ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول/سامانیان و دوره شکوفایی

دوران طلایی دانش در اسلام سامانیان و دوره شکوفایی پسرفت خردگرایی
ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول


بنیانگذار دودمان سامانیان «سامان خُدات» (خداه، خدا) به روایتی حاکم روستای سامان در نزدیکی بلخ و از دهقانان یعنی زمینداران بانفوذ بومی و ایرانی تبار بود. او از تبار بهرام چوبین از سرداران شورشگر ساسانی محسوب می‌شد که در سال ۵۹۱ م. به قبایل ترک پناه برده بود[۱].

سامان خدات از همان ابتدای تسخیر ایران توسط اعراب، اسلام را پذیرفت و مورد حمایت اسد بن عبدالله قرار گرفت که در سال‌های ۷۲۰ م. حاکم امویان در خراسان بود. سامان به احترام حاکم عرب، نام فرزندش را «اسد» گذاشت. مدتی بعد که قیام عباسیان علیه امویان آغاز شد، اسد از آغاز این قیام از عباسیان حمایت نمود و چهار فرزند او در زمان خلافت مامون همراه با طاهر بن حسین سرسلسله طاهریان در سرکوب شورشگران محلی و رقیب اصلی مامون یعنی برادرش، خلیفه ششم، امین شرکت کردند. در چند فصل گذشته گفتیم که لشکریان طاهر نیروهای طرفدار خلیفه امین را شکست داده و حتی خود او را به قتل رساندند و در نتیجه مامون به عنوان خلیفه هفتم عباسی بر مسند قدرت نشست.

مامون پس از پیروزی بر برادر خود مدتی در مرو باقی ماند و به عنوان پاداش خدمات طاهر، او را فرمانده ارشد و حاکم کل عراق منصوب نمود. طاهریان درست مانند سامانیان از ابتدای جنبش عباسیان از آنان پشتیبانی کردند و ابتدا در صفوف ابومسلم و سپس به نفع مامون و علیه برادر او امین پیروزمندانه جنگیدند. در همان دوره که مامون با کوشش‌های طاهر بن حسین خلیفه شده بود و هنوز در مرو به سر می‌برد، هر چهار فرزند اسد سامانی با حکم مامون و پشتیبانی طاهر به حکومت چهار شهر ماوراءالنهر یعنی سمرقند، فرغانه، چاچ یعنی تاشکند و هرات منصوب شدند. آنها بنیان گذاران سلسله ایرانی سامانیان بودند.

این در سال ۸۱۹ م؛ و در دوره حکومت طاهریان در خراسان و ماوراءالنهر بود.

از این چهار برادر و فرزندان آنها تنها نصر بن احمد، حاکم فرغانه و برادر او اسماعیل و فرزندان او در حاکمیت شهرهای ماوراءالنهر مانده وحتی قدرت خود را به دیگر شهرهای ماوراءالنهر و سپس خراسان گسترش دادند.

با درگذشت طاهر بن حسین و زوال حکومت طاهریان در خراسان، نصر بن احمد (نصر یکم) سامانی عملاً تبدیل به تنها حاکم ماوراءالنهر شد و خلیفه عباسی معتمد نیز در سال ۸۷۵ م. او را در این مقام تایید نمود. اما برای برادران سامانی، این هنوز تنها حکومت بر ماوراءالنهر بود. آنچه که هنوز ناروشن بود، نتیجه رقابت بین دو برادر سامانی، نصر و اسماعیل بود. با در نظر گرفتن پیروزی اسماعیل بر عمر و لیث صفاری در خراسان و فتوحات بعدی و گسترش حیطه حاکمیت این دودمان، احتمالاً باید نه نصر، بلکه برادر او اسماعیل بن احمد را بنیانگذار واقعی سامانیان نامید. امیر اسماعیل پس از اوج اختلاف با برادرش نصر و شکست دادن او در یک جنگ، با ادامه حاکمیت برادر مخالفتی نکرد، تا جایی که نصر تا زمان مرگش در سال ۸۹۲ م. رسماً حاکم ماوراءالنهر باقی ماند. این شکل احترام به «برادر شکست خورده» نیز در واقع اعتبار و محبوبیت اسماعیل را دو چندان نمود.

در شرایط ضعف طاهریان، دولت منطقه‌ای صفاریان از سیستان و مناطق جنوبی به خراسان نیز دست یافته و حکومت این سرزمین در نیشابور را از دست عوامل طاهریان گرفته بود، اما از سوی خلافت عباسی پیوسته مورد سوءظن و تهدید قرار داشت. در این لحظه حساس امیر اسماعیل به لشکریان عمرو لیث صفاری که پس از برادرش یعقوب لیث حکومت نیشابور را بدست خود گرفته بود، هجوم برد. با شکست و کشته شدن عمرو لیث، سامانیان به تنها دودمان حاکم بر سرتاسر خراسان و ماوراءالنهر تبدیل شدند (احتمالا در سال ۲۸۷ ق. یا ۹۰۰ م) و از سوی خلیفه نیز در این مقام تایید گردیدند.

در دوره سامانیان اکثر مردم ماوراءالنهر به دین اسلام گرویدند. همانند نجد ایران، در ماوراءالنهر نیز ابتدا مردم شهرها اسلام آوردند، اما مسلمان شدن مردم روستاها، بخصوص در مناطق کوهستانی و دوردست بیشتر طول کشید. در این مناطق، باورها و عادات و رسوم ملی و محلی در بین مردم بیشتر دوام آورد و به تدریج با عادات و رسوم اسلامی مخلوط گردید.

بدون شک دلاوری و پیروزی امیراسماعیل و خاندان او در جنگ علیه صفاریان نقش بزرگی در استقرار دودمان سامانیان بازی کرده بود. اما شرایط خارجی یعنی زوال طاهریان، ضعف هر دو قدرت منطقه‌ای و مرکزی صفاریان و دستگاه خلافت، شرایط کلی را برای رشد و نمو یک دودمان جدید، یعنی سامانیان آماده نموده بود. این دودمان می‌بایستی آنچه را عملی کند که حاکمین طاهری و صفاری از عهده آن بر نیامده بودند: استقلال عملی از خلافت عباسی، ثبات و تجارت و قطع دست اندازی‌های قبایل ترک از دشت‌های شمال و شرق.

امیر اسماعیل دو بار در سال‌های ۸۹۳ و ۹۰۳ م. به تالاس (عربی: طراز در قرقیزستان و قزاقستان کنونی) حمله برد تا مرزهای شمالی را در مقابل دست اندازی‌های قبایل ترک مصون نماید. این لشکرکشی‌ها باعث گسترش حیطه حاکمیت سامانیان به آن سوی سیردریا، پذیرش بیشتر اسلام از سوی ترکان چادرنشین و ایجاد آرامش نسبی در مرزهای دولت اسلامی با قبایل کوچ نشین گردید.

لشکرکشی‌های نامبرده به دشت‌های شمال مدتی پیش از سامانیان یعنی در زمان حکومت طاهریان شروع شده بود و امیران محلی سامانی نیز در آن شرکت می‌کردند. هدف این لشکر کشی‌ها تحکیم مرزهای شمال و شرق از هجوم ترکان و در عین حال گرفتن اسیر از آنان بود که به تدریج تبدیل به منبع مهم درآمد حکومت گردید. در لشکرکشی‌های امیر اسماعیل سامانی ده‌ها هزار اسیر مرد و زن به دست سامانیان افتاد که به ماوراءالنهر آورده شدند. مثلاً در لشکر کشی سال ۸۹۳ م. «ده هزار نفر کشته و پانزده هزار نفر اسیر گرفته شد»[۲]. آنها دیرتر یا به فروش می‌رسیدند یا به عنوان غلامان جنگی و سرباز به خدمت دولت سامانی در می‌آمدند و یا برای دستگاه خلافت در بغداد فرستاده می‌شدند.

بخش قابل توجهی از ثروت سامانیان نیز از همین هجوم‌ها و فروش بردگان ترک حاصل می‌گردید. صرفنظر از لشکرکشی‌های امیران سامانی، گروه‌های جداگانه و حتی دسته‌های مسلح و نومسلمان ترک نیز برای اسیر گرفتن دیگر ترک‌های کوچ نشین به دشت‌ها هجوم می‌بردند و این اسیران را برای فروش به ماوراءالنهر می‌آوردند. برای ورود به سرحدات دولت سامانی از بابت هر اسیر باجی برابر با هفتاد تا یکصد درهم و همچنین «حق جواز» گرفته می‌شد[۳]. مقدسی نوشته است که «سامانیان باج گیری از بابت فروش اسیران را به دست خود گرفته بودند و خراسان سالانه از بابت عبور ۱۲۰۰۰ برده از آمودریا درآمد به دست می‌آورد»[۴]. اما بعد از مدتی خود ترک‌ها به صورت قبیله‌ای یعنی هر قبیله به دنبال رئیس خود و به صورت داوطلبانه به اسلام گرویدند.

بخش بزرگی از ترک‌های واحه‌های شمال سیردریا (سیحون) و از جمله کاشغر که اساساً وابسته به دو گروه قبیله‌ای اُغوز و قراخانی (و یا قارلوق) و طایفه‌های مربوط به آنان بودند، در نیمه دوم قرن دهم بدون جنگ و خونریزی و اصولاً داوطلبانه مسلمان شدند. همچنین در نتیجه لشکرکشی‌های تالاس راه دراویش ایرانی که غالباً تمایلات صوفی داشتند به دشت‌های آسیای میانه باز شد.

دربار سامانیان در بخارا مدرسه ویژه‌ای برای غلامان ترک تاسیس کرده بود که آنها را به عنوان سرباز و فرمانده نظامی تربیت می‌نمود. عده‌ای از این افراد کارآزموده در دستگاه حاکم ماوراءالنهر و خراسان می‌ماندند و تعداد بیشتری از آنان برای خدمت در دربار و لشکر عباسیان به بغداد اعزام می‌شدند. وزیر معروف سلاطین سلجوقی، نظام الملک طوسی، این سیستم آموزش نظامی و اداری سامانیان را در اثر معروف خود «سیاست نامه» شرح داده و آن را به عنوان نمونه‌ای که می‌تواند سرمشق قرار گیرد، مدح نموده است. مدتی پیش از آن، برادر مامون و خلیفه بعدی معتصم که به لشکریان ویژه ترک آسیای میانه اعتماد و اتکای زیادی داشت، شهر سامره در شمال بغداد را تاسیس نمود که برای مدتی تبدیل به پایتخت جدید امپراتوری و مرکز نظامیان ترک شد.

در قرن دهم ترک‌هایی که از دشت‌های شمال می‌آمدند، ابتدا اسلام می‌آوردند و پس از مدتی به دستگاه خلافت در بغداد اعزام می‌شدند و یا به دیگر نقاط امپراتوری می‌رفتند. مورخ معاصر عرب، اسماعیل عثمان، می‌نویسد کسانی که اسلام نیاورده بودند، به کارهای رسمی از جمله خدمت در لشکر اسلامی پذیرفته نمی‌شدند[۵].

شرح موضوع مهم حضور ترکان در بغداد و سامره و مسائل مربوط به نقش آنان در دربار خلفای عباسی از چارچوب این کتاب خارج است.

می‌توان قبول کرد که تا آخر قرن دهم یعنی سال‌های ۱۰۰۰ م. اکثریت بزرگان ترک‌ها، چه آنها که به عنوان غلام و کنیز به سرزمین‌های اسلامی آمده بودند و چه آن عده که هنوز در دشت‌ها زندگی چادرنشینی را ادامه می‌دادند، مسلمان شده بودند. به هر حال پس از قرن دهم خبر و یا روایتی درباره مقاومت جدی ترکان یا ایرانیان در برابر قبول اسلام نمی‌بینیم. احتمالاً آخرین مقاومت در برابر حاکمیت اعراب جنبش بابک خرم دین در اواخر قرن نهم در آذربایجان بود که در دوره خلافت معتصم در هم شکسته شد. رهبری این عملیات با سردار معروف لشکر خلافت، افشین هارون از استروشن در تاجیکستان کنونی بود که بعد از سرکوب قیام بابک، خود با اتهام همکاری با شورش مازیار در مازندران، ختنه نبودن و تمایل به دین زرتشتی از طرف دستگاه خلافت به قتل رسید[۶].

در نتیجه لشکرکشی‌های امیر اسماعیل به دشت‌های شمال و در پی آن کوچ ترکان به ماوراءالنهر و خراسان و قبول اسلام از طرف آنان، دست اندازی‌های ترک‌ها تا اواسط قرن دهم قطع گردید و مرزهای شمال و شرق دولت سامانی نسبتاً با ثبات شد. در شهرها نیز آرامش و امنیت نسبی برقرار بود. بطور همزمان استخراج و فروش نقره و مس و همچنین صدور محصولات کشاورزی و پارچه رونق یافت و این همه به بهبود رفاه مردم کمک نمود. سکه‌های طلا و نقره ضرب دولت سامانی که در اروپا یافت شده‌اند، خبر از تجارتی زنده در خراسان و ماوراءالنهر آن دوره می‌دهند. به طور کلی می‌توان گفت که «در طی نیمه اول سده چهارم هجری برابر با سده دهم میلادی قلمرو سامانی از اوضاع اقتصادی نسبتاً پررونقی برخوردار بود»[۷]، اما در نیمه دوم همان قرن، یعنی پس از سال ۹۵۰ م. طبقه دهقان رو به زوال گذاشت و «نه تنها ظهور ترکان از طریق نظام غلامان دربار، بلکه زوال مناطق روستایی نیز موجب فقر و بینوایی دهقانان گردید»[۸] و بیکاری و تنگدستی در شهرها افزایش یافت.

امیر اسماعیل سامانی مدتی طبرستان، ری و حتی قزوین را هم به قلمرو خود افزود، اما سیستان و باقیمانده ایالت جبال (ماد سابق) خارج از حیطه حاکمیت او ماند. اسماعیل اگرچه رسماً نماینده خلیفه عباسی در خراسان و ماوراءالنهر بود و عملاً سلطان و پادشاه سرزمین خود به شمار می‌رفت، اما هرگز خود را بالاتر از «امیر» نمی‌دانست. در نظام اداری عباسیان «امیر» در واقع نایب السلطنه خلیفه عباسی بود. اسماعیل که «پیوسته خلیفه را طاعت نمودی»[۹]، طبق روش رایج میان امیران سامانی، هدایایی به خلیفه می‌فرستاد، اما او از پرداخت منظم مالیات و خراج به بغداد خودداری می‌نمود[۱۰]. به هر حال به نظر می‌رسد روابط اسماعیل و دیگر امیران سامانی با خلفای عباسی با احترام و ملاحظات خاصی همراه بوده است. هدایای امیران عبارت از زر و سیم و یا بردگان ترک بوده، اما پرداخت منظم خراج در کار نبوده است. به همین صورت در سکه‌های سامانی بر یک روی سکه نام خلیفه و بر روی دیگرش نام امیر سامانی حک می‌شد و در نمازهای جمعه خطبه به نام خلیفه و امیر، هر دو خوانده می‌شد.

اکثر تاریخ نگاران امیر اسماعیل را با احترام و تحسین یاد کرده‌اند. در این میان ظاهراً آنچه مورخین را بیش از همه تحت تأثیر مثبت قرار داده، بیشتر از فرماندهی و سیاستمداری امیر اسماعیل، رفتار نیک او با مردم و حس عدالت خواهی وی نسبت به دوست و دشمن بوده است. مثلاً منابع تاریخی می‌نویسند که پس از دوبار لشکرکشی به دشت‌های شمال برعلیه ترکان مسلح چادرنشین، در سمرقند و بخارا نیازی به نگهبانی از شهر و خانه‌ها نبوده و هر کس در آرامش و صلح زندگی می‌کرده، در حالی که مثلاً در اواخر دودمان سامانیان، وضع امنیتی ماوراءالنهر کاملاً آشفته شده بود. نمونه دیگر سنگ‌های ترازو هاست که روی آنها نام امیر اسماعیل حک شده بود و این نشان می‌دهد که عاملان دولت وزن واقعی این سنگ‌ها را کنترل می‌نمودند تا سوء استفاده‌ای از سوی فروشندگان انجام نگیرد.

جانشین اسماعیل، احمد، سیستان را که هنوز تحت حاکمیت صفاریان باقی مانده بود، فتح کرد، اما در طبرستان گروهی از شیعیان زیدی قیام کردند و احمد بن اسماعیل پیش از آنکه کار زیادی از دستش برآید، به دست گروهی از غلامانش کشته شد. برخی منابع نوشته‌اند که علت قتل احمد آن بوده که او «بیش از حد» به برخی «علما» گوش فرا می‌داده و همچنین گویا امر کرده بوده که فرمان‌ها و تصمیمات دولت، بر عکس دوران پدرش، امیر اسماعیل، نه به فارسی، بلکه به عربی نوشته شوند[۱۱]. منظور دقیق از این گمانه زنی‌ها روشن نیست. اما می‌دانیم که مدتی بعد فرزند و جانشین او، نصر، که متهم به طرفداری از شیعه اسماعیلیه شده بود، با کوشش فرزند خود از شورش علمای سنتی سُنی و توطئه نظامیان ترک دربار برای قتل او جان به در برده است.

فرزند امیر احمد سامانی یعنی نصر بن احمد (نصر دوم) هنگامی که جانشین پدر شد، هشت سال بیشتر نداشت. همین صغیر بودن نصر دوم باعث تشدید کشمکش‌ها و دشمنی‌های خانوادگی سامانیان، جناح بندی‌های داخلی و حتی شورش عمو و برادرانش علیه او شد. با اینهمه، نصر در مدت کوتاهی موفق به کنترل بحران‌های داخلی به نفع خود شده و وفاداری درباریان ناراضی و شورشی را به دست آورد و قدرت خود را تحکیم نمود. نصر دوم حتی توانست ری و طبرستان را فتح کند، اگرچه حفظ این ولایات برای او آسان نبود.

نصر دوم بی شک موفقیت خود در حل بحران‌های داخلی دربار را مدیون دو وزیر دانشمند و کاردان خود، ابوعبدالله جیهانی و ابوالفضل بلعمی بود. نصر بیست و نُه سال حکومت کرد. منابع گوناگون نوشته‌اند که نصر در دوره حکومت خود، مُبلغین شیعه اسماعیلی را در ماوراءالنهر مورد حمایت قرار داده و حتی، بنا به برخی منابع، گویا خود او پیرو اسماعیلیه شده بود. ظاهراً همین موضوع به صورت دلیل یا بهانه‌ای درآمده بود که علمای دینی سنتی و مکتبی بخارا از در انتقاد و مخالفت با نصر در آیند و فرماندهان و سربازان دربار که اکثراً ترک و سنی بودند، بخصوص در اواخر حکومت او این موضوع را بهانه قرار داده و به فکر شورش و برکنار کردن او باشند. اما طبق همین منابع تاریخی، نوح، پسر نصر، از یکی از توطئه‌هایی که علیه پدرش چیده شده بود، با خبر شده و در ضیافتی که برای طراحی آن توطئه برگزار شده بود، رهبر توطئه گران را کشته و با بقیه شورشگران به توافقی رسید. طبق این توافق قرار شد نصر از مقام خود کناره گیری کند و فرزندش نوح بر جای پدر بنشیند و در مقابل، فرماندهان لشکر در تصفیه فیزیکی اسماعیلی‌ها آزادی کامل داشته باشند. این حادثه که در سال ۹۴۳ م. روی داد، زمینه قتل‌عام اسماعیلی‌ها را در خراسان و ماوراءالنهر فراهم نمود. از آن وقت به بعد نفوذ شیعه‌های اسماعیلی در خراسان و ماوراءالنهر به چند ولایت دوردست و کوهستانی (بخصوص بدخشان) محدود شد.

اما نوح یکم پس از نُه سال حکومت در سال ۹۵۴ م. درگذشت. جانشین او عبدالملک بازیچه‌ای شد دردست نظامیان و فرماندهان دربار و بخصوص آلپ تکین که بالاخره امیر را ناچار کرد که حکومت خراسان را به او بدهد. پس از مرگ عبدالملک در سال ۹۶۱ م. نظامیان ترک میان خود شروع به رقابت و کشمکش بر سر قدرت نمودند. حاکم خراسان آلپ تکین مسابقه قدرت را باخت و از نیشابور به غزنی (غزنه و یا همان غزنین تاریخی در افغانستان کنونی) رفت تا در آنجا حکومتی را برقرار کند که بعدها «غزنویان» نام گرفت.

در دوره حکومت نوح دوم معروف به نوح بن منصور دولت سامانی هنوز قدرت خود را بر اکثر نواحی و ولایات ماوراءالنهر اِعمال می‌کرد. در همین دوره بود که ابن سینا امیر نوح بن منصور را که بیمار شده بود، معالجه کرد و امیر به او اجازه داد که در کتابخانه بزرگ دربار در بخارا تحقیق کرده و تالیفات خود را ادامه دهد. دانشمند «بحرالعلوم» دیگر این منطقه، ابوریحان بیرونی نیر به دنبال اغتشاشاتی که در موطن او خوارزم رخ داد، مدتی در همین کتابخانه امیران سامانی کار و فعالیت کرده و سپس به دانشمندان دربار غزنویان پیوست. همچنین در این دوره بود که محمد بن احمد خوارزمی یا بلخی ادیب بزرگ و مؤلف نخستین دائرةالمعارف دنیای اسلام به نام «مفاتیح العلوم»، این اثر معروف خود را که در آن همه علوم آن دوره و ریزه کاری‌ها و حتی راه و رسم مدیریت اداری و حسابداری دولت را معرفی کرده و شرح می‌دهد، به عنوان «کاتب» و یا دبیر امیر نوح دوم و در کتابخانه معروف سامانیان به قلم آورده است. (این خوارزمی از ریاضی‌دان و فیلسوف معروف ایرانی به نام محمد بن موسی خوارزمی که تعبیر ریاضی «الگوریتم» هم از نام اوست و بیش از صد سال قبل از محمد بن احمد زیسته و در بغداد درگذشته، فرق می‌کند)

امیرانی که در آخرین دهه‌های دودمان سامانیان بر سر کار آمدند، فاقد قدرت و نفوذ بودند و هر کدام مدت کوتاهی بر سر کار ماندند. اما جالب است که در همین مدت دو موضوع در کانون توجه این آخرین امیران سامانی باقی مانده بود: اولاً حمایت از علم، ادب، موسیقی و هنر و ثانیاً رقابت با حکومت آل بویه در مناطق مرکزی و غربی ایران. اگرچه بخش‌های بزرگی از مردم سرزمین‌های مرکزی و غربی ایران در آن دوره سنی بودند، ولی می‌دانیم که آل بویه شیعه زیدی بودند و از آنجایی که سامانیان نیز مانند اکثر روحانیون و مردم ماوراءالنهر و خراسان اهل سنت بوده و از مکاتب حنفی و یا شافعی پیروی می‌نمودند، کشمکش میان سامانیان و آل بویه، علاوه بر جنبه سیاسی، ماهیتی مذهبی هم داشت.

پس از مرگ نوح یکم در اواسط قرن دهم (۹۵۴ م) امیران سامانی، هم به فرماندهان نظامی ترک و سنی دربار و هم به علما و فقها که اکثراً سنی و حنفی بودند، وابسته تر و مطیع تر گشتند. علت این امر احتمالاً ضعف روزافزون امیران و نیاز به حفظ دودمان و حاکمیت خود بود. همزمان با این روند می‌بینیم که آخرین امیران سامانی تمایل زیادی به تعارض و تقابل با هرگونه «بدعت» یا مکتب و جریان فکری غیر متعارف و فرقه مذهبی داشتند که مغایر با اکثریت مذهبی مردم و علمای دینی منطقه یعنی تسنن بود. شاید هم از این جهت آنان ترجمه فارسی و انتشار بسیاری از آثار مهم اسلامی را که به عربی نوشته شده بودند، ترتیب دادند، تا «خواص جامعه» بهتر بتوانند در مقابل فرقه‌های دیگر، از اسلام سنتی دفاع کنند. اما در عمل این تلاش‌ها نتوانستند از سقوط اجتناب ناپذیر سامانیان جلوگیری نمایند.

در واقع در سال ۹۹۹ م؛ که پایان دولت سامانی به شمار می‌رود، نه تنها کرمان و طبرستان و گرگان که با حکم خلیفه به حکومت سامانیان سپرده شده بود، عملاً از کنترل آنها خارج شده و به تصرف عضدالدوله از آل بویه افتاده بود، بلکه زور امیران سامانی حتی به والیان محلی خوارزم، چاچ و فرغانه نیز نمی‌رسید و آنها عمدتاً در بخارا و تا حدی هم در سمرقند اعتباری داشتند که آن هم محدود بود.

قدرت و دولتداری سامانیان

ویرایش

پیش تر گفتیم که نصر اول و به دنبال او امیر اسماعیل از سوی خلیفه به عنوان حاکمان خراسان و ماوراءالنهر تعیین شده بودند. این گونه احکام البته تنها اعتبار یک حاکم را می‌افزود و گرنه وسعت قلمرو و ثبات حاکمیت هر امیری وابسته به قدرت شمشیر، مهارت در فرماندهی و وفا داری لشکریان او بود. در عین حال معمولاً روند اوضاع چنان بود که در صورت قدرت گرفتن این و یا آن حاکم وفادار، خلیفه حکومت چند ایالت و ولایت همجوار دیگر را نیز به آن حاکم می‌سپرد. مثلاً خلیفه در مقطع زمانی معینی حکومت اصفهان و یا سیستان را نیز به امیران سامانی داد. آنها اگر چه با یک لشکر کشی مدتی ظاهراً بر این ایالات دورتر هم حاکم شدند، اما نتوانستند به صورت واقعی و مستمر بر این سرزمین‌ها حکومت کنند.

در اینجا به نظر می‌رسد برای جلوگیری از سوء تفاهم خوانندگان توضیح کوتاهی ضروری باشد. امیر اسماعیل سامانی در منابع تاریخی نایب خلیفه، حاکم و یا والی خراسان و ماوراءالنهر و در عین حال، طوری که امیران سامانی خود را می‌نامیدند، «امیر» نامیده می‌شد، در حالیکه وی عملاً پادشاه خراسان و ماوراءالنهر بود. همه این عناوین در مورد خراسان و ماوراءالنهر که در اکثر دوره عباسیان بخشی از خراسان شمرده می‌شد، یک معنا داشت. همین اطلاق در مورد حاکمان ایالات دیگر هم صادق بود. حاکمان یا والیان و در واقع شاهان محلی ایالت‌ها را خلیفه (امیرالمؤمنین) به این وظیفه منصوب یا از آن عزل می‌کرد. همچنین نظام فرماندهی و فرمانبری، اخذ مالیات و خراج یا سرباز گیری نیز متناسب با همین هِرَم از بالا به پایین سازماندهی شده بود. بعد از آغاز زوال خلافت عباسی، آن دسته از حاکمان و والیان محلی قدرتمند مانند سلطان محمود غزنوی و ملکشاه سلجوقی که به سرزمینی وسیع حکم می‌راندند، خود را به تدریج «سلطان» و «شاه» نامیدند.

همچنین گفتیم که برخلاف ایران ساسانی، ماوراءالنهر از نگاه تاریخی به دلایل مختلف همیشه متشکل از حکمرانان و شاهزادگان محلی در شهرهای مهم این سرزمین از جمله سمرقند، بخارا، چاچ (تاشکند) و یا کمی دورتر، بلخ و خوارزم بود. البته نوعی تقسیمات اداری مبتنی بر حکومت ایالت‌ها و ولایت‌ها همیشه در تاریخ همه این سرزمین‌ها وجود داشت و این وضع پس از اسلام نیز ادامه یافت. اما در دوره ساسانیان و یا حتی پیش تر از آنان در ماوراءالنهر اصولاً دولتی مرکزی و حتی ایالتی که از نگاه سیاسی و نظامی کم و بیش بر سرتاسر منطقه حاکم باشد و مثلاً از مردم همه ولایات مالیات بگیرد، در بین نبود. از این جهت مهم است که ببینیم آیا در دوره سامانیان از نگاه مرکزیت اداره دولتی تغییرات مهمی رخ داده بود، یا نه. جواب کوتاه به این پرسش این است که امیران سامانی کوشش‌هایی در این جهت انجام دادند، اما، هم گذشته ماوراءالنهر و هم اوضاع کلی سیاسی پس از سقوط ساسانیان و تسلط اعراب، شرایط ایجاد و تقویت دولتداری متمرکز در ماوراءالنهر و خراسان را دشوارتر کرده بود.

امیر اسماعیل ابتدا تلاش نمود که در محدوده ماوراءالنهر یعنی ازبکستان، تاجیکستان و خوارزم کنونی حاکمیت پادشاهان و شاهزادگان کوچک را لغو کند و همه را تابع دولت خود در بخارا نماید. اما در قرن دهم که حتی خلیفه عباسی نیز عملاً در کنترل حاکمان محلی مناطق دورتر از بغداد دچار مشکلات می‌شد، تحکیم قدرت دولت در ماوراءالنهر کار آسانی نبود. با اینهمه، امیر اسماعیل مثلاً یک حاکم سامانی را شهر کاث در شرق آمودریا منصوب نمود، اگرچه در غرب آمودریا (گورگنج)، پادشاه محلی، حاکمیت امیر اسماعیل را پذیرفت و همچون خراج گذار او در منصب خود باقی ماند. به نظر می‌رسد پادشاهی محلی استرَوشنه (اشروسنه قدیمی یا استرَوشَن در تاجیکستان کنونی) نیز در همین مدت (حدودا ۸۹۳ م) برچیده شده و این سرزمین رسماً تحت حاکمیت سامانیان درآمد. اما در عمل خوارزم بخاطر دوری و انزوای جغرافیایی از سُغد، همچنان استقلال سیاسی خود را حفظ نمود.

سازماندهی داخلی دولت سامانی شبیه دولت مرکزی عباسیان طرح ریزی شده بود. به گفته فرای[۱۲] حیطه قلمرو دولت سامانی اساساً از دو بخش اصلی ماوراءالنهر و خراسان تشکیل یافته بود. در بعضی دوره‌ها، خلیفه، حکومت بعضی ولایات و ایالات همسایه را نیز به امیر سامانی داد. اما عملاً تصرف و حفظ این حکومت‌ها مثلاً در طبرستان و یا ری و اصفهان مشکل و شکننده بود.

خراسان در واقع تحت حاکمیت فرمانده لشکر و یا حاکم سامانی خراسان با مرکزیت مرو و دیرتر نیشابور قرار داشت. دو شهر دیگر خراسان عبارت از بلخ و هرات بود. در ابتدا امیر سامانی حکومت خراسان را به یکی از خویشان خود می‌داد. اما بعداً با قدرت گرفتن غلامان و فرماندهان ترک در دولت سامانی، امیر سامانی مجبور شد حکومت خراسان را به این فرماندهان بدهد. در این صورت نیز مقابله با خودسری و سرکشی این فرماندهان مشکل بود. اگر امیر نفوذ و قدرت کافی داشت، حکمش نه تنها در بخارا و سمرقند، بلکه حتی در خراسان نیز اجرا می‌شد. اما اگر امیر ضعیف بود، در نزد حاکمان زیر دست خود اعتبار چندانی نداشت و بدین ترتیب جمع‌آوری مالیات و یا سرباز در دوره‌های ضروری با دشواری‌هایی روبرو می‌شد.

در دوره سامانیان پایتخت این دولت پیوسته بخارا بود، اما وزن سیاسی و بخصوص نظامی خراسان مستقیماً بر سرنوشت دولت تأثیر می‌گذاشت.

با اینهمه به نظر می‌رسد ماوراءالنهر با پذیرش دین اسلام و جا افتادن نظام دولت داری جدید (خلافت اسلامی، امارت سامانیان و حاکمان محلی) یعنی میان سال‌های ۷۰۰ تا ۸۵۰ م. از سرزمینی منقسم میان حکمرانان کوچک به یکی از ولایات خلافت عباسیان تحت حاکمیت سامانیان و دولت‌های بعدی تبدیل شد. در ضمن تا دوره سامانیان هر یک از شهرهای ماوراءالنهر پادشاهی و هر پادشاهی عنوانی داشت، ولی در زمان سامانیان این قبیل عناوین از قبیل نام‌های سغدی شاهزادگان و حاکمان شهرهای مختلف مانند خدات، اخشید و افشین در جهت کوششی برای تحکیم یک دولت مرکزی و متحد برچیده شدند. با این همه، احتمالاً به خاطر سنت نظام دولتشهری در تاریخ ماوراءالنهر، روابط امیران سامانی با حاکمان و سران محلی ولایات منطقه بیشتر بر پایه وصلت و مصالحه بود و نه رویاروئی، جنگ و حذف طرف مقابل.

از نظر تمرکز در اداره دولت، قدرت سامانیان بخصوص در اواخر این دودمان در عمل متمرکز بر بخارا و سمرقند شده بود. برای نمونه «سامانیان صاحب اختیار رسمی خوارزم بودند، اما در عمل ندرتاً در آن سرزمین مداخله می‌کردند»[۱۳].

مانند اکثر ولایات دیگر ایران در عهد عباسیان، در ماوراءالنهر نیز تبعیت حاکم یک ولایت کوچک از امیر ویا حاکم ایالت بزرگ (مثلا تبعیت حاکم خوارزم از امیر سامانی در بخارا) دوپایه اصلی داشت: اولاً جمع‌آوری و ارسال مالیات و ثانیاً تامین سرباز و جنگجو. البته میزان تمرکز و سازماندهی اداری دولت و لشکر به قدرت و نفوذ و نیز اعتبار امیر و یا پادشاه هم وابسته بود. مثلاً در حالی که امیر اسماعیل توانسته بود حکومت خوارزم و حتی طبرستان را تابع خود کند، ولی امیران جانشین او در این راه دچار مشکلاتی جدی بودند.

در پایتخت یعنی بخارا حکومت سامانی دو شاخه اصلی داشت: یکم «درگاه» و یا همان دربار که امیر سامانی در راس آن قرار داشت و سپاه زیر دستش و تحت فرمانش بود و دوم: «دیوان» به معنی دیوان وزیران یعنی بوروکراسی دولتی که ریاست آن را «وزیر» (به معنی وزیر اعظم) عهده دار بود. وزیر، دست راست امیر به حساب می‌آمد و بعضاً از جمله در غیاب امیر حتی می‌توانست به سپاه هم فرماندهی نماید. دربار یعنی امیر و خانواده وی تحت نگهبانی و حفاظت «حاجب» و به اصطلاح گارد نظامی مخصوص او بود که اکثراً عبارت از غلامان سابق ترک بودند. کارهای جاری و غیر نظامی خانواده امیر نیز تحت مسئولیت مقامی به نام «وکیل» بود. به عبارت دیگر دیوان یعنی بوروکراسی دولتی و رئیس آن یعنی وزیر در برابر دو بخش جداگانه درگاه یعنی حاجب و وکیل نوعی «توازن» برقرار می‌کرد؛ ولی این مناسبات وابسته به خصوصیت‌های افراد مسئول و تأثیر و روابط آنها با همدیگر بود و در دوره‌های گوناگون، فراز و نشیب زیادی داشت.

تا سال‌های ۹۵۰-۹۶۰ م. نقش دیوان بخاطر وزیران قدرتمند و دانشمندی از خانواده‌های جیهانی و بلعمی چشمگیر و حتی تعیین کننده بود. به گفته نرشخی، مؤلف «تاریخ بخارا»، دیوان سامانیان در دوره این وزیران ده دیوان یا وزارتخانه داشت که مهم ترین آنان عبارت بودند از دیوان وزیر (به اصطلاح امروزی: صدارت و یا نخست وزیری)، دیوان مستوفی (خزانه داری)، دیوان صاحب شُرط (نگهبانان دربار)، دیوان صاحب موید و یا بَرید (مراسلات و پُست)، محتسب (پلیس و انتظامات)، مشرِف (تشریفات)، اوقاف (عطیه‌های دینی) و قضا (دادگستری)[۱۴]. این ادارات همه امور زندگی مردم را به جز امور دینی که کاملاً در دست روحانیون و خارج از تأثیر حکومت و نظامیان بود، تنظیم می‌نمود.

در دولت سامانیان نیز همانند دوره ساسانیان «اهل قلم» به سه گروه تقسیم می‌شدند. یکم: کاتب‌ها و یا دبیران که در دیوان‌های مختلف کار اداری و رسمی می‌کردند. این گروه که در زمان ساسانیان بسیار با نفوذ بود، در دوره اعراب با قبول اسلام همچنان به کار خود ادامه داد و از جمله مسئول دفترداری و جمع‌آوری مالیات، مکاتبات و اسناد بود. دوم: علما و یا روحانیون دینی که در دوره ساسانیان عبارت از موبدان زرتشتی بودند و بعد از پادشاه، دومین طبقه با نفوذ محسوب می‌شدند. این طبقه بعد از تسلط اعراب، کار و نفوذ خود را از دست داد و ناچار به مهاجرت، گوشه نشینی و یا قبول اسلام گردید و به زودی جای خود را به قشر روحانیون اسلامی داد که تعدادشان روزافزون بود. آنها در ابتدا اکثراً عبارت از اعراب مهاجر بودند، اما بزودی و بخصوص در خراسان و ماوراءالنهر و در میان موالی ایرانی عراق، قشر بزرگ و با نفوذی از ایرانیان نومسلمان به خیل فقیهان، محدثان، مفسرین و واعظان اسلامی پیوست؛ و سوم: اُدبا یعنی ادیبان، دانشمندان، شاعران و نویسندگان. فرای می‌نویسد در ابتدا یک وزیر یا دبیر ممکن بود صفات و مشخصات دو یا حتی هر سه گروه نامبرده از «اهل قلم» را در خود جمع کند. اما در خراسان و ماوراءالنهر، این سه گروه به تدریج از همدیگر دور شدند و بخصوص میان دبیران و فقها جدایی و گاه حتی اختلاف افتاد[۱۵]. مدتی بعد، در نیمه دوم قرن دهم میلادی، درست مانند آنچه که در دربار خلافت عباسی در بغداد رخ داد، در پایتخت و دربارسامانی نیز قدرت «حاجب» یعنی گارد غلامان و فرماندهان بالا گرفت و همین تحولات در دستگاه حاکم خراسان نیز اتفاق افتاد. نتیجه این وضع، رقابت و کشمکش بر سر قدرت بود و از آنجا که در هر دو مورد ماوراءالنهر و خراسان، نظامیان تازه به دوران رسیده ترک اکثریت را در دست داشتند، رقابت و جنگ قدرت اساساً میان گروه‌های ترک بود. با این ترتیب، در اواخر این دودمان، امیران سامانی که نه قدرت و نفوذ اجداد خود را داشتند و نه در داخل خانواده خود صاحب آرامش و صلح بودند، قدرت را به نفع فرماندهان نظامی ترک از دست دادند.

در بحبوحه همه این کشمکش‌های سیاسی، اتحادها و افتراق‌های گروهی و خانوادگی سامانیان و همچنین اِعمال نفوذ و رقابت سرسختانه گروه‌های نظامی ترک با همدیگر، قراخانیان ترک که در شمال و شرق ماوراءالنهر یعنی در کاشغر و بالاساغون به اسلام گرویده و حکومتی قبیله‌ای تشکیل داده بودند، از ضعف و بی‌ثباتی دولت سامانیان استفاده کرده و در سال ۹۹۵ م. وارد بخارا شدند و دولت سامانی را برکنار نمودند.

طبق روایت تاریخ نگاران، انتقال قدرت از سامانیان به قراخانیان به تدریج انجام گرفت و چند سال ادامه یافت، بدون آنکه این انتقال قدرت همراه با جنگ و خونریزی جدی باشد. مردم سغد اگرچه هنوز نسبت به دودمان و امیران سامانی و خدمات آنان حس احترام داشتند، اما حاضر نشدند از آنان در مقابل قراخانیان دفاع کنند. نصر ایلک، خاقان (قاغان و یا قاآن) قراخانی که مسلمان شده بود، حتی خطاب به مردم پیام داد که او همچون «دوست و همکیش» سغدیان به بخارا آمده و دولت را به دست گرفته است. امیر سامانی عبدالملک که از بخارا گریخته بود، کوششی نشان داد تا مردم را بر ضد قراخانیان بشوراند، اما با بی تفاوتی مردم روبرو شد. حتی علمای با نفوذ و سنی بخارا به مردم توصیه کردند که «قراخانیان نیز مسلمانان مؤمن و اهل سنت هستند و انشالله لایق حکومت می‌باشند»[۱۶]. در واقع به نظر می‌رسد که قراخانیان نیز چندان در تصرف قدرت سامانیان جدی نبودند و یا به آن باور نمی‌کردند، چرا که ده سال بعد آخرین «امیر» بی قدرت سامانی، اسماعیل دوم، مجدداً تلاش نمود تا به یاری ترک‌های آغوز تخت و دربار از دست رفته خود را به دست آورد. اما با وجود برخی کوشش‌های این طوایف ترک، امیر سامانی موفق نشد و قدرت رسماً به دست قراخانیان ترک افتاد.

اگر از حکومت‌های محلی چهار فرزند اسد در چهار شهر ماوراءالنهر صرفنظر کنیم، می‌توان آغاز دودمان سامانیان را در سال ۸۷۵ م. یعنی تاریخ آغاز حکمرانی نصر بن احمد در نظر گرفت. در واقع حکومت اصلی و یا دوره اوج قدرت سامانیان یک قرن طول کشید. یکصد سال پس از حکومت نصر و اسماعیل و به ویژه نصر بن احمد و یا نصر دوم که دوران شکوفایی فرهنگی و سیاسی این دودمان را تحقق بخشید، نوادگان آنان دچار اختلافات خانوادگی، کشمکش از داخل، فشار از سوی نظامیان و بخصوص غلامان ترک خود و تصرف قدرت از سوی دودمان‌های نوخاسته ترک یعنی قراخانیان و غزنویان شده و به حاکمان «صوری» مبدل گشتند که این حاکمیت ظاهری هم در سال ۱۰۰۵ م. رسماً از میان رفت.

پایان حکمرانی سامانیان همزمان بود با پایان حاکمیت و اکثریت قومی و فرهنگی دستکم دو هزار ساله ایرانی تباران بر ماوراءالنهر و آغاز حاکمیت ترکان از طیف‌ها و طایفه‌های گوناگون، روندی که تاثیرش تنها به ترک زبان شدن و یا حاکمیت ترکان بر آسیای مرکزی محدود نمی‌شد.

بدین ترتیب در آسیای میانه، ماوراءالنهر، ایران و خاورمیانه و دیرتر روم شرقی (بیزانس و یا ترکیه کنونی) تحولاتی بنیادین آغاز گردیده بود که می‌رفت تا همه چیز را در این مناطق دستخوش تغییر نماید و به آنچه که با ظهور و گسترش اسلام متحول شده بود، شکل و محتوای جدیدی بدهد: حکومت داران و لشکریانی با اصالت ترکی که در حال آمیزش با مردم، فرهنگ و دولت داری ایرانی در بستری مشترک و اسلامی بودند.


رواج علم و ادب

ویرایش

آنچه که تاکنون درباره سامانیان گفتیم، اصولاً سلسله مراتب دودمانی یعنی حکومت امیران مختلف سامانی بود که بعد از مدتی که در ماوراءالنهر و سپس تمام خراسان و حتی برخی ولایات دیگر ایرانی حاکم گردیدند، به تحکیم قدرت خود پرداختند و بالاخره در اثر اختلافات خانوادگی و قدرت یافتن نظامیان ترک دچار زوال شده و از سوی «قراخانیان» که در دشت‌های شمال اقتدار یافته بود، سرنگون شدند. اما آنچه که در برگ‌های مختلف کتاب‌های تاریخ درباره سامانیان باقی مانده، بیشتر از هر جنبه دیگر، اصول دولتداری، شکوفایی علم و ادب و تحول تاریخی زبان فارسی از مرحله فارسی میانه و یا پهلوی به فارسی معاصر دری است. درباره اصول دولتداری سامانیان مختصراً بحث کردیم؛ و اما درباره دو موضوع دیگر:

در زمان امیر نصر بن احمد معروف به نصر دوم و با حمایت فعال و مستقیم او، دولت سامانیان و کلاً خراسان و ماوراءالنهر شاهد یک رواج علمی و ادبی بی مانندی گردید. این همان نصری است که گفتیم در هشت سالگی به دنبال مرگ پدرش امیر احمد بن اسماعیل، جانشین پدر شد و با کمک وزیران برجسته و کاردانی همچون ابوعبدالله جیهانی و سپس ابوالفضل بلعمی بیست و نُه سال حکومت کرد، اما با اتهام تمایل به فرقه اسماعیلیه از توطئه قتلی که نظامیان درگاه برای او چیده بودند، به کمک فرزند و جانشین خود نوح دوم نجات یافت و به دنبال آن سرکوب و فشار علیه اسماعیلیان و دیگر فرقه‌های اقلیت شدت یافت. این تحولات خراسان و ماوراءالنهر که پس از اواسط قرن دهم میلادی رخ داد، حدود صد سال پس از خلافت متوکل در بغداد یعنی آغاز پیگرد و فشار بر اقلیت‌های غیرمسلمان و مسلمان غیر سنتی و در پی آن تحولات در مرکز خلافت عباسی بود.

شاید بتوان گفت که نقش و تأثیر نصر دوم در رواج علم و ادب در خراسان و ماوراءالنهر، نمونه کوچکتر و کوتاه مدت تر، اما مشابه نقش مامون یکصد سال پیش از آن در بغداد بود. بدون شک محیط و شرایط مالی و عقیدتی-سیاسی و طول این دو دوره رواج علم و ادب، یکی در بغداد امپراتوری عباسی و دیگری صد سال بعد در دربار منطقه‌ای سامانیان در بخارا، یکسان نبودند. اما نتیجه دوران شکوفایی علم و ادب در بخارا که بعد از بیست و نُه سال امارت نصر و حتی تا پنجاه، شصت سال بعد از آن، یعنی تقریباً در تمام قرن دهم میلادی، ادامه داشت، به نسبت آن محیط و شرایط چشمگیر بود. باید در نظر گرفت که مدتی که این دوره رواج علم و ادب در عهد سامانیان طول کشیده، کمتر از صد سال بود و اتفاقاً این دوره درست همزمان با زوال روزافزون امیران سامانی در برابر نظامیان ترک از سویی و رشد قدرت و نفوذ فقهای سنتی از سوی دیگر و همزمان با آن، پسرفت سرمایه و درآمد دولت و ثبات و ترقی اجتماعی بود که در نهایت در پایان هزاره یکم میلادی منتج به سقوط سامانیان و برآمدن قراخانیان در ماوراءالنهر و غزنویان در خراسان شد.

گفتیم که بخصوص با در نظر گرفتن سن کم نصر و اختلافات خانوادگی در دودمان سامانیان در زمان شروع امارت او، وزیران امیر نقشی اساسی در همه چیز بازی کرده‌اند، چه در رتق و فتق امور سیاسی و خوابانیدن شورش‌های داخلی و خانوادگی و چه در تشویق و ترغیب علم و ادب و یا ترویج تجارت.

ابوعبدالله جیهانی نه تنها وزیری کاردان، بلکه دانشمند و جغرافیاشناس مشهوری بود که آثار بعدی مسلمانان در باره جغرافیای مشرق زمین، چین و روسیه را تحت تأثیر خود قرار داد. جیهانی سیاحان، تجار و فرستادگان به شرق و شمال دولت سامانی را به دربار دعوت کرده و با آنان درباره این سرزمین‌ها و مردم آنان بحث می‌نمود. از نوشته‌های دیگر مورخین از جمله «الفهرست» ابن ندیم پیداست که جیهانی مؤلف کتاب مفصلی در باره جغرافیا و آثار دیگری نیز بوده است که از بین رفته، ولی به طور پراکنده در آثار دیگران مورد استفاده قرار گرفته است. در پی اتهاماتی که در دربار بر ضد جیهانی مبنی بر طرفداری او از عقاید شیعیان و حتی مانویان پخش گردید، امیر سامانی که خود متهم به نزدیکی به شیعه اسماعیلی شده بود، جیهانی را برکنار کرده و ابوالفضل بلعمی را به جای او وزیر خود منصوب نمود. بلعمی نیز همانند جیهانی با کاردانی و دانشی که داشت، به اداره دولت و ترغیب و تشویق دانشمندان و ادیبان پرداخت. در این دوره، بخصوص در شرایط زوال قدرت و نفوذ خلفای عباسی، بخارا به یکی از مراکز علم و ادب در دنیای اسلام تبدیل گردید.

قبلاً هم به این موضوع اشاره‌ای شده بود. در دوره سامانیان و بخصوص از زمان نصر دوم به بعد انبوهی از آثار مذهبی تالیف یا از عربی به فارسی ترجمه شد. شاید هم یک انگیزه فراوانی آثار دینی در این دوره واکنشی در برابر افزایش فعالیت‌های تبلیغاتی فرقه‌های غیر سنتی از جمله خوارج و شیعیان و بخصوص اسماعیلیان در خراسان و ماوراءالنهر بود. امیران سامانی به استثنای نصر دوم که گویا در ابتدا خود تمایلات اسماعیلی داشته، همه پیروان سرسخت مذهب حنفی بودند. اکثریت مردم و نظامیان ترک هم به مذاهب حنفی و تا حدی شافعی متمایل بودند. اسماعیلیان تا حکومت نصر تبلیغات وسیعی می‌کردند، اما در دوره نصر دوم سرکوب گردیدند و دیگر فرقه‌های شیعه علوی اصولاً از فعالیت علنی دوری جستند[۱۷].

خراسان و ماوراءالنهر در آن دوره یکی از مراکز تالیف و ترجمه آثار مذهبی، فلسفی و علمی بود. اکثر آثاری که در دوره سامانیان تالیف یا ترجمه شده‌اند، ماهیت مذهبی یا ادبی و تاریخی دارند.

در میان انبوه اعرابی که پس از فتح ایران به خراسان و ماوراءالنهر کوچ کرده و در این سرزمین‌ها سکونت گزیدند، تعداد زیادی واعظ، متکلم، فقیه، محدث، قاری و معلم قرآن و احادیث و یا کسانی بودند که خود را جزو «سادات» یعنی منسوبین به آل پیامبر اسلام می‌شمردند. گروه نسبتاً بزرگی از ایرانیان بومی نیز چه در خود خراسان و ماوراءالنهر و چه در سرزمین‌های دیگر در علوم دینی تبحر و شهرت یافتند. بسیاری از فقیهان، متکلمین و محدثین چند قرن نخست اسلام یا راساً و یا اصالتاً از خراسان و ماوراءالنهر بوده و یا در این سرزمین‌ها زیسته‌اند. مشاهیری نظیر امام ابوحنیفه، امام محمد بخاری، امام احمد بن حَنبَل و امام غزالی تنها چند تن از معروف ترین علمای اسلامی این دسته هستند. اما در این فصل موضوع بحث ما نه علوم و آثار مذهبی، بلکه علوم «عقلی» مانند ریاضیات، طب، کیمیا و داروسازی، نجوم و «فلسفه غیر دینی» است، اگرچه بخصوص در فلسفه و تاریخنگاری تفکیک نگرش عقلی و دینی آسان نیست.

علمای اسلامی، آثار خود را طبعاً به عربی می‌نوشتند. اما ده‌ها شاعر نیز تحت حمایت دربار، هم به عربی و هم به فارسی معاصر که تازه جا می‌افتاد و جایگزین سُغدی ماوراءالنهر و پهلوی ایران می‌شد، شعر می‌سرودند. فهرست اسامی و آثار این شاعران که در تذکره‌هایی مانند «یتیمه الدهر» ابو منصور ثعالبی قید شده، بسیار جالب است و می‌تواند زمینه بررسی‌های مقایسه‌ای مهمی در تحلیل زبانشناختی زبان‌های عربی و فارسی هزار سال پیش ماوراءالنهر گردد. ابوعلی بلعمی، فرزند وزیر ابوالفضل بلعمی که خود بعداً به مقام وزارت رسید، به دستور امیر سامانی معروف ترین اثر طبری بنام «تاریخ پیامبران و پادشاهان» را که به تازگی به عربی تالیف شده بود، با شرح و اضافات خود به فارسی ترجمه نمود. صرفنظر از اهمیت تاریخی این اثر و معرفی آن به ایرانیان به زبان فارسی، این ترجمه به گفته محمد تقی بهار[۱۸] احتمالاً پس از مقدمه شاهنامه ابومنصوری، قدیمی ترین نثر فارسی دری معاصر است که از بین نرفته است. در اینجا ما به عنوان مثال تنها سرآغاز ترجمه فارسی تاریخ طبری توسط ابوعلی بلعمی را که به «تاریخ بلعمی» نیز معروف شده، نقل می‌کنیم: «سپاس و آفرین مر خدای کامران و کامکار و آفرینندهٔ زمین و آسمان را آنکش نه همتا و نه انباز و نه دستور و نه زن و نه فرزند، همیشه بود و همیشه باشد و بر هستی او نشان آفرینش پیداست، آسمان و زمین و شب و روز و آنچه بدو اندرست.» همچنین در دوره امارت امیر منصور گروهی از علمای دینی تفسیر طبری از قرآن را از عربی به فارسی ترجمه کردند.

خود شاهنامه ابومنصوری در همان دوره به دستور حاکم طوس ابومنصور محمد از سوی چهار مؤبد به نثر تالیف شد، اما بدنه اصلی این شاهنامه که بعداً زمینه «شاهنامه فردوسی» را تشکیل داد، از بین رفت و از آن تنها مقدمه‌ای عبارت از پانزده صفحه باقی مانده است. شاعر معروف دربار سامانی ابوعبدالله رودکی که پدر شعر معاصر فارسی شناخته می‌شود نیز به گفته برخی منابع مانند شیخ بهایی، فقیه و عارف عهد صفوی، کلیله و دمنه را در دوازده هزار بیت به نظم فارسی در آورد، اما این ترجمه نیز بجز برخی ابیات از بین رفته است.

رودکی (۹۴۰-۸۵۸ م) که در ناحیه «رودک» میان پنجکنت در تاجیکستان کنونی و سمرقند در ازبکستان امروزی به دنیا آمد، نقش بزرگی در بنیانگذاری شعر و ادبیات فارسی معاصر ایفا نمود. از آثار منظوم او که شامل صدها هزار بیت قصیده، غزل و رباعی می‌شد، تنها چیزی بیش از هزار بیت باقی مانده است[۱۹]. به نظر فرای، رودکی در «تغییر خط فارسی از پهلوی به الفبای عربی دخالت داشته است»[۲۰]. او معروف ترین شاعر و موسیقیدان عهد سامانیان بود.

پیش از سامانیان، دودمان کوتاه عمر طاهریان نیز ممانعتی در احیای زبان و ادبیات فارسی بعد از دویست سال حاکمیت کامل زبان و ادب عربی نشان ندادند. سلسله صفاریان که اصالتاً از سیستان بودند و مدتی پیش از سامانیان بر سر کار آمدند نیز شعر و ادب فارسی معاصر را تشویق و ترغیب نمودند. اما دوره سامانیان مرحله شکوفایی زبان و ادب فارسی معاصر و پشتیبانی فعال دستگاه حکومت از این روند تاریخی شمرده می‌شود. رودکی در شکوفایی زبان معاصر فارسی بدون شک نقشی کلیدی ایفا نموده است. درباره مقام و تحول زبان فارسی معاصر در فصل آینده بحث خواهیم کرد.

در کنار رودکی، دقیقی طوسی (۹۳۵-۹۷۷ م) از شعرای برجسته دربار سامانی بود. نوح دوم، پسر امیر منصور، دقیقی را به دربار آورد و از او خواست که شاهنامه ابومنصوری را که به نثر تالیف شده بود، به نظم درآورد. دقیقی تقریباً هزار بیت از شاهنامه را به شعر درآورد، اما پیش از آنکه این کار را به انجام برساند، فوت نمود. طوری که دیدیم، در آن دوره یعنی قرن دهم میلادی بسیاری از شعرا و ادیبان ایرانی می‌خواستند تاریخ پیشا اسلامی و اساطیری ایران را قبل از آنکه به دنبال حاکمیت اعراب کاملاً از بین برود، چه به صورت شعر و یا نثر به رشته تحریر درآورد.

حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی (۹۴۰-۱۰۲۰ م) در اواخر دودمان سامانیان شروع به ادامه کار دقیقی نمود و در دوره سلطان محمود غزنوی این رسالت تاریخی را چه از نگاه پاسداری زبان فارسی و چه از نظر حفظ مضمون اساطیری تاریخ ایران پیش از اسلام، احتمالاً در عرض سی سال به بهترین وجه ممکن به اتمام رسانید. از این نظر فردوسی نه تنها بانی ادبیات نوین ایران، بلکه در ضمن «تا اندازه‌ای نجات بخش ادب پارسی میانه نیز به شمار می‌آید»[۲۱].

در فصل پیش که «دوره طلایی دانش» در اسلام را مختصراً مرور کردیم، از جمله از محمد بن موسی خوارزمی و ابونصر محمد بن فارابی نیز به عنوان دو تن از بزرگترین علمای ریاضی‌دان و فیلسوف عالم اسلام سخن گفتیم که در دنیای علم و فلسفه غرب نیز شهرت بسیاری یافتند و آثار آنها هشت، نُه قرن پیش در اروپا به زبان لاتین ترجمه شد. اما آنها درست مانند بسیاری از علمای دیگر تنها اصالتاً از خراسان و ماوراءالنهر بودند و گرنه اصولاً در عراق و شام تحصیل نموده و آثار خود را به وجود آوردند. این تا حدی شبیه وضع صد سال اخیر است که بسیاری دانشمندان ایرانی، ترک یا عرب از سوی موسسات و دانشگاه‌های کشورهای پیشرفته غربی جذب می‌شوند و در این سرزمین‌ها به کار و فعالیت می‌پردازند و یا نسل‌های بعدی آنها موفقیت‌های چشمگیر علمی به دست می‌آورند.

در این گروه باید نام دانشمند برجسته دیگری به نام ابوالوفا محمد بوزجانی، ریاضی‌دان و اخترشناس معروف قرن دهم میلادی را نیز آورد که در بوزجان (بوژگان قدیم) در مرز خراسان و افغانستان زاده شد و بخش اعظم زندگی و کارش در بغداد بود. بوزجانی نوآوری‌های بسیاری در مثلثات و حساب آورد و از جمله برای اولین بار استفاده از اعداد منفی را جهت محاسبات تجارتی مدون نمود. بوزجانی چندین تفسیر بر آثار پیشینیان ایرانی و یونانی خود همچون اقلیدس، بطلمیوس و خوارزمی نوشت. او همچنین با ابوریحان بیرونی در رصد همزمان گرفتگی ماه در خوارزم و بغداد همکاری نمود.

در جرگه دانشمندان معروفی که به عنوان کاتب یا دبیر در دربار سامانیان کار می‌کردند، خوارزمی دیگری بنام محمد بن احمد خوارزمی و یا بلخی نیز حضور داشت که مؤلف دائرةالمعارف معروف «مفاتیح العلوم» است که قبلاً بطور مختصر در این باره توضیح داده‌ایم.

از میان ده‌ها و شاید صدها فیلسوف و دانشمند معروف دیگری که در بخارا مورد حمایت امیران سامانی قرار گرفته بودند و امروزه کمتر کسی آنان را می‌شناسد، باید اقلاً نام چند تن از آنان را یاد کرد. فیلسوف و فقیه ایرانی از نیشابور ابوالحسن عامری که متخصص تفکر یونانی بود، مانند فارابی کوشش می‌کرد سازگاری فلسفه را با اسلام سنتی و تصوف ثابت کند. او بر آن بود که اسلام برتر از ادیان دیگر است و فرقه‌های مختلف اسلام نیز مشترکات بسیاری دارند. ابومنصور عبدالملک ثعالبی نیشابوری که تاریخدان، زبانشناس و فقیهی اصالتاً عرب زبان بود، «جاحظ نیشابور» لقب گرفته بود و به برتری اعراب و زبان عربی باور داشت. ظاهراً اختر شناسان ترک هراتی، پدر و پسر اماجور نیز مدتی در بخارا مورد حمایت سامانیان قرار گرفته بودند. پزشکان معروف ایرانی مانند ربیع بن احمد اخوینی بخاری، حکیم می‌سری و ابوسهل مسیحی نیز از جمله نخبگان جامعه سامانی خراسان و ماوراءالنهر بودند. کتاب «هدایه المتعلمین فی الطب» اخوینی بخاری از نخستین آثار پزشکی بود که به فارسی دری نوشته شده است.

حکیم می‌سری نیز مؤلف یک دانشنامه پزشکی به فارسی دری در باره گیاهان طبی، بیماری‌ها و درمان آنها است که منظوم یعنی به شعر است و میان سال‌های ۳۶۷ تا ۳۷۰ م. ق. (۹۷۷-۹۸۰ م) یعنی حدود یک هزار سال پیش نوشته شده است. می‌سری در مقدمه این دانشنامه می‌گوید که او در ابتدا در انتخاب زبان عربی و یا فارسی برای نوشتن این دانشنامه پزشکی دو دل بود، اما چون ایرانیان فارسی زبان هستند و کتاب را بهتر درک خواهند کرد، او نیز این دانشنامه را به فارسی دری نوشته است:

بگویم تازی ار نه پارسی نغز

ز هر در، من بگویم مایه و مغز

و پس گفتم زمین ماست ایران

که بیش از مردمانش پارسی دان

وگر تازی کنم نیکو نباشد

که هر کس را ازو نیرو نباشد

دری گویمش تا هر کس بداند

و هر کس بر زبانش بر براند

پزشک دیگر و معروف ایرانی دربار خوارزمشاهیان مامونی، ابوسهل مسیحی جرجانی (گرگانی) نام دارد. او که پیرو دین مسیحی بود و پس از مدتی کار در بغداد در دربار خوارزمشاهیان مامونی در گرگانج به سر می‌برد، نه تنها پزشک، بلکه در عین حال فیلسوف، منجم و ریاضیدان بزرگی نیز بود. مهم ترین اثر او کتاب بزرگ «المائه فی الطب» نام دارد و طبق بعضی روایات احتمالاً مورد استفاده ابن سینا در تالیف کتاب «القانون الطب» قرار گرفته است. ابوسهل معاصر ابن سینا و بنابر بعضی روایات استاد او بود.

علی الاصول می‌بایستی گفتار حاضر درباره «رواج علم و ادب در دوره سامانیان» را با سرنوشت دو دانشمند طراز اول جهانی می‌بستیم: ابوعلی سینا و ابوریحان بیرونی. اگر قرار باشد در قرون وسطی یعنی هزار سال پیش در کل جهان نام ده یا بیست دانشمند برجسته را ذکر کرد که به روند پیشرفت دانش بشری در قرن‌های بعد تاثیری پایدار از خود به جا گذاشته‌اند، این دو شخصیت علمی از گوشه شرقی و دور افتاده دنیای اسلام یعنی بخارا و خوارزم یقیناً جزو آن گروه دانشمندان خواهند بود. شاید این یک شوخی تلخ تاریخی بود که دوره جوانی و سپس پختگی و باردهی آنان درست با هنگامه‌ای از ده‌ها تحول بحرانی و فرساینده سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، فلسفی و دینی در سراسر دنیای اسلام مصادف شده بود. این تنها در زوال دوران سامانیان خلاصه نمی‌شد که مدت بسیار کوتاهی بعد کاملاً فرو پاشید. این حتی تنها به دلیل آغاز کوچ‌ها و تاخت و تازهای قومی و قبیله‌ای، آشوب اجتماعی یا تنزل اقتصادی و حتی ضعف و ناتوانی نظام خلافت عباسی نیز نبود. همه این عوامل دست به دست هم داده بودند و علاوه بر همه این کشمکش‌ها، روند خزنده دیگری نیز در حال تکوین بود که می‌رفت تا سرنوشت جهان اسلام را تا قرن‌ها بعد تعیین کند. در مباحث و مناقشاتی میان فلاسفه اهل دانش و پژوهش و فقهای اهل وحی و حدیث، میان شک و یقین، میان خِرد گرایی و ایمان مطلق، به تدریج گروه دوم بر گروه نخست چیره می‌شد. به دنبال یک دوره دویست ساله ترجمه آثار پهلوی و یونانی، در پی بر آمدن ده‌ها دانشمند برجسته علم و فلسفه، سرنوشت ابن سینا و بیرونی در واقع نماد عقب‌نشینی عقل و چیرگی وحی بر عالم اسلام شده بود.

می‌توان پرسید که برتری یافتن یک جریان مذهبی و فلسفی چگونه توانست در شکل گیری فرهنگی و ذهنی یا تحول اجتماعی مردم چنین تأثیر فراگیری داشته باشد؟

در فصل‌های بعد خواهیم دید که میان قرن‌های نُهم و دهم میلادی یعنی از سال‌های ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ م. از سویی و سال‌های ۱۰۰۰ م. به بعد، از سوی دیگر، تغییراتی ماهوی در جامعه اسلامی ایران و ماوراءالنهر به وقوع پیوست. تا اوایل هزاره دوم میلادی حکومت و مجریان آن یعنی خلفا، امیران و حتی وزیران و بوروکرات‌های محلی قدرت و نفوذ اصلی را در شهرها دارا بودند. از سال‌های ۱۰۰۰ م. به بعد مکاتب مذهبی به تدریج شکل تعریف شده، مدون و متمایز خود را یافتند و روحانیون از طریق مساجد و حوزه‌های دینی، به جای عُمال حکومت، صاحب نفوذ اصلی میان مردم گشتند، تا جایی که حاکمان دولتی و اداری دیگر به سختی می‌توانستند خلاف خواست روحانیت تصمیمی بگیرند.


زیرنویس‌ها

ویرایش

[1] Barthold: Turkestan, p. ۲۰۹

نام‌های خدات، خداه و یا خدا به معنی رئیس، صاحب و یا رهبر، امروزه در برخی واژه‌های فارسی معاصر مانند «کدخدا» هنوز مورد استفاده است.

[2] Barthold: Ibid. , p. ۲۲۴

[3] Bosworth: The Turks in the Islamic Lands, p. ۱۹۷

[4] Maqdasi, quoted by Bosworth: Ibid. ,

[5] Osman: Mu’tasim and the Turks, in Bosworth: The Turks in the Early Islamic World, p. 268

[۶] ابن الاثیر: الکامل، ج. نهم، ص. ۳۹۹۸-۴۰۲۱

[۷] فرای: سامانیان، در: تاریخ ایران کمبریج، ص. ۱۲۹

[۸] همانجا

[۹] نرشخی: تاریخ بخارا، ص. ۱۰۹

[۱۰] گردیزی: زین الاخبار، ص. ۳۲۳-۳۲۵

[۱۱] فرای: سامانیان، در: تاریخ ایران کمبریج، ص. ۱۴۱

[12] Frye: The Golden Age of Persia, Introduction, p. ۲۰۳

[۱۳] باسورث: تاریخ سیاسی و دودمانی ایران، در: تاریخ ایران کمبریج، ج. پنجم، ص. ۱۶

[۱۴] نرشخی، تاریخ بخارا، ص. ۳۱

[15] Frye: The Golden Age of Persia, p. ۲۰۲

[16] Golden: Karakhanids and Early Islam, p. ۳۶۰

[۱۷] فرای: سامانیان، در: تاریخ ایران کمبریج، ص ۱۲۷

[۱۸] بهار، محمدتقی (۱۳۸۴): سبک شناسی، جلد دوم، ص ۱۲۰

[۱۹] دیوان رودکی سمرقندی (۱۳۷۶)، بر اساس نسخه سعید نفیسی و و. براگینسکی، چاپ دوم، ص ۳۴

[۲۰] فرای: سامانیان، در: تاریخ ایران کمبریج، ص ۱۲۷

[۲۱] فرای، همانجا، ص ۱۳۵