ایران در اواخر قرن سیزدهم/روستا و شهر
روستا و شهر
ویرایشاز دور که نگاه کنید، روستاهای ایران مانند نقطههای سبز در یک متن زردرنگ و خشک جلوه میکنند. وقتی نزدیک شوید، میبینید که این رنگ سبز محدود به کنار رودخانه و یا جویباری است که معمولاً از وسط ده میگذرد. خانههای اکثر روستاها همانند شهرها در پشت دیوارهای بلند گِلی پنهان هستند و این هم به روستاها منظرهای خستهکننده میبخشد. بارزترین مشخصهٔ روستا رودخانه است، البته اگر آن روستا اصولاً دارای رودخانهای باشد. در دوطرف رودخانه درختهای بید و یا تبریزی را میبینید که شاخههایشان در زمستانها برای گرم کردن خانهها بریده میشود. اما منبع اصلی گرمای خانهها در زمستان پهِن یعنی سرگین گاوهاست که جمعآوری میشوند، با آب و کمی کاه مخلوط شده بصورت تکههایی پَـهن درآورده شده در زیر آفتاب خشکانده میشوند. بعد اینها را روی هم انبار کرده برای سوزاندن در زمستان نگهداری میکنند.
خانههای روستایی معمولاً تنها یک اتاق دارند که برای زن و شوهر و فرزندانشان هم نشیمن و هم اتاق خواب است. اما گاه این خانهها دارای دو اتاق و یا دو بخش جداگانه در داخل خانه است: یکی برای مردان و دیگری برای زنان. طویلهها معمولاً در مرکز روستا قراردارند. این هم باعث میشود که وقتی عصر گلّه از صحرا برمیگردد، با همهٔ سروصدا و گرد و خاکش از جلوی خانهها و اتاق خواب روستاییان بگذرد. بامها صاف و مسطح هستند و در وسطشان سوراخی تعبیه شده تا دود اتاقها از آنجا به بیرون برود.
روستاهایی که در سینه و یا دامنهٔ کوهها ساخته شدهاند، جالبتر و رنگینتر هستند. روستاهای بزرگ دارای دکان، مسجد و حتی حمام عمومی خود هم هستند. مزرعهها بلافاصله در دور و بر روستاها قرار دارند.
باید بهطور خلاصه بگویم که کشاورزی ایران در وضعی بسیار ابتدایی قرار دارد. اکثراً آنچه که انجام میشود عبارت از شخم زمین با یک خیش چوبی و سپس آبیاری زمین است. در بعضی جاها کود طبیعی و یا حتی کود خاکستر به خاک داده میشود. مثلاً در دشتهای ارومیه از تلهای خاکستر که از آتشکدههای قدیمی زرتشتیان باقی مانده است، برای بارور کردن خاک استفاده میشود. در مناطق دیگر مانند تبریز، اصفهان و خراسان روستاییان برای تامین کود طبیعی به پرورش کبوتر میپردازند.
غله معمولاً در ماه مه و ژوئن میرسد. غله را که بیشتر عبارت از گندم و یا جو است با دست درو کرده به کمک ارّابههای دوچرخه و یا گاو و خر به مرکز ده میآورند. هر روستایی غلهٔ خود را در جای مستقل خود باز به کمک گاو و خر و با دستگاهی ابتدایی و چوبی که «چرخ» نامیده میشود میکوبد تا دانه از کاه جدا شود. چرخ که از سوی یک یا دو گاو کشیده میشود، چند چرخ با چاقوهای تیز دارد که غله را خرد میکند. روستایی روی نیمکتی که بالای چرخهاست مینشیند و گاو را هدایت میکند. چرخ مرتباً در دایرهای میچرخد تا گندم کوبیده شود. کاه را به کمک شنه از دانه جدا میکنند و دانهها را بصورت توده و یا قبّه که «خرمن» نامیده میشود در «خرمنگاه» یعنی همان مرکز ده که همه محصولشان را میآورند، جمع میکنند. کاه را در طول سال به گاو و گوسفند میدهند. در همان خرمنگاه است که محصول بین روستایی و مالک و یا «خردهمالک» آن روستا تقسیم میشود. «خردهمالک» به کسانی میگویند که مشترکاً همراه با دیگران مالکیت زمین و یا ده را داشته باشد. بعضی روستاییان صاحب بخشی از زمین زراعی خود هستند، اما اکثراً چنین نیست، یعنی زمین زراعی در مالکیت شخصی است که اکثراً نه در آن روستا بلکه در شهر زندگی میکند. سهم زارع از آن محصول، وابسته به آن محل و سنتی است که در گذشته رایج بوده و میتواند یک سوم یا کمیبیشتر و یا کمتر از مقدار محصول باشد.
گوسفند در کنار گاو از مهم ترین حیوانات خانگی در روستاهای ایران به شمار میرود. گوسفندهای ایران از جنس «دُنبه دار» هستند. دُم این گوسفندان بزرگ و چربی است. این ذخیرهٔ چربی باعث میشود که گوسفندان ایرانی بتوانند هفت-هشت روز را بدون چریدن سپری کنند. از این جهت گوسفندان ایرانی حیواناتی قانع هستند و نگهداری آنان آسان تر از برخی حیوانات دیگر است. در اینجا نمیتوان از خر بهعنوان یکی از حیوانات اصلی خانگی در ایران یاد نکرد. آنها از گوسفندان هم قانعتر و پرکارتر هستند. کار اصلی بارکشی در ایران به گردن خر و تاحدی هم قاطر است.
من خودم در مشهد مرد فقیری را میشناختم که تنها سرمایهاش (به ترتیب اهمیتشان برای او) یک زن، یک خر و یک فرزند نوزاد بود. بعضاً ما از کنار مزرعهٔ کوچک او میگذشتیم. در بهار میدیدیم که خر، خیش را میکشید، زن آن را هُل میداد و مرد هم کلاّ خیش و خر را هدایت میکرد. وقتی محصول میرسید، خر استراحت میکرد، اما زن و مرد عرقریزان محصول را درو میکردند. وقتی هم کار مزرعه تمام شد، خر ابتدا محصول، سپس وسایل کشت و شخم، و بالاخره نوزاد آن خانواده را پشت خود حمل کرده به ده میبرد و طبیعتاً در آنجا کار در خرمنگاه آغاز میشد.
آبیاری مصنوعی بهخصوص در مناطق خشک و کم باران برای کشت غله مهم است. اما در برخی مناطق کوهستانی ایران که آب و بارانش کافی است، غله بدون آبیاری و یا کوددهی هم به بار میآید و در سال چندین بار محصول چیده میشود. در این قبیل مناطق اگر سالانه فقط چهار-پنج بار محصول جمع شود، ایرانیان با شکسته نفسی میگویند «محصول بد نیست.» در مناطق حاصلخیزی مانند برامین (ورامین،م) در نزدیکی تهران سالانه حتی ده-بیست بار محصول بهدست میآید.
باغهای میوه و سبزی با دقت آبیاری و نگهداری میشوند. این باغها با یک کلبهٔ نگهبانی، یکی دو مترسک و حتی نوشتههایی مجهز هستند که با اشاره به آیات قرآن، دزدان احتمالی سبزی و میوه را از این کار برحذر میدارند.
هر روستا کدخدای خود را دارد که مسئول جمعآوری مالیات و حفظ آسایش مردم است. اکثر روستاها یک «میرآب» هم دارند که مسئول توزیع عادلانهٔ آب است. این کار هیچ هم آسان نیست، چرا که اختلاف بر سر تقسیم آب میتواند به زد و خوردهای خونین بیانجامد. اگر کمبود آب و نرخ ساعتی آبیاری را درنظر بگیریم، از چنین اتفاقاتی نمیتوان زیاد شگفتزده شد. کافی است که با یک حرکت کوچک بیل، کمی پیش از سررسیدن ساعت آبیاری مزرعهتان، آب را از مزرعهٔ همسایه به باغ و یا مزرعهٔ خودتان هدایت کنید.
وقتی در مشهد زندگی میکردیم یک باغ بزرگ داشتیم. طبق قرارداد، میبایست تمام ساعات دوشنبهها آب دریافت میکردیم، اما آب جویبار قبل از آنکه به باغ ما برسد از مزرعههای همسایههای ما میگذشت و باغبان ما هر ساعت شاهد قطع آب میشد. همسایهها کوشش میکردند کمی هم که شده از حق آب ما استفاده کرده، آن را بهطرف باغ و مزرعهٔ خویش هدایت کنند. این هم باعث بگومگوهای جدی همراه با داد و فریاد بین باغبان ما و همسایهها میشد که بالاخره راضی میشدند که مانع آب ما نشوند.
شهرها و حمامها
ویرایشبگذارید از توصیف بازارها و دیگر موضوعهای آشنا برای اکثریت صرفنظر کرده به موضوع حمامهای عمومی بپردازم که چیزی بسیار مهم در زندگی ایرانیان است. این حمامها مکانهای بزرگی هستند که زیر سطح زمین ساخته میشوند. سقف آنها گنبد مانند است و شیشه دارد تا نور خارج به داخل حمام نفوذ کند. از بیرون، در ورودی حمام را میتوان با دیدن لُنگهای رنگارنگی شناخت که آویخته شدهاند تا خشک شوند. جالب است که سقفهای گنبدی از داخل دارای نقشهای رنگارنگ رستم و یا پادشاهانی هستند که سبیلی پرپشت و دراز دارند و ابروانشان به همدیگر چسبیده است.
هر حمام دارای چندین اتاق است که برای شستوشو در نظر گرفته شده است. اما یکی از این اتاقها هم مخصوص رنگ کردن پوست و مو با حناست، که گرد گیاهی سبز رنگ است، اما رنگ گرد آن در بدن و موی سر انسان تبدیل به سرخ خرمایی میشود. تصور عمومی آن است که حنا به مو قوت میبخشد، از مسکن نمودن شپش و دیگر حشرات در سر آدمی جلوگیری میکند و بهعلاوه رنگش هم زیباست. هر پنج، شش هفته، یک بار موی سر، انگشتان دست و گاه پا را با حنا رنگ میکنند و حتی بعضیها اگر این مدت سپری شود و موی سرشان را رنگ نکنند، میگویند که به همین جهت سر و یا چشمانشان درد میکند، چرا که به حنا عادت کردهاند.
گیاه حنا در جنوب ایران میروید. برگهای گیاه خشکانده میشوند. با کوبیدن برگهای خشک درهاون، گرد حنا بهدست میآید. بعد آن را در حمام با آب گرم مخلوط کرده بصورت خمیر در میآورند و به موی سر و انگشتان دست و پا میمالند. پس از چند ساعت آن را میشویند. رنگ حنا تا چند هفته باقی میماند. پس از رنگرزی با حنا، بسیاری مردان و زنان که میخواهند موی سرشان به رنگ سیاه و براق در آید، خمیر دومیهم به سرشان میمالند که از گیاهی بنام «نیل» و به همان طریق خشک کردن و کوبیدن حاصل میشود. نیل در ولایت کرمان به عمل میآید. این خمیر بعد از دو ساعت با آب شستوشو میشود، اما رنگ تیره و خوشآیندش برای چند ماه باقی میماند. همین رنگ کردن دوگانهٔ مو باعث شده که برخی سیاحان غربی در خاطراتشان نوشتهاند که در ایران کسی موی سفید ندارد. بعضی مردان ریششان را فقط با حنا رنگ میکند. به همین جهت شما مردان بسیاری میبینید که ریششان سرخ حنایی است. بعضاً سر و گردن گوسفندهای سفید رنگ و دُم اسبان شاه را نیز با حنا سرخ میکنند. این مزیت تنها مخصوص اسبهای دربار است.
از آنجا که تمام کار رنگ کردن پوست و مو در حمام چندین ساعت طول میکشد، اتاقهای حمام که مخصوص این کار هستند به نوعی «کلوب» مشتریان تبدیل شده است. مشتریها در آنجا نهار میخورند، چای مینوشند و قلیان میکشند و از همه مهمتر صحبت میکنند و اخبار روز را بین همدیگر مبادله میکنند.
این اتاق در ضمن محل اصلاح موی سر هم هست. پیش از رنگ کردن موی سر و ریش، کارگرانی به نام «دلّاک» که ضمناً بدن شما را شستشو میکنند، موی سر شما را کوتاه هم میکنند و بعد به کار رنگ کردن شروع میکنند. مردم معمولی موی سرشان را تا پهنای سه-چهار انگشت نگه میدارند، اما ملاها و سیدها معمولاً سرشان را ازته میتراشند. رقاصها و درویشها سرشان را هیچ نمیتراشند. ایرانیانی که به سبک اروپاییها فکر و زندگی میکنند نیز هرگزسرشان را ازته نمیتراشند.
هر روز وقت معینی از حمام برای بانوان جدا میشود. صاحب حمام پشت بام حمام رفته با نوازش یک شیپور و یا بوق مخصوص آغاز وقت حمام زنانه را با صدای بلند اعلام میکند.
در ایران غیر مسلمان را به حمام راه نمیدهند چرا که فکر میکنند بدن غیر مسلمان نجس و بدن مسلمانان پاک است. من در یک شهر کوچک بعد از جربحث زیادی با صاحب حمام توانستم به یک حمام بروم. این هم پس از مبادلهٔ چندین سکه بین من و او آن هم تنها به یک شرط ممکن شد و آن اینکه یکی از دلاکان حمام مرا کول کند و تا داخل حمام ببرد تا اینکه من با گذاشتن پای خیس خود در حمام، آن را نجس نکنم.
در اردبیل هم من تجربهٔ دیگری داشتم که به همان درجه تحقیرآمیز بود و آن اینکه پس از کشاکش بسیار بالاخره به من اجازهٔ ورود به مسجدی دادند که فرش معروفی دارد و بنظرم قطعههای مشابه آن در «موزهٔ کنزینگتون» لندن هم است. زیبایی آن فرش مرا مسحور خود کرد. اگر میدانستم که سالها بعد قیمت این فرش چقدر سرسام آور خواهد شد، شاید کوشش میکردم آن را بخرم. اما به هر حال من در آن سالها جوان بودم و حقوق چندانی نمیگرفتم.
نکتهٔ دیگری که نمیتوان در توصیف ایران ناگفته گذاشت گورستانهای آن است. پیش از همه بگویم که گورستانهای شهرها در جایی ساخته میشوند که اصلاً انتظارش را ندارید: مرکز شهرها. دیگر اینکه این گورستانها دیوار و حصاری در گرداگردشان ندارند. با این ترتیب گورستانها عملاً تبدیل به محوطهٔ بازی مانند یک میدان شدهاند که مردم از وسط آن گذشته به کار و زندگی خود میروند، بچههای مردم فقیر در آنجا بازی میکنند و سگهای ولگرد شبانه قبرهای نوساخته را که خاکشان هنوز سفت نشده به هم میریزند. اگر باران ببارد، سوراخها و حفرههایی در خاک این قبرها باز میشود، طوری که گاه حتی کفن و گوشهای از جسد مردگان ظاهر میگردد. شگفت انگیز نیست که محلههای دور و بر این گورستانها تبدیل به مراکز بیماریهای مسری شدهاند. در این گورستانها، محلهای مخصوصی هم هستند که مردم مردههایشان را آورده موقتاً در آنجا جای میدهند تا بهزودی به مکانهای مقدسی مانند مشهد و کربلا برده دفن شوند. حتی بعضیها در این مدت موقت، مردههایشان را در حیاط و یا زیرزمین خانهٔ خود مدفون میکنند. کنسولها و نمایندههای کشورهای خارجی به سختی میتوانند به مسئولان مربوطه بقبولانند که این، کاری بسیار خطرناک است.
میدانها نیز محل مهمی از شهرهای ایران هستند. میدانها معمولاً در وسط شهر و روبهروی اقامتگاه حاکم شهر (ویا ایالت) و یا سربازخانهها قرار دارند. رژههای نظامی و اعدامها در همین میدانها اجرا میشوند. این میدانها در عین حال عرصهٔ پرسهزدن سگهای بیچارهٔ ولگرد هستند که حتی از سگهای معروف ولگرد در قسطنطنیه (استانبول،م) هم بیچارهترند.