ایران در اواخر قرن سیزدهم/نوروز و زندگی اجتماعی
نوروز پرسرور
ویرایشو اما شادترین جشن و مراسم ایرانیان عید «نوروز» و یا عید سال نو است که نوعی از آن در میان ارمنیان بنام «ناوا-سارت» و همچنین یهودیان نیز برگزار میگردد. طبق افسانههای باستانی ایران، این جشن به دورهٔ چهارمین پادشاه اساطیری ایران یعنی جمشید برمیگردد که طبق همین اساطیر مدت پادشاهیاش هفتصد سال بود.
ایرانیان برای رد این ادعای سنیها که گویا نوروز ادامه یک سنت آتشپرستی و یا بتپرستی است، ادعا کردهاند که نوروز به مناسبت آغاز خلافت حضرت علی جشن گرفته میشود.
به هر حال، نوروز شادترین و مردمیترین جشن ایرانی است که بیست و یکم ماه مارس، در پایان زمستان و اولین روز بهار یعنی اولین روز سال ایرانی جشن گرفته میشود و این، نوروز را در ضمن به منطقیترین و طبیعیترین جشن برای آغاز یک سال نو تبدیل میکند.
چندین هفته پیش از آغاز سال نو خانه تکانی میکنند. اشیای کهنه را با نو عوض میکنند. هر کس صاحب دستکم یک دست لباس و یک جفت کفش نو میشود. اصولاً هر کس که از نظر سنی بزرگتر است به کسی که جوانتر است، هدیه میدهد، مادربزرگ به پسرش، پسر به دخترش، دختر به فرزندش، برادر بزرگتر به خواهر کوچکترش، ارباب به نوکر، خانم به کلفت و غیره. در ضمن نوروز زمانی است که شاه به حاکم هر ایالت «خلعت نوروزی» میفرستد، یعنی اینکه اعلیحضرت از او راضی است و اگر اتفاق غیر منتظرهای رخ ندهد، او بر سر کارش خواهد ماند. حاکم هم به نوبت خود به شاه تحفهای میفرستد که منتداری خود را به او نشان دهد. به همین ترتیب حاکم به والیهای ولایتها و آنها هم به زیر دستان خود «خلعت نوروزی» میفرستند. «درویش» ها هم از فرصت استفاده کرده، بساطشان را جلوی خانه یک آدم ثروتمند و بانفوذ پهن میکنند و خدمتکار او را مطمئن میکنند که اگر «آقا» به او «خلعت» مناسبی ندهد، از جلوی خانه او جای دیگری نخواهد رفت؛ و واقعاً هم از آنجا نمیرود مگر اینکه خلعتی بگیرد.
خلعت، انعام و هدیه در ایران فقط نقشی را ندارد که در ظاهر به چشم میخورد. اگر کسی حقوق و معاش مشخص و ثابتی نداشته باشد، هدیه و انعام شخص بالاتر به مادون خود در واقع بخشی ازدرآمد آن شخص مادون است. اکثر ایرانیان به خدمتکاران خود بجای حقوق ثابت، غذا و «انعام» میدهند. اکثر خدمتکاران ترجیح میدهند حقوق ثابت کمی بگیرند، اما انعامهایشان بیشتر باشد.
اکثراً در مقابل یک خلعت و یا پیشکش، گیرنده خلعت هم چیزی به خلعت دهنده میدهد. ارزش پولی خلعت به نسبت وضع اجتماعی و مالی طرفین فرق میکند. معمولاً اگر کسی از رده پایین به فرد بالاترش پیشکشی تقدیم کرد، آن شخص مافوق چیزی قیمتیتر به او هدیه میدهد.
روز اول سال نو همه شاد و خندان هستند. لباسها و کفشهای نوی خود را پوشیده، به دید و بازدید همدیگر میروند و عید را تبریک میگویند. هدیهها مبادله میشود. شیرینی و میوه میخورند. بعضاً در کوچه مردانی را میبینید که طبقی بسیار بزرگ و چوبی را روی سرشان به جایی میبرند. اینها خدمتکارانی هستند که هدیههای یک خانواده را که عبارت از لباس، میوه و یا شیرینی و آجیل است به یک فرد آشنا میبرند. این طبقها را مخصوصاً اگر به نسبت بزرگ و مستطیلی باشند، «خُنچه» (خوانچه) هم مینامند. دوستان ما نیز هر نوروز با یک پیشخدمت خنچهای از هدیههای نورزوزی به ما میفرستادند و ما هم متناسب با ارزش آنچه که در خنچهها بود، انعامی به پیشخدمت میدادیم.
دید و بازدید ترتیب خودش را دارد. اولین کسانی که باید به تبریک عید به دیدنشان رفت، بزرگان خانواده و دوستان و آشنایان مسنتر و سپس دوستان و نزدیکان است. همیشه جوانتر به دیدن و تبریک بزرگتر و مادون به دیدن و تبریک مافوق میرود و بزرگتر و یا مافوق به جوانتر و مادون هدیه میدهد. کودکان از همه هدیه میگیرند.
آخرین روز مراسم نوروز، سیزدهمن روز سال نو است. چون سیزده عدد نحسی به شمار میرود، همه آن را به صورت یک «پیک نیک ملی» در بیرون شهر میگذرانند. این روز را «سیزده به در» مینامند، یعنی چیزی که آن را باید از خود دور کرد و نه در خانه، بلکه در مکانهای سرسبز و همراه با شادی سپری نمود. برای یک ایرانی هیچ «کـِیفی» کامل نیست مگر اینکه همراه با نشستن دستهجمعی و تفریحی روی یک قالی گسترده، روی سبزی، زیر یک درخت و در کنار یک جویبار باشد.
زندگی اجتماعی
ویرایشزندگی اجتماعی ایرانیان عصرهای پیش هر طور بوده، امروز هم (صد سال پیش،م) همانگونهاست. مثل این است که عادات و سنن در طول صدها سال لخته بسته، تغییراتی رخ داده اما این تغییرات فقط در ظاهر و سطح ماندهاست.
قرآن کوچکترین جزییات زندگی مسلمانان را تعریف و تعیین میکند و مسلمانان بر این باورند که نه تنها روح و جوهر اصلی قرآن، بلکه حتی هیچ کلمه آن به هیچ صورت تغییر و تعدیل پذیر نیست. این هم نشان میدهد که چرا آنچه که در ایران قرنهای هفدهم و هجدهم مایه شگفتی سیاحان خارجی شده بود، همچنان امروز هم پابرجا است.
ما از نبودن قانون شگفتزده میشویم. خودسری بهجای قانون نشستهاست. ما از رشوه خواری و فساد فراگیر شگفت زده میشویم، از مجازاتهای وحشیانه و غیره شگفتزده میشویم. فکر میکنید من دستکم در این ده سال اخیر چند بار در میدانهای شهرهای بزرگ ایران جسدهای سربریده، بله! جسدهای بدون سر انسانها را دیدهام، کلههای انسانها را که بر دروازههای شهرها آویزان بودند، و یا مردانی را که در بازارها از گوشهایشان به دیوار میخکوب شده بودند، و یا جلادی را که بزهکاری را با خود کشیده میبرد، در حالیکه در کلاهش هم دست قطع شده او را حمل میکرد.
فراموش نمیکنم روزی همسرم هیجان زده به اتاق کارم آمد و گفت که روز بعد قرار است قاتلی را در میدان نزدیک خانه ما در مشهد دو شقه کنند. زنم التماس میکرد کاری بکنم که شکل اعدام با قساوت کمتری همراه باشد. آزادی او ناممکن بود، چرا که میگفتند سیزده نفر را به قتل رساندهاست. البته من هیچ صلاحیتی نداشتم که به کار حاکم کل خراسان مداخله کنم. اما فکر کردم بهعنوان یک انسان که میتوانم کوششی بکنم. پیش او رفتم. او برادر شاه وقت بود. ابتدا از تصمیمش شدیداً دفاع کرد. بعد گفت این آدم تنها به یک جنایت بسنده نکرده، و گرنه حکم قتلش میتوانست کمدردتر باشد. از طرف دیگر، به گفته او، این درس خوبی برای آن طبقه اجتماعی خواهد بود که گوش شنوایی به قانون ندارد. بالاخره هیچکدام از حرفهای من در او اثری نکرد. اما آخرین استدلالی که کردم، مؤثر شد و آن این بود که گفتم این کار، کشورهای اروپایی را خواهد شوراند و آنها صدای اعتراضشان را بلند خواهند کرد. این سخن برای او مهمتر از استدلالهای انساندوستانه بود. بالاخره قبول کرد که مجرم مزبور با شلیک یک توپ اعدام شود که آن وقتها سریعترین نوع اعدام بهشمار میرفت.
اما قاتل شوربخت واقعاً شوربخت بود، چونکه کوشش من باز هم نتیجه چندانی نداد. در ساعت اعدام، قاتل را آوردند و طبق عادت، او را در یک بلندی قرار دادند، طوری که شکمش درست در مقابل دهانه لوله توپ بود. او هم در حالیکه رویش به لوله توپ بود، با چشمانی باز ناظرهمه کارهای مقدماتی اعدام خودش بود. البته چنین مرگی فوری و احتمالاً بیدرد است. در یک لحظه بدن شما به دهها تکه تقسیم میشود و هر تکهاش به جایی پرتاب میگردد. ما در گذشته هم که اعدام به وسیله توپ شده بود، چندین بار شاهد پایین افتادن تکههای بدن اعدامیان شده بودیم. حتی یک بار کم مانده بود یکی از آن تکهها روی سرِ ما هم بیافتد. از تصادف روزگار آن روز ظاهراً دست و پای این جانی را محکم نبسته بودند. تا او دید که جلاد دستش را دراز کرد که فتیله توپ را روشن کند، خودش را هراسناک به یک طرف محوطه اعدام پرتاب کرد، طوری که فقط نیمه بازویش کنده شد. جلاد هم که احتمالاً دیگر تنبلیاش شده بود توپ را دوباره پُـرکند، رفته قاتل را به زمین پرت کرد و سرش را از تنش جدا کرد.
یادم هست که در ارومیه هم چند سال پیش چند دزد گردنهگیر را در یک چاله انداخته زنده به گور کردند و کشتند.
اشتباه خواهد بود اگر همه این حوادث را به گردن خشونت این یا آن والی و حاکم بیاندازیم. احتمالاً ریشه موضوع در اصل باستانی قصاص است که در کتابهای مقدس سامی بصورت «چشم در مقابل چشم، دندان در مقابل دندان» معروف شدهاست.
در ایران، جز شریعت، یعنی قرآن و دیگر آثار مذهبی مرجع، قانون نوشته شده دیگری برای مجازات بزهکاران و متهمین به جنایت وجود ندارد و تفسیر این قوانین نیز تنها میتواند از سوی روحانیون انجام گیرد. بنا بر این فقط کسانی که فقه اسلامی خواندهاند، میتوانند قضاوت کنند. در میان شیعیان این قبیل آدمها «مجتهد» نامیده میشوند و افراد غیر مجتهد نمیتوانند حکم آنها را مورد شک و تردید قرار دهند. در گذشته انحصار حقانیت مجتهدین در صدور احکام مجازات، مطلق بود، اما در طول چند قرن گذشته مراجع مدنی یعنی غیر مذهبی نیز برخی صلاحیتها را به دست آوردند. این است که امروزه ما در کنار قوانین شریعت، احکامی را هم مییابیم که از سوی مراجع غیر دینی، یعنی اصولاً از طرف مقامهای دولتی داده و اجرا میشوند. این قواعد را مجموعاً «عُرف» مینامند، یعنی اصول و روشهایی که نوشته نشدهاند، اما بین مردم معتبر هستند، بدون آنکه لزوماً در منابع مذهبی قید شده باشند.
در واقع این قواعد عرف نیز مبتنی بر شریعت و قانون هستند، اما نوشته و تثبیت نشدهاند. برخلاف قوانین شریعت که بسیار قاطعانه، آمرانه و خشونت آمیز هستند، قواعد عرف انعطاف پذیرند و میتوانند نسبت به قوانین شریعت نرمتر و دلرحمتر و یا کاملاً برعکس، بیملاحظهتر و بیرحمانهتر باشند، بسته به اینکه چه کسی و یا گروهی در چه شرایطی و به چه منظوری این حکم را صادر میکند. یعنی در عمل، عرف که مجری آن دولت است، میتواند مورد سوءاستفاده قرار گرفته زمینه خشونتی حتی شدیدتر از شریعت را هم فراهم بیاورد.
در نیمه دوم قرن نوزدهم (از ۱۶۰ سال پیش به بعد،م) نیاز به قوانین ثابت و عادلانه، زمینه ایجاد مؤسسهای بنام «وزارت عدلیه» (دادگستری،م) را فراهم آورد. این اقدام «اصلاحاتی» همگام با جوّ آن دوره بود. اما در عمل نه خود وزیر عدلیه و نه دستیاران او نمیتوانستند بعنوان قاضی حکم صادر کنند، چرا که تحصیل دین و شریعت نکرده بودند و از نگاه دینی اصولاً حق و صلاحیت قضاوت را نداشتند. با این ترتیب ایرانیان به همان نقطه پیشین بر گشتند. چه شد؟ به وزارت عدلیه مشاورانی منتصب شدند که تحصیل دینی داشتند، روحانی بودند و میتوانستند حکم شرعی بدهند. بدین ترتیب قانون در ایران وارد دایره بستهای شد که نمیتوانست خود را از درون آن رها کند.
امروزه (صد سال پیش،م) وزارت عدلیه در بعضی شهرها نمایندههای خود را دارد که «دیوانبیگ» نامیده میشوند. در شهرهای دیگر تمام قدرت و صلاحیت صدور حکم و اجرای آن در دست ارگان دولتی محل است، چه حاکم و والی و چه نایب الحکومه (بخشدار،م) کدخدا و غیره. شاه در صدر همه آنها قرار دارد. در روسیه، ما مثلی قدیمی داریم که میگوید «خدا در آسمان هاست و تزار در دوردستها.» بهنظرم این ضرب المثل در مورد ایران حتی بیشتر از روسیه صدق میکند. سرنوشت مردم وابسته به شخصیت و اراده حاکمین است، از حاکمین کوچک تا حاکمین بزرگ، و کسی به آنها دسترسی ندارد!
کربلایی علی و مشهدی حسین
ویرایشبرای درک واقعیت و جزییات محکمه، شکل قضاوت و کلاً موضوع عدالت در ایران امروز (صد سال پیش،م) نمونهای خواهم داد که هر روز میتواند در بسیاری نقاط ایران تکرار شود.
کربلایی علی محمد با مشهدی حسین اختلافی دارد. کربلایی علی که از حق بجانب بودن خود مطمئن است پیش یک مجتهد میرود، موضوع شکایتش را شرح میدهد، دلایلاش را میگوید و شواهد خود را عرض میکند. طبیعی است که در این جلسه نخست، فرد متهم یعنی مشهدی حسین حاضر نیست. مجتهد «خطی» مینویسد که کربلایی علی حق بجانب است. شاکی پس از عرض منتداری خود و بوسیدن عبای حضرت مجتهد، پیش ماموری میآید که باید حکم مجتهد را اجرا کند. اما کربلایی علی ما پیش از آنکه بتواند به حضور مامور اجرا برسد، بالاجبار سلامی به یک گروه آدمانی مانند خدمه، ملازم (پیشخدمت مخصوص، م) محصل (تحصیلدار، مامور وصول،م) کاتب و غیره هم میدهد. همه آنها به شکایت کربلایی علی علاقه نشان میدهند و متناسبا «حق حسابی» از کربلایی علی میگیرند. کربلایی علی در حالیکه جیبش سبکتر شده به حضور مامور اجرا میرسد و حکم حضرت مجتهد را به او تقدیم میکند. مامور اجرا با احترامات لازمه خط مجتهد را گرفته، قبل از همه مُهر او را که روی نامه دیده میشود، به نشانه اطاعت به پیشانیاش میگذارد و فشار میدهد.
بعد از مطالعه نامه مجتهد، مامور اجرا دستور میدهد که «محصلی» به خانه متهم برود. «محصل» در فارسی (آن دوره،م) یعنی «تحصیل کننده» و یا «وصول کننده.» محصل به پلیسی گفته میشود که در خدمت ماموران ارگانهای اجرایی هستند. محصلها را میفرستادند تا کسی را بازداشت یا خانهای را تفتیش کنند، یا مالی را مصادره کرده و یا مالیات بگیرند. محصلها معمولاً از میان بهترین «فرّاش» ها یعنی خدمتکارها انتخاب میشوند. به این آدمها در ایران «زرنگ» یعنی باهوش و چالاک میگویند. وقتی محصل به خانه مشهدی حسین میرسد، بدون هیچگونه سوال و جواب و شک و تردیدی هر چه را که در خانه میبیند مصادره میکند. او اتاقی را بعنوان «انبار» در نظر میگیرد و از گوسفند و مرغ و قالی و غیره، هرچه در خانه مییابد، در آن اتاق قفل میکند. یعنی در فقط چند لحظه، مشهدی حسین از همه داشتههای خود محروم میشود. در چنین شرایطی تنها چاره او «نرم کردن» محصل است. بنا بر این مشهدی حسین تمام چربزبانی خود را به کار میاندازد و قربان و چاکر و ارادتمند «جناب مستطاب» محصل میشود.
چون این هم کارگر نمیافتد، مشهدی حسین درک میکند که باید «پیشکشی» به جناب محصل تقدیم کند که بسته به قیمت موضوع هر شکایت ممکن است یک گوسفند، یک اسب و یا پول نقد باشد. محصل براستی شروع به نرم شدن میکند، اما میگوید که برای ارباب او هم «پیشکشی» لازم است. بعد گفتگویی شروع میشود که با تعیین حد پیشکش برای تمام اشخاصی که به نتیجه این دعوی تأثیر گذار هستند، خاتمه مییابد. محصل بدون اینکه اقدامی بکند، خانه متهم را ترک میکند و معمولاً کار با همین تمام میشود.
اماگاه هم خود متهم از شاکی شکایت میکند که به ناحق مورد اتهام قرار گرفتهاست و شاکی این بار به مقام متهم افتاده پیش مجتهد میرود و تمام آن سرگذشت در جهت معکوس خود تکرار میشود. در پایان هر دو طرف شدیداً مغبون و متضرر میشوند، تا اینکه موضوع به وزارت عدلیه ارجاع میگردد و دور پیشکشها این بار با کسان دیگر ادامه مییابد، تا اینکه هر دو طرف کاملاً ورشکسته شوند… مگر اینکه یکی از آن دو یا از همان اوایل این کشاکش و یا بعداً آدم با نفوذی را بشناسد و یا با پیشکش کلانی او را «نرم کند» که در آن صورت کار به نفع او فیصله مییابد. از سوی دیگر اگر از همان ابتدا یکی از دو طرف دعوی آدم با نفوذی باشد، شکی نیست که موضوع به مراتب زودتر و راحتتر به نفع او تمام میشود.
برای رفع و یا کاهش این بیعدالتیها در جریان محاکم، در اواخر قرن نوزدهم در بسیاری شهرهای ایران چیزی مانند صندوق پستی ما و با نام «صندوق عدالت» ایجاد و در یکی دو نقطه شهر نصب شد تا هرکس که از روند محاکم و رشوه و بیعدالتی در آن شکایتی دارد، نوشته در آن صندوق بیاندازد. قرار بود شکایتها برای رسیدگی به تهران فرستاده شوند. اما این کار نشد. در اکثر شهرها ماموری در کنار این صندوقها گماشته شده بود که علیالاصول میبایست آن را نگهبانی کند و مانع دزدیده شدن و یا سوءاستفاده از صندوقها گردد. اما بعداً معلوم شد که برخی از آن مامورین کسانی را که میخواستند شکایتنامهای به آن صندوق بیاندازند توقیف میکنند و تازه نامهها هم به ندرت به تهران فرستاده میشوند. با این ترتیب این اقدام «اصلاحاتی» جدید هم بهزودی تعطیل شد و همه چیز به وضع همیشگی خود بازگشت.