چشمانداز/زبان، هویت و ملیت
زبان و ادبیات | زبان، هویت و ملیت | چند ترجمه |
چشمانداز |
هویت، قومیت، ملیت
ویرایشدر ادوار مختلف تاریخ و آثار سه زبان مهم شرق مسلمان یعنی عربی، فارسی و ترکی این تعابیر با معانی مختلفی بکار برده شدهاند. مثلاً کم نیستند مواردی که در هر سه زبان کلمه «ملت» به معنای «گروه دینی» بکار برده شده است مانند «ملت مسلمان» و یا «ملت یهود» … اما آنچه ما در این مقاله در نظر داریم کاربرد معاصر و کنونی این تعابیر است که اگر چه نه کاملاً، اما تا حد زیادی در اکثر کشورها از قرن بیستم به اینسو کم و بیش به یک معنای معین و یا مشابهی بکار برده میشوند.
اولاً تعبیر «هویت» identity یعنی هویت یک گروه اجتماعی را بگیریم. توافق عمومی بر آنست که هویت یک گروه اجتماعی مثلاً یک قوم فقط در تمایز و فرق آن گروه با گروه و یا گروههای دیگر است که میتواند مطرح شود. مثلاً برای یک گروه مردم روس که در یک گوشه شرق دور روسیه زندگی میکنند و با گروه دیگر و غیر روس هم سر و کاری ندارند موضوع «هویت» احتمالاً اصلاً مطرح نیست یعنی آنها آگاه نیستند که چه عواملی آنها را بعنوان «روس» معین و تعریف میکنند. برای آنها زبانی که حرف میزنند، غذائی که میخورند، قصه هائی که برای کودکانشان تعریف میکنند و غیره چیزی بدیهی است. این در حالیست که زندگی آنها مثلاً از نگاه مردم دری زبان شمال افغانستان که زبان و عادات و رسوم و فرهنگ دیگری دارند عجیب و غریب است و برعکس. تنها در مقایسه گروهی و واقعی و یا حداقل از طریق رسانهها و مسافرت و غیره است که هر گروهی در باره مشخصات «هویت گروهی» خود و دیگران آگاهی معینی پیدا میکند که آن هم متاثر از دهها عامل است که میتواند واقعی و یا ذهنی باشد. مجموعه این مشخصات هویتی هستند که یک گروه اجتماعی را بعنوان یک «قوم» و یا «گروه قومی» ethnicity, ethnic group تعریف میکنند.
این مشخصات قومی عبارتند از زبان، دین و عوامل دیگر مانند بیولوژی («نژاد») تاریخ، فرهنگ و جغرافیای مشترک. در مورد هر قوم یک ویا چند تا از این مشخصات میتواند نقش مهم و اساسی بازی کنند در حالیکه بعضی از این عوامل ممکن است اساساً اهمیتی نداشته باشند.
مثلاً زبان احتمالاً یکی ازمشخصات اصلی و تعیین کننده «آلمانی بودن» است اما برای آلمانی بودن فرق نمیکند که شما کاتولیک و یا پروتستان هستید. احتمالاً تاریخ و خاطره مشترک تاریخی، ادبیات، و یا عادات و رسوم و حتی خوراکهای آلمانی هم جزو این مشخصات است. از سوی دیگر فقط زبان هم برای تعیین هویت یک قوم کافی نیست، همانطور که اتریشیها و یا آلمانی زبانهای سوئیس هم آلمانی زبان هستند اما خود را آلمانی نمیدانند، بلکه اتریشی و یا سوئیسی میدانند، اتریشی و سوئیسی آلمانی زبان (هیتلر و فاشیستها زیاد کوشش کردند همه آلمانیها، اتریشیها و آلمانی زبانهای سوئیس را به بهانه اشتراک زبان بزور «آلمانی» بنامد، اما این تلاشها به جنگی فاجعه بار منتهی شد ولی باز نتیجه نداد)
از نظر اصل و نسب، ظاهر بیولوژیک و به اصطلاح نژاد هم نقش بازی میکند. مثلاً اگر چه آلمانیها مخصوصاً با اقوام همسایه بسیار آمیختهاند، اما وقتی ازیک فرد «آلمانی» صحبت میشود، معمولاً انسانی «آسیائی» مانند چینیها در نظر گرفته نمیشود. اما این مشخصات ظاهری آلمانی بودن مخصوصاً در این صد سال اخیر عوض شده و مثلاً بخش قابل توجهی از آلمانیها در اثر مهاجرتهای بعد از جنگ جهانی دوم، ظاهر و ریخت آسیائی و یا آفریقائی دارند.
در مورد یهودیان بنظر میرسد مشخصه اصلی قومیت یهود نه زبان بلکه دین و حافظه تاریخی و دینی آنهاست.
غالباً ویژگی و مشخصات بیولوژیک و نژادی (ساخت بدن و سر، رنگ مو، چشم و غیره) مشخصه اصلی و یا تعیین کننده هیچ قومی نیست اما این ویژگی همراه با مشخصات دیگر در تعریف هویت اقوام نقش بازی میکند. امروزه جامعه شناسان اصولاً خود مسئله نژاد را زیر علامت سوال قرار میدهند. طبیعتاً بین یک سوئدی آیا اصولاً چیزی بنام «نژاد» وجود دارد؟ محدود به ظاهر، رنگ پومو طلائی و چشم آبی با یک آفریقائی سیاه پوست فرق هست. اما بین خود مردم اسکاندیناوی و یا آفریقا آنقدر فرق هست که به سختی میتوان انسانها را به گروههای نژادی مجزا تقسیم کرد.
عوامل اجتماعی، تاریخی و فرهنگی نیز در تعیین «هویت» قومی و ملی هر فرد و گروه اجتماعی اهمیت بزرگی دارند.
خاطره و ذهن تاریخی و گذشته مشترک هم میتواند در تعریف قومیت نقش اساسی بازی کند. آلمانیها، اتریشیها و سوئیسیهای آلمانی زبان مشترکات بسیاری از نظر زبان و دین دارند اما بخاطر فرهنگ و تاریخی متفاوت، هرکدام خود را قوم دیگری میشمارند.
بنا بر این تعریف هویت هر قوم بر پایه ترکیب بخصوص آن قوم از مشخصات قومی است و نمیتوان برای تمام اقوام دنیا یک نسخه واحد با لیست واحد ویژگیها و مشخصات داد.
لغات مرتبط: درک امروزه از تعبیر «قومیت» ethnicity به معنای اسم صفت قوم است، یعنی آنچه که مربوط به آن قوم است. تعبیر «قومیت» از اسم «قوم» است. اگر گروهی را «قوم» بنامیم، به مجموعه مشخصات قومی آن گروه «قومیت» میگوئیم مثلاً قومیت کُردی.
تعبیر «قوم گرا» ethnic nationalist, ethnicist به کسی اطلاق میشود که ادعای دفاع از منافع قوم بخصوصی را میکند (در ضمن: «قوم گرائی» و یا» ناسیونالیسم قومی»).
«ملت» موضوع دیگری است. قبلاً گفتیم که این تعبیر و همچنین تعابیر دیگر و مرتبط در تاریخ به معناهای مختلف و حتی متضاد بکار برده شده. اما آنچه که امروز و از قرن بیستم به این سو از تعبیر «ملت» در نظر گرفته میشود بر عنصر «شهروندی» یک کشور مبتنی است. با این ترتیب «ملت» کلیت و تمامی اعضا و شهروندان یک کشور صرفنظر از مشخصات قومی (یعنی زبانی، نژادی، دینی و غیره) است. مثلاً «ملت آمریکا» شامل همه شهروندان آیات متحده آمریکا از جمله سفید پوستان آنگلو ساکسون، بومیان آمریکائی، آمریکائیان سیاه پوست، هیسپانیکها، شهروندان در اصل مهاجر از آسیای شرقی و جنوب شرقی و غیره و در ضمن مسیحی، بودائی، مسلمان، بیدین و غیره میشود.
مجموعه مشخصات و ویژگیهائی را که یک ملت را تشکیل میدهد و همه آن شهروندان در آن شریک هستند «ملیت» و در انگلیسی و زبانهای نزدیک به آن nationality میگوئیم که معنایش به فارسی «شهروندی» میشود (نه قومیت و تبار)، مانند «ملیت آمریکائی».
لغات مرتبط: امروزه «ملت گرائی» nationalism که در فارسی هم گاهی «ناسیونالیسم» گفته میشود به معنای طرفداری از کلیت یک ملت و کشور (صرفنظر از مشخصات قومی عناصرتشکیل دهنده آن ملت) است.
در ضمن: «ملت گرا» و یا «ناسیونالیست» به کسی گفته میشود که ادعای دفاع از منافع کل مردم و شهروندان یک کشور را میکند.
در کاربرد زبان فارسی تعبیر «مردم» به یک گروه (بزرگ و یا کوچک) صرفنظر از هویت، قومیت، ملیت، دین و زبان اطلاق میشود؛ ولی تعبیر «خلق» در قرن بیستم از طرف کمونیستها رایج شد و معنای «بخش زحمتکش یک ملت منهای ستمگران آن ملت» را گرفت که تا آن وقت اصلاً باین صورت رایج نبود (مثلا «خلق ترکمن ایران» و یا «خلقهای ایران»). امروزه این تعبیر با این کاربرد دیگر از رواج افتاده است.
زبان مادری، زبان نخست
ویرایشزبان مادری؟ زبان پدری؟ زبان محیط؟ زبانی که عملاً یاد میگیریم و بیشتر به دردمان میخورد؟ زبان محیط و رسانهها و کار؟ زبان اکثریت دور و بر زندگی مان؟
بتدریج وقت آن رسیده که غلطی را که مرتباً تکرار میکنیم تصحیح نمائیم. باید کمکم عادت کنیم که بجای تعبیر «زبان مادری» از تعبیر «زبان نخست» استفاده کنیم. چرا؟
«زبان مادری» زبانی است که مادر شما تکلم میکند، زبانی که اولین بار از مادرتان میشنوید. زبانی که احتمالاً زبان پدرتان و خانواده و شهرتان هم هست.
البته این میتواند فرق کند. ممکن است زبان مادر و پدر شما یکی نباشد. ممکن است زبان مادری مادر شما چیزی باشد و زبانی که او با شما صحبت میکند چیز دیگری. ممکن است زبان مادر و پدر شما از زبان خانواده شما و بیرون از خانه، از زبان شهر و کشور شما و یا از زبانی که شما میخواهید و یا خانواده تان میخواهد بهترین زبانی که شما میدانید باشد، فرق کند – یعنی از «زبان نخست» شما.
پس «زبان نخست» یعنی چه؟ مدتی میگفتند زبان نخست همان زبانی است که کودک اولین بار میشنود و بکار میبرد که البته این، تا حد زیادی با زبان مادری (و پدری) هممعنی میشود به شرط آنکه در محیط خانواده چند زبان مختلف موجود نباشند. از این جهت، در بسیاری موارد زبان نخست همان زبان مادری و یا زبان پدر و مادر و یا خانواده خود شخص است. پس عموماً درست است که زبان نخست اولین زبان و یا زبانهائی است که کودک میشنود و به بهترین وجه میفهمد و بکار میبرد.
اما این میتواند بیش از یک زبان باشد و ممکن هم هست که بعد از ده بیست سال زبانی که شما بهتر از همه میدانید همان زبانی نباشد که از مادر و یا پدرتان شنیدهاید.
پس تعریف مدرن زبان نخست چیز دیگری است. طبق این تعریف «زبان نخست» یعنی زبانی که هر فرد بیشتر از همه زبانهای دیگر، بهتر از همه زبانهای دیگردر خواندن و نوشتن، کار، ارتباط با دیگران، مصرف رسانهها و تحصیل استفاده میکند. یعنی زبانی که مورد ترجیح فرد است چرا که بهتر از زبانهای دیگر میداند و یا یاد گرفته است.
زبانی که شما بهتر از هر زبان دیگری میدانید و میتوانید به آن زبان بهتر و دقیق تر و راحت تر از همه نیت و فکر خود را بیان کنید و بنویسید؛ و اما این زبانی که بهتر از همه میدانید و بیشتر از همه و در درجه اول بکار میبرید ممکن است همان زبان مادری شما باشد. ممکن هم هست نباشد و زبان کاملاً متفاوتی از زبان مادری شما باشد.
روشن است کسی که لهجه بایری آلمانی زبان مادری اش است وقتی به محیط بزرگتر آلمان و اتریش و سوئیس میآید لهجه استاندارد و معیار آلمانی را صحبت میکند. کسی که در فلنسبورگ در شمال آلمان است اما زبان مادری اش دانمارکی است هم به تبعیت از اکثریت، آلمانی استاندارد را بکار میبرد. شاید مجبور هم نیست. میتواند به دانمارک برود و آنجا دانمارکی بکار ببرد. اما آلمانی برایش عملی تر و مفید تر است. مخاطب بیشتری دارد – اقلاً در آلمان.
زبان نخست اکثر خانوادههای قزاق زبان قزاقستان قزاقی نیست، روسی است. بین تاتارهای تاتارستان هم همینطور. آنها در تحصیل، اشتغال، رسانهها و حتی مراوده با همدیگر روسی را ترجیح میدهند.
بخصوص با این همه کوچ و مهاجرت، این همه ازدواجهای مخلوط، زندگی در شهرها و کشورهای دیگر، در نتیجه ترجیح شخصی و خانوادگی یک زبان به زبان «مادری» و یا «پدری» ممکن است زبان مادری شما چیز دیگری باشد و زبان نخست شما چیز دیگری.
این هم چیز عجیبی نیست و لازم هم نیست در این مورد حتماً زور و سیاست دولت در کار باشد. ممکن است ترجیح خودتان و یا خانواده تان باشد. ممکن است در زبان مادری و یا پدری تان آن قدر کتاب و مطبوعات و رسانه نیست؛ و یا اصطلاحات کافی نیست؛ و یا ممکن است زبان مادری شما لهجهای غیر استاندارد از زبان نخست کشور است؛ و یا زبان دیگری است که کمتر کتاب و وسایل تحصیل در آن وجود دارد؛ و یا به نسبت تعداد کمی از مردم آن زبان را میفهمند و بکار میبرند.
از جمعیت ۳۱۸ میلیون نفری ایالات متحده احتمالاً زبان «مادری» و یا «پدری» ۱۸-۲۰ میلیون نفر آنها اسپانیولی، چینی و یا دیگر زبانهاست اما زبان نخست بیش از ۹۸ درصد آنها انگلیسی است.
در هندوستان انگلیسی زبان مادری اقلیت ناچیزی از جمعیت ۱٫۳ میلیاردی کشور است که در کنار هندی اقلاً ۱۲۲ «زبان اصلی» (یعنی هرکدام با بیش از ۱۰ هزار متکلم) دارد، اما انگلیسی یکی از دو زبان رسمی دولت مرکزی فدرال کشور انگلیسی و مهمترین زبان نخست اکثریت مردم هندوستان است. زبان دوم هندی است.
کم و بیش مشابه این وضع در آفریقای جنوبی هم هست. در اینجا کمتر کسی کتاب، مطبوعات و دیگر رسانهها را در زبانهای محلی و قومی و یا در مدرسه و دانشگاه بعنوان زبان نخست دروس مختلف بکار میبرد. زبان رسمی و اداری هم در درجه نخست انگلیسی است.
آیا زبان مادری به تدریج اهمیت خود را از دست میدهد؟ نه. البته زبان مادری همچنان اهمیت و اعتبار خود را دارد و خواهد داشت. مخصوصاً در مناطق و یا کشورهای اساساً تک ملیتی (میگویم اساساً چونکه حتی کشورهای جزیره مانند ژاپن هم کاملاً یک زبانه نیستند)، محیطهای کوچکتر و بسته و یا غیر مخلوط، جاهائی که مهاجرت، آمیزش قومی و زبانی کمتر است، خواهیم دید که زبان و حتی گونه زبانی نخست بسیاری از مردم همان زبان مادری شان است.
اما احتمالاً تعداد کسانی که زبان و یا اقلاً لهجه شان از زبان نخستشان فرق میکند بمراتب بیشتر است.
کسی که در هوستون آمریکاست و زبان مادری اش اسپانیولی، بیشک زبان نخستش انگلیسی است. حتی نه انگلیسی تگزاسی، بلکه انگلیسی استاندارد آمریکائی!
فقط به فکر این نباشید که زبان مادری شما چیست. زبان نخست شما، زبانی که بهتر از دیگرزبانها میدانید و بکار میبرید برای شما اقلاً به همان میزان مهم است!
زبان نخست نوه دوست بنده که متولد آلمان و مادرش ایرانی الاصل و پدرش ترک است فارسی نیست، ترکی هم نیست – آلمانی است. این چیز عجیب و یا بدی نیست. فقط و فقط روند و پدیدهای طبیعی است.
تُرکها – نژاد یا زبان؟
ویرایش«… از جنگلهای سیبری آمدند. جسور، پراکنده، باهنر و هنوز در آغاز راهشان بودند. ابتدا به فلاتها، آنگاه به داخل چین و بالاخره مثل سیلی بیانتها به غرب روی نهادند و در همه جا پهن شدند…»
-- ژان پل رو: تاریخ ترکان
غزنویان غلامان ترک بودند… سلجوقیان که آناتولی را هم گرفتند – آنها هم ترک بودند ... آق قویونلو و قراقویونلوها حتی اسمشان هم ترکی است ... قبایل ترک در قدرت یابی صفویان و شاه اسماعیل نقشی اساسی داشتند… خود شاه اسماعیل هم ترک زبان بود، اگر چه اجدادش گویا فارسی زبان بودند. شمس تبریزی؟ پس نادر شاه وطایفه «قیرخلو» ی او از قبیله افشار؟ البته قاجارها هم ترک بودند – و یا درست ترش: ترک زبان. مظفرالدین شاه، عباس میرزا، محمد علی شاه، بعداً ستارخان، ملکه تاج الملوک آیرملو همسر رضاشاه، کسروی، ایرج میرزا، محمد علی خان تربیت، معجز، ملکه فرح دیبا همسر محمد رضا شاه، آیت الله شریعتمداری، شهریار، غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی ...
آذربایجانیهای ایران ترک هستند؟
آتاترک و اردوغان هم ترک هستند. سلطان سلیمان محتشم، سلطان سلیم که با شاه اسماعیل جنگ کرد هم ترک بود – نبود؟
پس ترکمن ها؟
اوزبکها و قزاقها چطور؟
پس اویغورهای چین؟
ترکهای سلانیک یونان؟
اویغورهای زرد چین که بیشترشان بودائی هستند چی؟
چوواشهای شامانیست سیبری؟
خزرهای هزار تا دو هزار سال پیش را که دین یهود را پذیرفتند واقعاً میتوان ترک حساب کرد؟
پس قاقاوزهای مولدووا چی که اصلیتشان ترک است اما دین شان مسیحی ارتدکس و زبان کنونی اکثریتشان روسی؟
آیا همه اینها را در مجموع میتوان «ترک» نامید؟
نقاط مشترک ترکها چیست؟ نژاد؟ ظاهر فیزیکی؟ زبان و درجه ارتباط و تفاهم زبانی؟ دین؟ مذهب؟ سرزمین مشترک؟ تاریخ مشترک؟ عادات و رسوم؟ غذاهای ملی؟ موسیقی؟ شعر و ادبیات؟
اسم و یا صفت «ترک» و «ترکی» میتواند آدم را به سادگی دچار اشتباه کند.
یعنی چه «ترک»؟
در ایران به شهروندان ترکیه «ترک» میگویند.
به آذربایجانیان ترک زبان هم «ترک» میگویند.
یعنی همه شهروندهای امپراتوری عثمانی و جمهوری ترکیه از نظر نژادی «ترک» بودند و یا هستند؟ یعنی آذربایجانیان ترک زبان هم از نظر قومیت و نژاد «ترک» هستند؟ یعنی منشاء ژنتیک و شجره آنها به قبایل ترک زبان آسیای میانه و منطقه آلتای و مغولستان برمیگردد؟ یعنی مثلاً اردوغان و یا ناظم حکمت و یا ستارخان و شاه اسماعیل از نوادگان اوغوزخان و آلپ ارسلان سلجوقی هستند؟
در اینجا ظاهراً بیشتر شهروندی و یا زبان رسمی امپراتوری عثمانی و بعدها جمهوری ترکیه و ایران و زبان مادری این افراد است که در نظر گرفته میشود و نه قومیت و نژاد. اردوغان را نمیدانم، اما بعید است که آتاترک و ناظم حکمت چشم آبی و مو بور از نظر تباری با ترک زبانان تاریخی آسیای میانه مانند طغرل بیگ و سلطان آلپ ارسلان سلجوقی یکی باشد. هم آتاترک و هم ناظم حکمت متولد سلانیک در یونان امروزه بودند. مثلاً مادر ناظم حکت بقولی مخلوط چرکزی، صربی، آلمانی، فرانسوی و لهستانی بود.
از اینطرف، یعنی ایران، ستارخان را نمیدانم. اما در اینکه خاندان شیخ صفی اصالتاً کرد بودهاند که پیشتر به آذربایجان و گیلان کوچیدهاند خیلیها نوشتهاند. دیگران به اشعار فارسی شیخ صفی با لهجه آذری اشاره میکنند. علاوه بر این مادر شاه اسماعیل مارتای مسیحی دختر سلطان اوزون حسن است و مادر مارتا یعنی زن اوزون حسن هم تئودورا دسپینا خاتون دختر پادشاه مسیحی طرابوزان است که یونانی زبان بود. با این ترتیب شاه طهماسب فرزند متعصب شاه اسماعیل هم مثل پدرش، مرشد بزرگ و اولی الامر صوفیان و سایه خدا، نیمه یونانی الاصل بوده است. اما شاه اسماعیل اگرچه دو زبانه یعنی فارسی زبان و ترکی زبان بود ظاهراً زبان نخست اش ترکی بود و هم به فارسی و هم به ترکی شعر میگفت.
همچنین به جز دو سه نفر، همه سلاطین عثمانی مادر و همسر مسیحی داشتند که اصلشان از سرزمینهای غیر ترک مانند صربستان، یونان، و حتی اوکرائین بود. آنها قبل از آنکه به حرم سلطان عثمانی آورده شوند به اسلام میگرویدند و نامشان را عوض میکردند.
امروز وقتی در خیابانهای استانبول و یا آنکارا پرسه میزنید، ظاهر فیزیکی اکثریت مردمی که میبینید هیچ هم یاد آور خیابانهای بیشکک، آلماتی و یا حتی تاشکند در قرقیزستان، قزاقستان و یا اوزبکستان نیست.
کند و کاو شجرهها در تواریخ و تذکرهها چندان نتیجهای نمیدهد و اکثراً با احساسات و پیشداوریهای سیاسی مخلوط میشود.
احتمالاً هر گونه بررسی میتواند مورد تردید قرار گیرد و باعث مباحثات بی نتیجه ملت گرایانه و یا قوم پرستانه شود. تنها استثنائی که نتیجهای قطعی بدست میدهد بررسی هاپلوگروهها با هدف تشخیص کُد «دی ان ای» انسان هاست که اغلب از آب دهان و یا هر کوچکترین نمونه بدن، یعنی مثلاً خون، پوست، استخوان و یا موی آنها بدست میاید. تنها چیزقابل تامل در این تستها این سوال است که این تستها در مورد چند هزار و یا صد هزار نفر و در کدام مناطق جغرافیائی یک کشور و یا منطقه انجام گرفته و آیا نتایج این تستها را میتوان به تمامی و یا اکثریت آن قوم و یا ملت تعمیم داد یا نه. از این جهت است که بررسی چند تحلیل مختلف برای درک وضعیت واقعی سودمند تر از تکیه فقط به یک تحلیل است. البته اعتبار و تجربه علمی مؤسسهای که این تحلیل را انجام میدهد هم نقشی کلیدی بازی میکند.
تقریباً همه تستهای ژنتیکی «دی ان ای» که هرکدام با چند هزار نفر از چهار گوشه ترکیه انجام گرفته، نشان میدهند که سهم مشخصات ژنتیک منطقه آسیای میانه در حوض ژنتیک اکثریت مردم ترکیه کم است: حدود ۳-۵ درصد، در حالیکه ۷۰-۸۰ و به گفته بعضی منابع ۹۴ درصد کُد ژنتیک مردم آناتولی مربوط به خاورمیانه، اروپا و حوزه دریای مدیترانه میشود (جیننی اوغلو و دیگران، ۲۰۰۴ و هودوغلوگیل و دیگران، ۲۰۱۲).
در ضمن: حوض ژنتیک اکثریت ایرانیان هم بی شباهت به مشخصات ترکیه نیست: ۸۴ درصد متعلق به حوزه مدیترانه و آسیای جنوب غربی (ایران و خاورمیانه) هشت در صد اروپای شمالی و تنها پنج درصد آسیای شمال شرقی (و آسیای میانه) (نشنل جئوگرافیک، پروژه جنو گرافیک، در این لینک).
برای مقایسه اگر نگاهی هم به ترکیب هاپلوگروههای مردم «آلتائی» بیاندازیم که شامل سیبری جنوبی و غربی، مغولستان، چین شمالی، قزاقستان و قرقیزستان میشود که منشاء نخستین قبایل ترک زبان است، معلوم خواهد شد که در آنجا هاپلوگروههای حوزه شمال شرقی آسیا (آسیای میانه) حدود ۵۳٪، آسیای جنوب غربی ۲۲٪، اروپای شمالی ۱۷٪، مدیترانه ۴٪ و بومیان آمریکا ۲٪ است) (همانجا)
هیچ تاریخ و یا مورخی جدی که با تاریخ هزار سال پیش منطقه آشناست، شکی نمیکند که قبل از تصرفات و حاکمیت تدریجی ترکان و پیدایش اسلام در بیزانس یعنی حدوداً ترکیه کنونی (از قرن یازدهم تا فتح استانبول در سال ۱۴۵۳)، اکثریت قومی این امپراتوری قدرتمند، از یونانی و ارمنی و ایرانی و آسوری، به هر حال هر چه بود ترکی نبود و دین اکثریت هم اسلام نبود. در ایران هم کوچ قبایل ترک از قرن دهم و یازدهم به بعد بطور مستمر وجود داشته و آنها از غزنویان و سلجوقیان به بعد حاکمیت ایران را دراکثر دورههای حکومتهای قبیلهای یعنی تا صفویان دردست خود داشتند و بخاطر تمرکز بیشتر در آذربایجان حتی زبان اکثر مردم این ولایت هم ترکی شده اما کُد ژنتیک مردم بومی در اساس و جوهر خود چندان تغییر نیافته است.
اگر به ترکیه برگردیم، مردم قبلی بیزانس قتل عا م نشده و به صورت سرتاسری به کشور دیگری مهاجرت نکردهاند. ترکان مهاجر هم اگرچه اقلاً پنج قرن بطور منظم بصورت قبایل چند صد نفره و یا چند هزار نفره اکثراً از راه آذربایجان ایران و شمال عراق به بیزانس میرفتند اما در مجموع تعدادشان کمتر از مردم محلی بود. آنچه که باعث تغییر زبان و حتی دین اکثریت مردم آناتولی و استانبول شد چیز دیگری جز حکومتداری ترکان نمیتواند باشد. بسیاری از «یورگو» ها و «ماریا» ها طولی نکشید که «محمد» و «خدیجه» نام گرفتند. ترکی در عمل زبان رسمی و مشترک امپراتوری عثمانی شد. اما در مقابل، طولی نکشید که حکام ترک اصول دولتداری، کشاورزی، عادات خورد و خوراک و یا جمعآوری مالیات بومیان غیر مسلمان را قبول نمودند.
انها اکثراً «ترک» شده بودند. در حقیقت این هم درست نبود. آنها عثمانی شده بودند – تبعه عثمانی، زبان نخست اکثریتشان ترکی و دین تعداد روزافزونی از آنان تبدیل به اسلام شده بود ولی همه شان عثمانی بودند.
لفظ «ترکیه» هم در ابتدا نا روشن بود. در واقع اسم ترکیه را ابتدا غربیها ایجاد کردهاند. اصلش به لاتین و ایتالیائی Turcia (تورکیا) بوده که آن هم به معانی مختلف مورد استفاده قرار گرفته است. مثلاً مارکو پولو از سرزمینهای آسیای میانه در حیطه دولت چین که مسکن قبایل ترک زبان بوده همچون «تورکیای بزرگ» و از آسیای صغیر یعنی آناتولی که در زمان او هدف کوچ و اسکان قبایل ترک قرار گرفته بود بعنوان «تورکمنستان» (ترکمنستان) نام میبرد. ابن بطوطه آناتولی را گاه «التورکیه» و گاه «کشور رومیان» (یعنی یونانیان) مینامید که تحت نظارت «ترکمنها» قرار دارد. مورخین و جغرافیادانان عرب نیز تا سال ۱۹۱۷ از مصر و سوریه همچون « «دولت الترکیه» و «دولت الاتراک» سخن گفتهاند اگر چه اقلاً در این تصرفات عثمانی تعداد ترکان اندک بوده است (رو، ۲۷-۳۵).
به سوال نخستینمان برگردیم: تعریف واژه «ترک» چیست؟ عنصر مشترک همه کسانی که «ترک» نامیده میشوند چیست؟
طوری که دیدیم نژاد و باصطلاح «خون» نیست که شخصی را همچون «ترک» تعریف میکند و یا نمیکند. دین و مذهب هم نیست چرا که «ترک» های یهودی، مسیحی، بودائی شامانی هم اگرچه دیگر زیاد نیستند، اما هستند. حتماً موسیقی و افسانهها و غذاهای و لباسهای ملی هم برای ترک بودن کافی نیست.
اکثر دانشمندان و بخصوص مردم شناسان و زبانشناسان، عامل زبان را تنها عنصر مشترک «ترکها» از سیبری تا بالکان میدانند که در طی دو هزار سال گذشته از نقطهای به نقطه دیگری از اوراسیا شتافته و در این نقاط رحل اقامت افکندهاند. هندریک بوشوتن در کتاب مهم مرجع با تیتر «زبانهای ترکی» (۲۰۰۶، ص ۱) میگوید: «مثلاً برعکس فرقهای چشمگیری که بین زیر گروههای مختلف خانواده وسیع زبانهای هند و اروپائی دیده میشود، این فرقهای بزرگ بین اعضای گروه زبانهای ترکی دیده نمیشود» (اما) بغیر از گذشته مشترک زبانی عامل دومی نیست که اعضای گروه (زبانی) ترکی را بهم پیوند دهد» (همانجا) و تورکولوگ معروف فرانسوی ژان پل رو در کتاب «تاریخ ترکان» که به ترکی هم ترجمه شده مینویسد: «تنها تعریفی که میتوان در مورد ترکها قبول نمود، عامل زبانشناختی است. ترک کسی است که ترکی سخن میگوید. هر تعریف دیگری نقص خواهد داشت» (رو، ص ۲۸.)
از این جهت است که در تاریخ وقتی زبان یک گروه اجتماعی عوض شده مثلاً ترکی میشود از «ترک شدن» و یا «ترکی شدن» Turkification آن گروه سخن میرود، چیزی که مثلاً در آناتولی و یا آذربایجان شاهدش بودهایم. مثلاً مورخ معروف ترک فاروق سومر در قرن چهاردهم از «ترک شدن مغولها» در ایران سخن میگوید که منظورش «ترک زبان شدن» آنهاست (نگاه کنید به این مقاله). بهمین ترتیب وقتی مثلاً «بلغار» های باستان اوراسیا که ابتدا زبانی آلتائی و نزدیک به ترکی باستان صحبت میکردند به بالکان کوچ کرده مسکون شدند و در آمیزش با اسلاوهای محلی زبان اسلاوی «بلغاری» را پذیرفتند، از «اسلاوی شدن» آنها سخن میرود در حالیکه هویت نژادی بلغارهای امروزه اساساً آسیای میانهای و یا ترکی – مغولی نیست.
اما در پایان به سه نکته هم باید اشاره کرد که هر سه به یک درجه حائز اهمیت اند.
یکم: «ترک بودن» در ابتدای تشکل و پیدایش ترکها بعنوان یک یا چند قوم با زبان و لهجههای رنگارنگ البته احتمالاً جنبهای نژادی و قبیلهای (یعنی ژنتیک) مخصوص خود را هم داشته است. از نظر تاریخی این دوره مربوط به مثلاً حوالی سدههای پنجم و ششم قبل از میلاد تا هزار سال بعد از آن میشود یعنی زمانیکه ترکها هنوز جزو اتحادیه بزرگ قبیلهای هونها و دیگر گروهها بودند اگرچه در آن دوره هم ترکها نیز مانند قبایل آلتائی دیگر و یا هند و اروپائی پیوسته در حال آمیزش با دیگر قبایل بودند. اما قبایل ترک هرچه کوچ مبکردند و با مردم و قبایل دیگر میآمیختند هویت نژادی و ژنتیک مخلوط تری پیدا مینمودند. در نمونه ایران و آناتولی و خاورمیانه هم ما از برآمدن غزنویان و کوچ سلجوقیان تا آمدن صفویان میبینیم که هر وقت کتابهای تاریخ و ادبیات و تذکرهها از «ترک» و «ترکها» سخن میگویند اغلب منظورشان قبایل ترک است که اکثراً بصورتی بارز و مشخص، یعنی جدا از توده مردم بومی زندگی میکردهاند. اما در عرض چند قرن این قبایل با مردم بومی «بُر میخورند» و میامیزند. در این مرحله، احتمالاً حدوداً از صفویان به بعد است که اگرچه هنوز بعضی قبایل، طوایف و ایلات ترک زبان به زندگی چادرنشینی خود ادامه میدهند، زندگی اکثر آنها رو به یکجا نشینی و شهری شدن میاورد. در این مرحله دیگر نه مشخصات نژادی و ظاهر فیزیکی بلکه فقط زبان است که آنها را از مردم دیگر محیط خودشان مشخص میکند. در این دوره است که «ترک» در ایران و بخصوص آذربایجان دیگر نه بمعنای قبیله و تبار بلکه فقط گویشور زبان ترکی است. ترک بمعنی ترک زبان. مشابه این روند را در آناتولی هم شاهد هستیم.
دوم: وقتی از تعبیر کلی «زبان» بعنوان عنصر مشترک بین «ترکها» سخن میگوئیم و علاوه میکنیم «ترک کسی است که ترکی سخن میگوید،» باید کمی احتیاط کنیم. کدام «ترکی»؟ آیا مثلاً قزاقی و یا اویغوری و یا قاقاوزی و چوواشی هم – اگر چه آنها هم مربوط به خانواده زبانهای آلتائی میشوند، همه یک زبان و آن هم ترکی هستند؟ همان ترکی که ما ترکی امروزه ترکیه و یا آذربایجان را مینامیم؟ در آن صورت آیا انگلیسیها و یا سوئدیها هم که زبانشان از زیر گروه «ژرمنی» خانواده زبانهای هند و اروپائی است میتوانند امروزه بعد از گذشت ۱۵۰۰-۲۰۰۰ سال از آغاز تفکیک این زبانها، زبان خود را بجای انگلیسی و سوئدی فقط بطور کلی «ژرمنی» بنامند؟ واقعیت این است که تعبیر «ترکی» فقط به زبانهای ترکی رایج در ترکیه و آذربایجان ایران گفته میشود. حتی در جمهوری آذربایجان دولت و اکثر مردم به زبان ترکی خود «آذربایجانی» میگویند (اگرچه بنظر من این تعبیر نادرست است). در قزاقستان و یا اوزبکستان و ترکمنستان هم اگر از مردم، حتی از تحصیلکردگان بپرسید آنها هم زبان خود را نه ترکی بلکه مثلاً قزاقی، اوزبکی و یا ترکمنی مینامند اگر چه همه میدانند که زبان آنها هم جزو زیر گروه زبانهای ترکی (تورکیک) در خانواده زبانهای آلتائی است.
و بالاخره سوم – و اینجا دیگر نه علم و تاریخ و تست و غیره بلکه سیاست وارد میدان میشود: صرفنظر از هر بررسی و تحلیل علمی، هر شخص میتواند خود و گروه زبانی خود را هر طور که بخواهد تصور کند و این برای بعضیها موضوع دانستن و ندانستن هم نیست – مسئله ایمان و نظر است اگر چه ربطی به واقعیت عینی و یا علمی نداشته باشد. اینکه انسانها گروه زبانی خود را جدا، مستقل و حتی برتر از دیگران میدانند یانه و اینکه آنها با وجود شباهت کامل مشخصات ژنتیکی شان، فقط بدلیل زبانشان که زبان ملی و مشترک یک کشور نیست، خود را قوم و ملت دیگری میشمارند یانه، مربوط به تمایلی سیاسی و شاید هم گذرا میشود که به هزار و یک دلیل در ذهن آنها جا افتاده است. در اینجا سیاست رایج، اشتباهات دولت، خانوادهها، رسانهها، گروههای سیاسی، قدرت و ضعف کشور مربوطه، رفاه و آزادی و یا فقر و عقب ماندگی کشورهای دیگر و بخصوص همسایه و مناسبات آنها در دوره معینی با کشور و ملت مورد بحث نقش مهمی بازی میکند. مثلاً در حالیکه بعضی گروههای اقلیت ترک زبان یونان و بلغارستان مدتها بر ضد حکومتهای خود و به نفع حکومت ترکیه فعالیت میکردند، این قبیل فعالیتها بعد از پیوستن یونان و بلغارستان به اتحادیه اروپا کاملاً فروکش کرد چرا که دیگر کسی حتی بخاطر همزبانی با ترکهای ترکیه نمیخواست ضدیتی با کشور آباء و اجداد خود یعنی یونان و بلغارستان داشته باشد.
منابع و برای مطالعه بیشتر
Boeschoten, Hendrik: The Speakers of Turkic Languages; in: Johanson, Lars and Csato, Eva A. : The Turkic Languages, Routledge, New York, 2006
Cinnioğlu, Cengiz, et al: Human Genetics: Excavating Y-chromosome haplotype strata in Anatolia, Volume 114, Issue 2, pp 127-148, January 2004
Hodoğlugil, Uğur and Mahley, Robert W: Turkish Population Structure and Genetic Ancestry Reveal Relatedness among Eurasian Populations, Annals of Human Genetics, 2012
National Geographic: Your Regional Ancestry: Reference Populations
Roux, Jean-Paul: Histoire des Turcs. Deux mille ans du Pacifique a la Mediterranee, Paris 2000
ترجمه ترکی:
Roux, Jean-Paul: Türklerin Tarihi. Pasifik’ten Akdeniz’e 2000 Yıl, İstanbul 2013
زبان هونها
ویرایشعباس جوادی - هونها مجموعه ویا اتحادیه قبایلی بودند که بین قرنهای یکم و هفتم میلادی به مدت ۶۰۰ سال از شرق به غرب، از آسیای میانه تا شمال قفقاز و اروپا در حرکت بودند. آنها با کوچ، هجوم، قتل و غارت و جنگهای خود مُهری ماندنی بر تاریخ آسیا و اروپا زدند.
هونها در دوره توفانی کوچهای بزرگ آسیای میانه و اروپا همزمان با جنگ و گریز، با اقوام به همان درجه بدوی ژرمن در اروپا همقدم گشته امپراتوری روم غربی را سرنگون کرده بخشهای بزرگی از آن را با خاک یکسان نمودند. راه آنان به ایران و آناطولی نیافتاد و در نیمه دوم حکمفرمائی آنها، کارشان بیشتر در اروپا بود – درست زمانیکه قبایل ژرمن آخرین ضربات خود را برپیکر امپراتوری روم فرومیاوردند. تورکولوگ معروف فرانسوی ژان پل رو در باره رقابت و همدستی هونها و ژرمنها مینویسد: «ژرمنها که در مقابل خود آسیائی هائی را یافتند که از خودشان هم وحشی تر و مسلح تر بودند، در مقابل دهشت افکنی هونها به وحشت افتاده پا به فرار گذاشتند» (۱).
توفان هونها زمانی در آسیای میانه، قفقاز و اروپای شرقی بالا گرفت که سکاها (اسکیتها) و آلانها که گفته میشود آنها هم زندگی قبیلهای و نیمه وحشی داشتند دیگر رو بسوی غرب گذاشته بودند. در واقع میتوان گفت که اسکیتها و آلانها بعد از مدتی همدستی با هونها، از دست آنها مهاجرت خود به غرب را تسریع بخشیدند.
اسکیتها و آلانها که به نظر بسیاری منابع، قبایل هند و اروپائی و یا ایرانی – آریائی بودند که به فلات ایران نرفته و هنوز در استپهای آسیای میانه در حال کوچندگی بودند، بزودی در آسیای میانه و قفقاز در مردم محلی استحاله یافتند. اما طوایف بسیاری از آنان که هنوز نفسی برای مهاجرت و توفان انگیزی داشتند بخصوص در مقابل هجوم و پیشروی هونها تا یونان، ایتالیا و اسپانیای کنونی به کوچ خود ادامه داده و در آن سرزمینها سکنی گزیدند. بعد از قرن پنجم و ششم دیگر خبر مهمی از آنها شنیده نشد.
از قرن هفتم به بعد، از هونها هم دیگر خبری نشد. آنها هم در راه پر پیچ و خم و پر از جنگ و گریز، کوچها و تهاجم هایشان، به کشورها و دولتهای بسیاری زیان زدند، خود دولتی بزرگ و قبیلهای که مبتنی بر قدرت یک نفر یعنی رئیس قبیله بود ایجاد کردند که نامدار ترین آنها آتیلا و فرزندش بلدا بودند، اما بزودی همچون دولت و اتحادیه قبایل گوناگون – با دیگران امتزاج یافته بعنوان قبیله و قوم از بین رفتند.
بعضی منابع هویت قومی هونها را «ترک» و یا «نزدیک به ترکها» نامیدهاند. واقعیت این است که احتمالاً اجداد اولیه قبایل ترک زبان منطقه وسیع و چند قومی کوههای آلتای (در تقاطع چین، مغولستان، روسیه و قزاقستان) در ابتدای شکل گیری هونها بعنوان یک نیروی نظامی و کوچنده بر این روند تاریخی تأثیر مهمی داشته و حتی رگهای از قبایل منسوب به هونها را تشکیل دادهاند. اما بنظر میرسد به همان درجه که آلانها و یا سکاها را میتوان «ایرانی تبار» و یا خزرهای منطقه ولگا و شمال دریای خزر را «ترک» نامید (و یا ننامید)، هونها هم «ترک تبار» بوده و یا نبودهاند، یعنی بیشک رابطهای قومی بین هونها و اجداد قبایلی که بعد تر عنوان «ترک» گرفتند موجود بوده است اما «ترک» نامیدن آنها منطبق با واقعیت نیست.
هونها بظاهر مجموعه پیچیدهای از اقوام، زبانها و فرهنگهای گوناگون بودند و هرچه گذشته، آنها ضمن کوچ و جنگ و گریز خود، خواهی نخواهی با اقوام و گروههای گوناگون آمیخته و دراین رهگذرهویت اولیه و برای ما نامعلوم قومی و فرهنگی گذشته آنها مختلط تر هم شده است.
بسیاری از دانشمندان، چند قومی و چند زبانه بودن را جزو مشترکات اکثر «اتحادیههای قبیلهای» مانند هونها، سکاها، آلانها و خزرها میدانند. پیتر ب. گولدن (۱۹۹۸) مینویسد «اجداد اولیه اقوام ترک زبان، بیشک جزئی از اتحادیه هسیونگ نو و هونهای آسیائی بودند که در قرن سوم میلادی به مرزهای چین دست اندازی میکردند. (اما) تعلقات قومی-زبانی هسیونگ نوها به عنصر ایرانی، سیبریائی باستان و یا آلتائی ناروشن است.»
احتمالاً مهمترین و صاحب نظر ترین دانشمندی که تقریباً تمام عمر خود را صرف پژوهش هونها کرده اوتو منخن-هلفن، دانشمند اتریشی تبار آمریکائی (۱۸۹۴-۱۹۶۹) است که مهمترین کتاب موجود در مورد هونها یعنی «دنیای هونها – بررسیهای تاریخ و فرهنگ آنها» (۲) را در سال ۱۹۷۳ بعنوان ثمره یک عمر پژوهش و مطالعات خود بچاپ رسانیده است. این کتاب به آلمانی و انگلیسی و به قیمتهای بسیار مناسب و حتی نازل قابل دسترسی است.
اگر علاقه دارید مقدمه بخش «زبان» این کتاب را در این لینک به انگلیسی مطالعه کنید. در این فصل آن کتاب هم یک بار دیگر میبینیم که هونها مردمان کوچنده بودند و با نوشتن و خواندن کاری نداشتند. آنچه که از آنها باقی مانده تنها و تنها یک رشته اسامی است که در منابع چینی، ایرانی، یونانی و کلاً اروپائی قید شده است. پروفسور منخن-هلفن میگوید یک رشته از این اسامی ترکی، دیگران فارسی، برخی ژرمن و یا مخلوط و یا غیرقابل تشخیص اند. نتیجه اینکه بخشی از نام هائی که در آثار ثانوی در مورد هونها نقل شده ترکی هستند، اما این نامها که بخش دیگری از آنها به زبانهای دیگر است برای تعیین زبان و فرهنگ هونها کافی نیست.
بسیاری از پژوهشگران بر آنند که این، از ویژگیهای قبایلی است که ضمن کوچ و تهاجمها، اقوام و ملل دیگر را به انقیاد خود در میاورند و خود نیز آنها را همراه خود کرده به کوچ و تهاجمات خود ادامه میدهند اما در عمل هم با آنها امتزاج پیدامیکنند و هویت یکرنگ قومی خود را از دست میدهند. لشکریان چنگیز خان و جانشینانش هم با اقوام ترک، اسلاو، چینی و ایرانی همین کار را کردهاند. یک ویژگی دیگر فتوحات و امپراتوریهای قبیلهای بنظر همین پژوهشگران در آن است که با همان سرعتی که گسترش مییابند، دچار زوال و نابودی هم میشوند. در عین حال، بنظر پروفسور واسیلی و. بارتولد، یکی از معروفترین تورکولوگهای جهان، استحاله و قبول زبان و فرهنگ دولت و ملت مغلوب، اغلب راه ادامه نفوذ و قدرت این سلسلههای قبیلهای شده و راه و روش قبایل ترک هم در کشور هائی که فتح و بر آنها حکومت کردهاند همین بوده است (۳).
بعضی منابع و برای مطالعه بیشتر
Jean-Paul Roux: Türklerin Tarihi, Pasifik’ten Akdeniz’e 2000 Yıl, İstanbul 2013, s. 70-71
Otto J. Maenchen-Helfen: The World of the Huns – Studies in Their History and Culture, University of California Press, 1973
V. V. Barthold: Orta Asya Türk Tarihi, İstanbul 2015, s. 10
Peter B. Golden: The Turkic Peoples: A Historical Sketch; in: Johanson, Lars and Csato, Eva A. : The Turkic Languages; New York 1998, Reprinted 2006
تومریس ترک بر ضد کورش پارس؟
ویرایشموضوع تقریباً ۲۵۰۰ سال پیش است - البته اگر طوری که روایت میشود صحت داشته باشد.
احتمالاحدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح مردمی بنام ماساگت (ویا ماساژت) در قفقاز و شمال خراسان کنونی وجود داشته که مدتی ملکهای بنام تهم رییش (به یونانی: تومیریس، تومریس، تومروس) بر آنها حکم میرانده است. مورخ معروف یونانی هرودوت مینویسد ماساگتها آنسوی رود ارس زندگی میکردند و گویا در زمان تهم رییش (تومریس) ملکه ماساگت و کوروش که میخواسته آنسوی ارس را هم فتح کند پیام هائی رد و بدل شده است. ظاهراً زمانیکه کوروش میخواسته اقوام ایرانی و غیر ایرانی را تابع امپراتوری خود کند با تهم رییش هم جنگ کرده و پیامهای بین او و تهم رییش بیشتر در این باره بوده که دو طرف جنگ کنند یا نه و در کدام طرف رود ارس جنگ کنند. این بخش تاریخ هرودوت اگر به صحت آن بتوان اعتماد کرد، یکی از اولین اشارههای مستندی است که شمال ارس و جنوب آن همیشه تاریخ مشترکی نداشتند.
هرودوت ماساگتها را نزدیک به اسکیتها و یا سکاهای استپهای آسیای مرکزی میشمارد که گفته میشود قومی آریائی یعنی هند و ایرانی اما هنوز کوچنده بودند. هرودوت به روال غالب تاریخنویسان یونان باستان، این قوم ماساگت را «(قبایل) بدوی» (باربار) مینامد. مورخین یونانی برخلاف اکثر قبایل دیگر ایرانیان و آشوریها را «باربار» نمیخواندند. در تاریخ هرودوت جزئیاتی در مورد عادات و رسوم ماساگتها نوشته شده اما اینها چیزچندان دقیقی در باره قوم و زبان ماساگتها بدست نمیدهد. تاریخدانانی نظیر کاراسولاس، ویلکوکس و گرشویچ ماساگتها را قومی ایرانی خواندهاند چنانکه نام «تهم رییش» و بخصوص پیشوند «تهم» (مانند تهماسب و تهمتن) هم احتمالاً به چنین نسبتی اشاره دارد. ظاهراً آنها یکی از دهها قوم ماوراء قفقاز و یا اوراسیا بودند که با دیگر اقوام آمیزش یافته قبل از میلاد مسیح بعنوان قوم جداگانه از بین رفتهاند.
در اروپا که تحت تأثیر فرهنگ یونان و روم قرار دارد از قرون وسطی به بعد (یعنی حدوداً دوهزار سال بعد از کورش) روایاتی نقل شده و نقاشیها و کنده کاری هائی در تصویر قتل کورش بدست تومریس ایجاد شده که بیشتر از واقعیت تاریخی، احتمالاً نشانه جانبداری از یونانیها در مقابل حملات کورش و بخصوص داریوش به سرزمینهای تحت سلطه یونانی هاست.
جالب اینکه آن روایات و نقاشیها امروزه مورد استفاده تبلیغاتی طیفی سیاسی قرار میگیرد که با اضافه کردن خیال پردازیهای جدید میخواهد به جنگ تومریس و کورش رنگ «نزاع باستانی ترک و فارس» بدهد. بنا به این داستانها گویا قوم ماساگتها ترک تبار بود و تومریس، این «ملکه آذربایجان ترک تبار» (!) ۲۵۰۰ سال پیش در مقابل ایرانیها و پارسیان جنگیده است (!). این تفاسیر جنگ مزبور را (اگر چنین جنگی شده) همچون رویاروئی نمادین بین «ترکها و پارسیان» جلوه میدهند که دور از هرگونه جدیت و حتی مضحک است. در آن دوره قبایل ترک زبان خود را حتی در آسیای میانه هم نشان نداده بودند.
این تفاسیر سیاسی معاصر از اساطیر باستان در ضمن بر این فرضیه مبتنی هستند که جنگ تومریس و کوروش منتهی به قتل کورش بدست ملکه تومریس شد. هرودوت هم میگوید که کورش در این جنگ به هلاکت رسیده و تومریس به انتقام خون پسرش که در همین جنگ کشته شده بود، بعد از یافتن جسد کورش، «سرش را از تنش جدا کرده و در پوستی پر از خون انسان غلطان کرده است.» اما گزنفون، تاریخنویس دیگر یونانی میگوید کورش با مرگ طبیعی و «در بستر» فوت کرده است.
واقعه تاریخ هر چه که باشد، به هر تقدیر داستان پردازیهای سیاسی و تبلیغاتی از قبیل «بریده شدن سر کورش پارسی بدست تومریس ترک» و باصطلاح نقل قولهای افسانهای از تومریس به غیر از خیالپردازی و جعل تاریخ چیزی نیست. البته داستان پردازی اگر بی ضرر باشد شاید شیرین باشد اما این قبیل داستان پردازیها و خیال بافیها از روی کینه و دشمنی قومی و نژادی است و فقط به انگیختن و شعلهور کردن دشمنی قومی خدمت میکند.
ترکی: مادر همه زبان ها؟
ویرایشدر سالهای ۲۰ و ۳۰ قرن بیستم هم در ترکیه، هم در ایران و مصرشاهد تاسیس رژیمهای جدید با زیاده رویها و گزافگوئیهای بسیاری در مورد زبان و تاریخ این کشورها بودیم. دررابطه با ترکیه میتوان شعار «یک ترک برابر با یک دنیاست» («بیر تورک دنیایا بدلدیر!») و یا «تز تاریخ ترکی» را یادآورشد که میگوید فرهنگ و مدنیت اروپا، بینالنهرین یعنی سومر و حتی مصر و یونان و ایران در اصل از طرف قبایل ترک پدید آمده است که از آسیای مرکزی به سوی غرب رفتهاند. نمونه دیگر باصطلاح «تئوری آفتاب زبان» بود که مدعی بود ترکی کهن ترین زبان «اصلی» و اولیه بشریت است و ریشه اکثر زبانهای دنیا ترکی است.
در ایران جریانی تبلیغاتی و مبالغه آمیز در رابطه با تاریخ و فرهنگ ایران قبل از اسلام، «برتری قوم آریائی» و در تاریخنگاری «پست و کم ارزش» نشان دادن اقوام و قبایلی مانند اعراب و ترکان و زبان و فرهنگ آنها مشخصات بارز این تمایلات افراطی بوده است.
من این را چند وقت پیش در مقالهای راجع به این موضوع نوشته بودم که چطور شد در ایران و ترکیهِ اوایل قرن بیستم، یعنی همزمان با رضاشاه و آتاترک و شکل گیری «دولت-ملت» های معاصر ایران و ترکیه، روحیه ملی گرائی و حتی ناسیونالیسم افراطی اوج گرفت و بعنوان یکی از تظاهراات این جریان، یک زبان رسمی، مشترک و ملی، در ایران فارسی و در ترکیه ترکی، قبول و اعمال گردید، که بنظرم صرفنظر از افراطگریهای خنده دار، در زمینه زبان چیزی لازم و اجتناب ناپذیر بود چرا که برای هر دو دولت جوان قرن بیستم، زبان و ارتش واحد ومشترک ضامن وحدت سیاسی، استقلال ملی و تمامیت ارضی محسوب میشد.
در چند صحبت دیگر وعده داده بودم که در باره «تز تاریخ ترکی» و «تئوری آفتاب زبان» که در سالهای ۱۹۳۰ تحت نظارت شخصی آتا ترک و رهبری اجرائی یکی از دخترخواندههایش، خانم آفت اینان، انجام گرفت، تاریخچه مفصل تری خواهم داد. اما نمیخواهم این نوشته به عنوان کوششی برای «تقبیح» آتا ترک و تاسیس جمهوری جوان ترکیه و یا هیچ شخص، گروه و یا دولت دیگری درک شود. از نوشتههای دیگرم بیش از حد لازم عیان است که نسبت به مصطفی کمال بخصوص بعنوان رهبر، فرمانده و ناجی ملت ترکیه بعد از شکست بزرگ امپراتوری عثمانی، تا چه اندازه احترام عمیقی قائل هستم. اما بنظرم در عین حال باید آنچه را که براستی اتفاق افتاده با صراحت دید و گفت و بخاطر این و یا آن ملاحظات سیاسی کتمان نکرد.
زیاده رویهای ناسیونالیستی در حوزههای زبان و تاریخ چیزی است که میتوان استدلال نمود که در شرایط بعد از جنگ و تکهپاره شدن یک امپراتوری و کوشش رژیمی جدید و انقلابی برای استحکام آنچه که این رژیم توانسته از آنهمه جنگ و قتل و بحران خلاص کند، لازم بود. اما در عین حال بحث منصفانه و بیغرضانه موضوع طرز نگرش به زبان و تاریخ میتواند امروزه چشم و ذهن همه ما یعنی تحصیلکردههای هم ایران و هم ترکیه را بازکند و ما را در مقابل کج اندیشیهای مدرن تر قرن بیست و یکم کمی مصون نگه دارد. در مورد زیاده رویهای ناسیونالیستی در ایران ۲۰-۳۰ سال نخست قرن بیستم حد اقل ایرانیان تحصیلکرده کم و بیش میدانند (ترکهای ترکیه در این مورد اطلاعات بمراتب کمتری دارند که این، چیزی طبیعی است). در مورد زیاده رویهای همان دوره در ترکیه هم ترکها اطلاعات کمی داشتند اما بخصوص در سالهای اخیر با افزایش امکانات یک محیط باز برای رسانهها و بحث در ترکیه، این بحثها عمیقتر و آشکار ترشدهاند (و البته ایرانیان هم بنوبه خود در مورد این مرحله تاریخ ترکیه چندان اطلاعاتی ندارند که این هم طبیعی است)
خیزش از زیر آوار یک امپراتوری
وقتی امپراتوری عثمانی رسماً فرو ریخت این احتمال هم زیاد دور نبود که اثری از آن بعنوان یک دولت ترکی نماند. در شرایط جنگ جهانی اول، حد اقل قسمت قابل توجهی از آنچه که هنوز از امپراتوری باقی مانده بود، اقلاً برای مدتی تحت اشغال نیروهای انگلیس، فرانسه، روسیه، یونان و ارمنی قرار گرفته بود.
جنگ برای «استقلال ملی ترکیه» برهبری مصطفی کمال پاشا (آتاترک) از ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۳ طول کشید و در نهایت جمهوری نو بنیادی بنام ترکیه ایجاد شد که وارث عثمانی شمرده میشد.
اما برخلاف عثمانی که برای ۶۰۰ سال سرزمینی پهناور با ملل، ادیان، زبانها و فرهنگهای گوناگونی را شامل میشد، جمهوری ترکیه کوچکتر شده بود. در نتیجه شکستها، جنگ و مبادلات قومی و دینی با کشورهای همسایه، ترکیه «ترک تر» و مسلمان تر و کشورهای همسایه، مثلاً یونان «مسیحی تر» و یونانی تر و یا سوریه و عراق «عرب تر» گشته بود.
وارث عثمانی، یعنی ترکیه، یک کشور زخمی که میخواست روی پای خود بایستد، هویت ملی جدیدی لازم داشت.
برای مصطفی کمال آتا ترک، رهبر کاریزماتیک و متمایل به فرهنگ غربی ترکیه نو، این هویت دو شاخص اصلی داشت: قومیت ترکی و فرهنگ، هنر، صنعت و راه رشد غرب و زبان ترکی که برخلاف گذشته «خالص» و باصطلاح» تمیز» باشد یعنی واژگان فارسی و عربی از آن زدوده شود.
«بیر تورک دنیایا بدلدیر» (یک ترک هم وزن با تمام دنیاست) و «غربلی لشمک» – (غربی شدن)…
بنظر بسیاری از تحلیلگران (از جمله لوئیس ۱۹۶۱)، خود این دوگانگی در سمت گیری، شروع بحران هویت در ترکیه نوپا بود: چطور ممکن بود جامعه سنتی و غالباً شرقی، عقب مانده و مسلمان ترک را با اروپای مسیحی و لائیک ادغام کرد؟ از سوی دیگر: طبقه حاکم امپراتوری عثمانی اگرچه برای تمام مدت حکمرانی این سلسله یعنی ۶۰۰ سال ترک تبار بوده، اما هویت «خالص» ترکی نداشته، بخاطر حضور انواع ملل و ادیان و مذاهب در امپراتوری این نظام بمراتب پر رنگ تر از فقط یک دین و مذهب و یا زبان و فرهنگ بوده – حتی خود سلاطین عثمانی اغلب از مادری غیر ترک و نودین بودهاند.
اما برای استحکام دولت نو بنیاد و ضعیف که میخواست غربی شود هویت ملی جدیدی لازم بود و همه چیز باید از نو تعریف میشد: موضع رژیم در باره دین و مناسبتش با دولت، زبان و مذهب، تعطیلی روزهای هفته و سال، نام ماهها، حتی نام شهروندان جدید جمهوری جدید، حتی طرز پوشاک و فُرم کلاهی که شهروندان میبایست بر سر مینهادند.
دولت و ملت جدید نیاز به هویتی قوی و مستحکم داشت – با اعتماد به نفسی فوقالعاده قوی. این دولت میبایست مانند باستانی ترین، فرهنگی ترین، از هر نظر غنی ترین ملت، فرهنگ، تاریخ، زبان، جلوه میکرد و شهروندان میبایست به آن باور کنند اگر چه بعنوان اعضای یک امپراتوری فرتوت از انگلیس، فرانسه، روسیه و متحدین کوچکتر آنها شکست خورده، مناطق بسیاری از دست داده و نزدیک به سقوط بودند.
آنها موفق به این کار شدند. اما به بهائی که بعدها بسیاری از خود پرسیدند که چه نیازی برای قیمتی اینهمه بلند بود؟
در این گزارش فقط موضع جمهوری نو بنیاد ترکیه در مورد زبان و تاریخ را بررسی خواهیم کرد، چیزی که از همان نخست صاحبنظران جمهوری با هدایت مستقیم آتاترک و تحت نظارت یکی از دخترخواندگان او خانم آفت اینان «تئوری آفتاب زبان» و «تز تاریخ ترکی» نامیدند – همانند یک ایدئولوژی که قرار بود تمام برنامه، کار و آمال دولت و ملت و رفتار، کردارو پندارهرفرد این جامعه را در بر میگرفت و آنها را بسوی «آینده درخشان ملتی کبیر» رهنمون میشد – مُدلی در خور رشک و تقلید برای بقیه بشریت…
متناسب با این «ایدئولوژی» جدید، الفبای جدیدی لازم بود که با گذشته قطع رابطه کند، و زبانی که ترکی، خالصا مخلص ترکی باشد و یا اینچنین قبول شود – بدون تأثیر زبان و فرهنگ شرقی، عربی و یا فارسی، و تاریخی که با ترکها شروع میشود – ملتی که منشا همه فرهنگهای بشری بود، ملتی که از آسیای مرکزی آمد و تمام تمدنهای سومر، مصر، اورارتو، یونان و ایران را بنیاد نهاد و در نهایت جمهوری خود را ایجاد نمود
اولین قوم متمدن
جمهوری ترکیه در سال ۱۹۲۳ تاسیس یافت. چند سالی با التیام زخمهای جنگ و تحکیم قدرت دولت جدید سپری شد. اما از سال ۱۹۳۰ ایدئولوژی جدیدی رسمیت یافت که آثارش از دوره فروپاشی امپراتوری شروع شده، ولی هنوز به این درجه فراگیر و رسمی نشده بود که در همه سطوح جامعه و دولت اعمال گردد: «ئوزلشدیرمه» (خودی کردنِ) تاریخ و «تورکجه لشدیرمه» (ترکی کردنِ) زبان.
سازمان ناسیونالیستی «تورک اوجاغی» (اجاق ترکی) در سال ۱۹۱۱، در بحبوحه جنگ تاسیس شده بود. اما در کنگره سال ۱۹۳۰ همین سازمان، کارها جدی تر و متمرکز تر شد. گروهی بنام «کمیسیون تورک اوجاغی برای بررسی تاریخ ترکی» تاسیس شد؛ ولی از سخنرانیهای همان کنگره معلوم بود که وظیفه این کمیسیون چیست: توصیف نژادی و فرهنگی ترکان بعنوان آغاز و نقطه اوج بشریت. همین نگرش تاریخی و فرهنگی هم میبایست زمینه اصلی سیاست زبان جمهوری جوان ترکیه را تشکیل دهد.
وظیفه اصلی تعریف و اجرای این سیاست یعنی «تعریف جدید تاریخ ملی» به یکی از دختر خواندههای آتاترک، خانم آفت اینان سپرده شد که در همان کنگره میگفت: «اولین و والاترین قوم متمدن، ترکها هستند که موطن (اصلی) آنها، کوههای آلتای و آسیای مرکزی است. ترکها بودند که تمدن چین را پایهگذاری کردند. ترکها بودند که با نامهای سومر، عیلام و آکاد اقلاً ۷۰۰۰ سال قبل از میلاد در بینالنهرین و ایران اولین تمدن بشری را ایجاد کردند و اولین دوره تاریخ بشریت را آغاز نمودند.» (اینان، ۱۹۶۹).
خانم اینان مدتی بعد رئیس «انستیتوی تاریخ ترکی» («تورک تاریخ قورومو») و استاد تاریخ در دانشگاه آنکارا شد. او در «بررسی علمی» تاریخ ترکان از همه امکانات دولت، مجلس و حتی ارتش استفاده میکرد. اما او تنها نبود. اولاً رهنمودهای اصلی خود را از آتاترک میگرفت و ثانیاً بتدریج تاریخنویسان و زبانشناسانی در دور و بر این «انستیتوی تاریخ ترکی» و مؤسسه نوبنیاد «تورک دیل قورومو» (مؤسسه زبان ترکی) پیدا شدند که حد اقل به اندازه خانم اینان زیاده روی میکردند. یکی از آنان بنام رشید غالب که بعدها وزیر فرهنگ شد، در همان کنگره با اشارهای مبهم به «دانشمندان اروپائی» تائید میکرد که تمدنهای بینالنهرین و چین محصول کار و تلاش ترکها بوده است.
اصولاً از همان سالها تئوریسینهای این سیاست دولتی بدون آنکه نیاز چندانی به استدلال و تحلیل علمی و آکادمیک حس کنند، با اشارههای مبهم به اینکه «حتی دانشمندان اروپائی هم میگویند…» دلیل مدعیهای خود را در دانشگاهیان غربی جستجو میکردند و در این راه حتی گفتهها و نوشتههای بسیاری از آنها را هم متناسب با اندیشههای خود تعبیر و تفسیر مینمودند. اما در سالهای ۱۹۳۰ اروپا و بخصوص آلمان که هنوز «متحد ترکیه» بشمار میرفت، «دانشمندانی» که طبق خوشایند آنکارا بگویند و بنویسند هم کم نبود. برخی تورکولوگها (مثلا اشترومایر، ۱۹۸۴، به نقل از لاوت، ۲۰۰۰) بر آنند که اینهمه بی دقتی در کار تحلیلی و آکادمیک همزمان با تاکید و مراجعه به دانشمندان غربی، نشانهای از «بحران هویت ملی» بود که تا آن وقت مبتنی بر دولت کثیرالمله عثمانی بود و اکنون میبایست فقط متکی بر «تورکلوک» (ترک بودن) میشد.
شاید فشار زمان هم مهم بود. بعد از فروپاشی امپراتوری، دولت آتاترک میخواست در اسرع وقت یک هویت قوی ملی مبتنی بر «ترک بودن» ایجاد کند و متناسب با این هدف، زبان ترکی یعنی عثمانی را هم به «ترکی خالص» («ئوز تورکجه») تبدیل نماید. اما این شتابزدگیها به افراطگری و اندیشه هائی هم منجر میشد که حتی در آن سالهای اروپا یکجانبه گری و نژادپرستانه تلقی میشد.
در کتاب «اصول تاریخ ترکی» (۱۹۳۰) که از طرف «مؤسسه (دولتی) تدقیق تاریخ ترکی» تالیف شده و در واقع مقدمهای تئوریک بر «تز تاریخ ترکی» بود، بنیاد نظریه زبان ترکی بعنوان «زبانِ مادر بشریت» گذاشته میشد: «از قدیم ترین ادوار تاریخ تا کنون، به سبب خشکسالی و دلایل اقتصادی، کوچهای عظیمی از آسیای مرکزی بسوی شرق، غرب و جنوب بوقوع پیوسته است. این کوچندگان، انسان هائی بودند با قیافه و ظاهری براکیسفال و آلپین که ترکی سخن میگفتند. آنها به هر کجا که کوچ کردند، تمدنی پیشرفته با خود بهمراه آوردند. کسانی که تمدنهای بینالنهرین، مصر، آناتولی، چین، کرتا، هندوستان، سواحل دریای اژه و روم را ساختند، همین انسانها بودند. ترکها بودند. سهم قابل توجه تشکل تمدنهای جهانی و گسترش آن به دیگر نقاط دنیا متعلق به همین انسان هاست که ترکی سخن میگفتند» (بشیکچی،۱۹۹۱، به نقل از لاوت ۲۰۰۰). طبق روایاتی، بزودی حتی قبر معمار معروف عثمانی «سینان» را شکافته کاسه سرش را اندازهگیری و معاینه کردند تا با احساس خرسندی اعلام کنند که او بر خلاف روایات دیگر سابقاً مسیحی و نودین نبوده بلکه اصالتاً ترک بوده است (عایشه حُر، ۲۰۱۰).
«مادر همه زبانها»
متناسب با این تز که ترکها را «بنیانگذار تمدنهای اولیه» از جمله سومرها مینامید، زبان ترکی هم «مادر همه زبانهای بشریت» نامیده شد. در این رهگذر، مرجع اصلی، باز «دانشمندان اروپائی» و در درجه نخست یک مستشرق صرب تبار اتریشی بنام «دکترهرمان کِورگیچ» بود که سابقه تدریس در دانشگاه نداشت اما دکترایش را در باره کتاب پهلوی «بُندَهیشن» نوشته و بغیر از فارسی میانه، کمی ترکی هم آموخته و رساله کوچکی با تیتر «روانشناسی بعضی عناصر در زبانهای ترکی» نوشته بود. او در این رساله به شباهتهای صوتی برخی کلمات در ترکی معاصر ترکیه و سومری اشاره کرده از آن چنین نتیجه میگرفت که ترکی «منبع اصلی سومری» هم بوده است.
نویسنده معروف ترک یعقوب قدری قارا عثمان اوغلو که خود در آن دوره عضو برجسته «مؤسسه زبان ترکی» بود تعریف میکند که کورگیج رساله خود را ابتدا به او میفرستد اما او آن را رد میکند. آنگاه «مستشرق اتریشی» رساله اش را مستقیماً به آتاترک میفرستد و آتاترک شیفته آن شده میگوید: «این درست چیزی بود که در جستجویش بودم» (قاراعثمان اوغلو، ۱۹۶۶، به نقل از لاوت ۲۰۰۰).
روزنامه «اولوس» که ارگان حزب حاکم و منحصر بفرد کشور، «حزب جمهوری خلق» و سخنگوی دولت بود، بدنبال چاپ یک نامه دکتر کورگیج، مینوشت: «این سخنان این دکتر اتریشی، تنها نشاندهنده بخشی از نفوذ و تأثیر تئوری آفتاب زبان در دنیای علم است زیرا هدف نهائی این تئوری آن است که ثابت کند که زبان ترکی سرچشمه اصلی تمام زبانهای دنیاست» (این لینک، به نقل از لاوت، ۲۰۰۰، ص ۲۵۸).
تحت رهبری «انستیتوی تاریخ ترکی» و «مؤسسه زبان ترکی» همه روزنامهها، مدارس و دانشگاهها، ادارات دولتی، نشریات و کتابهای دولتی و حتی موسسات خصوصی شروع به تبلیغ و ترویج ایدئولوژی جدید هویت ملی ترک و زبان خالص ترکی کرده بودند.
به موازات این تئوریها و حتی چند سال قبل از شروع این جریانات تعلیماتی و تبلیغاتی، الفبای عربی ترکی عثمانی در سال ۱۹۲۸ لغو و الفبای لاتین (با چند اشاره مخصوص برای ترکی) قبول شده بود. االفبای جدید بتدریج اما موکداً در همه سطوح مدارس و ادارات تدریس میشد. این همان الفبائی است که امروزه در ترکیه بکار میرود.
آموزش الفبای عثمانی و زبانهای عربی و فارسی در مدارس قطع شد.
در ترکیه نو همه این تغییرات در زمینه زبان را «دیل انقلابی» (انقلاب زبان) نامیده آن را جزو «انقلابهای آتاترک» میشمردند که قرار بود به تمام دنیا نشان دهد که ترکیه جدید با گذشته شرقی و اسلامی خود قطع رابطه کرده خود را به بخشی از جامعه متجدد وغربی جهان در آورده است.
جلوه دیگری از این «انقلاب زبان» کوششی شبانهروزی برای جایگزین کردن کلمات و تعابیر فارسی و عربی با لغات «اصیل» ترکی بود. در سال ۱۹۲۹ آتاترک در مقدمه معروفی به یک کتاب زبانشناسی ترکی مینوشت: «رابطه قدرتمندی بین احساسات ملی و زبان وجود دارد… ملی و غنی بودن زبان تاثیری کلیدی بر رشد احساسات ملی دارد. ملت ترک که توانست استقلال مقدس خود را بدست آورد، باید زبان ترکی را نیز از یوغ زبانهای خارجی آزاد کند» (لاوت ۲۰۰۳، در این لینک). عثمانی نه فقط بعنوان یک نظام بلکه حتی زبان و فرهنگ «مخلوط» و «واپس گرا» که مردم عادی آن را نمیفهمند، دیگر «مردود» و «مطرود» حساب میشد. ترکی جدید دوره جمهوری را که هر چه زودتر واژگان عربی و فارسی عثمانی را با مترادفهای ترکی جایگزین میکرد «ئوز تورکجه» (ترکی اصیل و یا سَرِه) مینامیدند.
بین ۱۹۳۲ و ۱۹۳۴ حد اکثر لغات فارسی و عربی با کلمات ترکی از روستاهای کشور و یا با مراجعه به زبانهای ترکی آسیای میانه و آثار ادبی ترکی جایگزین شدند. چه از طریق مطبوعات و چه مدارس و ادارات دولتی از مردم و معلمین روستاها سوال شد که برای کلمات عربی و یا فارسی کدام لغات اصیل ترکی را میتوانند پیشنهاد کنند. در واقع بسیاری از واژگان ترکی جدید مانند «اولوس» و یا «اوکول» (بجای «ملت» و «مکتب») که امروزه در ترکی معاصر میشناسیم در همین دورهَ «پاکسازی» زبان وارد ترکی شدهاند. اما کوشش پاکسازی در مورد بسیاری لغات دیگر با مشکلات روبرو گشت چرا که برای بعضی مفاهیم یا لغات مترادف ترکی یافت نمیشد و یا لغت سازی «مؤسسه زبان ترکی» مورد قبول عامه قرار نمیگرفت.
توجیهی که در این گونه موارد آورده میشد متناسب با اصل تقویت «هویت جدید ترکی» بود اما گاه آهنگی غیر جدی میگرفت. برای بسیاری کلمات خارجی و از جمله عربی، فارسی و حتی کلمات دخیل از زبانهای اروپائی که در عمل نمیشد آنها را پاکسازی کرد، ادعا میشد که در واقع اصل آنها از ترکی بوده و این زبانها این واژگان را در دورههای باستان از ترکی به عاریت گرفتهاند. مثلاً در سال ۱۹۳۲ روزنامه دولتی «جمهوریت» مینوشت که خود آتاترک مشغول بررسیهای زبانشناسی است و بعنوان مثال به این نتیجه رسیده است که کلمه «کولتور» (لاتینی به معنی «فرهنگ») در واقع از زبان ترکی چاغاتائی (اوزبکی قدیم) و از فعل «کول-تورماق») kül-türmaq میاید.
عاقبت کوششها
البته هیچ آشی را به آن داغی که میپزند، نمیخورند. در این مورد هم بعد از فوت آتا ترک در سال ۱۹۳۸ استادان دانشگاه به دروس خود در باره «هویت جدید ملی» و «انقلاب زبان» ادامه دادند. به هر حال این راهی بود که «پدر همه ترکان»، آتاترک، همچون وصیت به آنها سپرده بود. اما دروس «تئوری آفتاب زبان» و «تز تاریخ ترکی» بدون اعلام دلیلی قطع شد و افراطگرائیهای سالهای ۱۹۳۰ بتدریج فروکش کرد. کسی دیگر از آن تندرویها سخنی بمیان نیاورد و حتی نقش شخص آتاترک در این زمینه نیز غالباً مسکوت گذاشته و یا توجیه شد.
طبیعی است که زبان معاصر ترکی ترکیه بسیاری از واژگان و تعابیر، رشد آموزش، نشریات، رسانهها و آثار ترکی را به قرن بیستم و از آن جمله کوششهای بنیانگذاران جمهوری و قبل از همه شخص آتاترک مدیون است اگر چه در این راه تقریباً همه رهبران دولتی و اداری ۲۰-۳۰ سال نخست جمهوری و اساساً خود آتاترک هم مسئول کاستیها و کجرویها بودهاند.
میتوان امروزه آنها را متهم کرد. در عین حال میتوان از آنها برای خدمات مهمترشان قدردانی نمود اما تند رویها و افراطگریهای ناسیونالیستی شان را هم که بنظر بعضیها ناگزیر بودند مورد تنقید قرار داد.
از سالهای ۱۹۷۰ به بعد تب و تاب «پاکسازی» زبان و آن تئوریهای «سومرها هم ترک بودند» بدون سرو صدا مسکوت گذاشته شد. بخصوص در عرض ده سال و خردهای بعد از قدرت گرفتن حزب محافظه کار اسلامی «عدالت و توسعه» برهبری رجب طیب اردوغان در استفاده از واژگان روشی معتدل تر در پیش گرفته شد و میل به آموزش الفبا و زبان ترکی عثمانی بیشتر شد.
برخورد انتقادی به «تئوری آفتاب زبان» و «تئوری تاریخ ترکی» دیگر مذموم شمرده نمیشود. اکثراستادان و دانشگاهیان به آن باور ندارند و در نوشتههای خود به این ایدئولوژی سالهای آتاترک بی اعتنائی میکنند، اگرچه ترجیح میدهند در این مورد چیز روشن و مشخصی ننویسند.
اما چون خود دولت و مقامات رسمی و دانشگاهی بصورتی باز و صمیمی با جوانب تاریک تر این گذشته «تصفیه حسابی» منصفانه و علمی نکردهاند، این موضوع در عمل چندان هم مسکوت گذاشته نشد. اگرچه «تز تاریخ ترکی» و «تئوری آفتاب زبان» دیگر سیاست رسمی دولت نیست، اما آثار این ایدئولوژی از اذهان همه مردم و اهل علم رخت بر نبسته است.
از جمله این آثار، کتاب یکی از استادان معاصر، عثمان ندیم تونا با تیتر «رابطه سومری و زبانهای ترکی» را میتوان نشان داد که مؤلف در آنجا چهار نتیجهگیری میکند: (۱) ثابت شده است که از نظر زبان بین سومرها و ترکها رابطهای باستانی موجود بوده، (۲) ثابت شده است که ترکها اقلاً از ۳۵۰۰ سال پیش به این سو در شرق ترکیه کنونی حضور داشتهاند، (۳) ثابت شده است که زبان ترکی از ۵۵۰۰ سال پیش همچون زبانی مستقل وجود داشته و (۴) ثابت شده است که امروزه در بین زبانهای زنده جهان، ترکی صاحب قدیمی ترین آثار مکتوب است (تونا ۱۹۹۰).
بعضی منابع
Bernard Lewis: The Emergence of Modern Turkey, Oxford University Press, London 1961
Afet İnan, Medeni Bilgiler ve M. Kemal Atatürk’ün El Yazıları, TTK Yayınları, ۱۹۶۹
Jens P. Laut: Das Türkische Als Ursprache? Sprachwissenschaftliche Theorien in der Zeit des Erwachsenden Türkischen Nationalismus, Leiden, 2000
Jens Peter Laut: Chronologie der Türkischen Sprachreform, 2003 , PDF
Ayşe Hür: ‹Türk Kanı› Taşımayanlar, Radikal, 11 Temmuz 2010
Osman Nedim Tuna: Sümer ve Türk Dillerinin Tarihî İlgisi ve Türk Dilinin Yaşı Meselesi, TDK Yayınları, Ankara 1990
ترک بدون تات نباشد
ویرایشیک مثل ترکی آذری میگوید: «باش سیز بورک اولماز، تات سیز تورک اولماز» یعنی: سر بی کلاه و ترک بدون تات نمیتواند باشد (تات=ایرانی). این، بزبان مردم، گویای آن است که ایرانیان از ایام باستان پیوسته با اقوام ترک زبان در تماس و آمیزش بودهاند.
در باره تاریخ روابط قبایل ترک زبان با ایران چه میدانیم؟ آیا این تاریخ را میتوان به مراحل معینی تقسیم کرد تا تصویر کلی این روند تاریخی روشن تر شود؟ کسی تا کنون این کار را نکرده اما بنظر من میتوان این تاریخ را بطور تقریبی در سه مرحله خلاصه نمود:
۱. همسایگی و تماس: این مرحله بخصوص مربوط به دوره ساسانیان میشود یعنی زمانیکه قبایل ترک زبان و بعدها خانات گوک تورک در شرق و خزرهای شمال و غرب دریای خزر (اگر آنها را هم مجموعاً مرتبط با اقوام ترک زبان حساب کنیم) در مجموع در حاشیه امپراتوری ساسانیان به سر میبردند.
۲. کوچ و حکومت: از فروپاشی امپراتوری ساسانی و قبول اسلام یعنی حوالی سالهای ۶۳۰ میلادی تا تاسیس دولت صفویان یعنی یک دوره حدوداً ۸۵۰ ساله که شاهد کوچ، حمله، غارت، حکومت و مستحیل شدن تدریجی قبایل ترک زبان در ایران تاریخی و بیزانس یعنی روم شرقی هستیم، و بالاخره
۳. آمیزش و ملت شوی، شامل دورهای از ابتدای صفویان تا کنون که بعد از ۸۵۰ سال دوران «فترت» و وقفه، ایران دوباره بعنوان دولتی ملی با هویتی مشخص از همسایگان خود و با تکیه بر ایدئولوژی جدیدی بنام اسلام و تشیع و هویتی مبتنی بر تاریخ، زبان و فرهنگ گذشته اش احیاء میشود. در این دوره است که استحاله و آمیزش قبایل ترک ساکن ایران و دیگر قبایل نو رسیده مانند اعراب با ایرانیان «بومی» تکمیل میشود و همه آنها با وجود فراز و نشیبهای بسیار و با شدت و ضعفی متغیر، ملیت نوین و معاصر ایرانی را تشکیل میدهند. در قرون اخیر این دوره، دیگر آن قبایل ترک هویت قبیلهای خود را ازدست داده، یکجا نشین شده و به بخشی تفکیکناپذیر از مردم ایران تبدیل شدهاند. چیزی کم و بیش مشابه با همین روند را میتوان در بیزانس و یا روم شرقی نیز مشاهده کرد که خارج از بحث کنونی ماست.
ظاهراً همسایگی اجداد باستانی ایرانیان و ترکها حدوداً پنج تا شش هزار سال پیش در سیبری جنوبی و آسیای میانه شروع شده است. یعنی شاید هم رابطه «تات و ترک» به خیلی پیشتر از تاریخ مستند بر میگردد.
طبق یک تئوری که مورد قبول بسیاری از دانشمندان است، ریشه هم اقوام هند و ایرانی (آریائی) و هم آلتائی (که ترکها و مغولها هم از آنها هستند) احتمالاً از یک منطقه است که حدوداً سه تا چهار هزار سال قبل از میلاد (یعنی حتی خیلی پیشتر از آمدن آریائیان نخست به فلات ایران کنونی) در مغولستان و سیبری جنوبی و بخصوص منطقه وسیع کوههای آلتای در آسیای میانه زندگی میکردند. بر پایه وام واژههای اورالی و هند و اروپائی که در رابطه با زبان باستانی پروتو ترکی یافت شده، میتوان فرض را بر این قرار داد که اجداد امروزه برای ما نا آشنای ترکها، غربی ترین گروه آلتائی زبانها بودند که در مجاورت قبایل هند و اروپائی و اورالی زبان میزیستند.
اما این نظریه «موطن اصلی مشترک» چیزی است که تا حد معینی مبهم است. در این دوره مه آلود تاریخ، میتوان موجودیت قبایل هند و ایرانی و مدتی بعد، آلتائی را در این منطقه حدس زد اما بطور روشن هنوز از «ایرانی» بمعنی اخص آن خبری نیست و محتملا شکلی یاد آور تعبیرامروزی «ترک» هم چیزی است که حدوداً مدتی بعد از میلاد مسیح، برای اولین بار درمتون چینی ذکر میشود. منابع چینی از اتحادیه قبیلهای «هسیونگ یو» و سپس خیون (شیون) یعنی هونها در شمال سرزمین خود سخن میگویند. اینکه این اتحادیههای قبایل هم مانند دیگر اتحادیههای قبیلهای چند قومی و چند زبانه بودند چندان مورد شک نیست. اما در این هم شکی نیست که اجداد باستانی قبایل ترک زبان بخشی از همین اتحادیههای قبیلهای «هسیونگ نو» و هونها بودند که در سدههای یکم و دوم میلادی در مقابل حملات هانهای چین رو به اوراسیای غربی گذاشتند و ابتدا ایران و سپس همسایگان بیزانس را با تهددید روبرو نمودند.
در این مدت بخش مهمی از آریائیها دو تا سه هزار سال بود که به ایران و هند کنونی رفته و ساکن شده بودند. ایرانیان، با معنی جدید این تعبیر، امپراتوریهای مادها، هخامنشیان، پارتها، اشکانیان و سلوکیان و بالاخره ساسانیان را تاسیس کرده بودند. یعنی دو تا سه هزار سال بعد از زندگی احتمالاً مشترک اجداد باستانی در سیبری جنوبی و مغولستان، تاریخ روشن تر میشود.
یقین آن است که اولین تماسهای قبایل ترک با ایرانیان تقریباً بطور همزمان یعنی در قرنهای ششم و هفتم میلادی در آسیای میانه (سُغد و خوارزم) و در شمال قفقاز با خزرها بوده است.
این، در ایران دوره ساسانیان بود. در حالیکه ایرانیان بدنبال امپراتوری مادها، هخامنشیان و اشکانیان، امپراتوری جدیدی با نام ساسانیان تاسیس کرده بودند، همسایگان اجداد آنها در آسیای میانه یعنی ترکها، در حواشی امپراتوری ایران زندگی میکردند. روابط ایرانیان ساسانی با ترکان در آسیای میانه بیشتر برپایه تجارت و بده-بستان بوده است. در این دوره تأثیرات فرهنگی و حتی دینی ایرانیان و هندیان بر قبایل ترک زبان جای شک ندارد و در نمونههای باقیمانده از متون چینی، سانسکریت، سغدی و پهلوی و بخصوص اسناد دینی بودائی، مزدائی و مانوی مشاهده میشود. احتمالاً ترکها نیز متقابلاً، از نظر عادات و سنن، به ایرانیان تأثیر گذاشتهاند؛ و لیکن رابطه ایرانیان ساسانی در شمال قفقاز با خزرها، اگر بتوان آنها را با معیارهای امروزی «ترک» محسوب نمود، بیشتر حالت رویاروئی داشته است. خزرها که حتی مدتی در مساعدت و همکاری با امپراتوری بیزانس از شمال قفقاز به ایران تاخت و تاز میکردند، بعدها همچون قومی مجزا از بین رفتند و در اقوام دیگر شمال قفقاز و جنوب روسیه کنونی مستحیل شدند.
منابع و مطالعه بیشتر
Barthold, Vladimir V. : Zwölf Vorlesungen zur Geschichte der Türken Mittelasiens. Reprinted Hildesheim 1962
ترجمه ترکی:
Barthold, Vladimir V. : Orta Asya Türk Tarihi, 2. Baskı, İstanbul: Divan, 2015
Golden, Peter B. : The Turkic Peoples: A Historical Sketch (pp. 16-29); in: Johnson, L. and Castao, E. A. : The Turkic Languages, New York: Routledge , reprinted 2006
Roux, Jean-Paul: Histoire des Turcs. Deux mille ans du Pacifique a la Mediterranee, Paris 2000
ترجمه ترکی:
Roux, Jean-Paul: Türklerin Tarihi. Pasifik'ten Akdeniz’e 2000 Yıl, İstanbul 2013
Sims-Williams, Nicholas: Iranian Languages (pp. 1215-153). In: The Indo-European Languages, New York: Routledge, reprinted 1998
Spuler, B. : Die Goldene Horde. Die Mongolen in Russland 1223-1502 (2nd revised edition), Wiesbaden: Harrassowitz, 1965
تات و ترک
ویرایشعباس جوادی - طبق نوشته تاریخ بیهقی، وقتی طغرل بیگ سلجوقی سلطان مسعود غزنوی را شکست داده در سال ۱۰۴۰ در نیشابور همچون «پادشاه خراسان» تاجگذاری میکند، اشراف و علمای شهر را دعوت کرده با آنها مشورت میکند. سلطان جدید خراسان در جواب به توصیههای قاضی صاعد که مهم ترین شخصیت نیشابور بود، میگوید: ما اشخاصی بیگانهایم و عادات تازیکان (تاجیکان، غیر ترکان) را نمیدانیم. قاضی نصایح خود را از ما دریغ ندارد(۱).
این دورهٔ نخستین کوچ اصلی قبایل ترک زبان به ایران و آناطولی بود که با همه فرازها و نشیبهای خود، در عین حال آغاز همزیستی، امتزاج و اختلاط آنها هم بود.
مرحوم دکتر جواد هیئت مینویسد: «از اقوام ترک، اوغوزها بیشتر با ایرانیها در تماس بودند و اختلاط و نزدیکی آنها به حدی بود که سایر اقوام ترک برای اوغوزها میگفتند: «باش سیز بورک اولماز، تات سیز تورک اولماز» یعنی: سر بی کلاه و ترک بدون تات نمیتواند باشد (تات=ایرانی).» دکتر هیئت «دیوان لغات ترک محمود کاشغری» را همچون منبع این گفته و معنی میدهد (۲).
فاروق سومر در کتاب «نقش ترکان آناطولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی» مینویسد: «در زمان صفویان جمعیتهای ترک با نام «ترک» از فارسها و دیگر عناصر جدا میشدند. در کتابها در برابر لفظ «ترک» مثل سابق از لغت «تاجیک» (جمع: تاجیکان و تاجیکیه) استفاده میشد، ولی ترکان در بین خود (برای فارسی زبانها) لغت متداول «تات» را بکار میبردند»(۳).
در فرق میان «تاجیک» و «تات»، «تاجیک» تعبیری است که در ایران شرقی به ایرانیان فارسی زبان گفته میشد یعنی هر کسی که از اقوام ترک ویا از اعراب نبود که در آن زمانها برای فتح از کشورهای عربی به خراسان و آسیای مرکزی آمده بودند. در مقابل، بنظر میرسد منظور از «تات» هم که در نقل قول فوق در مورد گروه دیگر مردم آذربایجان در دولت صفوی دیدیم، به مردمی گفته میشد که بومی خود آذربایجان بودهاند و زبان و یا لهجههای ایران غربی مانند آذری باستان، تاتی و تالشی را تکلم میکردهاند و نه ترکی. این تفکیک ظاهراً باقیمانده از دورانی است که کوچ و اسکان قبایل ترک به آذربایجان، و آناطولی (همراه و بعد از سلجوقیان) هنوز پدیدهای بسیار قدیم و فراموش شده در حافظه مردم نبود.
اما آثار این قبیل تفکیکها، مقایسهها و تشبیهها در باره تات و ترک که در کنارهمدیگر زندگی میکردند و با همدیگر میآمیختند، هنوز در ضرب المثلهای ترکی آذری موجود است.
در ضرب المثلها و اشعار مردمی ترکی آذربایجان هم که دقت کنید از تعبیر «تاجیک» به ندرت استفاده میشود و یا هیچ استفاده نمیشود و در مقابل «ترک» («تورک») همیشه تعبیر «تات» گذاشته میشود و مثلاً تعبیر «فارس» و یا «تاجیک» اصلاً دیده نمیشود. چند مثال:
تاتین گلیشی، تورکون گئدیشی – ترجمه: مهمان آمدن تات خوش آیند است و رفع مزاحمت ترک.
تاتی دؤیسه ن آقچا چیخار، کوزه ری دؤیسه ن بوغدا – ترجمه: تات را بکوبی (بزنی) پول درآید و سنبل را بکوبی گندم.
ترکون بودور بودوری تاتین جانین آلیر – از هایهوی و بگیر بگیر ترک، تات قالب تهی کند.
هانسی تاتین کتابیندادیر! – در کدام کتاب و دین تات این را نوشتهاند؟ نظیر: در کدام مذهب و آئینی هست! توضیح: چادرنشینها، تاتها (شهرنشینها) را عاقل و اعلم و نوشته آنان را وحی منزل میدانستند.
ترکی آت ییخار، تاتی ات – ترک را اسب از پا درآورد، تات را گوشت (چاقی) (۴).
زیرنویسها
۱. به نقل از کامران گورون در تاریخ ترکان و دولتهای ترک (به ترکی ترکیه)، آنکارا ۱۹۸۱
۲. فاروق سومر در کتاب «نقش ترکان آناطولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی»، ص ۹، تهران ۱۳۷۱
۳. دکتر جواد هیئت: سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی، چاپ سوم، تهران ۱۳۸۰
۴. همه ضرب المثلها و توضیحات آنها از علی اصغر مجتهدی: «امثال و حکم آذربایجان – ترکی دیلینده مثللر»، تبریز ۱۳۳۴ شمسی. ضرب المثلهای ترکی آذری را در سایت تورکی مثللر (کلیک کنید) هم میتوانید مطالعه کنید.
همدلی و همزبانی از نظر مولانا جلال الدین
ویرایشاخیراً کتاب بسیار جالب و آموزنده محقق معروف ترکیه هیلمی ضیاء اولکن به نام «تاریخ تفکر ترکی» را میخواندم. استاد بدون آنکه نیت جدل در باره هویت قومی و یا مذهبی کسی را داشته باشد از فارابی و ابن سینا (قرن دهم میلادی) بعنوان متفکران مشهور ترک نام میبرد. تا جائی که اطلاع دارم اصل و نسب این دو شخصیت بزرگ عالم اسلام دقیقاً روشن نیست و دویست-سیصد سال بعد از فوتشان ادعاهای بسیار و متضادی در این باره مطرح شده است. حتی در مورد محل تولد فارابی ادعای رایج تر آنست که او در فاراب (خراسان قدیم، امروزه درترکمنستان) متولد شده در حالیکه چند منبع دیگر محل تولد او را در قزاقستان کنونی مینامند.
با خواندن این کتاب من بعنوان کسی که در محیط ایرانی بزرگ شدهام و این دو را دانشمندان ایرانی میدانم بیاختیار از خود سوال کردم که فارابی و ابن سینا را چطور میشود ترک نامید؟
میتوانید این سوال را بکنید که اصلاً دانستن اینکه فارابی ترک زبان بود و یا فارسی زبان – ورای اینکه اگر هم ممکن باشد، بسیار مشکل و مشروط به تحقیقات مفصل و دقیق است – چه فایدهای دارد؟ اگر هم فایدهای دارد، این، یک فایده علمی از روی حرص دانستن است و یا میخواهیم آن را مستمسکی برای این دعوا قرار دهیم که «این دانشمند مال ماست و به شما مربوط نیست»؟ آموختن گذشته و تاریخ جالب و شیرین است اما نه با منظور جنگ و خصومت با دیگران.
جفرافیای سیاسی آن وقتها و امروز و اینکه کدام محل تولد کی امروز در کجاست و یا پدر و مادر اینها کی بودند و به چه زبانی سخن میگفتند و یا خود اینها به چه زبانی گفتگو کرده و یا نوشتهاند حالا برای یک عده موضوع داغ روز شده است.
در مورد این و دیگرشخصیتهای تاریخی دهها منبع مختلف دهها اشاره مختلف و اغلب متضاد بایکدیگر بدست میدهند. حالاهر کدام از نگرشهای قوم گرایانه و یا ناسیونالیستی معاصر هم که میخواهد افراد سرشناس تاریخ را مورد تصاحب و تملک و انحصار خود فرار دهد به یکی دو جنبه تکیه میکند و اطلاعات دیگر را که به نفعش نیست یا نادیده میگیرد و یا بعنوان تبلیغات، بدون بررسی رد میکند.
مثلاً صلاح الدین ایوبی که در سال ۱۱۳۷ میلادی در تکریت وا قع درعراق امروز متولد شده را بگیریم. بعضی منابع قدیم عرب گفتهاند که صلاح الدین از قبیلهای بود که اصلاً از عربستان به بینالنهرین کوچ کرده بود. منابع جدید ترک میگویند این خانواده کرد بود و ترک شد و غیره. بنظر میرسد شکی نیست که پدرش نجم الدین ایوبی کرد بوده اما هویت مادرش معلوم نیست. شاید هم ترک بوده چونکه برادران صلاح الدین، توغ تکین و تورانشاه، نامهای ترکی داشتند.
از میان همه این گونه منابع واطلاعات، بعضیها احتمالاً به واقعیت نزدیکتر، بعضیها حدس و گمان و برخی دیگر خواتدهها و شنیدهها ویا احتمالاً مطالبی است که مطابق «مد» دوره تالیف این آثار و یا خوشایند حکام و قدرتمندان وقت نوشته شدهاند.
اینها برای تاریخ شناسان و تاریخ نویسان و تاریخ دوستان جالب و مهم است. اما بد ترین چیز این است که آدم نه بعنوان یک تاریخ شناس و یا تاریخ دوست منصف و علاقمند به واقعیت رنگارنگ و متضاد، بلکه با پیش فرضهای معین دنبال این «نخود سیاه» ها برود و حتماً کوشش کند که از آنها نتیجهای بروفق عقیده و ایدئولوژی خودش بگیرد.
تا صد سال پیش در کشورهای ما نژاد و قوم و زبان ملی مشخصات و وزن و اهمیت امروزی را نداشتند. ناسیونالیسم و قوم گرائی موجود نبود چون هنوز «ملت» به معنای امروزی مفهومی قوام یافته نبود (اگر چه شخصاً بنظر من در ایران این مفهوم همراه با صفویه و تشیع شروع به گرفتن شکل معاصر خود را نمود). ارتش دولت صلاح الدین ایوبی از ترکها، اعراب، کُردها و دیگر اقوام مسلمان عبارت بود. مسئله صلاح الدین ایوبی و دولت او کسب و حفظ و گسترش قدرت و حاکمیت بود که مهمترین جلوه سیاسی اش وحدت مسلمانان بر ضد قشونهای صلیبیها بود. ترک و کرد و عرب موضوع مهمی نبود. مرکز خود دولت ایوبی هم سوریه و مصر کنونی بود که نه کرد است و نه ترک.
ویااکثریت قشونهای شاه اسماعیل صفوی و بخصوص امرای ارتش ترک بودند. وقتی آنها با ارتش سلطان سلیم عثمانی میجنگیدند مشکل نژاد و زبان مادری نداشتند. هر دو طرف مخاصمات صفوی و عثمانی از نظر قومی اکثراً ترک بود. مسئله آنها بیشتر حفظ و تحکیم قدرت خود بود که رنگ مذهبی شیعه و سنی هم گرفت ونه قوم و زبان. مسئله قوم و زبان و ملت و ملیت در کشورهای ما در قرن بیستم بالا گرفت و قبل از آن نبود و یا اهمیت چندانی نداشت.
بگذارید هر کس، هر شخصیتی را که میخواهد و بهر دلیلی که میخواهد از آن خود بداند. این، میتواند متحد کننده همه ما و توافق و اشتراک در افتخارات گذشته و ارزشهای انسانی باشد – فرای تعصب ملیت و قومیت.
در کودکی مرحوم پدرم مرتب از مولانا جلال الدین بلخی (رومی) برایم میخواند، هم از مثنوی و هم از «دیوان شمس» که بطور کامل در خانه ما بود. هیچوقت موضوع این که مولانا فارسی زبان و یا ترک زبان بود برایمان مطرح نشده بود. فرض همه بر آن بود که «شاعر ماست» و در عین حال شاعر همه بشریت.
یاد یک غزل مولانا از «دیوان شمس» (غزلیات، غزل ش ۲۲۳۳) افتادم که با این ابیات شروع میشود اما نمیدانم این روزها در این مورد هم طبق معمول بحث هست یا نه:
ای ترک ماه چهره چه گردد که صبح تو
آیی به حجره من و گویی که گل برو
تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم من این قدر که به ترکی است آب سو
والخ (*)
از این شعر شاید بتوان چنین فهمید که مولانا چندان ترکی بلد نبود اگر چه به قولی ۱۷ قطعه شعر از او مانده است که یا ترکی و یا حاوی کلمات ترکی هستند (که البته طبق بعضی روایات اکثر اینها متعلق به او نیستند و بعدها به او نسبت داده شدهاند چرا که پس و پیش این ابیات اصولاً معلوم نیست).
مولانا در قرن هفتم هجری (حدود ۱۲۲۰ م) در بلخ در افغانستان کنونی متولد و در بیست سالگی بخاطر خطر حملات مغول، به روم (آق شهر و قونیه ترکیه امروز) مهاجرت کرده و تا آخر عمر یعنی حدود ۵۰ سال در آنجا ماند. در آن زمان ترکیه کنونی (مانند ایران) هنوز صحنه کوچ و اسکان اقوام و قبایل ترک زبان بود و اکثریت مردم هنوز ترک زبان نشده بود. قونیه از نظر زبانی مخلوط بود و همزمان با یونانی و ارمنی و زبانهای ایرانی که زبانهای مردم بومی بود ۲۰۰ و اندی سال بود که ترکی هم با کوچ اقوام ترک به این مجموعه اضافه شده بود. اگر هم مولانا از زمان کودکی اش در خراسان قدیم ترکی نمیدانست احتمال اینکه در قونیه ودر مجاورت ترکها این زبان را یاد گرفته کم نیست. حد اقل این را به یقین میدانیم که در اشعار او لغات ترکی هم هستند و پسرش «سلطان ولد» چند قطعه شعر ترکی سروده است و درشعر مولانا حتی بعضی لغات یونانی هم میتوان یافت.
معروفترین روزنامه نگار و تاریخ شناس ترکیه مراد بارداقچی هم که در کنار نوشتن دهها کتاب، در روزنامه حریت مقاله هم مینویسد و در ضمن برنامه هفتگی اش در باره تاریخ (تاریخین آرخا اوداسی، اتاق پشتی تاریخ) در تلویزیون «خبر تورک» معروفترین برنامه تلویزیونی تاریخ در ترکیه است بدون شک و با قاطعیت میگوید «مولانا نه فقط ایرانی بلکه فارسی زبان بود، این موضوع بصراحت در مناقب العارفین اثر افلاکی با تمام جزئیاتش شرح داده شده… یک مُد ترک نامیدن همه شروع شده. این را دیگر باید بعد از ۸۰۰ سال بطور روشن گفت. مولانا ایرانی است، ترک (زبان) نیست. با پسرش سلطان ولد هم نه به ترکی بلکه به فارسی صحبت میکرد…» (در این لینک.)
آقای بارداقچی این تشخیص خود را نه برای جنگ و جدل کودکانه در باره زبان و قومیت مولانا چلال الدین بلکه اتفاقاً برای رد این قبیل تلاشها و صرفاً بعنوان تشخیصی علمی و تصحیح اشتباهات تعصب آمیز میکند.
اما از نظر دیگر اگر هرکس بخواهد شاید بتواند بهانهای برای صاحب شدن به این شخصیت بزرگ شعر و تصوف شرق پیدا کند. شاید از این نقطه نظریعنی اگر با خط کش صد سال گذشته و تلاش برای تصاحب شخصیتهای مثبت تاریخ و ادبیات بسنجیم مثلاً مولانا جلال الدین احتمالاً هم افعان بوده است، هم ایرانی و هم ترک. اما واقعیت دیگر این است که آن وقتها خط کشیها و مرز بندیهای دینی و مذهبی بوده اما قومی و نژادی بخصوص در اسلام نبوده و یا خیلی ضعیف تر از جاهای دیگر بوده. اصولاً قومیت و هویت قومی چیزی است که انسان باید خودش آزادانه برای خودش معین کند که خودش را بیشتر مربوط به کدام قوم و گروه حس میکند و نه اینکه دیگران این کار را برای او بکنند و به او تحمیل کنند که تو این یا آن هستی. بهر حال این موضوع اهمیتی برای خود مولانا نداشته. درد مولانا در جای دیگری بوده. خود مولانا به موضوع قومیت و زبان چنین اشاره کرده و چیزی را که برای او بسیار مهمتر است اینطور توصیف نموده:
«ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان همدلی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است»
(مثنوی معنوی، دفتر اول، قصه هد هد و سلیمان)
تعابیر ترک و ترکمن در تاریخ
ویرایشعباس جوادی - در ترکیه کنونی وقتی «ترکمن» (۱) و یا «یؤروک» (2) yörük گفته میشود منظور کسانی است که در روستاها، بیشتر در مناطق کوهستانی شرق، جنوب، جنوب شرق و جنوب غرب آناتولی (آناطولی)، مثلاً در روستاهای نزدیک به شهر هائی مانند آدانا، دیاربکر، آنتالیا و ازمیر زندگی میکنند و تا همین ۵۰-۶۰ سال اخیر یک زندگی بیشتر منزوی از بقیه جامعه ترکیه داشتند. آنها همه ترک زبان هستند. مذهبشان اغلب «علوی» است اما تعدادی از آنان و یا اجدادشان مدتها پیش برای همرنگ شدن با محیط غالب، سنی شدهاند.
این گروه مردم ترکیه از کجا میآیند؟
منظور از «تورکمن» و «یؤروک» باقیماندههای قبایل ترکمنی هستند که در زمان سلجوقیان (قرن یازدهم میلادی) و بعد تر اغلب ساکن آناتولی بودند اما در کشاکش ایران شیعه و صفوی و عثمانی سنی، طرف ایران را گرفته بودند. آنها از آسیای مرکزی آمده، از ایران گذشته و در نقاط مختلف آناتولی ساکن شده بودند. این قبایل و طوایف که نطفه اصلی جمعیت ترک تبار آناتولی را تشکیل میدهند چون هنگام کوچ از آسیای میانه تازه مسلمان شده بودند افکار و عقاید مذهبی آنها بتدریج شکل میگرفت و تا مدتی طولانی ملهم از تصوف آسیای میانه و عادات و رسوم و فرهنگ قبیلهای آن منطقه و از جمله شامانیسم بود. میدانیم که افکار خواجه احمد یسوی (متولد ۱۰۹۳ در قزاقستان امروزی) و شیخ اکبرابن عربی (متولد حدوداً ۱۰۸۰در اندلس اسپانیا) که در آسیای مرکزی قرنهای میانه وسعت یافته بود، از آسیای مرکزی به آسیای صغیر یعنی آناتولی (و طبیعتاً ایران) نیز نفوذ کرد. اما اگرچه رنگ مذهبی اسلام ترکان در آسیای مرکزی و خراسان تا مدتی کاملاً روشن نبود اما آنها عموماً پیرو مذهب حنفی بودند.
در سالهای ۱۳۰۰ میلادی طریقت صفویه در اردبیل رونق یافت و این طریقت با کوشش نوادگان شیخ صفی اردبیلی جنید و حیدر و سپس شاه اسماعیل بین قبایل ترک آناتولی محبوبیت بسیاری یافت و زمینه تشکیل قزلباشان را فراهم آورد که بدنه سیاسی و نظامی قدرت صفویه شدند. در این مدت بود که دهها و احتمالاً صدها هزار نفر از قبایل ترکمن آناتولی برای حمایت از صفویه از آناتولی به ایران و بخصوص آذربایجان کوچ کرده و در اینجا مقیم شدند.
مهاجرت اکثر آنان به آناتولی اغلب بدنبال «آکین» (آخین، هجوم، حملات قبایل ترک مسلمان به شهرها و قصبات مسیحی بیزانس، قفقاز و بالکان) بود. این هجومها و جنگها را «غزوات» و ترکمن هائی که به این هجومها رهبری میکردند «غازی» یعنی مبارزان جهاد در راه اسلام مینامیدند. آنان در این «غزوات» دست به اشغال، تاراج، غصب و فتح مناطق و ولایات میزدند، با همدیگر و یا گروه هائی از مردم بومی متحد میشدند و بر علیه دیگر گروههای ترکمن و یا بومی میجنگیدند، گاه خان نشین خود را میساختند و گاه شکست خورده در قبایل و یا خان نشینهای دیگر مستحیل میشدند. عثمانی یکی از این خان نشینها و حکومتهای محلی بود که بعداً به یک امپراتوری تبدیل شد. چیزی کم و بیش مشابه این روند از قرن یازدهم به بعد در ایران هم وجود داشته است با این فرق که اکثر مردم ایران در آن هنگام مسلمان بودند و حمله به ایران را نمیشد «بخشی از غزوات» یعنی جهاد نامید.
در ابتدای کوچ و حملات قبایل ترک به ایران و بیزانس، منابع ایرانی - فارسی و ترک از این قبایل بعنوان «ترک» و «ترکان» (جمع عربی: «اتراک») نام میبردند و برای مشخص کردن گروههای جداگانه آنان نام قوم مزبور (افشار، غز، اغز، بایندر، شاملو، روملو، استاجلو، قاجار، ذوالقدر، تکلو و غیره) را ذکر میکردند. نام «ترک» ظاهراً اولین بار در قرن ششم میلادی (منابع چینی) و حدود سه تا چهار قرن بعد در متون عربی و فارسی (تاریخ طبری و غیره) بکار برده شده است «برهان قاطع» در تعریف لغت «ترک» مینویسد: «نقیض تازیک (تاجیک) باشد. گویند ترکان از اولاد یافث بن نوح اند» و «نام طایفهای است در ترکستان که تاتار و مغول و سایر اتراک از آن طایفهاند و زبان ایشان معین است» (انجمن آرا) و «گروهی از اولاد یافث بن نوح» (ناظم الاطباء).
این ابتدای همان دورهای است که در ادبیات فارسی با شِکوِه و اعتراض از حملات و غارت ترکان و خشونت آنان در رفتار با مردم بومی ولی در عین حال از زیبائی آنان صحبت میشود و به آنها که هم سرباز و یغماگر و امیر و سلطان و هم کنیز و غلام بودند صفاتی نظیر بیرحم، خونخوار، غارتگر و در عین حال بیوفا، زیبا و دلربا داده میشود. حتی در مورد بردگان، معشوقان و ساقیان ترک تعابیری مانند «ترک چینی» و «ختائی» بکار میرود چرا که مردم بومی آنها را شبیه چینیها میدانستند:
خون خوری تُرکانه کاین از دوستی است
خون مخور، تُرکی مکن، تازان مشو
- خاقانی شروانی
اگر تُرک چینی وفا داشتی
جهان زیر چین قبا داشتی
- نظامی گنجوی
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما میبرد
ترک از خراسان آمده ست از پارس یغما میبرد
- سعدی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
- حافظ شیرازی
لفظ «ترکمن» و یا «ترکمان» هم ظاهراً مدتی بعد از رواج تعبیر «ترک» در آثار مختلف دیده میشود و مدتی به همان معنی «ترک» مورد استفاده قرار میگیرد:
ترکمنی با یکی دعوا داشت کوزهای پر گچ کرد و پارهای روغن بر سر آن گذاشت و از بهر قاضی رشوت برد قاضی بستد و طرف ترکمن گرفت و قضیه چنان که خاطر او میخواست آخر کرد و مکتوبی مسجل به ترکمن داد بعد از هفتهای قضیه روغن معلوم کرد ترکمن را بخواست که د ر مکتوب سهوی است بیاور تا اصلاح کنم ترکمن گفت در مکتوب من سهوی نیست اگر سهوی باشد در کوزه باشد.
- عبید زاکانی
مرطغرل ترکمان و چغری را
با بخت نبود و با مهی کاری
- ناصرخسرو
از شیر شتر خوشی نجویم
چون ترشی ترکمان ببینم
- خاقانی
و یا:
«... و تاختن ترک و ترکمان از دیگر جانب و آنچه یافتندی به غارت بردندی.»
- فارسنامهٔ ابن البلخی
در ایران این دوره یعنی تا صفویان تفکیکی بین ترک و ترکمن (ترکمان) نمیشود. تعبیر «ترک» و «ترکمن» («ترکمان») برای مدتی طولانی به یک معنی و آن هم قبایل ترک زبان و مسلمان شده آسیای مرکزی و جنوبی، جنوب غربی و آناتولی بکار میرود. اما ظاهراً بتدریج بین کار برد «ترک» و «ترکمن» («ترکمان») فرق ایجاد میشود. اواسط قرن یازدهم هجری (هفدهم میلادی) «برهان قاطع» و دیگر منابع لغت «ترکمان» را چنین تعریف میکنند: «... لقب طایفهای هست از ترکان بی اعتدال. گویند این طایفه از اولاد یافث بن نوح نیستند» (۳).
حدوداً از صفویه به بعد در ایران و آسیای صغیر به ترکانی که در این سرزمینها سکنی گزیده و بومی و خودی شدهاند «ترک» و به قبایلی که هنوز از زندگی قبیلهای و عشایری بیرون نیامده بودند «ترکمن» و یا «ترکمان» گفته شده است.
در منابع غربی نیز در کاربرد لفظ «ترک» و «ترکمن» («ترکمان») اختلاط و بی نظمی وجود داشته و این دو نام ابتدا به یک معنی بکار برده شدهاند. به نوشته ژان پل رو در «تاریخ ترکان»، حتی مارکو پولو به آسیای صغیر (یعنی آناتولی) نام «ترکمنستان» داده که به معنای «کشور ترکمانها» یعنی «ترکهای کوچنده» است اما «ترکستان چین» را «ترکیه بزرگ» نامیده است (۴). اما از سدههای هجدهم و نوزدهم به بعد منابع غربی در درجه اول به گروههای ترک زبان آسیای مرکزی و ترکمنستان امروزی «ترکمن» و به اقوام ترک زبان شمال عراق و سوریه «ترکمان» گفتهاند.
جالب است که از زمانی که این اقوام ترک در ایران مسکون شدند و بخصوص از صفویه به بعد تبدیل به بدنه اصلی و بومی مردم ایران شده و حکومتهای مرکزی را همچنان در دست خود نگهداشتند، در داخل ایران «ترک» بتدریج نه به قبایل ترک زبان و قومیت افراد و گروههای مردم بلکه به ایرانیان ترک زبان اطلاق میشود در حالیکه وقتی منظور خارج از ایران و بخصوص همسایگان آن است، «ترک» به شهروندان عثمانی و ترکیه صرفنظر از قومیت آنان اطلاق شد.
این هم جالب است که بعد از اینکه قبایل ترک زندگی کوچنده و صحراگردی را رها کرده و در ایران مسکون میشوند و با مردم بومی میآمیزند ادبیات منفی و شکایت آمیز در مورد آنها در ادبیات فارسی هم بتدریج از بین میرود اگر چه هنوز آثار آن در زبان فارسی و حتی ترکی آذری موجود است (۵).
بنظر میرسد تصویر عمومی و نامگذاری ترکان بین دورهای که آنها هنوز از آسیای میانه آمده بودند و یکجا نشین نشده بودند و زمانی که مسکون شدهاند فرق میکند. این موضوع هم در مورد ایران و هم سرزمین عثمانی (بیزانس، روم شرقی و ترکیه کنونی) صادق بنظر میرسد.
در ترکیه تفکیک بین تعابیر «ترک» («تورک») و «ترکمن» («تورکمن») به آغاز خان نشین عثمانی (۱۲۸۱-۱۳۶۲) یعنی دوره اورهان غازی (اورخان یکم) برمیگردد. از این دوره به بعد آن دسته از ترک زبانان «ترک» نامیده میشوند که یکجا نشین، روستائی و یا شهری شدهاند و برعکس ترک زبانانی که هنوز به زندگی کوچنده و عشایری - قبیلهای ادامه میدهند «ترکمن» («تورکمن») و یا «یؤروک» نامیده میشوند که این طرز نامگذاری هنوز هم ادامه دارد.
بنظر استاد خلیل اینالجیک (اینالجیق) در تاریخ عثمانی و آناتولی به قبایل ترک زبان و حاکمیتهای آنان (مانند آق قویونلوها، ذوالقدریان و قراقویونلوها) و یا ترکان عشایر و قبایل که حاکمیت عثمانی را نمیپذیرفتند (مثلا قزلباشان طرفدار صفویان ایران) یعنی مجموعاً به ترکانی که هنوز زندگی قبیلهای و عشیرتی داشتند «ترکمن» و به ترکان مسکون و «عثمانی شده» «ترک» («تورک») گفتهاند (۶). در اواسط قرن پانزدهم این تفکیک بسیار روشن بوده است. مثلاً علی ابن الحسین الاماسی (از شهر آماسیه) که متعلق به قشر علمای مذهبی دوره سلطان مراد دوم و سلطان محمد دوم عثمانی بود در اثر خود بنام «طریق الادب» (۱۴۵۳) که نوعی «راهنمای رفتار» است «طوایف» امپراتوری عثمانی را چنین تفکیک میکند (۷):
«اولاً طبیعت طایفه عرب بارد (سرد) است. از اینان انتظار الفت و مخالطت نداشته باش.
طایفه عجم صاحب عقرب طبیعت و تیز نفس باشد. از اینان چشم انتظار شفقت و مرحمت و موافقت نباشی.
و طایفه کُرد مانند شتر کینه جو و خودپسند باشد. از اینان احتراز کن. با اینان راه عداوت، مخاصمت و معاندت در پیش نگیر.
و طایفه ترکمن گرگ صفت باشد. با اینان موافقت نکنی و همسفر نشوی زیرا گرگها وقتی در (پیکر) همدیگر خون مشاهده کنند یکدیگر را دریده میخورند.
طایفه تاتار مانند اندوک (؟) است. گاه لاشه و گاه گیاه میخورد. پس از اینها انتظار دیانت و صلاحیت نداشته باش.
و طایفه بردگان مانند قاطر بدخوی و متمرد باشد زیرا که هر قدر هم که قاطر را با ناز و نعمت پرورش دهی دست از عصیان و حرامزادگی اش نکشد. بنا بر این از اینان منتظر درستی و مروت نباش؛ و طایفه ترک صادق و مشفق و آرام باشد. مانند گوسفندان نسبت به همدیگر موافقت و الفت و شفقت و طاعت نشان دهند. مگر نبینی که مجموعش به همدیگر اتباع کنند و هم در جمیع حیوانات فایده ناک تر از گوسفند نباشد و چیزی آرام تر از گوسفند نباشد و هم چنانکه میگویند غانم غنیمت است (۸)»
لحن منفی و تحقیر آمیز در توصیف «ترکمن» (در مقایسه با لحن مثبت در مورد «ترک») که در منابع آناتولی و عثمانی موجود بوده و بعضی آثار معتدل تر شده اش تا به امروز هم مشاهده میشود احتمالاً هم به این مربوط میشود که این دسته از شهروندان عثمانی (و سپس ترکیه) دیر تر از دیگر ترک زبانان یکجا نشین و شهری شده و بعضی از آنان هنوز زندگی عشایری و طایفهای دارند. این در مورد ادبیات ایران هم صادق است. اما احتمالاً عامل دوم و مهم تری که در عثمانی به این نگرش منفی دامن زده سیاست تند و سرکوبگرانهای است که از زمان اختلاف سنی وشیعه و به ویژه از دوره شاه اسماعیل صفوی و سلطان سلیم عثمانی و جنگهای ایران و عثمانی از سوی حکومت عثمانی در مورد علویان و اهل تشیع مناطق شرقی و جنوبی امپراتوری غثمانی اجرا شده که پیوسته همچون «کار گزاران» سیاست شیعه صفوی و حتی «ستون پنجم» ایران در نظر گرفته شدهاند.
امروزه تقریباً ۵۵۰ سال از این قبیل تصاویرو ذهنیات اجتماعی دوره آغاز عثمانی و تصاویر و تصورات اجتماعی ایران همان دوره میگذرد. از زیر این پل آبهای بسیاری گذشته و درواقعیات اجتماعی و تصورات ذهنی مردم هم ایران و هم عثمانی سابق و ترکیه کنونی تغییرات زیاد و عمیقی رخ داده است. تصورات مردم نه فقط در باره «طوایف» جامعه خود بلکه در باره تقریباً همه چیز عوض شده، اگرچه رنگ و بوی بعضی تصورات، ذهنیتها و پیشداوریها متاسفانه هنوز اینجا و آنجا بخصوص در فرهنگ عامه بروز میکند.
زیرنویسها
(۱) «ترکمن» به عنوان یک گروه قومی خود ترکیه نه مردم جمهوری ترکمنستان
(۲) معنای اصلی «یؤروک» در ترکی معاصر: انسان کوچنده، صحراگرد، خشن (فرهنگ بزرگ زبان ترکی)
(۳) مانند «ترکتازی» در فارسی که امروزه مردم سعی میکنند این قبیل تعابیر تحقیر آمیز را دیگر بکار نبرند. در ترکی آذری شمال ارس هنوز هم به لغت و یا طرز گفتاری که خشن و دور از آداب معاشرت باشد «تورکون سؤزو» میگویند.
(۴) برای موارد کار برد واژههای «ترک» و «ترکمان» به این لینک و این لینک نگاه کنید
(5) Jean-Paul Roux: Türklerin Tarihi. Pasifik'ten Akdeniz'e 2000 Yıl. İstanbul 2013
(6) Halil İnalcık: The Yürüks: Their Origins, Expansions and Economic Role, in: The Middle East and the Balkans under the Ottoman Empire Bloomington, Series Volume 9, 1993, pp. 97-103
(7) Rıza Yıldırım: Turkomans Between Two Empires: the Origins of the Qizilbash Identity in Anatolia, 1447-1514, p. 137
(۸) اصل مطلب به ترکی عثمانی چنین است:
Evvelā Arab tā’ifesinün tabī’atı bārid olur. Bunlardan ülfet ve muhāletat mülāhaza etme. Acem tā’ifesi sāhib-i ‘akrab tabī’at ve tīz nefes olur. Bunlardan şefkāt ve merhamet ve muvāfakat umma. Ve Kürd tā’ifesi deve gibi kindār ve hod pesend tā’ife olur. Bunlardan ihtirāz eyle. Bunlarunla adāvet bağlayub muhāsemet ve mu’ānedet kılma. Ve Türkmen tā’ifesi gürk (kurt) tab’ olur. Bunlarunla muvāfakat idüb yola gitme kim kurt birbirinde kan görse birbirin yer yutar. Tatar tā’ifesi anduk misāl olur. Bunlarun değmesi temiz olmaz. Zīrā anduk gāh olur ki otlar, gāh olur ki murdār yer. (Gāh cīfe yer, gāh olur ki ot otlar.) Pes bunlardan diyānet ve salāhiyet umma. Ve Köle tā’ifesi katır gibi bed-huy ve mütemerrid olur. Zīrā ki katırı ne denlü nāz-ı nā’īmle besleseler isyānun ve haramzādeliğün komaz. Pes bunlardan toğruluk ve mürüvvet umma. Ve Türk tā’ifesi sādık ve müşfīk ve yavaş tā’ife olurlar. Koyun gibi birbirine muvāfakatı ve ülfeti ve şefkati ve tā’ati vardur. Görmez misin kim mecmu’sı birbirine ittibā’ ider ve hem cemi’ hayvanatda koyundan menfe’atlüsü dahī yokdur ve koyundan yavaşı dahī olmaz ve hem ganem ganimetdür dimişler
تُرکان ۱۰۰۰ سال پیش و حالا
ویرایشعباس جوادی – ابتدا میخواهم در اینجا مطلبی از ادبیات فارسی ایران نقل کنم:
در ترکان و اصحاب ایشان
الیأجوج و المأجوج: قوم ترکان که به ولایتی متوجه شوند.
القحط: نتیجهٔ ایشان.
المصادرات و القسمات: سوقات ایشان.
التالان: صنعت ایشان.
التراش: مال ایشان.
زلزله الساعة: آن زمان که فرود آیند.
النکیر و المنکر: دو چاوش ایشان که بر دو طرف در ایستاده و بر چماق تکیه زده.
عبید زاکانی: رساله دلگشا
مطمئنم بسیاری از ما با خواندن این مطلب آزرده خاطر و شاید غضبناک خواهند شد. بعضیها خواهند گفت چاپ و پخش و نقل چنین مطالبی باعث تفرقه و دشمنی میشود و باید از آن جلوگیری نمود. یک دسته هم شاید این متن (و نویسنده اش) را «محکوم و تکفیر» کنند در حالیکه یک دسته دیگر هم شاید ذوق زده شوند و بخواهند آن را اینجا و آنجا پخش کنند.
ولی واقعیت چیست؟ واقعیت اینست که این مطلب بخشی از «رساله دلگشا»، اثر شاعر و نویسنده طنز و هزل نویس قزوینی نظام الدین عبید زاکانی است که مؤلف آثار گرانبهائی مانند «موش و گربه» هم هست. تخصص عبید به تازیانه تنقید گرفتن تعصب و خرافات، ظلم و جهل است و در این راه او در مقابل ایرانی و عرب و ملا و قاضی هم ایست نمیکند. در عین حال عبید مطالبی دارد که از نظر عرف رایج آن دوران و امروز ایران میتوانند «مستهجن» خوانده شوند. عبید که هم دوره حافظ بوده در شیراز درس خوانده و کار کرده و در اواخر عمر خود به موطنش قزوین برگشته است. جالب اینکه خود عبید از نسل و تبار قبیله عرب «بنی خفاجه» بوده که به ایران آمده و در نواحی همدان و قزوین ساکن شده بودند.
واقعیت دیگر چیست؟ اینست که این نوشته مربوط به ۷۰۰ سال پیش است. عبید این و دیگر آثارش را در قرن هفتم واوایل قرن هشتم هجری (قرن چهاردهم میلادی) یعنی بدنبال دو جریان مهم در سرزمین ایران کنونی نوشته است: امواج لاینقطع کوچ قبایل و عشایر ترک از آسیای مرکزی به خراسان و بقیه مناطق ایران و مهمتر از همه به آناتولی و هجوم ویرانگر مغول در حالیکه بخش مهمی از قبایل ترک یا در جریان فرار از دست هجوم مغول و یا بعنوان سربازهمراه با مغولها به ایران آمده بودند. جریان کوچ قبایل ترک بیش از صد سال بعد از قرن چهاردهم هم ادامه یافته است.
واقعیت دیگر اینست که «کوچ» و اسکان قبایل ترک از آسیای مرکزی به ایران همرا ه با خرابی، غارت و کشتار بسیاری بوده است که اگر چه با هجوم مغول قابل مقایسه نیست اما حمله مغول و دوره ایلخانان (یعنی جانشینان چنگیز) در ایران در مجموع ۸۰-۹۰ سال طول کشیده در حالیکه کوچ قبایل ترک تقریباً برای ۵۰۰ سال مستمر بوده است. فرق دیگر در اینکه مغولها از نظر تعداد کمتر بودند و آمده بودند تا غارت و بروند – و یا اینکه اکثر آنها این را میخواستند اگرچه بعضی از آنها بعنوان قشرها حاکم و سلطان و خان ماندند و بتدریج با مردم محلی آمیختند و مستحیل شدند. اما قبایل ترک زبان پر شمار بودند و اغلب بصورت طایفه و یا ایلات هرکدام ۵۰۰ تا ۵-۶ هزار نفری آمدند که بمانند و صدها سال از شرق به غرب کوچیدند تا بالاخره اکثریت آنان در وطنهای جدیدشان ساکن شدند. اکثر مردم عادی این ایلات و عشایر در سرزمینهای جدید به کار دامداری وکشاورزی رو آوردند. تعدادی از زن و مرد و کودک که در جنگها و زد و خوردها اسیر افتاده و بیپول و بیپناه شده بودند بعنوان غلام و کنیز در بازارهای برده فروشی همه ولایات به فروش میرفتند. آنها که پیشکسوت تر بودند و هنر جنگجوئی داشتند بعنوان سربازان مزدور و فرماندهان به خدمت پادشاهان محلی در آمدند و حتی در ارتش این پادشاهان بر علیه قبایل جدید ترک که میامدند جنگیدند و یا وقتی قدرت کافی یافتند خود بر تخت سلطنت نشستند و امپراتوریهای اصلی منطقه را تاسیس و برای صدها سال حفظ کردند.
یک نمونه اش سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود غزنوی بود که پدرانشان از غلامان تُرک بودند که سامانیان آنها را خریده همچون سرباز و جنگنده بکار گرفتند اما هنگام ضعف سامانیان حکومت خراسان را بدست گرفتند و بعد از مدتی از سوی نیروئی قوی تر و بزرگتر یعنی سلجوقیان (که آنها هم تُرک بودند) عقب رانده شدند.
در تاریخ سلجوقیان (۱) میخوانیم که قبل از فتوحات بزرگ اولین سلطان سلجوقی یعنی طغرل بیگ، برادرش چاغری بیگ برای یک «سفر اکتشافی» با سه هزار جنگجویش به خراسان، ری، آذربایجان، ارمنستان و وان میرود و با غنایم هنگفتی به آسیای مرکزی برمیگردد و به برادرانش توصیه میکند که راه به مشرق «پر برکت است».
اما مثل دیگران، بعد از اینکه سلجوقیان بر سریر قدرت نشستند، خودشان برای حفظ امنیت و آرامش کشور کوشش کردند از کوچ بیشتر قبایل ترکمن و یا حد اقل غصب و غارت آنان جلوگیری کنند اما کمتر در این رهگذر موفق شدند. در زمان سلجوقیان و سپس مغولها بود که کوچ قبایل ترک به ایران و ترکیه کنونی افزایش پر شدتی یافت.
طبیعتاً «کوچ» آن دورهها هیچوقت با صلح و آرامش و رضایت طرفین و یا خرید زمین و یا خانه رخ نداده، بر عکس با حمله، غارت، غصب و کشتار همراه بوده است. علاوه بر این، ما در اینجا نه از یک کوچ عده محدودی در مدت زمانی کوتاه بلکه از کوچ صدها هزار نفر و احتمالاً چند میلیون نفر در عرض ۵۰۰ سال از آسیای مرکزی به خراسان، از آنجا به تمام ایران و از آنجا به ترکیه و عراق کنونی صحبت میکنیم.
این دورهای ۵۰۰ ساله است که تقریباً از سال ۱۰۰۰ تا ۱۵۰۰ میلادی یعنی از قبل از غزنویان شروع شده تا سلجوقیان و صفویان را در بر میگیرد. تصور قالبی از «ترکها» و اقوام ترک بعنوان افرادی که جنگجو، جسور، خشن، غارتگر، بیرحم، سرباز، امیر و سلطان و در عین حال «زیبا»، «چشم باریک» و «دلربا» هستند مربوط به همین دوره و کوچهای آنان از شرق به غرب است. این دوره، مرحله طولانی تاخت و تازها و غارت و کشتار و در عین حال خرید و فروش بردگان از آسیای مرکزی است که اکثرشان را ترکان تشکیل میدادند و همه این عوامل منتهی به قالبهای مبتنی بر رخدادهای اجتماعی و یا پیشداوریهای مذکور میشود که با وجود همه مبالغهها در میان مردم بومی، با واقعیات چندان هم بی ربط نبودند و به ادبیات و شعر هم رسوخ کردهاند.
این همان دوره آشوب، حملات قبایل، غصب خانه و مال و ثروت و همچنین زمین دامداری و کشت، تعیین شاهزادهها و یا خویشان سلطانها به مقامات پراهمیت و پر درآمد فرماندار و والی و قاضی و غیره است که ۵۰۰ سال، تا دوره صفویان با بعضی فاصلهها و استثناها حکمفرما بوده و حتی در دوره صفوی و بعدش هم به نوعی و شکلی ادامه داشته است. این همان دورهای است که عبید زاکانی، و نه فقط او بلکه فردوسی، نظامی، خاقانی، سنائی و دیگران با کنایه و یا آشکارا از «ظلم و تعدی» قبایل کوچنده تُرک و رفتار و گفتار «تُرکانه» آنان شکایت کردهاند. این وضع چه در ایران و چه در «بلاد روم» یعنی ترکیه کنونی که یکی از اهداف اصلی کوچ قبایل ترک بود بسیار مشابه بود.
چند مثال
خون خوری تُرکانه کاین از دوستی است
خون مخور، تُرکی مکن، تازان مشو
خاقانی: دیوان اشعار: غزلیات: غزل شمارهٔ۲۹۷
ویا
به نفرین تُرکان زبان برگشاد
که بی فتنه تُرکی ز مادر نزاد
زچینی بجز چین ابرو مخواه
ندارند پیمان مردم نگاه
اگر تُرک چینی وفا داشتی
جهان زیر چین قبا داشتی
نظامی گنجوی: شرف نامه: سگالش خاقان در پاسخ اسکندر
ای ترک ماه چهره چه گردد که صبح تو
آیی به حجره من و گویی که گل برو
تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم من این قدر که به ترکی است آب سو
آب حیات تو گر از این بنده تیره شد
ترکی مکن به کشتنم ای ترک ترک خو
رزق مرا فراخی از آن چشم تنگ توست
ای تو هزار دولت و اقبال تو به تو
ای ارسلان قلج مکش از بهر خون من
عشقت گرفت جمله اجزام مو به مو
مولانا جلال الدین رومی، دیوان شمس، غزلیات، ش ۲۲۳۳
توضیح اینکه در ادبیات آن دورهها برای صدها سال تعابیری مانند «تُرکانه»، «ترکتازی» و یا «تُرکی صفتی» به معنی «خشونت در گفتار و رفتار» رایج بوده که ظاهراً نوعی انعکاس همین کوچهای خشونت بار چند صد ساله است و از طرف دیگر در ادبیات همین دوره منظور از «چینی» و «تُرک چینی» (و یا «ختائی») اغلب افراد منسوب به قبایل تِرک زبان بود که از آسیای مرکزی و «چین و ماچین» به ایران کوچ میکردند زیرا ایرانیان بومی، تازه رسهای ترک زبان، «سپید پوست و چشم باریک» را «شبیه چینی» ها تصور میکردند.
این گونه تعابیر و لغات، اشعار و حکایات در آن دورهها وجود داشت. حتی در زبان و اشعار ترکی هم رگه هائی از این ذهنیت منفی نسبت به تُرکها و زبان، گفتار و رفتار آنها را میتوان یافت. در جمهوری آذربایجان هنوز برای بیان خشن بودن طرز گفتار یک فرد از تعبیر «تورکون سؤزو» («به گفته ترکها») استفاده میکنند. به این ضرب المثل ترکی آذری ایران دقت کنید: «تاتین گلیشی، تورکون گئدیشی – ترجمه: مهمان آمدن تات خوش آیند است و رفع مزاحمت ترک.» و یا مثلاً محمد فضولی، شاعر معروف تُرک (از طایفه بیات اوغوزها) که به هر سه زبان تُرکی و فارسی و عربی مینوشت و در قرن پانزدهم – شانزدهم میلادی (۱۴۸۳-۱۵۵۶) درعراق کنونی زندگی کرده مینویسد:
اول سببدن فارسی لفظیله چوخدور نظم کیم
نظم نازک ترک لفظیله ایکن دشوار اولور
منده توفیق اولسا بو دشواری آسان ایلرم
نوبهار اولقاج دیکندن برگ گل اظهار اولور
ترجمه
علت اینکه نظم به لفظ فارسی زیاد است اینست که – (نوشتن) نظم نازک (لطیف) به ترکی دشوار است – اگر توفیق دست دهد من این دشوار را آسان خواهم کرد – وقتی نوبهار شد برگ گل از خار ظهور میکند.
ظهور گلبرگ از خار
در مورد «نظم»، اگرچه رقابت نظم ترکی با فارسی هیچ هم آسان نبوده، اما نظم ترکی بعد از فضولی و در این ۵۰۰ سال اخیر پیشرفت بسیاری کرده و کسی نمیتواند انکار کند که امروزه ادبیات ترکی با داشتن شعرائی مانند یحیی کمال و ناظم حکمت و حتی اخذ جایزه نوبل در ادبیات، چیززیادی از ادبیات دو زبان بزرگ دیگر شرق یعنی عربی و فارسی کم ندارد.
و اما در این ۱۰۰۰ سال گذشته و اقلاً در این ۵۰۰ سال اخیر «از زیر این پل آبهای بسیاری گذشته» و تحولات عمیقی در ایران، قفقاز، ترکیه و منطقه شده است. آنهائی که عبید زاکانی و نظامی و دیگران بعنوان «تُرک» و «چینی» توصیف میکردند در این مدت با مردم بومی منطقه در آمیخته در هر بخشی از آن یعنی ایران و ترکیه و غیره ملتهای مستقلی بوجود آورده و از آن دفاع و حراست کردهاند. در ایران همان اقوام تُرک همراه با آمیزش با مردم بومی و تشکیل سلسلههای ایرانی مدافعان اصلی ایران معاصر شدهاند و در ترکیه به مدت ۶۰۰ سال آخرین امپراتوری اسلامی یعنی سلسله عثمانی را بنیاد کرده حفظ نمودهاند که به جمهوری ترکیه کنونی منتج شده است.
یک نتیجه اینکه این آثار، اشعار، حکایات و امثال مربوط به هزار تا ۵۰۰ سال پیش، حوادث آن دوره و عواقب آن حوادث است و از نظر جامعهشناسی و تاریخ، ظهور چنین نگرشها، واکنشها، ذهنیتها و تصورات در آن بستر تاریخی چیز عجیبی نیست. اما اینها را نمیتوان و نباید عیناً به زمانه و اوضاع کنونی منتقل کرده از آن برای پندارها و رفتارهای امروزی مان نتیجهگیری کرد. جای تاسف در آنست که اکثریت بزرگ ما این قبیل اشعار، حکایات و ضرب المثلها را طوطیوار تکرار میکنیم بدون آنکه بدانیم این آثار متعلق به کی هستند، در کدام جغرافیا، تحت چه شرایطی و در کدام دوره تاریخی – اجتماعی بوجود آمدهاند.
نتیجه دوم اینکه به صرف اینکه این قبیل اشعار و آثار و مطالب آهنگ ضد یک قوم را دارند، خنده دار است اگر کسانی بخواهند امروز بعد از گذشت ۷۰۰-۸۰۰ سال این آثار و مطالب تاریخی و ادبی را یا کاملاً نادیده بکیرند و یا این گونه مطالب، نویسندگان آن و یا کلاً ادبیات فارسی را «تحریم» و یا «تلعین» کنند. این قبیل مطالب را در بسیاری از زبانها و ادبیاتها، از جمله خود ترکی هم میتوان یافت. از طرف دیگر این قبیل آثار و ادبیات به فارسی در مورد اعراب و دیگران هم هست و میدانیم که اعراب و ترکها وهندیها هم در باره ایرانیان و تاجیکها دارند که این آخری (یعنی هندیها) بیشتر مربوط به دورههای لشکر کشیهای غزنویان و نادر شاه به هند میشود.
و نتیجه سوم اینکه کسانی که یا از روی نادانی و یا مغرضانه از این قبیل ادبیات هزار سال پیش برای سیاست ورزیهای امروزشان سوء استفاده میکنند آبها را بطور خطرناکی گل آلود میکنند.
نه میتوان تاریخ را انکار کرد و ادعا نمود که چنین حوادثی در طول مدتی چند صد ساله نبوده و هرچه در تاریخ و ادبیات منعکس شده دروغ و مبالغه است و نه میتوان با نگاه و تصورات ۵۰۰-۱۰۰۰ سال قبل امروز به اقوام کوچنده دیروز نگاه کرد گویا اینها همانها هستند که خانهها و ثروت ایرانیان و رومیان بومی این سرزمینها را با خشونت و قهر گرفتهاند.
همه مردمانی که امروز درآسیای میانه، افغانستان، ایران، قفقاز، ترکیه و بخشی از عراق میبینیم آمیختهای از مردم بومی پیش از اسلام، پیش از ترک و مغول و اقوام و قبایلی است که بعداً آمده در این سرزمینها ساکن شدهاند. نوادگان آن اقوام عرب و ترک و مغول هم نوادگان همان مردم بومی هستند که امروزه افغان، ایرانی و یا ترک (ترکیه) مینامیم.
خود مردمی که چه در ایران و روم و چه در سرزمینهای دیگر دنیا در یک مقطع زمانی «بومی» خوانده میشدند خود از جائی به این سرزمینهای «بومی» خود آمدهاند، چرا که هیچ قوم و ملتی در جائیکه «بومی» خوانده میشود بطور ازلی و از ابتدای خلقت و تاریخ نزیسته و روزی و روزگاری، کمی پیشتر یا بعد تر، به آنجا آمده است.
درست مانند وایکینگها، فرانکها، هونها، ژرمن ها… عین آنگلها و ساکسونها که از آلمان و هلند و دانمارک کنونی به جزیره بریتانیا رفته با اختلاط قومی و زبانی با مردم بومی، ملت و مملکت کنونی انگلیس و بریتانیا را ایجاد کردهاند.
هم بی معناست کسی احساس عقده و کمبودی کند که چند قرن بعد تر از قومی دیگر به سرزمینی آمده و هم مسخره است کسی بخود و گروه اجتماعیش ببالد چرا که آنها کمی پیشتر از اقوام بعدی آنجا بودهاند.
مگر ریشه همه ما از آفریقا نیست؟
بعضی منابع
1) M. Halil Yinanç: Türkiye Tarihi Selçuklular Devri, s. 36
2) Kamuran Gürün: Türkler ve Türk Devletleri Tarihi, 1981
۳) تاریخ اسلام. پژوهش دانشگاه کمبریج. تهران ۱۳۸۱
«ترکی» های دیگر
ویرایشدر ایران، ما به آن گونه ترکی که در آذربایجان بکار میرود «ترکی» میگوئیم. اگر بخواهیم آن را در مقابل ترکی ترکیه مشخص و تفکیک کنیم از تعابیری مانند «ترکی آذری»، «آذربایجانی» و یا فقط «آذری» استفاده میکنیم. در مقالات دیگر درباره «خانواده زبانهای آلتائی» سخن گفته بودیم که شامل سه شاخه ترکی، مغولی و تونقوزی میشود. در گروه «زبانهای ترکی» از قزاقی و اویغوری در شرق آسیا و سیبری و جنوب چین گرفته تا قاقائوزی در مولدووا و ترکی عثمانی (و سپس ترکیه) در ترکیه زبانهای گوناگونی داریم که همه از یک خانواده هستنداگرچه بعضیها مانند ترکی ترکیه و آذربایجان به همدیگر به مراتب نزدیک تر و یا مانند قرقیزی و ترکی ترکیه از همدیگر بمراتب دورترند (۱). در اینجا «ترکی» نامیدن همه این زبانها درست در نمیآید چونکه اختلافات واژگانی، آوائی و حتی دستوری بین آنها کم نیست. از نظر فهمیدن همدیگر انسانها هم تفاهم بین یک قزاق و یک ترکی زبان ترکیه براستی دشوار است. در ادبیات تخصصی به همه آنها زبانهای «تورکیک» Turkic languages, Turk-Sprachen گفته میشود که بیشتر تعبیری فنی و تخصصی است. در فارسی چنین تفکیکی بین تعابیر ترکی و «تورکیک» نداریم. این شبیه تعابیر زبان آلمانی و زبانهای «ژرمنی» است. آلمانی امروز روشن است. اما در گروه زبانهای ژرمنی زبانهای مختلفی مانند آلمانی، داچ (هلندی)، سوئدی، انگلیسی، نروژی، دانمارکی را هم میتوان یافت که طی ۱۵۰۰ سال گذشته همچون زبانهای مستقلی تحول یافته و بصورت معاصر خود در آمدهاند.
من سعی کردهام در رشته مقالات «سرگذشت زبانها» به این تحول تاریخی زبانها بطور خلاصه اشاره کنم. در آنجا هم گفتهایم که زبانهای شاخه اوغوزی چگونه تحول مشخص خود را یافته ابتدا با نام کلی «ترکی» و از سدههای ۱۵-۱۶ به بعد بصورت امروزی ترکمنی، ترکی آذری و ترکی آناتولی و یا ترکیه در آمدهاند که چند قرن پیش به آنها تعابیر گوناگونی مانند ترکی قزلباشی، عجمی، رومی و غیره داده شده بود.
هر چه زمان میگذرد و گویشوران این گونههای ترکی اوغوزی در شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی متمایز خود به حیات مستقل از همدیگر ادامه میدهند تمایز آنها از همدیگر هم بیشتر میشود. این موضوع دیگری است. اما در این نوشته میخواهیم به زبانهای «ترکی» و یا باصطلاح «تورکیک» امپراتوری تزاری و اتحاد شوروی سابق اشاره کنیم یعنی به زبانهای چهار جمهوری آسیای میانه یعنی اوزبکستان، قزاقستان، قرقیزستان و ترکمنستان، و همچنین به جمهوری آذربایجان. در این میان به تاتاری و زبانهای کوچکتر و پراکنده دیگر «ترکی» که از سیبری تا مولدووا پراکنده شدهاند توجه چندانی نخواهیم کرد.
بگذارید اول به یک رشته کلیات اشاره کنیم تا بعد در باره هرکشور خیلی مختصر حرف بزنیم.
بعد از فروپاشی شوروی در اوایل سالهای ۱۹۹۰ میلادی ۱۵ جمهوری شوروی و از جمله پنج کشور آسیای مرکزی یعنی قزاقستان، قرقیزستان، اوزبکستان، ترکمنستان و تاجیکستان استقلال خود را اعلان کردند. از این پنج کشورزبان اکثریت نسبی و یا بزرگ مردم چهار تای نخست از خانواده بزرگ زبانهای ترکی و پنجمی یعنی تاجیکستان از خانواده زبانهای ایرانی است. زبان جمهوری آذربایجان که مستقل شد و همچنین زبانهای دوگانه «جمهوری خودمختار تاتارستان و باشقردستان» هم که جزو جمهوری روسیه بود و همانطور ماند هم از همین خانواده زبانهای ترکی است.
البته در اینجا باید دقت کرد. وقتی خانواده زبانهای «ترکی» میگوئیم منظور از واژه «ترکی» زبان رایج کنونی در ترکیه نیست، ترکی ترکیه، ترکی آذری، تاتاری، قزاقی، قرقیزی، اوزبکی، ترکمنی، اویغوری و حتی زبانهای مهجور «گوک تورک» و غیره هست یعنی یک «خانواده» فرضی ترکی که عبارت ازهیچکدام از این زبانهای فعلی ترکی به تنهائی نیست. یک نوع ریشه فرضی و اصلی همه این زبانهاست، درست مانند اینکه وقتی از «زبانهای ایرانی» صحبت میکنیم فقط فارسی ایران را در نظر نداریم، منظورفارسی، کردی، پشتو، تاتی، تالشی، بلوچی و یا حتی سغدی و یا خوارزمی باستان و غیره است که دیگر زبانهای مرده بشمار میایند. مقایسه دورخیز دیگر خانواده زبانهای لاتین مثلاً ایتالیائی، فرانسوی و پرتغالی است که واژگان، دستور و دستگاه آوائی شان بدرجات مختلف بهم دور و یا نزدیک اند اما این زبانها یعنی مثلاً ترکی ترکیه و قزاقی، و یا فارسی و پشتو و یا فرانسه و ایتالیائی با وجود قرابت، یک زبان نیستند و هیچکدام هم «زبان اصلی» و یا «استاندارد» و «اصلی» نیست که زبانهای دیگر «غیر اصلی» و یا «نادرست» باشد.
یک موضوع دیگر این است که برخلاف بعضی موارد دیگر مانند ژاپنی و یا سوئدی که رابطه نزدیکتری بین زبان و تیره-نژاد یک قوم و یا ملت وجود دارد، اقوام ترک زبان یکی دو هزار سال پیش آنقدر به اقصا نقاط دنیا پخش شدهاند که امروزه به گواه اکثر زبانشناسان، «ترک بودن» قوم و نژاد هیچکس را معین نمیکند چه آنها (همانند انگلیسیها و اسپانیائیها) در طول این یکی دو هزارسال هرجا کوچ کردهاند با اقوام بومی آمیخته و از نگاه قومی و تباری مخلوط تر شدهاند در حالیکه در بسیاری موارد زبان آنها تحول ماهوی پیدا نکرده است. «ترک بودن» امروزه مانند لاتینی زبان بودن ایتالیائیها، پرتغالیها، اسپانیائیها، آرژانتینیها و کوبائی هاست. «ترک بودن» فقط نشان دهنده آن است که زبان یک شخص (چه اوزبک و قزاق، چه ترک ترکیه و اویغور زرد) از خانواده زبانهای ترکی (تورکیک) است و گرنه تبارو حوض دی ان ای یک ترک ترکیه با قزاق کاملاً متفاوت است. زبان است که باعث میشود مخصوصاً خود ترکها همه آنها را ترک بنامند (در خارج از عالم ترکیه معمولاً آنها را گویشوران زبانهای تورکیک (مانند گروههای زبانهای ژرمنی، ایرانی، سامی) مینامند. درستش هم این است و گرنه میبایستی عبری و عربی را هم یکی شمرد.
هر شاخه این خانواده زبانهای ترکی نیز وابسته به اینکه در مجاورت و آمیزش با کدام قوم و زبان دیگر به سر برده تأثیرات متفاوتی گرفته است. بگفته لارس جانسون (۲) بخصوص تأثیر زبانهای اسلاوی، ایرانی و مغولی بر ترکی در هر منطقه شکل و ساختار آن گونه زبان ترکی را دچار تحولی جدی نموده است.
این را بعنوان یادداشت قید کردم چون مثلاً در ایران بعضیها از روی نادانی میگویند که کردی «نوع تکامل نیافته فارسی است» و یا «ترکی آذری معجونی از ترکی ترکیه و فارسی است» و یا بخصوص در ترکیه بعضیها از روی احساسات سیاسی تصور میکنند زبان اصل و ریشه همه زبانها و لهجههای ترکی همان ترکی استاندارد و معاصر جمهوری ترکیه است و همه زبانهای دیگر ترکی مانند اوزبکی و ترکمنی و آذری را به نسبت دوری و نزدیکی آن به ترکی ترکیه بررسی و حتی «ارزش یابی» میکنند و به آنها صفت «درست» و «غلط» و یا از «استاندارد» و «گونه مادر» (!) دور و یا نزدیک میبندند و همه را «ترک» و زبان آنها را هم «ترکی» مینامند اما برای تفکیک، از تعابیری مانند «ترکی قزاقی» و «ترکهای اوزبک» استفاده میکنند در حالیکه نه ترکی ترکیه «استاندارد» و «مادر» زبانهای ترکی است، نه فارسی ایران این نقش را نسبت به مثلاً کردی و بلوچی بازی میکند و نه فرانسه زبان «مادر» برای ایتالیائی ورومانیائی بشمار میرود. هر کدام از این زبانها زبانی مستقل است که با دیگر زبانهای «هم خانواده» خود قرابتهای دور و نزدیک لغوی، دستوری و یا آوائی دارد، هرکدام از یک سیر تاریخی بخصوص خود و در رابطه و آمیزش با عوامل و شرایط دیگری رشد کرده به زبان کنونی تبدیل شده است که فعلاً هست، یکی از آنها زبان رسمی یک کشور شده و یکی نشده، یکی زبان نخست عدهای کمتر و دیگری زبان نخست جمعیتی بزرگتر است، یکی زودتر به کتابت شروع کرده و آثار بیشتری دارد و دیگری دیر تر و طبیعتاً آثار کمتری به آن زبان نوشته شده است.
حتی تا اینجا همه این بحثها برای مردم مثلاً ترک زبان آسیای میانه بیمورد است چرا که آنها اگر چه تحصیلکرده هایشان میدانند که زبانشان از خانواده زبانهای ترکی است اما هرگز و هیچکدام از آنها به زبان خود «ترکی» و یا مثلاً «ترکی قرقیزی»، «ترکی ترکمنی» و یا «ترکی اوزبکی» نه، مستقیماً و تنها «قزاقی»، «اوزبکی»، «قرقیزی»، «ترکمنی»، «تاتاری» و بخودشان هم نه «ترک قزاق» و «ترک اوزبک» بلکه فقط «قزاق» و «اوزبک» و غیره میگویند. تنها در ترکیه است که اغلب مردم فکر میکنند همه اوزبکها و قزاقها و اویغورها ترک و ترک زبان هستند – اما «لهجه هایشان فرق میکند.»
وضع دو کشور تاجیکستان و آذربایجان از اینها فرق میکند. تاجیکها هم زبان خود را «تاجیکی» («توجیکی») مینامند اما احتمالاً نظر به نزدیکی بسیار تاجیکی به فارسی معاصر ایران (و دری افغانستان) بخصوص تحصیلکردههای تاجیکستان مشکلی در گاه «فارسی تاجیکی» و یا حتی بندرت فقط «فارسی» نامیدن زبان خود نمیبینند.
در جمهوری آذربایجان هم همانند تاجیکستان مردم به زبان خود «آذربایجانجا» یعنی «آذربایجانی» میگویند اما میدانند که زبانشان ترکی است. در آذربایجان ایران مردم ترک زبان، زبان نخست خودشان را فقط «تورکی» (ترکی) مینامند اگرچه ترکی ترکیه را هم «ترکی» میشمارند و میدانند که بین این دو گونه فرقهای کمی نیست.
در هر دو موردِ تاجیکستان و آذربایجان، بیشک نزدیکی زبانهای فارسی و تاجیکی و از طرف دیگر ترکی ترکیه و آذری دلیل عمده این نامگذاری است. البته احساسات ملی و تاریخی غالب در تاجیکستان و جمهوری آذربایجان هم در این نامگذاری نقش بازی میکند. از سوی دیگر شاید هم یک علت این امر در آن است که تاجیکستان در مقابل ایران، و آذربایجان در مقابل ترکیه هم کشوری کوچک ترو ضعیف تر اند، هم تجربه مستقل دولتداری خودشان بسیار کوتاه مدت بوده و هم از نظر اقتصادی و اجتماعی از آنها در مجموع عقبتر اند. حتی اگر پیشرفت اقتصادی، مصرف کاغذ، تعداد تیراژ روزنامهها و کتاب، پیشرفت علوم دانشگاهی و تکنولوژی را هم در نظر بگیرید، طبیعتاً میل طرف کوچکتر به طرف بزرگتر، و طرف ضعیف تر به طرف قوی تراصولا میچربد. یک عامل دیگر اینکه در ایران، فارسی معاصر بیش از ۱۲۰۰ سال و در ترکیه، ترکی حدود ۸۰۰-۹۰۰ سال است که زبان حاکم و وسیله کتابت اند و در این زمینهها تولید و تجربه فرهنگی و تاریخی بمراتب بیشتری از صرفاً سرزمین کنونی تاجیکستان و یا سرزمین کنونی جمهوری آذربایجان داشتهاند.
چهار کشور ترک زبان آسیای میانه تجارب متفاوت تری از جمهوری آذربایجان در همسایگی ترکیه داشتهاند.
«ترکی» های آسیای میانه
نتایج انقلاب اکتبر روسیه در آسیای مرکزی از یک طرف امید بخش بود چرا که تحصیل و باسوادی اجباری شد و گسترش یافت. تا سالهای ۱۹۴۰ تعداد بیسوادان به حد اقل کاهش یافت، تعداد کثیری روزنامه و کتاب چاپ شد و در بسیاری از این جمهوریها دانشگاهها و آکادمیها تاسیس یافت که قبلاً موجود نبود.
اما چند عامل مهم دیگر بصورتی فشرده تر و سازمان یافته تر از گذشته بر زندگی فرهنگی و زبانی مردم ترک زبان آسیای میانه تاثیری ماندنی گذاشت.
تا آن موقع مرزهای داخلی آسیای میانه روشن نبود و مرزها را فاصله هائی معین میکردند که تیرهای اسب سواران لشکرها و قبایل مختلف در رویاروئیهای مختلف خود میانداختند و اسب هایشان هنگام تاخت و تاز پشت سر میگذاشتند. تا فتح بخش اعظم آسیای میانه توسط لشکر اسلام در اواخر قرن هفتم و تحکیم این حاکمیت در قرن هشتم، اکثریت مردم منطقه به لهجههای مختلف ایرانی و ترکی سخن میگفتند. بعد از اسلام زبان دین، علم، ادب و فرهنگ عربی و فارسی بود درحالیکه نخستین آثار ترکی که به لهجه محلی ترکی در کاشغر (گوک تورک و یا اویغوری باستان) نوشته شد حدوداً مربوط به ۴۰۰ سال پس از اسلام بود (اولین اثر معروف ترکی «قوتادقو بیلیگ» بود که در قرن یازدهم به لهجه خاقانیه و یا قراخانی و بصورت مثنوی نوشته شد).
در اوایل و طول قرن نوزدهم، پس از تضعیف و شکستهای ایران، آسیای میانه کاملاً از سوی ارتش تزاری روسیه تصرف شد و خان نشینهای مختلف آن تحت حاکمیت روسیه در آمدند که مدتی نام مجموعه آنها «ترکستان روس» (بعلاوه «امارت بخارا» و «خان نشین خیوه») بود.
در اوایل قرن بیستم همزمان با تصرف آسیای میانه از سوی بالشویکهای روسیه ابتدا دورهای نامعین و متغیر از نظر مرزها، نام مناطق، تبدیل آنها به «دولت» های جداگانه و زبانهای آنان پیش آمد. از جمله نام «ترکستان» که ابتدا ایرانیان به این منطقه گذاشته و دیر تر روسها آنرا ادامه داده بودند و درواقع نام منطقه معینی نبود، لغو گردید. سرزمین قزاقستان کنونی بعنوان «قرقیزستان» و قرقیزستان کنونی بنام «قارا قرقیزستان» («قرقیزستان سیاه») و غیره نامگذاری شد. از نظر الفبا که از شروع دوره اسلامی تا تسلط شوروی در این منطقه فقط الفبای عربی – فارسی بکار میرفت، ابتدا به این الفبا و املای رایج این مناطق علامات ویژهای از سوی دانشمندان شوروی اضافه شد، سپس برای هرجمهوری نو بنیاد یک الفبای لاتین که با الفبای دیگر کشورهای ترک زبان و همجوار فرق میکرد معین گردید و بالاخره از اواخر سالهای ۱۹۳۰ الفبای روسی – سیریلیک قبول گردید. باز برای هر کشور جداگانه آسیای میانه که اکنون پنج «جمهوری شوروی» شده بودند علامات بخصوصی مقررشد. در نتیجه زبانهای ترکی منطقه بصورت بیشتر و رسمی تری از همدیگر منفک و جدا شدند، در حالیکه قبلاً همه آن لهجهها عموماً ترکی و یا فارسی نامیده میشدند و همه ایرانی زبانان و ترک زبانان منطقه، صرفنظر از لهجه و حتی زبانشان، در تمام سرزمینهای مسلمان یعنی در گسترهای بمراتب وسیع تر از آسیای میانه، از یک الفبای مشترک یعنی عربی – فارسی، با املائی فوقالعاده بهمدیگر نزدیک استفاده میکردند.
همچنین مثلاً در نمونه زبان اوزبکی که در میان مردم ترک زبان منطقه دارای سنت قدیمی تر کتابت بود، بجای لهجه غرب (خوارزم) که مانند بسیاری زبانها و لهجههای ترکی تابع قواعد «هماهنگی صائتها» بودند، لهجه شمال (تاشکند) بعنوان استاندارد زبان اوزبکستان قبول شد که در آن هماهنگی صائتها بهم خورده است.
برخی تحلیل گران بر آنند که حاکمیت شوروی قصدا این قبیل سیاستها را در پیش گرفته تا شکاف بین زبانها و لهجههای مختلف ترکی در آسیای مرکزی را عمیقتر کند و آنها را از سنت و تاریخ مشترک و اسلامی خود جدا کنند تا ازاین طریق مقام و نفوذ زبان روسی و حکومت شوروی مستحکم تر شود.
این کار در مورد تاجیکی هم که نزدیکی بسیاری با فارسی (دری) افغانستان و فارسی ایران داشت و دارد هم انجام گرفت بدین معنی که بغیر از قبول الفبای سیریلیک روسی با چند علامت و اشاره که برای ملل فارسی زبان ناآشناست، لهجه محلی این منطقه به صورت استاندارد درآمد.
ره آورد انقلاب اکتبر برای آسیای میانه و آذربایجان این بود که همزمان با تشویق زبان و لهجههای محلی و تبدیل هرکدام از آنها به زبان رسمی هر جمهوری و اولویت یافتن روسی بر زبانهای محلی، این لهجههای پیشین هرکدام زبان رسمی یک کشور نو استقلال گشت که خود را طور دیگری مینامید و میخواست صاحب الفبا، املا، تاریخ و آثار خود شود.
نتیجه آن بود که در عین حال که زبانهای محلی و رسمی این کشورهای نوساخته ابتدا ایجاد و سپس تکوین شدند، این جمهوریها از نظر زبان و فرهنگ، الفبا و املا از همدیگر «مستقل تر» و مجزاتر شدند و در عین حال شرایط نفوذ و حاکمیت روزافزون زبان و فرهنگ روسی و تأثیر واژگان، دستور زبان و نظام آوائی روسی تقویت گردید. از سوی دیگر بکمک همین تدابیر و در عین حال مرزهای بسته و عدم امکان رفت و آمد، مجموع آسیای میانه از سنت شرقی، ایرانی، ترکی و اسلامی خود دور افتاد و شکاف عمیقی بین آنها و سنت و تاریخ، زبان، ادبیات و فرهنگ پیشین آنان افتاد.
چه از نظر سیاسی و چه در زمینه زبان، فرهنگ، الفبا و واژگان، مشابه همین سیاست و روند در جمهوری نوپای آذربایجان هم پیاده و مشاهده شد.
چند تظاهر این روند طرد و منع مفاهیم «ترک»، «ایرانی»، «مسلمان» از کاربرد روزانه مردم و حذف این قبیل مفاهیم از تاریخ و حافظه فرهنگی مردم بود تا جائیکه همه تاریخ نویسی این مناطق دچار تحول شد تا اینکه «ملل» نو استقلال خود را در جدائی و حتی خصومت با ملل همسایه و محیط خارج از شوروی خود (مثلا ملل ایران و ترکیه) بدانند. نامهای «اوزبکی» و «ترکمنی» و غیره در همین دوره و با همین سیاست است که جای مفهوم عمومی تر و فراگیرتر «ترک» را گرفته، در آذربایجان بجای «ترکی» نام «آذربایجانی» برای زبان ترکی این دیار مورد استفاده قرار گرفته، در تاجیکستان نام «تاجیکی» بعنوان باصطلاح «زبانی غیر از فارسی» جایگزین «فارسی» شده، جشنها و مراسم ملی و دینی مانند نوروز و عید قربان ممنوع شده و سرتاسر تاریخ هرکدام از این ملتها نونویسی شده است.
نتیجه این همه، جدائی، انزوا و حتی خصومت هم در داخل شوروی بین این ملتهای نوپا و هم بین آنها و ملل و اقوام مسلمان همسایه مانند ایران و ترکیه شده که تقریباً دو هزار سال با همدیگر تاریخ، زبان، فرهنگ و دین مشترک داشتند.
منابع اصلی این نوشته:
(۱) برای تهیه این نوشته، بجز دانستهها و تجربیات شخصی، از این کتاب مرجع و از نگاه من مهم استفاده شده است:
Johanson, Lars and Csato, Eva A. (eds): The Turkic Languages, Routledge, New York, 2006
(2) Johanson, Lars (2001). "Discoveries on the Turkic linguistic map" (PDF). Swedish Research Institute in Istanbul. Retrieved ۲۰۰۷-۰۳-۱۸
نظامی ترک بود؟
ویرایشمدتی پیش دوستی نسخه رسالهای را به من فرستاد با تیتر ON THE MODERN POLITICIZATION OF THE PERSIAN POET NEZAMI GANJAVI به قلم سیاوش لُرنژاد و علی دوست زاده که از طرف «واحد مطالعات ایرانی مرکز بررسیهای قفقاز» در ایروان (ارمنستان) چاپ شده است. با همان اولین نگاه به این اثر معلوم میشود که هر دو مؤلف خیلی کار کرده و زحمت کشیدهاند اما ظاهراً هم وغم اصلی نویسندگان و حتماً ناشرین این بوده که نشان دهند نظامی و دیگر شاعران پارسی گوی جمهوری آذربایجان امروز چقدر نسبت به ترکان آن زمان بدبین بوده و آنها را نکوهش کردهاند. بهمین ترتیب مولفین این رساله میخواهند ثابت کنند که نظامی و یا خاقانی ترک زبان نبودند.
این در حالی است که در جمهوری آذربایجان نظامی را «شاعر ترک آذربایجان» میپندارند. مردم عوام آن سرزمین نمیدانند و نمیتوانند باور کنند که نظامی اصلاً شعر به ترکی نگفته و تنها پارسی گو بوده اگرچه اکثر اشعارش به ترکی آذری و بصورت شعر ترجمه شده است.
«شاعر ترک» نامیدن نظامی بیشک ادعای بی اساسی است اما «شاعر آذربایجان» نامیدن او چه عیبی دارد؟ بهمان درجه که مولانا جلال الدین بلخی اهل بلخ بود که امروز در افقانستان است و بهمین جهت اکثر افغانها او را افغانی میدانند، نظامی هم اهل گنجه بود که امروزه در جمهوری آذربایجان است و آذربایجانیهای شمال هم میتوانند او را آذربایجانی بدانند اگر چه هم مولانا و هم نظامی را، صرفنظر از هر چیز دیگر، صرفاً بخاطر فارسی نوشتن شان، بیشک و براحتی میتوان فارسی زبان، ایرانی و متعلق به «فضای فرهنگی» ایرانی و فارسی شمرد اگر چه آن وقتها «ایران» به معنای باستان آن و یا دوره بعد از صفویان وجود نداشت و شروانشاهان، نسلی که در اصل عرب بودند و بعدها ایرانی شده بودند، در عمل استقلال منطقهای خود را داشتند.
شکی نیست که نظامی و خاقانی در محیط فرهنگی فارسی زندگی کرده و آثار خود را نوشتهاند و گرنه آثارشان را به فارسی نمینوشتند. اکثر منابع (و نه فقط منابع ایرانی) میگویند که اشعار ترکی که به نظامی نسبت داده میشود متعلق به یک نظامی دیگر از قونیه در ترکیه است و تا جائی که شنیدهام این را در محافل علمی باکو هم قبول دارند.
مهمتر از همه، کتاب «نزهه المجالس» اثر جمال الدین خلیل شروانی است که در قرن سیزدهم یعنی دوره نظامی و خاقانی نوشته شده و مجموعهای از ۴۱۰۰ رباعی شاعران اران و آذربایجان است. این اشعار همگی به فارسی نوشته شدهاند. جمال الدین شروانی این اثر را به علاء الدین شروانشاه فریبرز سوم اهداء نموده است.
از سوی دیگر هیچ دلیل موثقی نیست که نشان دهد نظامی و یا خاقانی شعری به ترکی گفته باشند. به یقین گفتن این هم تقریباً ناممکن است که نظامی ترکی میدانست یا نه.
هر دو گروه با تکیه به یک شعر مثنوی «لیلی و مجنونیک عده میگویمد ترکی میدانست و حتی ترک زبان بود. دیگران میگویند هم نمیدانست و هم با این شعر «ترکانه سخن گفتن» را بر خود عیب شمرده است:
ترکی صفت وفای ما نیست
ترکانه سخن سزای ما نیست
و اما یک طرف از این شعر نتیجه گرفته که نظامی سرودن شعر به زبان ترکی را «سزاوار» خود ندانسته و گروه دوم گفته است که نظامی در اصل میتوانسته و میخواسته این مثنوی را به ترکی بسراید اما بخاطر فشار حاکمین آن دوره که ایرانی عرب تبار بودند این کار را نکرده و این بیت را سروده است.
در این میان بعضی از افراد مطلع از ادبیات در جمهوری آذربایجان بصورت بدور از منطق سعی میکنند با اشاره به بعضی لغات ترکی در شعر نظامی و یا بعضی ابیات مانند
پدر بر پدر مر مرا ترک بود
به فرزانگی هر یکی گرگ بود
که منابع زیادی میگویند منسوبیتش به نظامی شدیداً مورد شک است، ثابت کنند که او و یا «حد اقل» یکی از سه همسرش ترک بوده است در حالیکه دیگران میگویند پس و پیش این بیت معلوم نیست و کسی نگفته است که این بیت از کدام اثر نظامی است. در عین حال در ادبیات ایران «گرگ» هرگز نماد «فرزانگی» نبوده بلکه اصولاً نشاندهنده درنده خوئی بشمار رفته است و این تشبیه «گرگ فرزانه» بیشتر یاد آور ادبیات ترک گرای قرن بیستم است.
ظاهراً یک شعرش نشان میدهد که احتمالاً مادرش اصلاً کُرد بوده است. بعضی اشعارش در هجو و دیگر اشعارش در تحسین ترک هاست. اما در این شکی نیست که هم نظامی و هم خافانی اشعار بسیاری در مدح ایران و فرهنگ و سنن ایرانیان دارند.
زمان زندگی نظامی ترکی بعنوان زبان و فرهنگ در شمال ارس یعنی قفقاز شرقی موجود بود اگرچه بقول بسیاری منابع هنوز زبان و فرهنگ اکثریت بزرگ مردم نشده بود. اما ظاهراً هنوز این منطقه یعنی جمهوری آذربایجان کنونی که از زمان مادها، هخامنشیان و بخصوص ساسانیان مجموعاً بخشی از ایران باستان بود، در زمان نظامی (قرن ششم و اوایل فرن هفتم هجری) باوجود نفوذ ترکی تحت تأثیر ایران و فرهنگ ایرانی بود در حالیکه بعد از افزایش مهاجرت ترکها و بخصوص دوره ایلخانیان و بعدها آق قویونلوها و صفویان نفوذ زبان و فرهنگ ترکی بمراتب بیشتر شد.
اغراقهای مدرن در ریشه یابی کُردها و زبان آنها
ویرایشدر سالهای ۱۹۳۰ مسئولان جمهوری جوان ترکی، کشوری که از میان خاک و خون و جنگ رسته بود، کارزاری فرهنگی، سرتاسری و ملی را آغاز کردند که به دو تئوری استوار بود: «تئوری آفتاب زبان» و «تز تاریخ ترکی» (۱). طبق این تئوریها که به ادعاهائی مندرآوردی، خیالی و حتی خنده دار متکی بودند، دولت ترکیه از طریق تمام موسسات خود تبلیغ میکرد که یکم: زبان ترکی منشاء همه زبانهای دنیاست و باستانی ترین زبان تاریخ است و دوم: ترکها اولین قوم متمدن جهان بودند که در تاریخ باستان زمینه را برای پیدایش تمدنهای بزرگی مانند شومر، مصر، یونان و ایران آماده کردند. آن تئوریهای ابتدای دولت ترکیه که بیشتر برای تحکیم روحیه مردم بود، بعد از ۱۰-۲۰ سال عملاً به فراموشی سپرده شد. امروز در ترکیه دیگر کسی آن تئوریها را یا بیاد ندارد و یا جدی نمیگیرد اگر چه تأثیرات این «فرهنگ سازی» در بین مردم هنوز کاملاً از بین نرفته است.
بنظر میرسد در قرن بیستم و بخصوص در همین ده بیست سال گذشته به موازات کامیابیهای نظامی و سیاسی نیروهای کُردی در عراق و سوریه، این بار کوشش میشود برای یک دولت و ملت مستقل و قدرتمند کرد، تاریخ و شناسنامه وزین و پراعتباری ساخته شود. این کوششی است در اصل بسیار طبیعی که مردم کرد بیشک لایق آنند. اما این کوششها که ظاهراً به یک جریان اجتماعی-فرهنگی و تبلیغاتی فراگیر تبدیل شدهاند آنقدر به اغراق و گزافه گوئیهای خیالی میل میکنند که ممکن است بعد از مدتی به سرنوشت مشابهی مانند تئوریها فراموش شده ترکی دچار شوند.
کافی است به روزنامهها، تارنماها و حتی مطالب علمی و دانشگاهی منابع کردی نگاهی بکنید:
مادهای کرد با مغلوب کردن آشور در سال ۶۱۲ پیش از میلاد امپراتوری بزرگ ماد را تاسیس کردند... تقویم کردی از همان سال ۶۱۲ پ. م. شروع میشود که نینوا، پایتخت آشور از سوی مادها تسخیر شد... مادهای باستانی کُرد بودند... زبان کردی اگرچه از شاخه زبانهای ایرانی است اما ویژگیهای کاملاً جداگانه خود را دارد...» (۲).
آیا میتوان از لابلای شور و هیجان جنگ و کامیابیهای نظامی و تبلیغاتی متناسب با آن، به واقعیتهای تاریخی و زبانشناختی هم نگاهی کرد؟
ریشهای مخلوط و زبانی ایرانی
شاید ولادیمیر مینورسکی، شرقشناس معروف روسی-بریتانیائی (۱۸۷۷-۱۹۶۶) از اولین کسانی است که ریشههای مردم شناختی کردها را از نگاه تاریخی و حتی تا حدی زبانشناسی در میان گذاشت و در چاپ نخست «دائرةالمعارف اسلامی» از سال ۱۹۲۷ زیر عنوان «کردها: مردم شناسی، جامعهشناسی و ریشهشناسی تباری» نوشت که کردهای معاصر، همچون یکی از گروههای قومی ماد باستان، چنان آمیزهای (از «تیپ» های تباری خاورمیانه) هستند که «هرگونه کوشش جهت یافتن تعریفی عمومی برای تیپ کُردی تاحد زیادی خیالبافی خواهد بود» (۳).
در سال ۱۹۶۱، یکی از شاگردان معروف مینورسکی بنام دی. ان. مک کنزی که جزو معروف ترین متخصصین فارسی میانه (پهلوی) و زیان کردی شمرده میشود، مقالهای با عنوان «ریشههای زبان کردی» نوشت. او در این نوشته اظهار تعجب کرد که چرا باوجود آنکه استاد مینورسکی به بسیاری ادعاهای مبالغه آمیز و مبهم در باره «ریشه کردها» جواب داده است، هنوز «موضع کردهای معاصر به تاریخ از یک انگیزه بسیار ساده سرچشمه میگیرد و آن هم نیاز به اجداد قهرمان است و از آنجا که دوره امپراتوری مادها هنوز باصطلاح صاحبی ندارد، کردهای معاصر پنهان نمیکنند که میخواهند مادهای باستان را در این نقش ببینند» (۴).
بنظر مک کنزی، افسانه پردازیهای مربوط به «خالده» اورارتوئیان و یا اقوام گوتی و کاردوئی در ماد کوچک «به طور ذاتی غیر ممکن» هستند. این در حالی است که «تنها اشاره روشن به کردها از طرف نویسندگان کلاسیک دوره باستان از سوی پولیبیوس، لیوی و استرابو انجام گرفته است که نامهای «کورتی» و «کورتوای» را ذکر کردهاند. دو مورخ نخستین، به این نامها فقط همچون واحدهای فلاخن انداز در لشکرهای ماد و آسیای کوچک اشاره میکنند، در حالیکه استرابو از این گروهها همچون کوهستانیان بدوی نام میبرد که در ماد، ارمنستان و پارس میزیستند. به جز این استثنای تنها، همه نشانههای مثبت حکایت از آن دارند که کردها مردمی از سرزمین مادها بودند، نظری که کاملاً مورد تایید پروفسور مینورسکی است» (۵).
در سلسله مقالات مربوط به ماد و مادآتروپاتن هم به تفصیل دیدهایم که به گواه ماد شناسان معروف و بخصوص سرآمد این دسته از باستانشناسان و زبانشناسان یعنی ایگور دیاکونوف، پیش از کوچ مادها به جلگه ایران کنونی و از جمله آتروپاتن و یا «ماد کوچک» متشکل از همدان، آذربایجان، کردستان و گیلان کنونی، دهها قبیله بومی این در مناطق بودهاند. سرزمین مادها بهیچ صورت محدود به مناطق کنونی کردنشین نبود، بلکه از ری و طبرستان تا اصفهان و همدان و از آذربایجان و کردستان و شرق آناتولی و شمال عراق تا گیلان و حتی فارس و عیلام و لرستان را دربرمیگرفت. حتی در «ماد کوچک» یعنی آتروپاتن بعدی نیز دهها قبیله و قوم میزیستند.
مادها که در اوایل هزاره یکم پ. م. به فلات ایران کنونی و از جمله آتروپاتن بعدی آمدند، از نظر قومی با دهها قبیله بومی این مناطق در آمیختند و زبانشان در مناطق مادنشین مجموعاً مادی (یعنی گونه غربی و شمال غربی زبانهای ایرانی) شد.
اقوام بومی پیشا ایرانی در منطقه آذربایجان، گیلان، کردستان و کرمانشاه، همدان و شمال عراق کنونی عبارت بودند از گوتیان (در آذربایجان و کردستان کنونی)، لولوبیان (کردستان، آذربایجان و شمال عراق کنونی)، تا حدی حورّیان و اورارتوئیان (پراکنده و از جمله در مناطق حواشی غربی آتروپاتن بعدی)، کاسیان (لرستان کنونی) و قبایل گیل، کادوسی و کاسپی (میان کوههای البرز و دریای خزر یعنی استان اردبیل و گیلان کنونی). از هیچکدام از این اقوام اثری نوشتاری بجا نمانده است. طبق استنادهائی که در منابع ثانوی (مثلا آشوری، بابلی و یا یونانی) به این قبایل شده نظر زبانشناسان و باستانشناسان در باره قومیت و زبان آنها قطعی و روشن نیست. در اوایل هزاره یکم میلادی یعنی حدوداً دو هزار سال پیش منابع تاریخی دیگر اشارهای به این اقوام نمیکنند. ظاهراً در مدت هزار سال پیش از میلاد این قبایل با مادها و دیگر قبایل منطقه (از جمله اورارتو و آشور) آمیزش یافته و زبان جدید مادی را پذیرفتهاند.
همین زبان و یا زبانهای مادی است که در دوره پس از هخامنشیان تبدیل به گونههای مختلف فارسی میانه در آتروپاتن میشود و امروزه زبانهای گیلکی، تاتی (از جمله تاتی جنوبی، آذری باستان)، تالشی، کردی، زازاکی و گورانی مشتقات معاصر آن زبان مادی باستان هستند که با دیگر زبانهای و لهجههای ایرانی و بخصوص فارسی آمیزش یافتهاند.
کردی به تنهائی باقیمانده زبان باستان مادی نیست. تصور چنین چیزی بدور از جدیت علمی و مورد تائید دانشمندان است.
از نظر قومی و باصطلاح ترکیب تباری، تنها ریشه کردهای معاصر به مادها نمیرسد. آنها به همان درجه نوادگان مادهای گذشته و آمیزه با اقوام و تبارهای دیگر فلات ایران و شرق آناتولی-شمال عراق هستند که آذربایجانیان و مردم گیلان، مازندران، استان مرکزی، اصفهان و حتی فارس و عیلام حاملین این ترکیب قومی و تباری بشمار میروند.
دیاکونوف مینویسد: « «همه میدانند که تقریباً هیچیک از اقوام خاور نزدیک و دیگر نواحی اکنون به زبانی که اسلاف بلافصلشان چندین هزار سال پیش بدان متکلم بودند، سخن نمیگویند. در مصر زبان باستان مصری جای خود را به قبطی و سپس به یونانی و سرانجام به عربی داد، حال آنکه ساکنان آن سامان نه نابود گشتند و نه از میهن خویش رانده شدند و بلاتغییر باقی ماندند. هم چنین در عراق نیز زبانهای سومری و هوریتی به ترتیب جای خود را به آشوری – بابلی (اکدی) و آرامی و عربی سپردند. در آسیای میانه زبانهای ایرانی خوارزمی و سغدی و باکتریایی و پارتی به السنه ترکی ازبکان و قره قلپاقیان و ترکمنان تبدیل شد. تعویض متشابهی در زبانهای سرزمین ماد نیز صورت وقوع یافت؛ ولی تعویض زبان بهیچ وجه بمعنی طرد ساکنان اصلی این سرزمینها نبوده است و بدین سبب اقوام کنونی – با اینکه زمانی به زبانهای دیگری سخن میگفتند – بطور کلی اخلاف مستقیم ساکنان باستانی این کشورها میباشند، ساکنانی که میراث فرهنگی و تاریخی و نژادی ئی را که به اقوام کنونی رسیده، ایجاد کردهاند» (۶).
مک کنزی بر آن است که «امروزه با رشد ناسیونالیسم کردی این نام (یعنی «کُرد») چنان بکار برده میشود که گویا شامل همه ملل و اقوام ساکن بین ترکها و اعراب در غرب و ایرانیان خود ایران در شرق میشود. این تعبیر در میان مردم ایرانی (به غیر از کردها) شامل لرها و قبایل گورانی هم میگردد» (۷).
ظاهراً در میان این همه اختلاط قومی و عدم امکان ریشه یابی مشخص قومی برای کردهای معاصر در دوران باستان، بهترین راه، باز مراجعه به زبان کردی و بررسی آن از نگاه زبانشناسی تاریخی و مقایسهای است (۸).
زبان کردی (شامل لهجههای گوناگون شمالی، جنوبی و مرکزی آن) همانند تاتی (از جمله تاتی جنوبی و آذری باستان، تالشی، گیلکی، زازاکی، گورانی و بلوچی) یکی از زبانهای شمال غربی گروه زبانهای ایرانی است. برخی دیگر از زبانشناسان، کردی را همانند فارسی و لری جزو گروه جنوبی زبانهای ایرانی میشمارند. این بحث خارج از موضوع این مقاله است (۹).
گرنوت ویندفور، متخصص برجسته زبانهای ایرانی در باره اینکه بیشک همه زبانهای معاصر ایرانی مشتقات زبانهای باستانی پارسی باستان و مادی و دیر تر پارتی هستند، میگوید: «عموماً حتی میتوان بدون ارائه دلیلی از دوران پیشا مدرن به راحتی حدس زد که زبانهای معاصر (ایرانی) ادامه زبانهای محلی و منطقهای هستند. برای نمونه، میتوان گفت که زبانهای (ایرانی) معاصر آذربایجان و ایران مرکزی که در ماد آتروپاتن باستان و یا ماد بزرگ قرار داشتند لهجههای «مادی» هستند حتی اگر چه نمونههای موجود مادی باستان از واژههای دخیل در پارسی باستان ماخوذ هستند» (۱۰).
در برخی منابع ناسیونالیستی کُردی ادعا میشود اگرچه کُردی جزو زبانهای ایرانی است، اما جایگاه ویژه و مشخصات مخصوص خود را در درون این خانواده دارد. مک کنزی اما پس از بررسی بسیاری از گونههای زبانهای ایرانی درمقاله معروفش بنام «ریشههای زبان کردی» مینویسد: «وظیفه نخست من باید تعریف زبان کردی از طریق تعیین مشخصاتی باشد که آن را از دیگر لهجههای ایرانی متمایز میکند. متاسفانه باید در ابتدای این بحث اعتراف کنم که نتایجی که به آن رسیدهام عموماً منفی هستند زیرا تقریباً در برابر هر مشخصه ویژه زبان کِردی، یک مشخصه مشابه در دستکم یک لهجه دیگر ایرانی وجود دارد» (۱۱). آنگاه او در ادامه این مقاله به تحلیل و مقایسه خصوصیات دستوری و مورفولوژیک کردی با دیگر زبانهای ایرانی میپردازد تا با نمونههای مختلف نظر خود را ثابت کند که کردی نیز مانند دیگر شاخههای خانواده زبانهای ایرانی، یکی از این زبان هاست - مانند بلوچی و یا لُری، تاتی - آذری و یا گیلکی. بنظر مک کنزی و ویندفور کُردی از نزدیک ترین زبانهای ایرانی به فارسی است و حتی تحت تأثیر زبان پارتی (اشکانی) بوده است که میدانیم ریشه اش در شرق دریای خزر بوده و در زمان اشکانیان (فارسی میانه) تقریباً همه گونههای زبانهای ایرانی از جمله فارسی، کردی، تاتی، زازاکی و بلوچی و گورانی را تحت تأثیر خود قرار داده است (۱۲).
طبیعتاً خبر خوب این است که در سایه کامیابیهای سیاسی و نظامی سالهای اخیر و تحکیم دولتداری شبه مستقل کُردی در شمال عراق، زبان کردی نیز رشد بسیاری کرده و در راه استاندارد شدن و مدرنیزاسیون زبانی پیشرفت نموده است. اما نمیتوان تجربه ترکیه سالهای ۱۹۳۰ را نادیده گرفته یادآوری نکرد که هشیاری فردا پس از سرمستی موفقیتهای امروز، میتواند در آینده به سرافرازیهای همگان سایه بیافکند.
زیرنویسها:
(۱) جوادی، عباس: ترکی، مادر همه زبان ها؟ در: چشم انداز، ایران و آذربایجان، لندن ۱۳۹۵، ص ۱۷۹-۱۸۹ و یا این لینک
(۲) در اینجا ما نیت دادن منابع مشخص و آغاز بحثهای تدافعی و بی سرانجام را نداریم. هر جستجوی اینترنتی با کلیدواژه هائی نظیر کردها، کردی و همچنین مادها، مادی، به زبانهای فارسی، ترکی و یا انگلیسی منابع کافی در این مورد در اختیار هر کس قرارخواهد داد. فقط همچون نمونه، در رابطه با ادعای نخست در مورد تسخیر نینوا (شمال عراق کنونی) توسط مادها در سال ۶۱۲ پ. م. بعنوان آغاز «تقویم کردی» نگاه کنید به:
MacKenzie, D. N. : The Origins of Kurdish, in: Transactions of the Philological Society, 1961, p. 69
(3) Minorsky, V. : Kurds, Anthropology, Sociology and Ethnography; in: The Encyclopaedia of Islam, vol. V, Leiden 1927, p. 1150
(4) MacKenize, ibid
(5) MacKenize, ibid
(۶) دیاکونوف، ایگور: تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، تهران ۱۳۴۵، ص ۹۳
(7) MacKenize, ibid
(۸) مثلاً نگاه کنید به
Bois, Th. : Kurds, History; in: The Encyclopaedia of Islam, vol. V, Leiden 1986, p. 446
(9) Windfuhr, G. : Dialectology and Topics, in: Windfuhr, G. : The Iranian Languages, Routledge (UK,) 2009, pp. ۵-۴۲
(10) Windfuhr, G. : ibid, p. ۱۵
(11) MacKenize, ibid, pp. ۶۹-۷۰
(12) Windfuhr, G. : ibid, p. ۳۱
زبان معیار قومیت نیست
ویرایش«عرب» که میگوئیم یعنی چه؟ میدانیم که هر عربی مسلمان نیست. عرب مسیحی و غیره هم داریم اگرچه اکثر اعراب مسلمانند. اما یک سوء تفاهم وجود دارد که در اکثر کشورها شاهدش هستیم. تصور این است که هر کس عربی زبان باشد عرب است. یعنی قومیت و ملیتش عرب است.
هر کس که عرب زبان است عرب نیست. عربی در ابتدا اصولاً در جنوب «جزیره العرب» یعنی شبه جزیره عربستان نطفه گرفت. اما عربی معاصر تحول و تکامل لهجههای شمالی «پروتو عربی» است که بعداً تحول یافته، دراردن و جنوب سوریه کنونی هم رواج یافت. با ظهور اسلام، عربی به تمام میانرودان (بینالنهرین)، ایران، شمال و شرق آفریقا و برای مدتی اسپانیا گسترش یافت. همزمان با توسعه اسلام در میان اقوام و ملل غیر عرب از قبیل ایرانیان، ترکان، قبایل استپها و آفریقا، زبان عربی نیز در زمینههای بسیاری از جمله واژگان، اصطلاحات، جمله سازی و حتی تلفظ زبانهای این اقوام و ملل تأثیر عمیقی گذاشت. حتی زبان اکثریت مردم یک رشته کشورها که تا اسلام عرب زبان نبودند عربی شد.
مثلاً مصر را بگیرید. قبل از اسلام مردم مصر عرب زبان نبودند چرا که دو چیز را به یقین میدانیم: در صحرای سینا نشانهای ازاعراب باستانی نیست و ثانیاً از منایع دیگر میدانیم که زبان اکثریت مصریان پیش از اسلام قبطی و حتی تا حدی یونانی بوده است. همزمان با اسلام چند صد هزار نفر از اعراب به مصر میایند که نسبت به مردم محلی از نظر تعداد در اقلیت بودند اما از آنجا که عربی و دین و فرهنگ اسلامی حاکم بوده، بتدریج قبطی به زبان اقلیت تبدیل میشود و عربی زبان اکثریت میشود. از نظر کُد ژنتیک، کمی عنصر عربی به ترکیب تباری و نژادی مردم مصر اضافه میشود که شاید دیر تر با کوچهای بعدی بیشتر هم میشود. اما مصریان عرب زبان را به صرف مسلمان و عرب زبان بودنشان نمیتوان از نظر قومی و یا تباری «عرب» نامید. آنها از نظر قومی و طبیعتاً ملی (یعنی شهروندی) مصری هستند اما زبانشان عربی است.
انگلیسی زبانهای دنیا حتی «پلی اتنیک» تر و یا چند قومی تر از اعراب هستند. نمیتوان شک کرد که اصل قومیت انگلیسی معاصر یعنی آنگلو ساکسون از انگلستان امروزه و بریتانیاست. بماند که این آنگلو ساکسون که امروزه میدانیم نام دو قوم ژرمن است که از ۱۵۰۰-۱۲۰۰ سال قبل به بریتانیا سرازیر شده در آنجا بعد از جنگ و جدال و اختلاط زیاد قومیت کنونی انگلیسی یعنی آنگلو ساکسون و زبان انگلیسی امروزه را بوجود آوردهاند که با ژرمنی (آلمانی کنونی) قرابت زیادی دارد.
صرف نظر از این اختلاط در سرچشمه قومیت انگلیسی، آیا امروزه همه آمریکائیها و یا استرالیائیها و یا آقریقائی هائی که در درجه نخست انگلیسی زبان هستند از نظر قومیت یعنی تبار و نژاد و یا و ملیت در اصل انگلیسی و یاآنگلو ساکسون هستند؟ انگلیسی زبانهای دنیا هم گروهی چند میلیارد نفری و «چند قومیتی» هستند.
بیشک اگر یک چینی تبار ایالات متحده بگوید «ما آنگلوساکسونها» و یا «ما انگلیسیها» و یا اگر یک آرژانتینی به صرف اسپانیولی زبان بودنش از «ما اسپانیولیها» سخن بگوید همه به او خواهند خندید. اما عجیب است که هنوز در کشورهای عربی وقتی «ما اعراب…» میگویند معمولاً بفکر خیلی از عربها چنین خطور میکند که ریشه همه ۳۵۰ میلیون نفرکل جمعیت عرب زبان دنیا در واقع از شبه جزیر عربستان است و اجدادشان از آنجا آمدهاند.
به همین ترتیب در ترکیه هم اغلب وقتی در باره «تاریخ ما ترک ها…» مینویسند، آن را از آسیای میانه، از کوهستانهای آلتای شروع میکنند و میگویند که «ما چگونه از را ه خراسان و ایران به آناتولی آمدیم» اما به تاریخ ما قبل هزار سال پیش یعنی قبل از مهاجرت ترکان به بیزانس اهمیت چندانی نمیدهند.
آیا شهروندان ترکیه معاصر واقعاً از همان قبایلی هستند که هزار سال پیش از آسیای میانه به ایران و آناتولی آمدند؟
آیا مصریها به صرف عرب زبان بودنشان عرب هستند؟ آیا آرژانتینیها بخاطر اسپانیولی زبان بودنشان اسپانیولی و آفریقای جنوبیهای انگلیسی زبان آنگلو ساکسون هستند؟ آیا همه و یا حتی اکثریت ترکها از آسیای میانه میآیند؟ آیا اصلاً شباهت چندانی بین شهروندان ترکیه امروز و مثلاً مردم قزاقستان هست؟
بعضی زبانها به هر دلیلی نسبت به زبانهای دیگر در جغرافیای بزرگتری از کره زمین پهن شده، ریشه دوانده، زبانهای دیگر را تحت تأثیر خود قرار داده و یا حتی تبدیل به زبان مللی شدهاند که قبلاً زبان دیگری را تکلم میکردند. این دلیلها گوناگونند: توسعه اقتصادی و علمی و یا حاکمیت سیاسی و نظامی (انگلیسی)، لشکر کشی و فتوحات همراه با زبان و ادبیات (اسپانیولی)، زبان و ادبیات، فرهنگ و هنر (یونانی و یا فارسی)، فتوحات و گستردگی دینی که با آن شناخته میشوند (مثلا عربی)، کوچها و اسکان در سرزمینهای جدید (ترکی) و یا تعدد جمعیت و باستانی بودن تاریخ و تمدن آن قوم (مثلا چینی).
مصریها مصری هستند اما زبانشان عربی است، یعنی عربی شده است. برزیلیها برزیلی هستند اما زبانشان پرتغالی است. ترکها شهروندان ترکیه هستند اما زبان نخستشان ترکی است، از قرن یازدهم به بعد ترکی شده است.
جمعیت امروزه مصر از عربستان نیامده است. بهمین صورت برزیلیها هم از پرتغال و یا ترکها از آسیای میانه نیامدهاند.
میتوان حدس زد که در ابتدا (اگر اصولاً بتوان برای اختلاطهای قومی و زبانی ابتدائی فرض کرد) زبان و قومیت یک قوم و قبیله همخوان بود. فرانسه زبانها در ابتدا از فرانکها ریشه گرفتهاند که بعد از جدائی ژرمنها از فرانکها زمینه شکل گیری دو زبان فرانسه و آلمانی و با اختلاط لهجههای ژرمنی با زبانهای اصلی بریتانیا انگلیسی امروزه بوجود آمد.
اما امروزه دیگر زبان معیار قومیت و تبار و یا باصطلاح نژاد نیست. ملیت موضوعی مربوط به شهروندی و تابعیت یک کشور و سرزمین است اما قومیت مربوط به دهها عامل رنگارنگ مانند تاریخ، فرهنگ، زبان، ادبیات و حتی خلق و خو و یا غذاهای ملی است. زبان یکی از آن عوامل است و نه حتی عاملی تعیین کننده.