیها، عجایبها، موالیان، اواینها... چنانکه در شواهد ذیل میبینیم:
ببوستان ملوکان هزار گشتم بیش گل شکفته برخسارکان تو ماند (دقیقی)
وگر بهمت گویی دعای ابدالان نبود هرگز با پای همتش همبر (عنصری)
گر چنین حور در بهشت آید همه حوران شوند غلمانش (سعدی)
زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون (منوچهری)
بیابان درنورد و کوه بگذار منازلها بکوب و راه بگسل (منوچهری)
من معانیهای آنرا یاور دانش کنم گر کند طبع تو شاها خاطرم را یاوری (ازرقی)
گذشته از این نزدیک تمام اسمها و صفتهای عربی را که بفارسی آوردند با علامتهای جمع فارسی بکار بردند (مانند: شاعران، حکیمان، زائران، امامان، عالمان. نکتها، نسخها، کتابها...)
بدین جهات باید گفت لغات عربی که در زبان فارسی آمده بتمام معنی تابع زبان فارسی شده و اصولاً تا اواخر قرن پنجم جمعهای عربی نیز بنحوی که امروز میان ما معمول است تقریباً مورد استعمالی نداشته است.
حرفهای الفبای فارسی
ویرایشالف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
هٔ
تلفظ
ویرایشالف (اَ اِ اُ آ)
ب (بـ ب)
پ (پـ پ)
ت (تـ ت)
ث (ثـ ث)
ج (جیم) (جـ ـجـ ج)
چ (چـ ـچـ چ)
ح (حـ ـحـ ح)
خ (خـ ـخـ خ)
د (دال)
ذ (ذال)
ر (ر)
ز (ز)
س (سین) (سـ س)
ش (شین) (شـ ش)
ص (صاد) (صـ ص)
ض (ضاد) (ضـ ض)
ط (ـطـ ط)
ظ (ـظـ ظ)
ع (عین) (عـ ـعـ ع)
غ (غین) (غـ ـغـ غ)
ف (فـ ـفـ ف)
ق (قاف) (قـ ـقـ ق)
ک (کاف) (کـ ـکـ ک)
گ (گاف) (گـ ـگـ گ)
ل (لام) (لـ ـلـ ل)
م (میم) (مـ ـمـ م)
ن (نون) (نـ ـنـ ن)
و (واو) (ـو و)
ه (هـ ـهـ ـه ه)
ی (یـ ـیـ ـی ی)
دستورزبان آن
ویرایشجمله:
انسان همیشه مقصودخود را به صورت جمله بیان میکند.
جمله، یک یا مجموع چند کلمه است که بر روی هم پیام کاملی را از گوینده به شنونده برساند. هرجا که جمله تمام شود، نقطهای میگذاریم.
مثال:ابوعلی سینا از بزرگترین دانشمندان ایران است.
هیچکس به دلیل رنگ و نژاد بر دیگری برتری ندارد.
انواع جمله:
جملهای که خبری را بیان میکندجمله خبری نامیده میشود.
مثال:فردا سالگرد پیروزی مردم نیکاراگوئه است.
جملهای که درآن پرسشی باشد جمله پرسشی نامیده میشود.
مثال:فردا چه روزی است؟
جملهای که درآن فرمانی داده شده است جمله امری خوانده میشود.
مثال:همه در جای خود بایستند.
جملهای که عاطفهای را بهمراه داشته باشد جمله عاطفی یا تعجبی نامیده میشود.
مثال:چه باغ باصفایی!
جمله، نهاد، گزاره:
هرجمله به دو قسمت تقسیم میشود:
قسمت اول، که درباره آن خبری میدهیم که به آن نهاد
میگوییم.
قسمت دوم، خبری است که درباره قسمت اول میگوییم و آن را نهاد مینامیم.
مثال:کوروش بابل را فتح کرد.
کوروش=نهاد بابل را فتح کرد =گزاره
فعل:
در هر گزاره یک جزء اصلی وجود دارد که بدون وجود آن جمله ناقص و ناتمام است که به آن فعل میگوییم، مثل کلمه گذشت در این جمله.
مثال:فصل تابستان گذشت.
فصل آن کلمهای است که دلالت میکند بر کردن کاری یا روی دادن امری یا داشتنحالتی در زمان گذشته یا اکنون یا آینده.
گفتیم در گزاره کلمه اصلی «فعل» است. هر جملهای باید «فعل» داشته باشد عبارتی که در آن «فعل» نباشد جمله نیست.
فعل کلمهای است که کاری یا حالتی را میرساند و معنی آن با زمان رابطه دارد.
زمان دارای سه مرحله است:
گذشته، اکنون، آینده
اکنون یا حال وقتی است که در حال گفتن جمله هستیم.
گذشته یا ماضی مرحلهای است که پیش از گفتن جمله بوده است. آینده یا مستقبل زمان بعد از گفتن جمله است.
فعل علاوه بر زمان بر یکی از سه شخص «گوینده»،
«شنونده»، «دیگرکس» نیز دلالت دارد.
مثال:در فعل «میروی» سه مفهوم وجود دارد:
یکی مفهوم انجام دادن کار که «رفتن» است، دیگر مفهوم زمان که در اینجا «حال» است. سوم مفهوم کسی که کار رفتن را انجام میدهد که در اینجا شنونده یا دوم شخص است.
هر فعل سه مفهوم، کار یا حالت و زمان شخص را در بر دارد.
فعلی که به یک تن نسبت داده شود، مفرد خوانده میشود.
مثال:آن مرد با عجله آمد
فعلی که به بیش از یک تن نسبت دادهه شود، جمع نامیده میشود.
دانش آموزان با عجله رفتند
با توجه به مسایل مطرح شده میتوانیم صورتهای فعل
«آمدن» را درزمان گذشته بنویسیم.
آمدم ـ آمدی ـ آمد
آمدیم ـ آمدید ـ آمدند
که در هر کدام از این شش صورت میتوانیم علاوه بر زمان ـ شخص و یا نفرد و جمع بودن آن را نیز دریافت کنیم.
پس تعریف هرکدام از شش صورت فوق میتواند به این صورت بیان شود که:
آمدم=اول شخص مفرد
آمدی=دوم شخص مفرد
آمد=سوم شخص مفرد
آمدیم=اول شخص جمع
آمدید=دوم شخص جمع
آمدند=سوم شخص جمع
درهر فعل جزئی ازآن معنی اصلی را در بر دارد و در همه صورتها تغییر نمی کندکه به آن ماده فعل میگویند، مثلا در همان فعل آمدن جزء «آمد» در هر شش صورت حضور دارد.
جزء دیگر فعل که در هر شش صورت حضور دارد.
جزئ دیگر فعل که در هر صورت با صورت قبل تفاوت دارد
شناسه نامیده میشود. مثلا در همان فعل آمدن جزء دوم هر صورت شکلی دیگر دارد یعنی این صورتها:
م ـ ی ـ یم ـ ید ـ ند
که به آنها شناسه میگوییم، به عبارتی آنها فعل را برای ما شناسه میکنند که مربوط به چه شخصی است و مفرد است یا جمع.
ماده فعل:
ماده ماضی، ماده مضارع
قبلا مطرح کردیم که ماده فعل، جزئی از فعل است که در همه صورتها ثابت میماند و حالا اضافه میکنیم که در زبان فارسی هر فعل دو ماده مختلف دارد که هر کدام برخی از صورتهای فعل را میسازند.
برای مثال فعل «نوشتن» را در نظر میگیریم، برخی از صورتهای این فعل که رد گفتار و نوشتار بکار میبریم اینها
هستند:
نوشتم، مینوشتم، نوشتهام، نوشته باشم، نوشته بودم،
مینویسم، بنویس، بنویسیم.
جنانکه ملاحظه میشود این صورتها از فعل «نوشتن» به دو دسته تقسیم شدهاند، در دسته اول جزئی که ثابت است و تغییر نمیکند «نوشت» است و در دسته دوم «نویس» ،از نظر زمان فعلهایی که جزء ثابت آنها «نوشت» میباشد، برزمان گذشته دلالت میکنند و فعلهایی که جزء ثابت آنها «نویس» میباشد، زمانهای حال و آینده را میسازند، بهمین دلیل ماده صورتهای اول را «ماده ماضی» و ماده صورتهای دوم را «ماده مضارع» مینامیم پس در زبان فارسی هر فعلی دو ماده دارد: یکی ماده ماضی و دیگری ماده مضارع همه صورتهایی که معنی حال و آینده از انها بر میآید از ماده مضارع ساخته میشوند.
نهاد. فاعل:
گفتیم نهاد قسمتی از جمله است که درباره آن خبر میدهیم و گزاره خبری است که درباره نهاد میدهیم.
حال میگوییم:
خبری که درباره نهاد میدهیم بیان یکی از این چهار حالت است.
۱. انجام دادن یا انجام دادن عملی، مانند:خوردن، شکستن،
پختن
۲. پذیرفتن عملی، مانند خورده شدن، شکسته شدن، پخته شدن
۳. داشتن صفتی، مانند دانا بودن، سفید بودن، گرم بودن
۴. پذیرفتن صفتی، مانند دانا شدن، گرم شدن، بیمارشدن
درحالت اول کلمهای که نهاد قرار بگیردکننده کار هم هست
مثلا اگر «اکبر» نهاد قرار بگیرد انجام دهنده عمل خوردن هم هست. «اکبر چای را خورد»
درحالت دوم کلمهای که نهاد قرار بگیرد پذیرنده کار است. مثلا «آش پخته شد»
در حالت سوم کلمهای که نهاد قرار بگیرد پذیرنده صفت است مثلا «هوشنگ بیمار شد»
به این جمله توجه کنید:
سعدی گلستان را نوشت
در این جمله، نهاد، یعنی قسمتی از جمله درباره آن خبری دادهایم کلمه «سعدی» است. فعلی که در گزاره آمده، کاری است که از سعدی سرزده است. یعنی عمل «نوشتن گلستان» را سعدی انجام داده است. پس او کننده کار است، در دستور زبان به کننده کار، فاعل میگوییم، پس:
«فاعل کلمهای است که انجام دادن کاری را به آن نسبت دهیم»
در جمله «جواد به سرعت آمد» جواد، نهاد است، زیرا درباره او خبری میدهیم، این کلمه فاعل هم هست زیراانجام دهنده
عمل آمدن است، کلمه جواد اگر در جمله دیگری قرار بگیرد ممکن است نهاد یا فاعل نباشد. مثلا در جمله دیگری قرار بگیرد ممکن است نهاد یا فاعل نباشد، مثلا در جمله «کتاب جواد را آوردم». امااگر کلمه «جواد» را به تنهایی در نظر بگیریم، متوجه میشویم که این کلمه نام کسی است از این جهت کلمه «جواد» اسم است.
درجمله «گاو شیر میدهد» کلمه «گاو» علاوه بر اینکه نهاد جمله و فاعل آن است، چون بر حیوانی نیز دلالت میکند، پس
«اسم» هم هست. پس اسم کلمهای است که برای نام بردن کسی یا چیزی بکار میرود.
چیزی که به وسیله «اسم» نام برده میشود:
گاهی شخصی است. مانند مرد، زن، حسن، هوشنگ
گاهی حیوانی است. مانند خرگوش، گاو، اسب، پلنگ
گاهی مکانی است. مانند کوه، دشت، رود، تهران، پاریس
گاهی گیاهی است. مانند درخت، چمن، بید، سرو
گاهی نام ستارگان است. مانند ماه، خورشید، زهره، عطارد
گاهی نام اشیاء است. مانند صندلی، کاغذ، میز، مداد، تخته
گاهی نام حالتی است که در کسی یا چیزی وجود دارد مانند
سفیدی، سرما، گرما، رنج، شادی
ویژگیهای اسم
عام. خاص
گاهی اسم تنها بر یک فرد معین دلالت میکند، وقتی که میگوییم «فرهادآمد» مقصود ما یک شخص معین است و یا
در جمله «مشهد از شهرهای مذهبی ایران است» کلمه
«مشهد» و «ایران» به یک شهر و کشور معین دلالت میکند،
اما وقتی میگوییم «گربه دشمن موش است» مقصود تنها گربه خانه خودمان نیست بلکه به هر گربهای دلالت میکند.
اگر با اسم تنها یک فرد معین را بتوانیم نام ببریم به آن اسم خاص میگوییم اما اگر بتوانیم اسم را نوعی به کار ببریم که شامل افراد متعدد باشد آن را اسم عام مینامیم، پس اسم خاص کلمهای است که برای نام بردن یک کَس معین یا یک چیز معین بکار میرود و اسم عام به کلمهای میگوییم که با آن کسان یا چیزهای همنوع را میتوان نام برد.
ممکن است یک «اسم خاص» برای نامگذاری چندین کس یا چیز بکار میرود. «فاطمه» اسم خاص است، اماهزاران نفر ممکن است فاطمه نام داشته باشند، باید بدانیم که هر بار اسم خاصی مانند فاطمه را در گفتار و یا نوشتار به کار میبریم
منظور ما فرد معینی است نه اینکه همه خانمهایی که نام آنها فاطمه است.
ذات. معنی
گاهی چیزی که نام برده میشود خود به خود وجود دارد، مانند دیوار، کتاب. اما گاهی وجود آن چیز مستقل نیست
بلکه وابسته به چیز دیگری است یا در چیز دیگری وجود دارد
مانند: سرخی، سرخی به تنهایی وجود ندارد و در چیزهای دیگر میشود او را دید مثل گل، پارچه،...
به چیزی که به خودی خود وجود داشته باشد اسم ذات و به اسمی که بر مفهومی دلالت می کندکه وجودش در چیز دیگری است و نام حالتی یا صفتی است اسم معنی میگوییم.
مفرد. جمع
گاهی اسم برای نام بردن یک شخص یا یک چیز است در این حال مفرد است. در جملههای مرد آمد، چراغ روشن شد،
درخت سایه دارد، اسمهای مرد، چراغ و درخت مفرد هستند.
اما گاهی به وسیله اسم، چند شخص یا چند چیز را نام میبریم در جملههای مردان آمدند، چراغها روشن شدند، درختان سایه دارند، اسمهای مردان، چراغها و درختان، جمع هستند چون بیشتر از یک شخص یا چیز دلالت میکنند. اسم جمع علامتی دارد که در پایان آن میآید، علامت جمع اسم در فارسی «ان» و «ها» میباشد.
ضمیر:
گاهی به جای آنکه کسی یا چیزی را نام ببریم ، یعنی اسم اورا بگوییم، کلمه دیگری میآوریم که جای اسم را میگیرد، مثلا به جای آنکه بگوییم.
«پرویز را دیدم و به پرویز گفتم» میگوییم «پرویز را دیدم و به او گفتم»
اینجا این کلمه «او» جای اسم پرویز را گرفته است، این گونه کلمات را که جانشین اسم میشوند «ضمیر» و چون جانشین اسم شخص هشتند ضمیر شخصی نامیده میشوند.
ضمایر شخصی برای اول شخص «من» و «ما» هستند.
ضمایر شخصی برای دوم شخص «تو» و «شما» هستند.
ضمایر شخصی برای سوم شخص «او» و «ایشان» هستند.
گاهی به جای «او» ضمیر سوم شخص مفرد «وی» میآید.
ضمیر اشاره:
به کلماتی که با آنها چیزی یا کسی را نشان میدهیم «ضمیر اشاره» میگوییم، مثلا اگر از کسی بخواهیم که کتابی رابردارد کتاب نزدیک باشد به جای جمله «کتاب را بردار» میگوییم «این رابردار»
کلمه این ضمیر اشاره است وبه جای اسم «کتاب» نشسته است. اما اگر کتاب دور باشد میگوییم «آن را بردار». ضمیر اشاره نیز مانند اسم میتواند جمع بسته شود: آنان، اینان، آنها، اینها،
مفعول:
فاعل کسی است که فعل را انجام میدهد و گاهی واقع شدن فعل به فاعل تمام میشود. یعنی اثرآن به دیگری نمیرسد، در جمله «هوشنگ نشست» هوشنگ فاعل است، زیرا فعل نشستن را انجام داده است و پای شخص دیگری در میان نیست، اما اگر بگوییم «رستم کشت» جمله کامل نیست زیرا فعل کشتن به فاعل که رستم است تمام نمیشود و پای کسی دیگر در میان است و شنونده جمله به سرعت خواهد پرسید «چه کسی را کشت» گاهی فعل از فاعل فراتر میرود و برروی کسی یا چیز دیگری اثر میگذارد که آنرا مفعول مینامیم مثلا در جمله «رستم پهلوان سهراب کشت» کلمه سهراب مفعول است.
صفت:
گاهی اسمی که د رجمله فاعل یا مفعول واقع میشود تنها نیست بلکه برای آنکه شنونده آنرا بهتر بشناسد درباره آن توضیح میدهیم یعنی یکی از حالتها یا صفتهای او را نیز بیان میکنیم، مثلا اگرکسی بگوید: «من برادر خود را دوست دارم» معنی کلمه برادردرصورتی واضح است که گوینده یک برادر داشته باشد، برای اینکه شنونده متوجه شود که منظور کدام برادر گوینده است مثلا خواهد گفت «من برادر بزرگترم را دوست دارم» کلمه بزرگ در این جا به مفهوم اسم «برادر» افزوده شده است، این کلمه که حالت یا چگونگی اسم را بیان میکند «صفت» خوانده میشود یعنی وصف شده.
قید:
به این چند جمله توجه کنید:
فریدون زود آمد
فریدون شتابان آمد
فریدون سرافکنده آمد
فریدون نوامیدانه آمد
فریدون آهسته آمد
فعلی که در همه این جملهها بکار رفته «آمدن» است اما چگونگی انجام گرفتن این فعل در جملههای مذکور با هم متفاوت است این تفاوتها با کلمه یا عبارتی بیان میشود که آن را قید میخوانیم
پس جمله های مذکور کلمههای زود، شتابان، خندان، سرافکنده، نوامیدانه وآهسته قید هستند.
همچنانکه صفت برای بیان حالت یا چگونگی اسم میآید و وابسته اسم است، قید چگونگی روی دادن فعل را بیان می کندو به فعل وابسته است.